مائوئیسمِ تهگرفته با چاشنی آواکیان
آرام نوبخت و امید علیزاده
مدتی است در ادبیات مائوئیستی فارسیزبان مدام عبارت ملالآور «سنتز نوین» بلغور میشود و به مخاطب نویدِ روش «علمی» جدیدی را در مارکسیسم میدهند که چیزی است ورای سنن گذشتۀ مارکسیستی! سخن از گسست از دگماتیسم میگویند؛ حرفهای گذشته خریداری نداشته، اینبار رهبر کشفنشدهای بهاسم باب آواکیان را در این آشفتهبازار به خوردِ مخاطب میدهند. ناگهان تصاویر انبوهی از فردی که نه کسی میشناسدش و نه اپسیلونی تأثیر بر جنبش کمونیستی داشته در صفحات مائویستی پخش میشود. اینکه این «رهبر جهانی» کیست و چه میگوید البته نیازمند رسالهنویسی در باب دیالکتیک و تغییرات کیفی و حقیقت و چه و چه نیست. خیر! برای آشنایی با نظریات و جایگاه آواکیان و «حزب انقلابی»اش در آمریکا کافی است نگاهی سرسری به برخی از دیدگاهها و سوابقش انداخت تا کاریکاتور جدیدی را که به اسم رهبری انقلابی در زبان فارسی ترویج میشود دریابیم. در واقع چهره کردن چنین افرادی برای جنبش چپ ایران بیشتر بنبست مائوئیستها را نشان میدهد که چون کفگیرشان به تهِ دیگ خورده، مجبورند از توی کوچه هم که شده یک تئوریسین پیدا کنند.
«روش علمی»، «مارکسیسم علمی»، «علم نوین» و غیره، عبارات باب طبع آواکیان و طرفدارانش است که مثل کلاهبرداریهای تلویزیونی برای قالب کردن اجناس بنجول مدام تکرار میشود. متنی از آنها نمیشود یافت که در هر جملهاش حداقل یک مشت واژۀ «علم» و «علمی» چپاندهنشده باشد! در حالی که در بین این همه عبارات «نوین»، «پویا» و «علمی» تا چشم کار میکند یا کلیات و بدیهیات مارکسیستی هستند که آواکیان بهعنوان سهم خود در «کمونیسم نوین» جا میزند یا مغلطهها و انحرافاتی که بعد عمری تجربه و آزمون تاریخی همچنان تکرار میشوند.
موعظهگران فارسیزبان کیش آواکیان (از جمله برهان عظیمی) مدام در تبلیغاتشان تأکید میکنند که «علم کمونیسم یک آیین دگم نیست، فرمولهای انتزاعی، آیه آسمانی، ایستا و ابدی نیست، بلکه مانند تمامی علوم دائماً در حال تحول و تغییر است». واضح است که این گفته یا گفتههای مشابه به خودی خود نه تنها مشکلی ندارند بلکه بدیهیاند؛ چرا که اساساً در واقع خودِ مارکس و انگلس بودند که از ابتدا تأکید داشتند تئوریشان «نه دگم، که راهنمای عمل» است. اما دلیل این همه تأکیدِ اغراقآمیز بر مفروضات چیست؟ مشکل درست از جایی آغاز میشود که کسانی به اسمِ «ایستا» نبودن و «پویاییِ» مارکسیسم، مجوز افزودن تحریفات بیشماری به مارکسیسم را به خود بدهند. مائوئیسم بهحق در این زمینه استادکار است و اگر به نوشتههای آقای برهان عظیمی نگاه کنیم، تازه خواهیم فهمید اینهمه تأکیدات و مقدمهچینیها بر «تحول و تغییر» مداوم مارکسیسم و «ایستا و ابدی» نبودنش، چهطور سرآغازِ دستکاریهایی تماماً ضدعلمی در مارکسیسم شدهاست.
آنچه برهان عظیمی پیش از این گفته و بعد از این هم خواهد گفت، هیچ چیز بدیعی نیست به جز دفاع از دیدگاه کج و معوج مائوئیسم به مارکسیسم و بزک کردن آن برای انطباق با اوضاع و احوال کنونی. به کلام دیگر در این «سنتر نوین» در واقع هیچ چیز «نوینی» برای گفتن وجود ندارد، به همین دلیل هم است که لاجرم برای اینکه به تحریفات و دستکاریهای کهنه و پاخوردۀ پیشین مائویستی، شکل و شمایلی «نوین» و آبرومندانهتر دهند، از گنجۀ عتیقهجات خود فسیل جدیدی را برای ارجاع بیرون میآورند: صدر «باب آواکیان»! «صدرِ» حزب کمونیست انقلابی امریکا (بخوانید کلوب هواخواهان آواکیان) و خالق «سنتز نوین» مندرآوردی!
باب آواکیان، معجونی از پارانویا و خودشیفتگی
تصویری که از آواکیان در میان هوادارانش ترسیم میشود، تصویر یک مبارز و رهبر انقلابی است که حتی دولت آمریکا هم برای متوقفکردن فعالیتهایش حکم جلبش را صادر کرده! اطلاع از سابقۀ این رهبرِ بهتازگی کشفشده که این روزها وِرد زبان دستکم بخشی از مائویستهای ایرانی است جالب است. آواکیان در دهۀ شصت میلادی فعالیتهای چندی در جنبش دانشجویی و جنبش ضدجنگ و ارتباطاتی با بِلَک پنتر داشت. تا آنکه در سال ۱۹۷۹ در جریان تظاهراتی علیه دیدار دنگ شیائوپینگ از کاخ سفید به اتهام حمله به افسر پلیس حکم جلبش صادر شد. او برای امتناع از این دستگیریِ جزئی فوراً خاک امریکا را به مقصد فرانسه ترک میکند و تا چهل سال بعد در تبعیدی خودخواسته گوشۀ دنجی برای «تئوری پردازی»هایش پیدا میکند! طنز ماجرا در این است که سه سال بعد از آن واقعه، یعنی در ۱۹۸۲، آواکیان از همۀ اتهاماتش مبری شدهبود؛ امری که خودش هم در کتابش به سال ۲۰۰۵ به آن معترف است. آواکیان اصلاً تحت پیگرد نیست، اما بیش از سه دهه است در خفاست! ندرتاً در انظار عمومی ظاهر میشود، از حضور در خاک آمریکا امتناع میکند و هنوز بر موضوع تحت جلب بودنش در آمریکا مانور تبلیغاتی داده میشود! تنها ویدیوهایی هم که از سخنرانی او موجود است همگی در محیطی سربسته و به دور از حضور عمومی فیلمبرداریشده
در سراسر آثار و «فعالیت»های آواکیان، رد پای شگرفی از پارانویا و خودشیفتگی پیدا میشود. مثلاً در همان سال ۱۹۷۹ آواکیان نشستهایی با عناوینی برگزار میکرد که بیشتر شبیه گروههای مبلغ مسیحیت بود تا کمونیسم! سرتیتر اغلب این سخنرانیها چنین چیزی بود: «به سخنرانی باب آواکیان گوش بسپارید… زندگیتان را تغییر خواهد داد»! همراه این تبلیغات پوسترهایی پخش میشد که روی آن با فونتِ درشت دربارۀ سخنران نوشته بود: «خطرناکترین مردِ امریکا»! هنوز هم همین نوع از تبلیغات را میتوان در ویدیوهای او یافت. این درحالیست که در آن مقطع، این خطرناکترین مرد برای دولت سرمایهداری آمریکا، مثل یک سلبریتی در برنامههای تلویزیونی و روزنامههای آمریکایی جولان میداد!
برای درک کیش شخصیتی که در این فرقۀ مائویستی حول آواکیان وجود دارد، روایت یک نمونه از دخالتگریهای آنها از نزدیک باید به خودی خود گویا باشد. در تظاهرات ضدجنگی که در سال ۲۰۰۵ علیه بوش در امریکا رخ داد، هواداران این حزب به جای دخالتی که منجر به تقویت جنبش ضدجنگ شود جزوههایی را بین جمعیت توزیع کرده بودند که در بخشی از آن با تیتر درشت آمده بود: «باب آواکیان کیست؟ او رهبری است که نظیرش را این کشور تاکنون ندیده… شاید مضحک باشد… اما هرچه مردم بیشتر با رهبریاش کلنجار میروند و از آن پیروی میکنند، روحِ خلاق و ابتکارعمل و فعالیتشان عظیمتر خواهد شد»!
همان سال شاخۀ جوانان این حزب جزوههایی را به زعم خود برای پلمیک با مذهب منتشر کرده بود با عنوان «آیا نجات یافتهاید؟». در آنجا گفته میشود که مذهب برای سؤالهای مردم «پاسخی ندارد». اما حالا پاسخ حزب چه بود؟ اینکه نباید از مسیح یا بوش دنبالهروی کرد در عوض باید دنبال کشیش نوظهوری به نام آواکیان راه افتاد: «باب آواکیان همان رهبری است که تصویری از یک دنیای از اساس متفاوت را میدهد. او در میانۀ تمام چالشهای پیش رویمان، جلودار راهمان است»! باشد که ایمان آورید، آمین!
اساساً طی قریب به چهار دهۀ گذشته آواکیان در کمتر موردی در انظار عمومی ظاهر شده تا لااقل با این هالۀ رمزآلود به دور خود بتواند شگفتانگیزتر بهنظر برسد. آواکیان خیلی رک و راست مینویسد:
«یک جنبۀ مهمِ اشاعۀ جسورانۀ انقلاب و کمونیسم در همهجا، ساختن چیزی است که ما بهعنوان فرهنگ قدرشناسی و تبلیغ و ترویج و محبوبسازی به حول رهبری میدانیم، یعنی به حول مجموعۀ فعالیت و روش و رویکرد باب آواکیان». در واقع آنچه به عنوان «فرهنگ قدردانی» و تکریم رهبری حزب نزد مائویستهای آواکیانی شناخته میشود، جزوی از وظایف حزبیشان است!
معنای «نوین» حزب انقلابی!
حزب انقلابی آواکیان، درست مانند تئوریهای او «نوین» است. به طوری که آنها اُس و اساس تدارکات حزب انقلابیشان را تا پیش از بروز وضعیت انقلابی، تبلیغ و ترویج روایت آواکیانی از تئوری کمونیستی از طریق روزنامههای حزبی میدانند[۱] و تا جایی هم که مربوط به شیوههای سازماندهی میشود، با فراخوان به شعار «مبارزه با قدرت» قرار است «مردم» را «از همۀ اقشار» بسیج کنند. جالب آنکه مهمترین ردپایی که از فعالیت «انقلابی» حزب آواکیان در آمریکا یافت میشود کتابفروشیهای زنجیرهایشان است! نه احیاناً حضور در کف کارخانهها و اعتصابات و اعتراضات کارگری. در اساسنامۀ حزب انقلابی آواکیان هم سهم طبقۀ کارگر از مشارکت در انقلاب، نه برپاکردن اعتصاب عمومی و گرفتن مالکیت ابزار تولید است و نه سرنگونی دولت و تشکیل شوراهای کارگری و نه هیچ! در عوض کمونیسم انقلابی آواکیان به قدر کافی از سهم طبقات متوسط و هنرمندان و روشنفکران سخن راندهاست!
اما بد نیست نگاهی به این حزب انقلابی آواکیان و رهبریاش که قاعدتاً در غیاب طبقۀ کارگر لابد باید در مرکز انقلاب قرار گیرد بیاندازیم. گرایش غلیظ این حزب به جایگزینگرایی، به اینکه در همۀ موارد در «صدر» طبقۀ کارگر بنشیند و فرمان براند، از همین الآنش روشن است؛ وگرنه بیدلیل نیست که این حزب لطف کرده و برای کم کردن زحمت ساختن جامعۀ سوسیالیستی آتی از اکنون یکتنه «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین امریکای شمالی» را تدوین کرده! این را مقایسه کنید با مارکس و انگلس که در مبحث دورۀ گذار به سوسیالیسم، تنها به ذکر خطوط کلی آن اکتفا کردند و به درستی تکمیل خطوط این مسیر را به نسلهای بعدی واگذاردند؛ چرا که با هرگونه ورود به جزئیات مفصل دربارۀ آنچه که هنوز زاده نشده، خودشان مشمول نقدهایی میشدند که به سوسیالیسم تخیلی داشتند. سوسیالیستهای تخیلی همچون آواکیان همیشه از پیش طرحها و نقشههای دقیق خود را از جامعۀ نوین سوسیالیستی آماده در سر دارند و از این پس تنها مسأله بر سر موعظه و جذب پیروانی برای آن سوسیالیسم میماند. اقدام به نگارش «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین امریکای شمالی» هم که حاصل تراوش ایدههای ذهنی آواکیان است، نمونهای از این دست رویههای تخیلی است.
نمونههایی از عقبماندگی یک نگرشِ ذاتاً دهقانی
برای آنکه ابعاد عقبماندگی دیدگاههای این بُتِ کاریکاتورگونه در پوشش «کمونیسم علمی» را دریابیم. کافی است نگاهی بیندازیم به کمپینی به اسم «پایان پورنوگرافی» که از سوی حزب او به راه انداختهشد. آواکیانیستها نه فقط تصاویر پورنو را ریشۀ تجاوز و قتل و سایر جرایم خشن علیه زنان میدانند، که برای مقابله با این صنعت عملاً سر از دفاع از ارزشهای «خانواده» و رسالهنویسی به سبک خمینی دربارۀ بایدها و نبایدهای پوشش و رفتار جنسی در آوردهاند. این حزب سالها شعار «روابط تک همسری ماندگار میان مرد و زن» را تبلیغ میکرد و تا همین چند سال پیش همجنسگراها را به درون سازمانش راه نمیداد. گزیدههایی از «سند موضع اتحادیۀ انقلابی نسبت به همجنسگرایی و رهایی همجنسگرایان» که تا سال ۲۰۰۲ ستون فقرات «اتحادیۀ انقلابی» و بعدتر حزب کمونیست انقلابی امریکا در ارتباط با همجنسگرایان بود، مشتی نمونۀ خروار هستند که به تنهایی شدت واپسماندگی این جریان را نشان میدهند:
«در واقع رهایی همجنسگرایان، ضد طبقۀ کارگر و ضدّ انقلابی است. حملات آنان به خانواده، در واقع فقرا و کارگران را از ماندگارترین واحد اجتماعی برای بقایشان {یعنی خانواده} و مبارزۀ انقلابی با نظام امپریالیستی بیبهره میکند».
در جای دیگری از این سند هم آمدهاست که «تنها رهایی واقعی، تنها مسیر شادمانی واقعی همجنسگرایان، عبارت است از محو نظام ارتجاعی گندیدهای که آنان را به سوی همجنسگرایی سوق میدهد…»!
معمای «سنتز نوین» و باز هم وصلهپینه کردن عبای مائوئیسم با شبهعلم
تاریخ مائوئیسم، سرشار از تناقض و زیگزاگهای متعدد است. در واقع آواکیان تحریفات مائویستی را در لفافۀ جدیدی پیچیده است و در اساس نظری با تحریفات سایر مائویستها همداستان است. دفاع او از تز «سوسیالیسم در یک کشور»، «استراتژی انقلابی خلقی» و سایر تحریفاتی مانند درک غلطش از سوسیالیسم همان است که سایر مائویستها دارند.
مائوئیسمِ چین بالأخره با زیگزاگهای تاریخیاش به همان نقطهای رسید که باید میرسید: آشتی با سرمایهداری! بعد از سفر نیکسون به چین در تابستان ۱۹۷۱، مائو و نیکسون دست دوستی به یکدیگر میدهند و عملاً ائتلافی میان چینِ مائو و نیکسون- این قصاب ویتنام- در برابر شوروی رخ داد. در آن مقطع مائوئیستها باید از این صفبندی «نوین» در کنار امپریالیسم امریکا و در برابر شوروی دفاع میکردند. اوایل سال ۱۹۷۴ چین از نیروهای رژیم آپارتاید و امریکا در آنگولا در برابر نیروهای تحتالحمایۀ کوبا و شوروی حمایت نظامی کرد. این حمایت نظامی از ضدانقلاب، باآنکه علنی و مستقیم بود، اما حتی شخص آواکیان از آن دفاع کرد. بعد از مرگ مائو و پیروزی جناحی از بوروکراسیِ حامیِ بهاصطلاح «سوسیالیسم بازار» بود که بقایای گروههای مائوئیستی از خط پکن بریدند و اینک به «مارکسیستلنینی
اما بالأخره این سنتز نوین آواکیان چیست؟ مائویستهای آواکیانی چنان این مفهوم را در لفافه مزین به لفاظیهای فلسفی و شبهعلمی میکنند که تو گویی هم اینک با یک دستگاه مفهومی پیچیده از سوی آواکیان طرفیم. اگر نوشتههای آواکیان را بالا و پایین کنید، کلّ این داستان «سنتز نوین» این است که ایشان «موج اول» انقلابها و «جوامع» سوسیالیستی را- از کمون پاریس تا شوروی و انقلاب چین- درنظر گرفته و بعد جنبههای مثبت و منفی این تجربیات مجزا را روی هم ریخته تا به یک جمعبندی جدید برسد برای «انقلاب کمونیستی نوین» برای عصر حاضر و اسمش را هم میگذارد «سنتز نوین». اما تنها چیزی که از این سنتز نوین مدام تکرار میشود این است که «علمیتر» است! به «کل واقعیت» نگاه میکند نه «جزئی» از آن! هم تجارب مثبت و هم تجارب منفی و نقصهای «موج اول» انقلابها را میبیند و خلاصه اینکه چیز بسیار خوب و کشفنشدهای است! این چیز کشفنشده حاصل «چهار دهه» تلاش نظری آواکیان است! و غیره و غیره. طُرفه آنکه بعد از «چهار دهه» تلاش نظری آواکیان در خلق «سنتز نوین»، وی هنوز در فهم ابتداییترین مفاهیم مارکسیستی پایهایدرست مانند گرایشهای مائوئیستی رقیب خود- لنگ میزند. اگر باب آواکیان دیگر از دهقان یا حملۀ از روستا به شهر یا انقلاب دموکراتیک نوین صحبت نمیکند، در واقع بیآنکه بداند یا معترف شود، اصول سازندۀ مائوئیسم را کنار زدهاست. اما این به معنی گسست او از مائوئیسم نیست. او هم از تجربۀ مائوئیسم و «سوسیالیسمِ چین» دفاع میکند و هم از حیث استراتژی انقلابی، اسم جبهۀ خلق سابق را وی کاغذ به «جبهۀ واحد به رهبری پرولتاریا» تغییر داده است.
چهار دهه تلاش برای نفهمیدن پایههای مارکسیسم
آواکیان مدام سوسیالیسم را دورۀ گذار به سوی کمونیسم تعریف میکند. درحالیکه برای مارکس و انگلس، تفاوتی میان دو مفهوم سوسیالیسم و کمونیسم نبود و جابهجا در مقاطعی از این دو به جای هم استفاده میکردند. این البته جدای اینست که مارکس و انگلس قائل به یک دورۀ گذار میان سرمایهداری به سوسیالیسم (کمونیسم) بودند. برداشت آواکیان از سوسیالیسم به عنوان دورۀ انتقال به کمونیسم یکی از تحریفات رایج استالینیستی است که در دستگاه آواکیان به چشم میزند.
همین درک غلط از سوسیالیسم به مثابۀ دورۀ گذار است که مبنای انحرافات بعدی را هم در مائوئیسم تقویت میکند. مائو که دقیقاً همین مفهوم مارکسیستی ساده را وارونه درک کرده بود در نقد به لنین نوشته بود: «این نظر لنین که گفته بود “هرچه کشوری عقبماندهتر باشد، گذار آن از سرمایهداری به سوسیالیسم دشوارتر است”، نادرست بود. در واقع هرچه اقتصاد عقبماندهتر باشد، گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم آسانتر- و نه دشوارتر- است. هرچه مردم فقیرتر باشند، بیشتر خواهان انقلاب خواهند بود {…} اگر شما به تاریخ تکامل کشورهای مختلف سرمایهداری نگاه کنید باری دیگر میبینید که این کشورهای عقبمانده هستند که از کشورهای پیشرفته سبقت گرفتهاند».
تز «سوسیالیسم در یک کشور» که با تاروپود استالینیسممائو
تا جاییکه مربوط به کشورهای توسعهنیافته میشود؛ تجربۀ انقلاب اکتبر یک بار و برای همیشه نشان داد که در کشورهایی با توسعۀ دیرهنگام سرمایهداری، در کشورهایی که بورژوازی وظایف دموکراتیک تاریخی خود را به انجام نرسانیده، نیازی به طی یک مرحلۀ مجزای «انقلاب دموکراتیک» برای آماده کردن شرایط به قصد ورود به انقلاب سوسیالیستی نیست. بورژوازی لیبرال در این کشورها چنان بیهویت، وابسته به زمینداران بزرگ و امپریالیسم و ارتجاع مطلقه است که توان انجام هیچیک از وظایفش را ندارد و ترس ذاتیاش از جنبش کارگری او را وامیدارد که در صف ضد پرولتاریا بایستد. دهقانان هم در بین کارگران و بورژوازی در نوساناند و نمیتوانند رهبری مبارزه با بورژوازی پیشرفته را به دست بگیرند. در عوض طبقۀ کارگر با وجود آنکه به لحاظ کمی در اقلیتاست، اما به لحاظ کیفی در جایگاهیاست که میتواند رهبری دهقانان فقیر را به دست بگیرد و نه فقط وظایف دموکراتیک- مثل اصلاحات ارضی، آزادی بیان، برگزاری انتخابات و غیره- را به دست بگیرد، که وظایف سوسیالیستیاش را هم انجام دهد. تجربۀ موفق انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نشان داد که استراتژی انقلاب، الزاماً در عصر امپریالیسم یک استراتژی سوسیالیستی است و جز این نمیتواند باشد. بازگشت استالینیسم به «انقلاب دموکراتیک» و تبدیل کمونیستها و طبقۀ کارگر به زائدۀ بورژوازی ملی، در واقع بازگشت به سنن منشویسم و حتی عقبتر از آن بود.
اینها الفبای تجاربی است که از به اصطلاح موج اول انقلابات سوسیالیستی میتوان استخراج کرد؛ تجاربی که نه آواکیان با چهاردهه فعالیت نظریاش به آن رسیده و نه گرایشهای مائوئیستی منتقد آواکیان.
نتیجه
باب آواکیان البته رهبر است، اما نه رهبر طبقۀ کارگر، بلکه رهبر یک فرقۀ شبهمذهبی کوچک! «حزب کمونیست انقلابی امریکا» هم نه یک حزب پیشتاز انقلابی، بلکه تنها یک تشکیلات خودساخته و نمایندۀ عقبماندهترین بخشهای خردهبورژوازی است. باب آواکیان به قول هوادارانش «خطرناکترین مرد امریکا» است، منتها نه برای سرمایهداری، بلکه برای پرستیژ و اعتبار مارکسیسم.
تشکیلات و سازمانیابی باب آواکیان، کاریکاتوری از لنینیسم و به طور دقیقتر توهین به آن است. برای مارکسیستهای انقلابی، کیش شخصیت یک سمّ مهلک است. یک تشکیلات لنینیستی، نه حول شخصیتها، که به دور برنامۀ انقلابی ساخته میشود و این برنامه هم تنها با مشارکت و دخالت انتقادی اعضا قابل رشد و قابل دفاع است. سانترالیسم دموکراتیک همان اصلی است که آزادی کامل بحث و انتقاد در تصمیمگیریها را با وحدت در عمل برای اجرای تصمیمات ممکن میکند. حال آنکه تشکیلاتی که به حول یک شخصیت شکل میگیرند، میراثِ ارتجاعی استالین و مائو هستند و مشتی بلهقربانگوی خرفت میخواهند که همیشه و همهجا مجری «فرمایشات» رهبری از بالا باشند. پیدا کردن پدیدهای به نام باب آواکیان و دست به دامنِ «تئوری»های «نوین» او شدن، بیش از هرچیز شدت بیربطی مائوئیستهای ایرانی را به متن مبارزۀ طبقاتی در ایران و نیازهای نظریعملیاش و جانسختی در دفاع از سنن ورشکستۀ ضدعلمی و ضدمارکسیستیِ مائوئیسم را نشان میدهد. اسفبار است که جنبش چپ ایران با وجود گنجینهای از ادبیات انقلابی بکر و سنن بلشویسم، بخواهد و بپذیرد که تا سطح دلقکی به نام باب آواکیان پسروی کند!
۹ آبان ۱۳۹۶
[۱] . اساسنامۀ حزب کمونیست انقلابی آمریکا