مرگ برژینسکی، معمار فاجعۀ افغانستان، در سن ۸۹ سالگی
زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیتی پرزیدنت جیمی کارتر و حامی درازمدت یک استراتژی تهاجمی برای عرض اندام هژمونی امپریالیسم امریکا، روز جمعه در سن ۸۹ سالگی درگذشت.
برژینسکی در دورۀ چهارسالۀ صدارتش در کاخ سفیدِ کارتر، در شمار زیادی از عملیات جنایتکارانۀ امپریالیسم امریکا در سراسر جهان شرکت داشت: از پشتیبانی از تلاشهای رژیم شاه برای به خاک و خون کشیدن انقلاب ایران گرفته تا آغاز سیاستی در امریکای لاتین که به لشکرکشیهای ضدّ شورش و جان باختن صدها هزار تن انجامید.
با این حال بیشک بزرگترینِ این جنایتها که افتخارش نصیب برژینسکی میشود، هماهنگی و حمایت از جنگ کثیف مجاهدین اسلامگرا علیه حکومت تحتالحمایۀ شوروی در افغانستان در اواخر سالهای دهۀ ۱۹۷۰ بود.
برژینسکی در یک خانوادۀ اشرافی لهستانی به دنیا آمد. خانوادهاش وادار شد که به کانادا پناهنده شود. در آنجا و در آغاز جنگ جهانی دوم پدرش دیپلمات بود. در چنین فضایی بود که جهانبینی و سیاستهای برژینسکی در خاک نفرت شدید از انقلاب و سوسیالیسم و اتحاد جماهیر شوروی جوانه زدند.
برژیسنکی در همان سالهای دهۀ ۱۹۵۰ که در هاروارد سخنرانی میکرد جذب عملیات ضدّشوروی شد. او از اعضای یک هیئت اعزامی سیآیاِی در قالب یک گروه صوری به نام «سرویس مستقل اطلاعات» بود با هدف مداخله در فستیوال جهانی جوانان که سال ۱۹۵۹ با پشتیبانی شوروی در وین ترتیب داده شده بود. همدورهایهای برژینسکی او را ضدّکمونیستترین و فتنهگرترین عضو تیم اعزامی سرویس اطلاعاتی امریکا توصیف میکردند.
دیوید راکفر اوایل دهۀ ۱۹۷۰ برژینسکی را برای ریاست بر «گروه سهجانبه»- هیئتی برای هماهنگسازی استراتژی امپریالیستی میان واشنگتن و اروپای غربی و ژاپن- برگزید. این کمیسیون، متشکل از چهرههای تجاری و سیاسی بانفوذ، در عوض حمایت خود را از کارزار ریاست جمهوری جیمی کارترِ دمکرات در سال ۱۹۷۶ اعلام داشت. کارتر که در آن مقطع شهردار جورجیا بود، در چشم واشنگتن یک «خارجی» دیده میشد که میتواند بعد از سقوط مفتضحانۀ حکومت ریچارد نیکسون و بعدتر حکومت جرالد فورد چهرۀ حاکمیت را کمی بزک و جوانتر کند. اعضای کمیسیون، مناصب کلیدی حکومت کارتر را اشغال کردند. از جمله برژینسکی نیز به مشاور امنیت ملی مبدل شد که راه را برای اعمال نفوذ گستردهاش بر سیاست خارجی امریکا باز کرد.
در همین منصب بود که برژینسکی یکی از بزرگترین جنایات امپریالیسم امریکا را در قرن بیستم رقم زد: تحریک به آغاز چنان جنگی در افغانستان که تا به امروز تداوم یافته و کشور را غارت و ویران کردهاست.
نیویورک تایمز در یادبودنوشتهای دربارۀ برژینسکی میپذیرد که «نفرت سفت و سخت او از اتحاد شوروی» وی را در «جناح راستِ بسیاری از جمهوریخواهان، از جمله آقای کیسینجر و پرزیدنت ریچارد نیکسون» قرار داده بود. سپس اضافه میکند که در دورۀ کارتر، برژینسکی سیاست امریکا را با هدف «خنثیسازی توسعهطلبی شوروی به هر قیمت … و هرچه بادا باد» هدایت میکرد. به عنوان یک مثال، «او از میلیاردها دلار کمک نظامی به ستیزهجویان اسلامگرایی که علیه تهاجم سربازان شوروی به خاک افغانستان مبارزه میکردند، حمایت کرد».
البته این تحریف عامدانۀ نقش واقعی واشنگتن و ارتش امریکا و سیآیای با هدایت برژینسکی در افغانستان است.
برژینسکی در مصاحبهای با مجلۀ خبری فرانسوی «لو نووِل اوبزِرواتور» به تاریخ ژانویۀ ۱۹۹۸ اعتراف کرد که او سیاستی را آغاز کرد که طی آن سیآیای از ژوئن ۱۹۷۸ یعنی شش ماه پیش از مداخلۀ سربازان شوروی در افغانستان و آشکارا با هدف کشاندن شوروی به یک جنگ فرسایشی، تسلیح مجاهدین را شروع کرد.
وقتی از برژینسکی سؤال شد که با وجود فاجعۀ افغانستان و متعاقباً رشد گروههای تروریستی اسلامگرا مثل القاعده او آیا از سیاستش در افغانستان متأسف است یا خیر، پاسخ داد:
«از چی متأسف باشم؟ این عملیات مخفی یک ایدۀ عالی بود. این تأثیر را داشت که روسها را به دام افغانستان بکشاند و آنوقت از من میخواهی متأسف باشم؟ روزی که شورویها رسماً از مرز عبور کردند، به پرزیدنت کارتر نوشتم: الآن فرصتش را داریم که شوروی را به “جنگ ویتنام”اش بکشانیم. علاوه بر این مسکو مجبور میشد تقریباً ۱۰ سال به جنگی ادامه بدهد که از پسش برنمیآمد. این درگیری باعث تضعیف روحیه و نهایتاً فروپاشی امپراتوری شوروی شد».
وقتی مشخصاً از برژیسنکی سؤال شد که آیا از همکاری سیآیای با افراط گرایان اسلامی نظیر القاعده و تسلیح آنان در برانگیختن جنگ در افغانستان ابزار تأسف میکند یا خیر، به شکل تحقیرآمیزی پاسخ داد: «برای تاریخ جهان چی از همه مهمتر است؟ طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ یک مشت مسلمانِ ازکورهدررفته یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»
طی چهاردهه زدوخوردهای تقریباً بیوقفهای که از پی «ایدۀ عالی» برژینسکی آمدند- با کماکان حضور نزدیک به ۹ هزار سرباز امریکایی در خاک کشور و طرحهایی برای تشدید بیشتر دخالت- بیش از ۲ میلیون افغان زندگی خود را از دست داده و میلیونها تن دیگر به پناهنده تبدیل شدهاند.
به دنبال انحلال رسمی بروکراسی استالینیستی اتحاد شوروی در دسامبر ۱۹۹۱، برژینسکی خصومت دیوانهوار طولانیمدتش نسبت به شوروی را اینبار مجدداً به سوی یک استراتژی برای ابراز هژمونی بلامنازع امریکا بر اوراسیا متمرکز کرد.
برژینسکی از جملۀ بانفوذترین استراتژیستهای امپریالیسم امریکا در شکلدهی به سیاستی بود که تلاش میکرد انحطاط درازمدت موقعیت جهانی سرمایهداری امریکا را با توسل به برتری بیهمتای واشنگتن از منظر توان و قدرت نظامی جبران کند. این چرخش، به جنگهای بیپایان خاورمیانه و آسیای مرکزی انجامید که همگی برای ابراز سلطۀ بیچونوچرای امریکا بر مناطق سرشار از ذخایر نفتی و گازی جهان طراحی شده بودند.
برژینسکی در مقالهای در نسخۀ سپتامبراکتبر ۱۹۹۷ نشریۀ «فارن افرز» استدلال کرد:
«اوراسیا، ابرقارۀ محوری جهان است. قدرتی که بر اوراسیا مسلط باشد، از نفوذ تعیینکننده بر دو ناحیه از سه ناحیۀ جهان که به لحاظ اقتصادی جزء مولدترینها هستند برخوردار خواهد بود: اروپای غربی و آسیای شرقی. نیمنگاهی به نقشه نشان میدهد که یک کشور مسلط در اوراسیا تقریباً خودبهخود کنترل خاورمیانه و افریقا را هم به دست خواهد گرفت. اکنون که اوراسیا صفحۀ شطرنج ژئوپلتیک تعیینکننده است، دیگر کفایت نمیکند که یک سیاست برای اروپا و سیاست دیگری برای آسیا از قالب دربیاوریم. اینکه با توزیع قدرت در سرزمینهای اوراسیا چه رخ میدهد، از اهمیت تعیینکنندهای برای برتری جهانی و میراث تاریخی امریکا برخوردار خواهد بود… در یک اوراسیای پرنوسان، وظیفۀ فوری عبارت است از تضمین اینکه هیچ دولت یا ترکیبی از دولتها توان بیرون راندن ایالات متحدۀ امریکا یا حتی تحلیل بردن نقش تعیینکنندهاش را نداشته باشد».
برژینسکی با بسط تزهایش در کتاب «صفحۀ شطرنج بزرگ» نگرانیاش را دربارۀ مانع اصلی پیشِ روی امریکا برای چنین پرخاشگریهایی در مسیر کسب هژمونی عنوان کرد: ضدیت اکثریت قریب به اتفاق مردم امریکا با جنگ.
او نوشت:
«امریکا در داخل دمکراتیکتر از آن است که بخواهد در خارج استبدادی باشد. همین امر، استفاده از قدرت امریکا و به خصوص ظرفیتش برای ارعاب نظامی را محدود میکند. هرگز در گذشته یک دمکراسی پوپولیستی نتوانسته است به برتری بینالمللی دست یابد. اما پی گرفتن قدرت، هدفی نیست که بر احساسات مردم فرمان براند، به استثنای شرایط بروز یک تهدید یا چالش ناگهانی در برابر حسّ رفاه داخلی مردم. فداکاری اقتصادی (یعنی مخارج نظامی) و ایثار انسانها (تلفات، حتی در بین سربازان حرفهای) که این تلاش مستلزمشان است، با غرایز دمکراتیک همخوانی ندارند. دمکراسی، دشمن بسیج امپریالیستی است» (صفحۀ شطرنج بزرگ، صص. ۳۵-۳۶).
چهار سال بعد، در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آن « تهدید یا چالش ناگهانی در برابر حسّ رفاه داخلی مردم» که مشاور سابق امنیت ملی پیششرط ضروری راهاندازی کارزار جهانی میلیتاریسم امریکا میدید، به دست همان نیروهایی که او و سیآیای در افغانستان تشویق کرده بودند تأمین شد. القاعده با پیوندهای تاریخیاش با سرویس اطلاعاتی امریکا، مسئولیت حملات در نیویورک سیتی و واشنگتن را به عهده گرفت. این حملات از سوی کسانی صورت گرفت که اصولاً بدون هیچ مانعی مشغول رفت و آمد به امریکا بودند.
برژینسکی مخالف کینهجوی انقلاب و سوسیالیسم و هرگونه چالش در برابر نظام موجود سرمایهداری از جانب چپ بود. سال ۱۹۶۸، در بحبوحۀ اعتراضات گسترده در برابر جنگ ویتنام، او در «نیو ریپابلیک» نوشت که برای جلوگیری از پیوستن دانشجویان به اعتراضات باید در اتاق حبسشان کرد و اضافه کرد که اگر رهبری این اعتراضات «نمیتواند به لحاظ فیزیکی از میان برداشته نشود، پس دستکم میتواند از کشور اخراج شود».
در سالهای اخیرتر، به ویژه به دنبال تلاشی نظام مالی سرمایهداری در سال ۲۰۰۸، برژینسکی به کرّات نسبت به «رشد خطر نفرت طبقاتی» و خطر رادیکالیزه شدن جوانان به دلیل سطوح غیرقابل تحمل نابرابری اجتماعی هشدار داده بود.
برژیسنکی در کتاب «بینش استراتژیک: امریکا و بحران قدرت جهانی» (۲۰۱۲) نوشت: «بزرگسالان جوان… در ترکیب با انقلاب تکنولوژی ارتباطات، بهطور اخص خصلت انفجاری پیدا میکنند». او ادامه داد که «افرادِ اغلب تحصیلکرده اما بیکار و نتیجتاً درماندگی و بیزاریشان» آنان را «مستعد تأثیرپذیری از تحریکات ایدئولوژیک و بسیج انقلابی» میکند.
او در مصاحبهای تلویزیونی در همان سال هشدار داد که رشد «حسّ ناعدالتی اجتماعی میتواند بدجور مأیوسکننده و در بلندمدت از نظر سیاسی خیلی خطرناک باشد».
برژینسکی هرچند میتوانست این خطر را لمس کند و هشدار بدهد، اما بیش از سایر نمایندگان دستگاه حاکمیت سرمایهداری امریکا نمیتوانست پاسخی منطقی- و بسیار کمتر مترقی- برای صعود مبارزات اجتماعی و طبقاتیای که «خطر انقلاب» را طرح میکنند در چنته داشته باشد.
۲۹ مه ۲۰۱۷