نقش سیاست جبهۀ خلقی در شکست انقلاب
ترجمه: کیوان نوفرستی
اصطلاح «جبهۀ خلقی» (یا جبهۀ مردمی) در دهۀ ۱۹۳۰ ساخته شد و به ائتلافِ میان احزاب کارگری (کمونیستها و سوسیالیستها) با احزاب بورژواییِ بهاصطلاح «مترقی» (لیبرالها، جمهوریخواهان، رادیکالها و غیره) اشاره داشت. دو نمونۀ کلاسیک جبهۀ خلقی را میتوان در فرانسه و اسپانیا سراغ گرفت. حزب سوسیالیست فرانسه یکبار در سال ۱۹۳۱ و بار دیگر در ۱۹۳۶ به ائتلافی با احزاب بورژوایی پیوست. همین اتفاق عیناً سال ۱۹۳۶ در فرانسه رخ داد. احزاب کمونیست نیز جزئی از این جبهههای خلقی بودند. رهبری هر دو حزب کمونیست و سوسیالیست نقشی خائنانه در عقب نگه داشتن جنبش طبقۀ کارگر ایفا کرد و همین امر زمینه را برای پیروزی ارتجاع فراهم آورد. جبهۀ خلقی در اسپانیا منجر به شکست وحشتناک جنبش به دست فرانکو شد.
اکنون سؤال این است که چرا رهبران این احزاب فرصتهای انقلابی پیشآمده را به کناری انداختند؟ در واقع ایدۀ ائتلاف با جناحِ بهاصطلاح مترقی و دمکرات بورژوازی، ایدۀ جدیدی نبود. منشویکها سابقاً این ایده را در دورۀ انقلاب روسیه پرورانده بودند. روسیه هنوز یک کشور نسبتاً توسعهنیافته با جمعیت عظیم دهقانی بود. از این رو منشویکها استدلال میکردند که فاز بعدی انقلاب نمیتواند سوسیالیستی باشد، چون شرایط مادیاش وجود ندارد. بلکه در عوض انقلاب آتی، بورژوایی خواهد بود؛ به این معنی که وظایف انقلاب عبارت خواهد بود از سرنگونی اشرافیت زمیندار و به قدرت رساندن بورژوازیای که قادر به انجام وظیفۀ ساختن یک اقتصاد سرمایهداری مدرن باشد. طبق این استدلال، تنها بعد از تحقق این وظایف بود که شرایط برای انقلاب سوسیالیستی فراهم میشد.
تروتسکی ماهیت ارتجاعی بورژوازی روس را حتی پیش از روی کار آمدنش توضیح داد و به این ترتیب تئوری «انقلاب مداوم» خود را پروراند. در سال ۱۹۱۷ لنین نیز نیاز به انقلاب سوسیالیستی را درک میکرد و بنابراین در زمانی که رویدادهای انقلابی خودِ واقعیشان را نمایان کردند، در توافق کامل با تروسکی قرار داشت. بنابراین تا به اینجا میتوان رفتار رهبران حزب سوسیالیست را در دهۀ ۱۹۳۰ بر مبنای سرسپردگیشان به مواضعِ اساساً منشویکی توضیح داد. اما در مورد رفتار احزاب کمونیست چهطور؟ انترناسیونال سوم در دورۀ لنین و تروتسکی ایدۀ انقلاب دومرحلهای (یعنی اول انقلاب دمکراتیک و سپس انقلاب سوسیالیستی) را کنار گذاشته بود.
از این رو رفتار رهبری احزاب کمونیست را تنها میتوان با انحطاط بوروکراتیک روسیۀ شوروی توضیح داد. بوروکراسی منافعی در تقابل با منافع طبقۀ کارگر جهانی داشت. سنن انقلابی حقیقی اکتبر ۱۹۱۷ تا دهۀ ۱۹۳۰ زیر خاک دفن شده بودند. استالین تئوری کهنۀ انقلاب مرحلهای را نبش قبر و احیا کرده بود. طبق این برداشت اسپانیا چون هنوز نسبتاً توسعهنیافته محسوب میشد، بنابراین طبقۀ کارگرش آمادگی کسب قدرت نداشت و در عوض میبایست از جناح مترقی بورژوازی حمایت میکرد. این موضعی بود که به اسم موضع «کمونیستی» به تودهها قالب شد. به تودهها گفته شد که هنوز برای کسب قدرت توان کافی ندارند و باید با جناحی از طبقۀ سرمایهدار وارد ائتلاف شوند.
این خطی مشی که منجر به شکست کارگران اسپانیا شد، پیشتر در مورد انقلاب ۲۷-۱۹۲۵ چین نیز به کار گرفته شده بود. در این مورد نیز حزب کمونیست جوان چین زیر دست نیروهای ارتجاع متلاشی و خُرد شد. این خطی مشی سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم نیز در فرانسه و ایتالیا تکرار شد. در اینجا موج انقلابی ۴۸-۱۹۴۳ نهایتاً شکست خورد و شرایط برای احیای سرمایهداری فراهم آمد. هم در فرانسه و هم در ایتالیا، احزاب کمونیست وارد حکومت به رهبری احزاب بورژوایی شدند و بهایی که برای این سازش پرداختند، شکست در انتخابات بود. سرمایهداران نیازی نداشتند که به روشهای ارتجاعی بیپرده (مثل فاشیسم یا حکومت نظامی) متوسل شوند، چون کارگران نقداً شکست خورده و دلسرد شده بودند و از طرف دیگر با آغاز رونق اقتصادی چشمگیرِ پساجنگ، شرایط برای دورهای دموکراسی پارلمانی بورژوایی باثبات فراهم آمد. اما جوهرۀ مسأله یکی بود: کارگران شکست خورده بودند.
همین تئوریِ جبهۀ خلقی در شیلیِ ۷۳-۱۹۷۰ نیز از سوی رهبرن احزاب سوسیالیست و کمونیست به کار گرفته شد و اینبار زمینه را برای کودتای پینوشه فراهم آورد! رهبری حزب کمونیست ایتالیا تئوریِ «مصالحۀ تاریخی» را پروراند و تجربۀ شیلی را نقطۀ عزیمت خود قرار دارد. طبق این تئوری، علت کودتا این بود که حزب دموکرات مسیحیهای شیلی (به عنوان یکی از محافظهکارترین احزاب بورژوایی) در حکومت آلنده شرکت نداشت. اینک برای جلوگیری از تکرار اتفاق مشابه در ایتالیا، ادعا شد که ایجاد یک ائتلاف با دموکرات مسیحیهای ایتالیا ضرورت دارد! حزب کمونیست ایتالیا پس از کسب آرای قابلتوجه در سال ۱۹۷۶، با شکست در انتخابات ۱۹۷۹ قدم به دورۀ بلندمدت انحطاط گذاشت.
در واقعیت امر هیچ چیزی به اسم «جناح مترقی بورژوازی» وجود خارجی ندارد. این بهاصطلاح دموکراتها همیشه در لحظات حساس تاریخ به دنبال ائتلاف با کارگران هستند؛ یعنی زمانی که بحران سرمایهداری منجر به بلوغ شرایط انقلاب میشود. آنها درک میکنند که تنها گزینهشان، استفاده از رهبران اتحادیههای کارگری و احزاب کارگری برای عقب راندن کارگران است و تضمین اینکه مبادا کارگران از «مرحلۀ دموکراتیک» انقلاب فراتر بروند. بنابراین مالکیت و دولت طبقۀ سرمایهدار دستنخورده باقی میماند. مادام که کنترل کامل اقتصاد به دست کارگران نیفتد و مادام که نظام سرمایهداری الغا نشود، حلّ هیچیک از مشکلات حاد اجتماعی پیش روی طبقۀ کارگر ممکن نیست. بنابراین یک فرایند ریزش توهمات و سرخوردگی آغاز میشود و کارگران اعتماد به نیروی خود را از دست میدهند. این وضعیت یا مانند شیلیِ ۱۹۷۳ منجر به کودتا میشود یا منجر به قدرتگیری حکومتهای محافظهکار ارتجاعی از درون صندوقهای رأی.
تروتسکی تحلیلهای ارزشمندی دربارۀ مسألۀ جبهۀ خلقی دارد که امروز هم باید مطالعه شوند.