بحران نظم ژئوپلتیک پساجنگ
الکس لانتیه / ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت
کمتر از یک هفته بعد از بازگشت ترامپ از تور سفرِ خاورمیانه و اروپا به خاک امریکا، روشن است که تغییری در سیاست جهانی همراه با الزامات و نتایج بسیار در جریان است. مناسبات و نهادهای جهانی که دههها چهارچوب اقتصاد و حیات عمومی بینالمللی را تعیین میکردند، با سرعت دارند از هم میگسلند.
خطر روبهرشد جنگ تجاری و تجدید حیات جاهطلبیهای نظامی تمامی قدرتهای امپریالیستی، علائم و نشانههای وضعیت حاد سقوط نهادهای بینالمللیای هستند که پس از ظهور امریکا بهعنوان قدرت مسلط امپریالیستی از درون جنگ جهانی دوم ایجاد شده بودند.
این سقوط، محصول فرایندهایی است که طی دههها نُضج گرفتهاند. سال ۱۹۹۱، زمانی که با انحلال شوروی استالینیستی، ناتو دشمن مشترک خود را از دست داده بود، نقداً تنشهای میان قدرتهای امپریالیستی در غلیان بود. استراتژیستهای امریکا با اعلام یک «فضای تک قطبی» که در آن محو اتحاد شوروی باعث حذف هرگونه رقیب نظامی فوری شده بود، در تلاش بودند که از این مزیت نظامی برای خنثیسازی و جبران تنزل جایگاه اقتصادی امریکا استفاده کنند.
یکی از اسناد استراتژیک امریکا در سال ۱۹۹۲ اظهار میداشت که واشنگن باید «رقبای بالقوۀ» خود را متقاعد کند که «نباید سودای نقش بزرگتری داشته باشد یا حالت تهاجمیتری به خود بگیرند» و ضمناً باید آنان را «از به چالش کشیدن رهبری ما یا تلاش برای واژگونی نظام اقتصادی و سیاسی موجود دلسرد کرد».
با گذشت یک ربع قرن، این سیاست شکست خوردهاست. این سیاست به یک رشته جنگها و دخالتهای امپریالیستی قدرتهای ناتو به رهبری امریکا انجامید که عراق و یوگسلاوی و افغانستان و لیبی و سوریه و اوکراین و سایر کشورها را تکهپاره کردند. این اقدامات میلیتاریستی علاوه بر گرفتن جان میلیونها انسان و نابودی کامل جوامع و ایجاد بزرگترین بحران پناهندگی از زمان جنگ جهانی دوم، مدام به سقوطهای مفتضحانه انجامیده و ناتوان از معکوسسازی روند افول جایگاه امپریالیسم امریکا بودهاند. اکنون مرحلۀ جدید بحران فرارسیدهاست: رقبای امپریالیستی امریکا نیز به تکاپو افتادهاند تا برتری جهانی امپریالیسم امریکا را مستقیماً به چالش بگیرند.
تلاشهای ترامپ در نشستهای گروه هفت و ناتو برای کسب شروط اقتصادی بهتر برای امریکا از اروپا نتیجۀ وارونه داد. ترامپ اروپاییها را متهم به این کرده بود که بابت هزینههای نظامی در ائتلاف ناتو «سهمی که باید بپردازند نمیپردازند». او آلمان را «وحشتناک» توصیف کرده و اضافه کرده بود که جلوی صادرات خودروی آلمان به امریکا را خواهد گرفت. پاسخ مقامات اروپایی به هیچ وجه نشانهای از همدلی و موافقت نداشت، بلکه در عوض همگی واکنشهایی نشان دادند که بیانگر تدارک برای گسست سیاسی و نظامی از امریکا بود.
به عنوان مثال آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان، در سخنرانی روز شنبه در جشن آبجوخوری مونیخ، هم به عملکرد ترامپ در نشستهای مذکور اشاره کرد و هم به رأی بریتانیا به خروج از اتحادیۀ اروپا (برکسیت). مرکل با گفن اینکه «آن روزگاری که میتوانستیم کاملاً به دیگران اتکا کنیم کم و بیش سپری شده. این را ظرف چند روز گذشته تجربه کردم. ما اروپاییها واقعاً باید سرنوشتمان را به دست خودمان بگیریم»، افزود «باید خودمان برای آیندهمان مبارزه کنیم».
رویدادهای اروپا در هفتۀ گذشته اثبات کرد که بیانیۀ مرکل بازتاب یک بحران عمیق در ائتلاف نظامی ناتو است که سال ۱۹۴۹ میان امریکا و اروپا شکل گرفت. زیگمار گابریل، وزیر خارجۀ آلمان، اعلام کرد که واشنگتن تحت حکومت ترامپ خود را بیرون از «جامعۀ ارزشهای غرب» قرار داده و اضافه کرد که این علامتی دالّ بر «تغییر در مناسبات جهانی قدرت» است.
سپس امانوئل ماکرون، رئیسجمهور بهتازگی انتخابشدۀ فرانسه و متحد نزدیک برلین، ولادمیر پوتین را به یک نشست پرسرو صدا در ورسای دعوت کرد. ماکرون با ایستادن در کنار پوتین در یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک تمامی مداخلات خارجی مهم اتحادیۀ اروپا و امریکا را در سالهای اخیر به باد نقد گرفت. او خواهان پایان درگیریها در اوکراین به دنبال کودتای ۲۰۱۴ با حمایت آلمان و امریکا در کییف شد و حتی تلویحاً احتمال بازگشایی سفارت فرانسه را در دمشق مطرح کرد.
به علاوه همین هفته یکی از مقرهای نظامی جدید اتحادیۀ اروپا در بروکسل وارد عملیات شد. بریتانیا که در همکاری با امریکا آن را مسدود کرده بود، نگران است که اتحادیۀ اروپا به رقیب ناتو بدل شود و خودش به دلیل خروج از اتحادیه نتواند آن را وتو کند.
استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا اکثراً میپذیرند که این رویدادها نشانۀ عقبنشینی و شکست برای واشنگتن هستند. جیکاب هلیبران در «نشنال اینترست» نوشت که «همۀ حکومتهای امریکا از سال ۱۹۴۵ تلاش کردهاند از نزدیک با آلمان و ناتو کار کنند»، اما امریکا در دورۀ ترامپ «دارد مرکل را هُل می دهد تا یک ابرقدرت آلمانی خلق کند».
او اضافه میکند: «اکنون که فرانسه امانوئل ماکرون را بهعنوان رئیسجمهور انتخاب کرده است، مرکل دارد به سوی تشکیل یک محور فرانسویآلمانی قدم برمیدارد، محوری که یک مسیر نظامی و اقتصادی مشترک را دنبال خواهد کرد. این علامتی خواهد بود بر تحقیر پرستیژ امریکا و نفوذش در بیرون از مرزهای خود».
این تنشها صرفاً محصول سیاستهای ناسیونالیستی افراطی ساکن فعلی کاخ سفید نیستند. حتی پیروزی هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری سال پیش امریکا هم نمیتوانست درگیریها را با اروپا حل کند. در عوض این تنشها ریشه در تضادهای میان منافع قدرتهای امپریالیستی دارد که با بحران همهجانبۀ اخیر شدت یافته و از عمق به سطح آمده است.
وقتی ماه گذشته چین از «راه ابریشم جدید» بهعنوان شبکهای از زیرساختهای انرژی و حملونقل که چین و خاورمیانه و اروپا را به یکدیگر متصل میکند پردهبرداری کرد و به پیوندهایش با اتحادیۀ اروپا وسعت بخشید، جایگاه امریکا به حاشیه رانده شد.
واکنش ژاپن و هند به عنوان متحدین واشنگتن در سیاست «محور آسیا» با هدف انزوای چین، به منافع امپریالیستی امریکا نزدیکتر است تا به منافع قدرتهای اتحادیۀ اروپا.
هفتۀ پیش، توکیو و دهلی نو «سند چشمانداز» خود را برای یک «کُریدور رشد آسیاآفریقا» با هدف معرفی بدیلی در برابر راه ابریشم جدید چین اعلام داشتند. طبق این سند هند میتواند به عنوان یک قطب زنجیرۀ تولید و وزنۀ نظامی در برابر چین ظاهر شود. هدف شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن و هوادارانش در سازمان اولتراناسیونالیستی «نیپون کایگی»، نه صرفاً سبقتگیری از چین، بلکه بازتسلیح ژاپن و گرفتن جای امریکا به عنوان قدرت مسلط آسیا است.
حکومت ژاپن با تمام توان در تلاش است که ممنوعت قانون اساسی برای جنگهای برونمرزی ژاپن را که پس از شکست در جنگ جهانی دوم تحمیل شد، حذف کند. آبه به کرّات اعلام کردهاست که ائتلاف هند و ژاپن «بیشترین پتانسیل» را نسبت به هر ائتلاف دیگری «در جهان» دارد.
رویدادهای حاشیۀ سفر ترامپ به اروپا، انعکاسی از بحرانِ نه فقط امپریالیسم امریکا، که کل نظام سرمایهداری جهانی است. هیچیک از رقبای واشنگتن- نه اتحادیۀ اروپا که به دلیل سیاستهای ریاضتی مغضوب مردم خود است، نه رژیم دستراستی و به لحاظ اقتصادی روبهمرگ در ژاپن و نه الیگارشی سرمایهداری پسامائوئیستی چین- بدیلی مترقی در چنته ندارند.
هر کسی که مدعی بود ائتلاف این قدرتها باعث ثبات سرمایهداری جهانی و ممانعت از بروز جنگ تجاری و تنازعات نظامی در مقایس وسیع میشود، در برابر تاریخ به قمار سنگینی دست زد. در همان حال که ترامپ خواهان جنگ تجاری با آلمان است، برلین و توکیو نیز مشغول میلیتاریزه کردن دوبارۀ سیاست خارجی خود هستند.
نیرویی که بهعنوان بدیل فروپاشی سیاستهای بورژوازی جهانی قد علم خواهد کرد، طبقۀ کارگر بینالمللی است. شرایط غیرقابل تحمل زندگی و بیکاری تودهای و فلاکت اجتماعی پس از دههها ریاضت و جنگ، دارد طبقۀ کارگر بینالمللی را به حرکت وامیدارد. در همان حال که ابرشرکتهایی نظیر آمازون و اپل با نیروی کار وسیعی که در چندین و چند کشور گسترده شدهاند بر یک اقتصادِ جهانیشده حکمفرمایی میکنند، طبقۀ کارگر نیز بیش از پیش به ماهیت خود به مثابۀ یک طبقۀ بینالمللی آگاه میشود. طبقهای که منانفعش اساساً مستقل، مخالف و مجزا از منافع اشرافیت مالی حاکم در کشورها است.
سقوط مناسبات سرمایهداری بینالمللی دست در دستِ بیاعتباری احزاب رنگارنگ سوسیال دمکرات و لیبرال و بروکراسیهای کارگری که برای مهار مبارزۀ طبقاتی در عصر پساجنگ جهانی دوم پدیدار شدند، پیش میرود. رآی بهتآور به «برکسیت»، پیروزی انتخاباتی ترامپ و اضمحلال نظام دوحزبی فرانسه در انتخابات ریاستجمهوری اخیر این کشور، همگی گواهی هستند بر سقوط دستگاه کهنۀ هیئتهای حاکم جهان. مبارزۀ طبقاتی انتظار فورانِ جهانی را میکشد.
بحران کنونی اثبات میکند که انحلال استالینیستی اتحاد شوروی به معنی پایان مبارزۀ طبقۀ کارگر بینالمللی برای سوسیالیسم نبود. سرمایهداری بر تضادهای بنیادینی که مارکسیستهای بزرگ قرن بیستم تشخیص داده بودند فائق نیامد. تضاد میان اقتصاد جهانی و نظام دولتملت و تضاد میان تولید اقتصادیِ اجتماعیشده و سود خصوصی. اینها تضادهایی بودهاند که به جنگ و انقلاب انجامیدند.
۲ ژوئن ۲۰۱۷