قدرت کارگری و نه «جایگزین گرایی»

زمان تقریبی مطالعه متن ۳ دقیقه

پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت

زمانی که «انترناسیونال اول» اواسط دهۀ ۱۸۶۰ شکل گرفت، کارل مارکس بر سرلوحه اش نوشت: «رهایی کارگران باید به دست خودِ کارگران صورت گیرد». توده های تحت ستم و استثمار هستند که باید خود را آزاد کنند؛ این نقطۀ عزیمت مارکس بود.

نه رفرمیست های «خیّر بورژوا»، نه یک گروه چریکی قهرمان، و نه یک باند کوچک از تروریست های دینامیت به دست، هیچ یک نمی توانند طبقۀ کارگر را رها کنند. حتی حزبی که خارج از مبارزۀ خودِ کارگران یا بر فراز سر آن ها باشد نیز نمی تواند آن ها را رها کند.

نسخۀ انگلیسی این شعار جنبش سوسیالیستی بین المللی، همین ایدۀ مارکس را به شکل منفی این گونه مطرح می کند: «ما به منجیان قیّم مآب نیاز نداریم». یا همان طور که «یوجین دبز»، سوسیالیست امریکایی، مطرح کرد: «اگر من بتوانم شما را به سرزمین موعد هدایت کنم، پس می توانم دوباره شما را به خارج از آن هم هدایت کنم».

عبارت مارکس بر ایده ای تأکید داشت که اساساً با برداشت های سوسیالیستی و رادیکال رایج آن زمان- برداشت هایی که امروز هم به شکل های مختلف هم­چنان رایج هستند- تفاوت داشت. این برداشت ها را تقریباً می توان در مقولۀ «جایگزین گرایی» جای داد. در مفهوم مارکسیستی، هر گروه، طبقه یا حزبی که فعالیت خود را به جای فعالیت طبقۀ کارگر قرار دهد، یعنی به اسم طبقۀ کارگر یا از طرف آن هم­چون یک نماینده عمل کند، «جایگزین گرا» است.

در روزهای نخستین سرمایه داری، زمانی که طبقۀ کارگر در حال شکل­گیری بود و هنوز به طور سیستماتیک خود را در مبارزۀ جمعی ابراز نکرده بود، بروز عقاید جایگزین گرا اجتناب ناپذیر می نمود. به عنوان مثال سوسیالیست های تخیلی طرح های خودشان را برای ساختن یک دنیای بهتر به جای مبارزات خود کارگران قرار می دادند و کارگران را صرفاً یک «طبقۀ فلک زده» می دیدند که خالق دنیای جدید نیست، بلکه صرفاً ذی­نفع آن است.

وقتی جنبش انقلابی پرتحرک تر شد، مارکس و انگلس به مبارزه با این نوع رادیکالیسم توطئه آمیزِ افرادی مثل «اگوست بلانکی»، سوسیالیست فرانسوی و «میخائیل باکونین»، آنارشیست روس برخاستند.

به عنوان مثال انگلس به نقد این برداشت بلانکیست ها پرداخت که گویی «یک اقلیت کوچک و سازمان یافته، با یک حملۀ ضربتی* انقلابی در لحظۀ درست» می تواند انقلاب کند و سپس «تودۀ مردم را با خود همراه نماید». مارکس و انگلس به نقد سرسختانۀ این ایدۀ باکونین پرداختند که یک انجمن سرّی متشکل از «یک صد انقلابی جدّی و کاملاً یکپارچه» می تواند به عنوان جرقۀ آغاز یک شورش در سطح اروپا وارد عمل شود.

استدلال مارکس و انگلس علیه «جایگزین گرایی»، منافاتی با رهبری و تشکیلات نداشت. عمل جمعی، بدون این دو مؤلفه ناممکن است. مسأله بر سر چگونگی ساختن یک تشکیلات و رهبری بود که خود جزء و بخشی از طبقۀ کارگر و مبارزۀ آن باشد، و نه چیزی که بیرون از مدار طبقۀ کارگر ساخته شده بود.

مشکل عقاید باکونین این بود که انقلاب را نه به عنوان نقطۀ اوج یک فرایند مبارزۀ روزافزون که مستلزم شرایط مساعد است، بلکه در عوض به عنوان چیزی می دید که می توان با اراده ایجاد کرد. مارکس نوشت «به جای شرایط عینی، ارادۀ محض برای آن ها به نیروی محرّک انقلاب بدل شد».

مارکس ادامه می دهد:

«ما به کارگران می گوییم: “شما ۱۵، ۲۰ یا ۵۰ سال جنگ داخلی و مبارزۀ ملی در پیش دارید تا نه فقط شرایط، که همین طور خودتان را تغییر دهید و آمادۀ به دست گرفتن حاکمیت سیاسی شوید”. شما در عوض پاسخ می دهید: “ما همین الآن باید به قدرت برسیم”».

نقد مارکس به جایگزین گرایی، صرفاً ابراز نفرت اخلاقی نسبت به نخبه گرایی نبود. او درک می کرد که فقط از طریق اقدام توده ای، جمعی و خودآگاه کارگران است که سرنگونی جامعۀ موجود و بنیان گذاشتن جامعۀ جدید امکان پذیر خواهد بود.

تنها از طریق عمل توده ای است که کارگران قادر به «تغییر» دادن «شرایط» خود خواهند بود. سرمایه داری بدون مبارزه هیچ چیز نمی دهد. به علاوه، مبارزۀ جمعی به گفتۀ مارکس از این جهت برای کارگران ضروری است که « خودتان را تغییر دهید و آمادۀ به دست گرفتن حاکمیت سیاسی شوید».

عمل جمعی، آگاهی را تغییر می دهد؛ به کارگران حسّ داشتن توانمندی های بالقوه را القا می کند، در آن ها اشتیاق به درهم شکستن زنجیرهای تحمیق را بیدار می کند که سرمایه داری بدن و فکرشان را با آن به بند کشیده است. به شکاف های زبان، نژادی و جنسیتی که کارگران را متفرق و جدا از هم نگه می دارد، پایان می دهد و مردمی را می سازد که قادرند دنیای جدیدی را از نو شکل دهند.

 

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

55 − = 48