سوسیالیست ها دربارۀ «خشونت» چه می گویند؟

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه
تایتی بهاتاچاریا

برگردان: آرام نوبخت

اوایل نوامبر، مشغول تدریس واقعۀ تاریخی شورش ۱۸۵۷ هند در کلاس مقطع کارشناسی خود بودم. این نخستین طغیان وسیع توده های مردم عادی هند علیه حکومت استعماری بریتانیا پس از ۱۰۰ سال تجاوز و تاراج اقتصاد و مردم این کشور به دست حاکمیت بریتانیا بود. در طول این قیام در منطقۀ موسوم به «کانپور»، تعدادی از شورش کنندگان، افسران سفیدپوست فرماندۀ خود را همراه با همسران و تعدادی از کودکان شان به قتل رساندند و اجساد آن ها را به داخل چاهی ریختند.

در همان حال که من مشغول تدریس بودم، دانشجویان خشمگین در خیابان های لندن، در پاسخ به طرح افزایش فوق العاده بالای شهریه های تحصیلی، وارد اشغال مقر دفتر «حزب محافظه کار» شده بودند. در طول این اعتراض، تعدادی از دانشجویان خشمگین، شیشه های دفتر حزب محافظه کار را شکستند.

رسانه های جریان اصلی در بریتانیا و باقی جهان، اکنون خواهان مجازات عاملین هستند. ناگهان به ما می گویند تصور کنید جوامع خوب و قانونمند سابق ما که در آن یا اثری از آثار اعتراض نبود یا اعتراض تنها از صندوق رأی بیرون می آمده، الآن در حال غرق شدن در هرج و مرج و آشوب است. این «زور» است که دارد به یک حق تبدیل می شود، اراذل و اوباش در خیابان ها پرسه می زنند، شیشه های دفاتر احزاب سیاسی را می شکنند و حتی بدتر از این، «قانون شکنان» (لفظی که پرزیدنت نیکولا سارکوزی برای اعتصاب کنندگان فرانسه استفاده کرد)، دارند قانون را به دست خودشان می گیرند.

این روزها کلی از این دست یاوه گویی ها در رسانه های جریان اصلی دربارۀ خشونت به چشم می خورد. به گمان من هر چه سیستم بیش­تر در بحران فرو برود و مردم سرتاسر جهان آغاز به مبارزه برای حقوق ابتدایی خود کنند، این سر و صدای حضرات اهل فن رسانه های سرمایه داری هم گوش خراش تر خواهد شد

پس حرف ما سوسیالیست ها در مور «خشونت» چیست؟

بگذارید از همان ابتدا این را روشن کنیم که: سوسیالیست ها کاملاً مخالف حملات خشن یک اقلیت کوچک به یک اکثریت مسالمات آمیز هستند. این چیزی است که طبقۀ حاکم، به عنوان یک اقلیت کوچک، روزانه با حمله به یک اکثریت از مردم صلح جوی عادی هر کشوری انجام می دهد، حال یا با اتخاذ تصمیماتی که زندگی مردم را تباه می کند، یا با ریختن بمب هایی که کل تمدن را به نابودی می کشاند. در تمامی چین مواردی، ما سوسیالیست های انقلابی مخالف خشونت طبقۀ حاکم هستیم.

اما خشونت از طرف خودمان چه طور؟ وقتی نوبت به خشونت از سوی توده های تحت ستم می رسد چه موضعی داریم؟

خشونت یک اصل نیست

خشونت، در واقع هر گونه خشونت را نمی توان به شکل اخلاقی و مطلق قضاوت کرد. ما نمی توانیم موافق یا مخالف خشونت باشیم، به طوری که گویی زمینه، دلایل و تأثیر آن همیشه یکسان بوده است.

ماهاتما گاندی، مردی که رسانه های اصلی همیشه دوست دارند به عنوان الگوی «نفی خشونت» گواه بیاورند، در مورد خشونت در هنگام دفاع چنین گفته بود:

«جایی که تنها انتخاب، میان بزدلی و خشونت باشد، من خشونت را توصیه خواهم کرد … من ترجیح می دهم که هند برای دفاع از شرافت خود مسلح شود تا این که بزدلانه به نظاره­گر درماندۀ تجاوز به خویش بدیل شود»

خشونت نمی تواند اصل و قاعده ای باشد که یا با آن مخالفیم یا موافق. خشونت یک تاکتیک است، یک ابزار که هر کسی می تواند استفاده کند. برای آن که له یا علیه خشونت موضع بگیریم، باید ارزیابی کنیم چه کسی از آن استفاده می کند، و مهم­تر از این، با چه هدفی.

مثال خشونتِ طبقۀ حاکم را درنظر بگیرید. طبقۀ حاکم، قانون گزار جوامع ما است. آن ها قوانینی را تصویب می کنند که بتوانند بدون هرگونه پیامد، از خشونت بی رحمانه استفاده می کنند.

وقتی پلیس امریکا گروه های غیرسفیدپوست را ارعاب می کند، کسی یقۀ آن ها را نمی گیرد. یک یا دو افسر پلیس شاید به خاطر برخورد «افراطی» خود بازرسی شود، اما هیچ کسی «حق» بنیادی پلیس برای استفاده از خشونت را مورد سؤال قرار نمی دهد. به همین ترتیب، وقتی ما از سربازانی می شنویم که در عراق مشغول کشتار و تجاوز به شهروندان بی گناه در خانه هایشان هستند، مجدداً به ما می گویند که این ها صرفاً چند «نمونۀ بد» هستند. قرار نیست ما حق ایالات متحده به جنگ افروزی را به چالش بکشیم.

بنابراین اگر تعداد دانشجو، از یک جمع چند هزار نفره، یک پنجره را بشکنند، چرا رسانه ها به سرعت از باقی معترضین حمایت و این افراد را چند «نمونۀ بد» معرفی نمی کنند؟

دلیل آن این است که طبقۀ حاکم، که منافعش از بلندگوی رسانه های غالب تبلیغ می شود، می خواهد تنها طبقه ای در جامعه باشد که حق استفاده از خشونت را دارد، آن هم بدون این که بازخواست شود.

آن ها می دانند که قوانین و نظامی که رهبری می کنند، اساساً برای اکثریت مطلق مردم ناعادلانه است. درست به همین دلیل است که قوانین و سیاست های آن ها باید با «گروهی از افراد مسلح» مثل ارتش و پلیس محافظت شود.

به چالش کشیدن حق انحصاری دولت برای بکارگیری خشونت، بلافاصله توجه را به چیزی بسیار خطرناک معطوف می کند؛ به این حقیقت که این به اصطلاح ابزارهای قضایی در جامعۀ ما، مثل ارتش، پلیس، دادگاه ها، در واقعیت امر نه برای برقراری عدالت واقعی در میان مردم عادی، که برای صیانت از منافع سرمایه داری وجود دارند.

بنابراین، ما به عنوان سوسیالیست ها، صرفاً از این جهت مخالف خشونت طبقۀ حاکم نیستیم که چنین چیزی جان مردم را می گیرد یا ما به شکل مطلق هرگونه خشونت را رد می کنیم. ما از این جهت مخالف خشونت آن ها هستیم که از آن برای پیشبرد حاکمیت طبقاتی و تنگ کردن طناب جامعۀ سرمایه داری به دور گردن اکثریت جامعه بهره می برند.

استراتژی و تاکتیک

اگر خشونت یک ابزار و نه یک اصل است، در آن صورت وقتی توده های تحت ستم آن را به کار می گیرند چه اتفاقی می افتد؟ سوسیالیست ها در این جا هم صرفاً به این دلیل که یک گروه «غیرحاکم» استفاده از خشونت را انتخاب کرده است، از آن حمایت نمی کنند. ما در این حالت هم پیامد احتمالی چنین اقدامی را در یک بستر و زمینۀ مشخص ارزیابی می کنیم. به بیان دیگر، به هدف استراتژیک مبارزۀ مورد نظر نگاه می کنیم و تصمیم می گیریم که آیا ابزار یا تاکتیک خشونت می تواند برای پیروزی و تحقق آن هدف مفید باشد یا خیر.

ما نمی توانیم قبل از این که در مورد هدف فکر کرده باشیم، در مورد ابزار آن هدف فکر کنیم. مثلاً ما ناگهان به فکر استفاده از یک چکش نمی افتیم. منتها وقتی قصد ساختن یک میز را داشته باشیم، چکش ابزاری است که به کار خواهد آمد. اما اگر قصد پختن کیک دارید، چکش کمی اسباب زحمت خواهد بود!

انتخاب یک ابزار تا پیش از این که کاربرد آن تعیین شده باشد، بیهوده است. وقتی تودۀ فاقد قدرت از خشونت استفاده می کند، ما این را بر این مبنا ارزیابی می کنیم که آیا ابزاری مؤثر برای تحقق هدف استراتژیک بزرگ­تر خواهد بود یا خیر.

اما مسألۀ خشونت، زمانی پیچیده تر می شود که مردم فاقد قدرت، بخواهند از خشونت علیه قدرتمندان استفاده کنند.

نخست این که ما سوسیالیست ها از حقّ کارگران و تمام گروه های تحت ستم برای مسلح شدن و دفاع از خود در برابر ستمگر پشتیبانی می کنیم. مسألۀ خشونت و این که آیا تاکتیکی است یا چیزی دیگر، مبنای این پشتیانی ما نیست. بلکه ما از حق مطلق توده های تحت ستم برای مقاومت در برابر ستم حمایت می کنیم.

به عنوان مثال خیلی مضحک خواهد بود از مردم فلسطین بخواهیم سلاح خود را زمین بگذارند، آن هم در شرایطی که دولت اسرائیل تمام و کمال میلیتاریزه شده و از هر فرصتی برای بکارگیری خشونت و قهر استفاده می کند.

اما این به آن معنا نیست که استفاده از خشونت در همۀ موارد، تاکتیک صحیحی برای پیروزی در یک نبرد است.

در سال ۱۹۹۲، فقرای شهری لوس آنجلس، پس از تبرئۀ پلیس ضارب رادنی کینگ (اقدام خشونت آمیزی که در فیلم ویدیویی ضبط و به سرتاسر جهان مخابره شد)، شورش کردند. مردم عادی با خشم خود نسبت به پلیس به طور اخص و نژادپرستی به طور اعم، لحظه ای در استفاده از خشونت تردید نکردند. در این مورد، استفاده از خشونت، هرچند موجه، ولی ابزار صحیح برای تحقق هدف بزرگ­تر پایان دادن به نژادپرستی نبود.

اما در سوی دیگر این طیف، چنان چه مثلاً سالوادور آلنده رئیس جمهور شیلی در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ اجازه می داد که کارگران خود را مسلح کنند، پیامدها کودتای نظامی ژنرال آگوستو پینوشه در سال ۱۹۷۳ می توانست بسیار متفاوت باشد.

بنابراین در همان حال که حمایت از مبارزات توده های تحت ستم اهمیت دارد، بحث دربارۀ ابزارهایی که نهایتاً به پیروزی این مبارزات کمک می کنند نیز حائز اهمیت است. خشونت شاید بتواند یکی از این ابزارها باشد، اما در بسیاری از موارد ممکن است نباشد.

دولت سرمایه داری در برابر قدرت کارگری

به عنوان یک سوسیالیست، اعتقاد دارم که برای رهایی از شرّ سرمایه داری ما به یک انقلاب کارگری نیاز خواهیم داشت. به عنوان یک سوسیالیست، من مخالف خشونت هم هستم. به علاوه تلاش می کنم برای دنیایی عاری از جنگ، گرسنگی و توحش مبارزه کنم (من مثل بوش یا اوباما نیستم که دست به جنگ می زنند تا جنگ بیش­تری به راه انداخته باشند).

بنابراین آیا این یک تناقض به شمار می رود؟ این طور فکر نمی کنم.

علت این که کارگران نیاز دارند برای دفاع از خود در برابر خشونت آماده شوند، این نیست که مثلاً اگر در جریان انقلاب کلاشینکوف به دست داشته باشند، «باحال»تر به نظر می رسند. دلیلش این است که طرف مقابل، تا دندان مسلح خواهد بود. سرمایه داران داوطلبانه یا مثل یک انجمن خیریه قدرت خود را واگذار نخواهند کرد. هرکسی که عملکرد پلیس ضدّ شورش در تظاهرات هایی با خواست بسیار کم­تر از یک جامعۀ جدید را دیده است، این را می داند.

سرمایه داری با سوز و گداز خداحافظی نخواهد کرد؛ بلکه برای دفاع از ثروت عظیم و امتیازات نامشروع خود خواهد جنگید.

اما اگر ما پیروز شویم چه اتفاقی می افتد؟ آیا در این حالت ما به ارتش و پلیس برای حفظ حاکمیت کارگران نیاز خواهیم داشت؟ خیر؛ و دلیل آن آن ساده است: حاکمیت کارگری بر جامعه، حاکمیت یک اقلیت ممتاز بر یک اکثریت فقیر و بی چیز نخواهد بود، بلکه حاکمیت اکثریت به نفع اکثریت خواهد بود.

وقتی اکثریت مطلق مردم این جهان در مورد توزیع ذخایر و منابع این سیاره برای تأمین مسکن رایگان، آموزش رایگان یا مهدکودک های رایگان و غیره به طور دمکراتیک تصمیم بگیرند، تردید دارم که به پلیس ضدّ شورش در برابر هزاران نفری که خواهان پایان چنین اقدامات «خشنی» بوده اند، نیاز پیدا کنند.

۳ دسامبر ۲۰۱۰

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 − = 14