درسهای «آزادسازی حلب»
آرام نوبخت و امید علیزاده
سقوط حلب و بازپس گیری آن به دست نیروهای حامی اسد، همراه بوده است با انتشار تصاویر و گزارش هایی دردآور از کشتار خونسردانه و نظام مند غیرنظامیان از سوی رژیم اسد با همدستی متحدین روس و ایرانی و لبنانی او.
پیروزی غیرمنتظرۀ ترامپ در امریکا، برای مسکو و دمشق چراغ سبزی بوده است تا آخرین بقایای مقاومت رقبای خود را درهم بشکنند. با استفاده از این فرصت، بلافاصله تهاجم نهایی و بیوقفهای علیه بخش شرقی حلب به عنوان بزرگترین شهر سوریه صورت گرفت که هنوز در دست شورشیان قرار داشت. برای بمباران شرق حلب کمترین چیزی که اهمیت داشت، جان شهروندان غیرنظامی بود. در اعلامیه هایی از طریق هواپیما در سطح شهر توزیع شده بودند به ساکنینِ تحت محاصره هشدار داده شده بود که دنیا آنها را «به حال خود رها کرده» و با خطر «سلاخی شدن» رو به رو هستند. سرگئی لاوروف، وزیر خارجۀ روسیه، روز ۶ دسامبر گفته بود «اگر کسی با زبان خوش نرود، معدوم خواهد شد».
با این وجود پناهجویانِ گریخته از شرق حلب در اردوگاهها بازداشت شده اند. مردان ۱۸ تا ۴۰ ساله از خانوادههایشان جدا شدند. برخی به اجبار مشمول خدمت نظامی برای نیروهای رژیم شدند. اکثر این پناهجویان درست مانند پناهجویان «داریا» و «المعضمیه» در حومۀ دمشق، اجازۀ بازگشت به خانههای خود را نخواهند داشت.
کشتار مردم بیگناه همان قدر چندش آور و محکوم است که بیانیههای «حقوق بشری» امپریالیسم. به عنوان مثال سامانتا پاور، سفیر امریکا در سازمان ملل، با لحنی ساختگی برای جریحه دار کردن احساسات از «بربریت علیه شهروندان غیرنظامی» و «اعدام کودکان» گفت، اما مطلقاً صحبتی از این نکرد که امریکا ظرف یک دهه و نیم گذشته به مراتب بیش از روسیه و متحدینش روی هم رفته شهروندان غیرنظامی را قتل عام کرده است.
با پیروزی در حلب، اسد توانسته است حاکمیت خود را بر شهرهای اصلی سوریه بازیابد، منتها به بهایی سنگین.
رژیم اسد کمتر از دیگران در از دست رفتن جان ۴۰۰ هزار نفر ظرف پنج سال جنگ داخلی نقش نداشته است. شهرها و روستاهای بیشماری هستند که با خاک یکسان شده اند. نیمی از جمعیتِ پیش از جنگ کشور، یعنی ۱۱ میلیون نفر از کشور گریخته اند. ۵ میلیون سوری در کشورهای اطراف منطقه آواره و سرگردان شده و ۱ میلیون نفر هم به امید یافتن جایی امن مسیرهای مرگبار دریایی و زمینی را به سوی اروپا پیش گرفته اند.
باید به یاد داشت که اعتراضات مردمی سال ۲۰۱۱ علیه رژیم اسد در بستر اعتراضات فراتر موسوم به «بهار عربی» و متعاقباً آغاز سرکوب سنگین داخلی و مداخلۀ خارجی امپریالیسم و متحدین منطقهای آن، فرایندی را که می توانست با حضور یک رهبری انقلابی به انقلاب بدل شود، برعکس به کابوس مبدل ساخت.
اعتراضات مترقی سال ۲۰۱۱ علیه رژیم دیکتاتوری اسد و سیاستهای نئولیبرالی آن، خیلی زود با سه نیروی ضدّ انقلابی رو به رو شد.
نخستین و مهمترینِ آن خود رژیم اسد بود که با باز کردن افسار پلیس و ارتش برای تیراندازی به معترضین و آغاز موج بگیروببند و دستگیری و شکنجه در زندانهای بدنام خود واکنش نشان داد. همین توحش رژیم در سرکوب اعتراضات، ناگزیر اعتراضات را به سوی دفاع مسلحانه از خود سوق داد. اما این همۀ ماجرا نبود. رژیم اسد که اسماً «سکولار» تلقی می شود، به همان استراتژی کلاسیکِ «تفرقه انداختن و حکومت کردن» متوسل شد. رژیم اسد که سابقهای طولانی در بهره برداری از شکافهای مذهبی و قومی دارد، در واقع همواره خود را مدافع اقلیت «علوی» در برابر تهدید اکثریت سنی کشور جا زده است. با این وجود رابطۀ اسد با بنیادگرایان سنی ارتجاعی از اوایل دهۀ ۲۰۰۰ آغاز شد. در این مقطع اسد اجازه داد که این نیروها از خاک کشورش به عنوان پایگاهی برای مقابله با اشغال عراق به دست نیروهای امریکا استفاده کنند. با پایان اشغال، این نیروها به خاک سوریه بازگشتند، اما بازداشت شدند.
با شروع اعتراضات سال ۲۰۱۱، اسد هزاران نفر از همین نیروهای ارتجاعی را از زندان آزاد کرد تا وجه سکولار و دمکراتیک اعتراضات اولیه را عقب بزند. ابو محمد الجولانی (رهبر جبهۀ النصرۀ سابق و جبهۀ فتح الشام کنونی)، زهران علوش (بنیانگذار جیش الاسلام) و حسّان عبود (پایه ریز احرار الشام) از جملۀ همین آزادشدگان بودند.
با این تاکتیک اسد امیدوار بود که از یک سو گرایش غالب دمکراتیک و سکولار اعتراضات را عقب براند و از سوی دیگر خود را مدافع علویها و مسیحیان و سایر اقلیتهای مذهبی در برابر خطر تروریسم اسلامی جا بزند.
در عین حال رژیم اسد به مانورهایی برای جلوگیری از پیوستن اقلیت کردها به شورش شهروندان اکثراً عرب دست زد. اما سالها ستم سیستماتیک ملی بر کردها، عملاً کلّ بخش شمالی را به دستان شاخۀ سوری «حزب کارگران کردستان»، یعنی «حزب اتحاد دمکراتیک» سپرده بود.
تاکتیک رژیم اسد راه را برای حضور دومین نیروی ضدّ انقلابی هموار کرد: گروه بندیهای بنیادگرای اسلامی متعدد. جهادی هایی که اوایل خیزش آزاد شده بودند، به شکل گیری جبهۀ النصره (به عنوان شاخۀ وابستۀ القاعده در سوریه که برای وانمود به «استقلال» از القاعده و دریافت صریح تر کمک از امریکا نام خود را به فتح الشام تغییر داده است) و همین طور «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) کمک کردند.
در شرایطی که جبهۀ النصره مشغول نبرد با حکومت و اعمال حاکمیت ارتجاعی خود بر نواحی تحت سلطهاش بود، داعش که پایگاهی برای خود در رقه ایجاد کرده بود نه فقط هنوز وارد این نبرد نشده بود، بلکه عملاً در حال مذاکره بر سر قراردادهای نفتی چند میلیون دلاری با رژیم اسد بود. اسنادی که ماه مه ۲۰۱۵ در جریان یورش نیروهای ویژۀ امریکا به مخفیگاه وزیر نفت داعش (با نام مستعار ابو سیّاف) یافت شد، از عملیات نفتی او با رژیم اسد و درآمد سرشار حاصل از فروش نفت به دمشق تا سر حدّ ۴۰ میلیون دلار در ماه پرده برمی داشت. این اسناد نشان می دادند که داعش و رژیم دمشق برای مجوز کامیونهای حمل نفت از میدانهای نفتی تحت کنترل رژیم و حرکت در سراسر قلمرو تحت کنترل داعش به توافقاتی دست یافته بودند.
و اما این دو نیروی ضدّ انقلابی- یعنی رژیم اسد و گرایشهای اسلامی بنیادگرای متعدد- با حضور یک نیروی سوم تقویت شدند: مداخلۀ امپریالیسم و قدرتهای منطقه ای. هم ایران و هم روسیه برای نجات اسد از سقوط قریب الوقع وارد صحنه شدند.
دستکم اعزام «مستشاران» نظامی ایران، اعزام مهاجرین افغانِ عمدتاً هزاره در قالب تیپ فاطمیون (مدافعان حرم) و همین طور دخالت حزب الله لبنان به نفع تقویت پایههای سست شدۀ رژیم اسد، حقایقی ثبت شده اند.
روسیه نیز با هدف محافظت از قدرت خود در منطقه، با اعزام نیروی هواییاش قدم به باتلاق جنگ داخلی سوریه گذاشت. در این مورد هم عقب راندن داعش یک هدف ثانویه بود. این که بیش از ۹۰ درصد بمبارانهای هوایی روسیه نه علیه مواضع داعش، که علیه سایر گروههای رقیب اسد هدف گرفته شدند، به تنهایی اثبات این مدعاست.
سایر قدرتهای منطقهای از جمله عربستان سعودی و قطر و ترکیه نیز علیه اسد وارد عمل شدند و در تمام این مدت از پشتیبانان مالی و تسلیحاتی اصلی نیروهای ارتجاعی مخالف اسد بودند.
نهایتاً بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان، یعنی امریکا نیز وارد صحنۀ مداخلاتی شد.
اگرچه از سال ۲۰۱۱ هدف سیاست امریکا عزل اسد و محروم کردن روسیه از وفادارترین متحد و پایگاهاش در منطقه بود، اما بهای سنگینی برای این هدف وجود داشت که امریکا تمایلی به پرداختنش نداشت. سرنگونی رژیم بعثی توتالیتر اسد با یک انقلاب و تبعات آن برای منطقه، به هیچ وجه گزینۀ مطلوب امریکا نبود و درست از این رو تا آنجا که در توان داشت به ارتجاعیترین نیروها کمک رساند تا مانع چنین رخدادی شود. از طرف دیگر ترس حکومت امریکا از تکرار وضعیت فاجعه بار عراق و لیبی پس از مداخله اش، باعث می شد تا به دنبال خلاصی از شرّ اسد، ضمن حفظ دولت او با نهایتاً روی کار آوردن چند مهرۀ اپوزیسیون دست نشاندۀ خود باشد.
اوباما زمانی به بمباران اسد نزدیک شد که وی اوت ۲۰۱۳ با کاربرد سلاحهای شیمیایی در حوالی دمشق و کشتار ۱۵۰۰ شهروند غیرنظامی، از جمله ۴۰۰ کودک، «خط قرمز» اوباما را شکست. با این حال حکومت اوباما به اجبار عقب نشینی کرد، چرا که هرگونه مداخلۀ نظامی مستقیم توافق هستهای را با رژیم جمهوری اسلامی ایران به خطر می انداخت؛ در نتیجه به میانجی گیری روسیه برای خروج سلاحهای شیمیایی رژیم تحت نظارت سازمان ملل تن داد.
اواخر سپتامبر ۲۰۱۵، وقتی جنگندههای روسی وارد مداخلۀ گسترده برای روی پا نگه داشتن پایههای لرزان رژیم اسد شدند، روشن شد که مداخلۀ مستقیم امریکا می تواند خطر درگیری بین این دو قدرت هستهای جهان را به دنبال داشته باشد. به همین خاطر اوباما مصمم تر از قبل تصمیم گرفت شورشیان را به موشکهای ضدّ هوایی مسلح نکند تا از این طریق خطر هدف گرفته شدن جنگندههای روسیه و همین طور نیروی هوایی سوریه به عنوان تنها مزیت نظامی این کشور رفع شود؛ به خصوص که جبهۀ فتح الشام به بخش اصلی نیروهای شورشی نیز مبدل شده بود. به همین ترتیب تلاشهای امریکا برای ایجاد یک نیروی «میانه رو» یا «سکولار» هم به شکست انجامید و سرمایه گذاری روی کردها (اساساً پس از پیروزی کوبانی) هم نتوانست هدف آن را تأمین کند.
در شرایطی که سیاست امریکا ازهم گسیخته است، طرفین مختلفِ درگیر نبرد- از جمله متحدین درازمدت امریکا- به سمت روسیه چرخش کرده اند. مثلاً رژیم اردوغان در ترکیه که از«کودتا»ی نافرجام اخیر به عنوان بهانهای برای پاکسازی و تسویه حساب و تحدید دمکراسی و ازسرگیری جنگ با کردها بهره برداری کرده است، به توافقاتی با روسیه دست یافته تا بتواند در پوشش هدف مشترک نبرد با داعش، از تثبیت قلمرو «حزب اتحاد دمکراتیک» در شمال سوریه جلوگیری کند.
حکومتهای سوریه و روسیه و ایران هم احتمالاً در مقطعی به توافقاتی با وساطت و دلالی امریکا و سایر قدرتها دست خواهند یافت. اما این توافقات بسیار شکننده خواهند بود.
رژیم اسد با وجود پیروزی در حلب هنوز تنها بر یک سوم خاک کشور کنترل دارد؛ بخش وسیعی از منطقۀ شمالی در دست کردهاست؛ داعش هنور در رقه و اطراف آن قدرت خود را حفظ کرده؛ و شبه نظامیان اسلامگرا نظیر فتح الشام در ادلیب قدرت دارند.
گذشته از این ها، مسألۀ اصلی درسهای سیاسی بن بست کنونی است. به دنبال فتح شرق حلب، گرایش هایی در طیف «چپ»، با بیاعتنایی به کشتار غیرنظامیان، یا بدتر از آن توجیه این کشتارها به عنوان تبلیغات امپریالیستی، مشغول کف زدن برای رژیمهای اسد و پوتین (و تلویحاً برای جمهوری اسلامی ایران) هستند. واقعاً روشن نیست که چرا این طیف باید در همۀ این تحولات «نظر»ی از خود ارائه دهند، وقتی خود فاقد یک گرایش سیاسی سازمان یافته و نظرمند هستند. نظرات مختلفی هستند که هر بار تحت عنوان «ما» در بیانیهها و فراخوان هایی منعکس می شوند، اما مشخص نمی شود کجا باید این «ما» را سراغ گرفت. توگویی دولتهای درگیر در جنگ «داخلی» سوریه منتظر تأیید یا حمایت این گروهها هستند تا لابد خطّ مداخلاتی خود را بر مبنای این حمایتها پیش ببرند! گذشته از این اصلاً چرا باید «مارکسیست» بود و از دخالت دولتهای سرمایه داری منطقه حمایت کرد. این وظیفه را به بهترین شکل ممکن می شود انجام داد، بدون این که نیاز باشد وجه ضدّ امپریالیستی برایش دست و پا کرد. علاوه بر این باز هم روشن نیست که مصادیق این قبیل «حمایت»ها چیست؟ معنای حمایت می تواند این باشد که این جریانات نه فقط از این مداخلات پشتیبانی «نظری» کنند، بلکه خود در حمایت از اسد و پوتین وارد سازماندهی «عملی» شوند. اما در همین جا هم باز ناپیگیری و بیعلاقگی آنان به چنین حوزهای روشن می شود. این طیف از «چپ» علاقهای ندارد از بن بست کنونی سوریه، ضرورت تشکیلات و استراتژی انقلابی را نتیجه بگیرد که درغیاب آن، یک موقعیت نسبتاً انقلابی به یک جهنم تمام عیار مبدل شد. نه فقط این درس گرفته نمی شود، بلکه بالعکس راهکار انقلابی به تمسخر گرفته می شود. به این دلیل که درک سخیف و وارونۀ گرایش هایی از این دست که با سنتهای مارکسیسم انقلابی فاصلۀ نجومی دارند، آنها را وامی دارد که راهکار انقلابی را با صدور فراخوان به انقلاب در شرایط کنونی اشتباه بگیرند. در حالی که اصولاً انقلاب موضوع یک فراخوان نیست، بلکه مجموعهای از فاکتورهای عینی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آن را به وجود می آورد. به علاوه، اگر راهکار انقلابی موضوعیت ندارد، پس به سادگی می توان نتیجه گرفت که راهکار این حضرات، غیرانقلابی یا حتی ضدّ انقلابی است (که البته هم چنین است). پس از گذشت پنج سال ویرانی و تباهی سوریه، امروز از نبود «طبقۀ کارگر» در سوریه به عنوان دلیل ناگزیر حمایت از مداخلۀ «مترقی» روسیه صحبت می شود، اما باز توضیح داده نمی شود در زمان حضور این طبقه چه نقشی باید ایفا می شد که اکنون در غیابش «به اجبار» باید جانب دخالت نظامی این یا آن دولت سرمایه داری را گرفت. به علاوه اگر دیگر «طبقۀ کارگر»ی وجود ندارد، پس نتیجتاً در جنگ کنونی سوریه تنها بورژوازی آن یکه و تنها باقی مانده. پس در این حالت این جنگ موضوع بورژوازی است و مشخص نیست اساساً چه ارتباطی به این طیف «چپ» دارد! اگر مواضع چنین گرایش هایی اندکی جدی گرفته شود، خواهیم دید که یک تناقض از پس دیگری از درون آن سر باز می کند. اما این مواضع نه صرفاً گیج سری، که تمایلات غلیظ رفرمیستی و مماشات جویانۀ صادرکنندگانش را نشان می دهد. کافی است سوریه را برداریم و به جای آن جمهوری اسلامی ایران را قرار دهیم تا ببینیم همین افراد چگونه خجولانه به جبهۀ دفاع از جمهوری اسلامی درمی غلتند. آن چه ما بنا به سنت تجربه شدۀ مارکسیسم انقلابی مطرح می کنیم، یک جبهۀ سوم انقلابی است:
«یک جبهۀ مستقل و حقیقتاً انقلابی از تمامی سازمانهای چپ و مترقی جهان، از کارگران کشورهای درگیر جنگ امپریالیستی خواهد خواست که با حمایت از آن ها، این جبهه را به یک آلترناتیو واقعی در مقابل دو گروه دیگر تبدیل کنند. فقط متحدین انقلابی قادر هستند در شرایط بروز جنگ، از طریق بسیج کردن نیروهای خود در سطح کشور، و دست زدن به اعتصابهای عمومی و مختل کردن سیستم، نیروی متخاصم کشور خود را تاحدّ زیادی وادار به عقب نشینی کنند. مارکسیستها به جای فراخواندن مردم به پیوستن به ارتش بورژوازی دست نشانده و ارتجاعی، باید از تمامی کارگرانی که به ارتش اعزام شده اند بخواهند که سلاحهای خود را به سوی افسرانشان نشانه بگیرند، شورای سربازان را تشکیل دهند، تودهها را برای دفاع از کارخانجات و هم محلیهای خود به سلاح مجهز کنند، مهارتهای نظامی را در سطحی بالا به تودهها تعلیم دهند و خلاصه جنگی انقلابی را علیه امپریالیسم و بورژوازی کشور خود هدایت کنند. رویکرد صحیح، دفاع از یک خط مستقل مبارزه علیه ارتجاع رژیم بعثی و سایر نیروهای ارتجاعی بورژایی است که ممکن است جایگزین اولی شوند. تودههای زحمتکش، نه از رژیم بعثی منتفع می شوند و نه از سایر نیروهای بورژوایی دست پروردۀ امپریالیستها و قدرتهای ارتجاعی منطقه ای. با تبلیغ و پیش بردن این خطّ انقلابی است که حتی در صورت حملۀ نظامی و استقرار یک رژیم ارتجاعی و تامغز استخوان وابسته به امپریالیسم، تودههای تحت ستم و استثمار به حقانیت و اعتبار نیروهای جبهۀ سوم انقلابی پی خواهند برد. این راه واقعی مقابله با امپریالیسم و شکست آن، و صد البته یک مطالبۀ بسیار دشوار و غیرمعمول است» (مقالۀ «بحران کنونی سوریه: بررسی تاریخی تکامل بورژوازی و نقش امپریالیسم»)
طیف چپ مورد بحث برای توجیه پاسیفیسم خود شکل گیری جبهۀ سوم را به دلایل واهی، از جمله غیبت طبقۀ کارگر در سوریه، منتفی می داند و علاقۀ وافری به حمایت از یکی از دو جبهۀ موجود دارد. طبیعی است که اگر جمهوری اسلامی در جبهۀ مورد حمایت ایشان قرار داشته باشد، هر گزینۀ انقلابی نیز رد و یا از اساس نفی می شود. مگر آنکه تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به پس از حل تکلیف سوریه موکول شود؛ که این خود در عین حال علاقۀ شرکت جمهوری اسلامی را در این منازعه مشخص تر می کند، علاقۀ معطوف کردن پتانسیل اعتراضی داخلی به سمت جنگ خارجی در سوریه و این چیزی نیست به جز یک تاکتیک قدیمی و پاخوردۀ بورژوازی.
عناصری از این جبهۀ سوم، دقیقاً در تجربۀ کوبانی اثبات شد. زمانی که مسلح شدن مردمی در قالب یگانهای دفاعی همراه با موج وسیع همبستگی منطقهای و بین المللی، توانست محاصرۀ ۱۳۵ روزه را در هم بشکند و حتی با وجود سطح پایین تکنیکی به نیرویی صدها بار نیرومندتر از خود غلبه کند. هرچند همان زمان نیز هشدار دادیم که رهبری این نیروها به خاطر عدم برخورداری از یک برنامه و چشم انداز سوسیالیستی و انقلابی به سادگی پایههای خود را وجه المصالحه قرار می دهد. این نیز هشداری بود که با کمال تأسف تحقق پیدا کرد، یعنی نه فقط رهبران کردهای سوریه وارد ائتلاف به رهبری امریکا شدند، بلکه حتی صالح مسلم تا جایی پیش رفت که سپتامبر ۲۰۱۵ در مصاحبهای اعلام کرد: «امریکا ابرقدرتی است که دمکراسی را در سطح جهانی تقویت می کند و تلاش دارد که آن را در گوشه و کنار دنیا نشر دهد».
بحران سوریه، نه در چهارچوب سرمایه داری حل می شود و نه در محدودۀ مرزهای آن. تدارک برای جبهۀ سوم انقلابی، مهمترین وظیفهای است که پیش روی مارکسیستهای انقلابی قرار گرفته. اعتراضات نیم میلیونی مردم عراق به تفرقه افکنی میان شیعه و سنی، اعتراضات موسوم به «بحران زباله» در لبنان، مبارزات کردهای ترکیه علیه سرکوبهای اردوغان، اعتراضات مختلف چند ماه گذشته در افغانستان، اعتراضات همه روزۀ کارگری ایران و غیره و غیره، نشان دهندۀ وجود یک پتانسیل عظیم مبارزاتی در منطقه است.
مارکسیستها به جای نگاه رو به بالا و انتخاب میان ارتجاع «بد و بدتر»، به این پتانسیل عظیم مبارزاتی و مترقی نگاه می کنند که در غیاب رهبری انقلابی، می تواند از میان برود و می رود. مارکسیستهای انقلابی نمی توانند تا وقوع هر رویدادی نقش منفعلانه ایفا کنند و سپس به دنبال پاسخ این پرسش باشند که «امروز» چه باید کرد. اقدام «امروز»، وابسته به تدارکات «دیروز» است. یک گرایش مارکسیستی انقلابی، منافع طرفین این جنگ ارتجاعی را برای مردمی که در این مخمصه افتاده اند افشا می کند؛ برنامۀ سوسیالیستی خود را تبلیغ می کند؛ خواستار مسلح شدن مردم، تشکیل واحدهای دفاعی و آموزش نظامی می شود؛ در بین سربازان رژیم اسد تمرّد و سرپیچی ایجاد می کند؛ آنها را ترغیب می کند که سلاحشان را به سوی افسرانشان نشانه روند؛ سربازان فراری را به جبهۀ خود جلب می کند؛ در کشورهای متخاصم به کارزار ضدّ جنگ و سازماندهی اعتصاب عمومی برای عقب راندن دولتهای سرمایه داری از این جنگ دست می زند. یک گرایش مارکسیستی انقلابی، استقلال خود و جنبش کارگری را در هر شرایطی حفظ می کند، حتی اگر در اقلیت باشد و حتی اگر نتواند از سطح تبلیغاتی فراتر رود. و حتی اگر نتواند در این حد فعالیتی داشته باشد، باز این را دلیلی بر حمایت از یکی از دو جبهۀ ارتجاعی نمی داند. نهایتاً وظیفۀ استراتژیک اصلی پیش روی «مارکسیست»ها که سالها فراموش شده، تدارک برای حزبی انقلابی بوده است که بنا به ماهیت خود، نه در سطح ملی، بلکه در سطح جهانی تعریف می شود. مادام که این وظیفه انجام نگیرد، هر بار شرایط مشابهی رخ می دهد که طیف گستردهای از چپ را به دنبال بازی این یا آن قدرت سرمایه داری و امپریالیستی بکشاند. اگر رویدادهای اینچنینی هم نتواند گرایشهای چپ را به این نتیجه برساند، در این صورت آنها در چه شرایط دیگری به نتایج انقلابی خواهند رسید؟
۲۹ آذر ۱۳۹۵