مقصودمان از اعتصاب عمومی چیست؟
کریس هارمن / برگردان: آرام نوبخت
توضیح: کریس هارمن این مقاله را در زمانی نوشت که اعتصاب یکسالۀ معدنچیان انگلستان و ولز، تأثیر شگرفی بر جنبش کارگری و مخالفت سیاسی با حکومت تاچر گذاشته بود. در اواخر این زمان بود که بخشی از رهبران حزب کارگر، شعار کلی اعتصاب عمومی را (به زعم هارمن) بهعنوان اهرمی برای انحراف اعتصاب متحدانۀ معدنکاران پیش رو گذاشتند. با اینحال نه تنها هیچ اعتصاب عمومی صورت نگرفت بلکه یک ماه پس از نوشتن همین مقاله هم اعتصاب معدنچیان درحالی که در اهدافش بازمانده بود، شکست خورد و پایان یافت.
***
ایدۀ اعتصاب عمومی قدمتی تقریباً برابر با خودِ جنبش کارگری دارد.
نخستین بار «ویلیام بِنبو» از فعالین جناح موسوم به «نیروی مادّی» در جنبش چارتیسمِ بریتانیای دهۀ ۱۸۳۰ بود که این مفهوم را تشریح کرد. بنبو همهجا فراخوان به «تعطیلات ملی» را جار میزد، یعنی اینکه اگر کلّ طبقۀ کارگر دست از کار بکشد به زعم او جنبش کارگری خیلی سریع به پیروزی دست خواهد یافت. اولین تجربۀ مشابه با یک اعتصاب عمومی واقعی پس از این و با «شورش پلاگ» در لنکاشایر و یورکشایر به سال ۱۸۴۲ رخ داد.
تا نیم قرن بعد هیچ تجربۀ دیگری از یک اعتصاب عمومی وجود نداشت تا آنکه بالأخره اعتصاب عمومی بلژیک برای برخورداری از حق رأی عمومی در سال ۱۸۹۴ فرارسید.
اما مسألۀ اعتصاب عمومی تقریباً در جریان هر یک از طغیانهای مهم مبارزۀ طبقاتی در قرن بیستم به چشم آمده است. اکتبر ۱۹۰۵ در سن پترزبورگ، ۱۹۰۴ در بلفاست و ۱۹۱۷ در اسپانیا اعتصابهای عمومی رخ دادند. ۱۹۱۹، «سال انقلاب»، شاهد اعتصابهای عمومی بسیاری در آلمان مرکزی، برلین، باواریا و همینطور در سیاتل و ونکوور و وینیپـِگ و بارسلونا و بلفاست بود.
اعتصابهای عمومی دیگری هم بعدتر به دنبال آمدند: ۱۹۲۰ در آلمان، اوت ۱۹۲۳ در برلین، اواسط دهۀ ۱۹۲۰ در هنگ کنگ و شانگهای، ۱۹۲۶ در بریتانیا، ۱۹۳۶ در فرانسه، ۱۹۴۴ در ایتالیای شمالیِ تحت اشغالِ آلمان، ۱۹۵۳ در آلمان شرقی، ۱۹۵۶ در مجارستان، ۱۹۶۱ در بلژیک و ۱۹۶۸ در فرانسه.
نخستین بحث مارکسیستی
قیاس میان قرن نوزدهم و قرن بیستم تصادفی نیست. اعتصاب عمومی فُرم معمول مبارزۀ طبقاتی در صنعت کلان امروزی است. وقتی توسعۀ مبارزۀ طبقاتی به نقطهای رسیده باشد که اقدام در یک صنعت تأثیر فوری بر سایر صنایع و دولت داشته باشد، آنگاه اعتصاب عمومی حائز اهمیت میشود. مبارزۀ طبقاتی در چنین وضعیتی دیگر نمیتواند به مبارزات انفرادی با این یا آن کارفرما محدود شود، بلکه میبایست با قدرت عمومی و جمعی طبقۀ کارفرمایان رویارو شود. این بدان معنی است که با گذار از دورۀ سرمایهداری «رقابت آزاد» به دورۀ سرمایهداری انحصاری و سرمایهداری دولتی، اعتصاب عمومی هم برجسته میشود.
به همین خاطر است که نخستین بحث مارکسیستی جدی دربارۀ اعتصاب عمومی، اثر رزا لوکزامبورگ با عنوان «اعتصاب عمومی، حزب سیاسی و اتحادیههای کارگری» در سال ۱۹۰۶ است.
تا این مقطع مارکسیستها اعتصاب عمومی را کم و بیش به چشم یک فرمِ آموزشی میدیدند برای نشان دادن محسّنات کنش سیاسی به کارگران.
بنابراین مثلاً انگلس نقد کوبندهای داشت به پیروان باکونین که شعار اعتصاب عمومی را اوایل دهۀ ۱۸۷۰ در اسپانیا مطرح کرده بودند. انگلس میگفت که آنها از کارگران میخواهند که دست به سینه بنشینند، در حالی که مسألۀ کلیدی عبارت است از فعالیت مستقیم و شورشی برای استقرار یک جمهوری رادیکال.
اوایل دهۀ ۱۸۹۰ انگلس به این موضوع بازگشت. او ژول گِسد، مارکسیست فرانسوی، را به خاطر اتخاذ شعار اعتصاب عمومی نقد کرد و چند سال بعد هم همین استدلالهای خود را در نامهای به کائوتسکی، رهبر جنبش سوسیالیستی آلمان، تکرار کرد. انگلس میگوید که به زعم کائوتسکی، اعتصاب عمومی نوشدارویی است که وقتی مردم آمادۀ عهدهداریِ وظایف فوری پیش روی طبقۀ کارگر نباشند، تجویز میکنند. به این ترتیب به جای اینکه دربارۀ یک عمل مشخص و ضروری حرف بزنند، صرفاً به این توهم دامن میزنند که کل کاری که باید انجام داد این است که صبر کرد تا کل طبقۀ کارگر متقاعد بشود و همزمان دست از کار بکشد. به این ترتیب دشمن طبقاتی بدون مبارزه سقوط میکند!
استدلالهای انگلس از خلأ نیامده بودند. بلکه عصارۀ تجربۀ تاریخی تاکنونی بودند، تجربۀ کسی که خود شاهد دست اول مبارزۀ طبقات کارگر بریتانیا در دهۀ ۱۸۴۰ و طغیان انقلابی ۱۸۴۸ بود. این تجربه به او آموخت که حیاتیترین چیز در هر خیز بزرگ جنبش کارگری این است که بدانیم چهطور از آژیتاسیون اقتصادی روزمره و کسالتبار به سمت رویارویی با مسألۀ قدرت دولتی حرکت کنیم.
از این جهت استدلالهای انگلس چندان تفاوتی با بحثهای لنین در سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۰۳ نداشتند. در این مقطع لنین تأکید میکرد که شکاف اصلی درون جنبش، شکاف میان آنهایی است که قیام سراسری روسیه را یک هدف میبینند و کسانی که از این موضوع سیاسی محوری طفره میروند.
اما در برخی نوشتههای بعدی انگلس روندی به چشم میخورد که به روند غالب جنبش مارکسیستی دهۀ ۱۸۹۰ و اوایل دهۀ ۱۹۰۰ در اروپای غربی و امریکای شمالی مبدل شد و آن هم این بود که کنش سیاسی به معنی فعالیت در رقابتهای انتخاباتی درک میشد. احزاب مارکسیستی «ارتودوکس»- مانند حزب سوسیال دموکراسی آلمان، گسدیستها در فرانسه، فدراسیون سوسیال دموکرات[۱] بریتانیا، حزب سوسیالیست[۲] ایتالیا، حزب کارگران سوسیالیست[۳] اسپانیا- همگی سیاست را ملغمهای از تبلیغات مارکسیستی و فعالیت انتخاباتی میدیدند و عملاً روی مبارزه در کف محیط های کار چشم میبستند.
انقلاب ۱۹۰۵ روسیه در عمل نشان داد که چگونه مبارزات در صنایع کلان سرریز میکنند و به مبارزات مستقیماً سیاسی مبدل میشوند. مبارزات اقتصادی بخشهای منفرد کارگران، اعتمادبهنفس جدیدی به سایر بخشهای کارگران تزریق میکنند، تا جایی که مردم اعتمادبهنفس کافی برای طرح مطالبات سیاسی پیدا کنند. اعتصاب عمومی و تودهای حول این مطالبات سیاسی به نوبۀ خود به دیگر بخشهای کارگران اعتمادبهنفس مبارزه بر سر مطالبات اقتصادی میدهد. امر اقتصادی، سیاسی میشود و امر سیاسی، اقتصادی. در اوج مبارزۀ سیاسی-اقتصادی شکل جدیدی از سازمانیابی برخاست؛ «سُوویت» یا شورای کارگری که نشان میداد چهطور مسألۀ قدرت میتواند به شکل جدیدی مطرح شود (هرچند تا ۱۲ سال بعد هیچکس اهمیت کامل آن را درنیافت).
جزوۀ رزا لوکزامبورگ نخستین تلاش برای تعمیم این درسها از اروپای شرقی به اروپای غربی بود. بحثی که این اثر در درون جنبش کارگری آلمان دامن زد، منادی وقوع انشعابی بزرگ در سراسر جنبش کارگری جهانی در دورۀ جنگ جهانی اول بود؛ انشعابی میان حامیان استفاده از نهادهای موجود جامعۀ سرمایهداری برای اصلاح و حامیان امتزاج مبارزۀ صنعتی و مبارزۀ سیاسی انقلابی برای سرنگونی نهادهای موجود (رزا در سال ۱۹۰۶ جمعبندیها و نتایج تشکیلاتی ناشی از شکاف بر سر این مسأله را ندید؛ در حالی که لنین در روسیه ضرورت چنین شکافی را برای تدارک قیام دید).
یک مطالبۀ ویژه
این شکاف، نمود تشکیلاتی خود را در سطح جهانی با تشکیل انترناسیونال کمونیست به عنوان «انترناسیونال عمل انقلابی» در سال ۱۹۱۹ پیدا کرد. در تزها، قطعنامهها و مانیفستهای پنج کنگرۀ اول کمینترن از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ میتوان همهجا ردّپای درک این موضوع را دید که چگونه اشکال اقتصادی و سیاسی مختلف مبارزه در یک خیزش انقلابی طبقۀ کارگر ادغام میشوند.
با این حال هم لوکزامبورگ و هم رهبران انترناسیونال کمونیست در سالهای آغازینش از یک جنبۀ مهم پا جای پای انگلس گذاشتند و آن هم این بود که شعار اعتصاب عمومی را برای همۀ زمانها و همۀ شرایط مطرح نکردند. بلکه در عوض آن را یک مطالبۀ معین میدانستند که در برهههای خاص و مشخص مبارزه مطرح میشود.
بر این مبنا بود که مثلاً لوکزامبورگ در نامهای از ورشو به تاریخ ژانویۀ ۱۹۰۶ میتوانست بنویسد:
«همهجا جوّ عدم قطعیت و انتظار وجود دارد. علت همۀ اینها این واقعیت ساده است که اعتصاب عمومی، وقتی به تنهایی مطرح شود، لوث میشود. اکنون فقط یک جنبش مستقیم و همهجانبه در خیابانها است که میتواند راهحلی به ارمغان بیاورد…».
ده روز بعد نامهای دیگر نوشت که مقصودش را روشن میکرد: «مرحلۀ بعدی مبارزه، مرحلۀ مصاف مسلحانه خواهد بود» یعنی قیامی از نوع قیامی که بلشویکها در مسکو داشتند بدان دست میزدند.
همین درک از نقش اعتصاب عمومی و دوری از بُتواره کردن شعار خاص اعتصاب عمومی، از ویژگیهای دورههای آغازین انترناسیونال کمونیست بود. به همین دلیل است که در اسناد انترناسیونال به زحمت اشارهای به شعار «اعتصاب عمومی» یافت میشود.
تروتسکی بر مبنای همین تجربۀ سالهای اولیه، در سپتامبر ۱۹۳۴ نوشت: «تجربۀ جهانی مبارزه در طول ۴۰ سال گذشته اساساً در تأیید همان چیزی بودهاست که انگلس گفت». تروتسکی سپس ادامه میدهد که کارایی یک اعتصاب عمومی بستگی به شرایط مشخص و کنکرت دارد. اگر حکومت ضعیف باشد، احتمالاً از دیدن اعتصاب «ابتدا وحشتزده میشود» و «تنها امتیازاتی خواهد داد که به بنای حاکمیتش خدشهای وارد نخواهد کرد».
اما:
«اگر ارتش به قدر کافی قابل اتکا و حکومت مطمئن از خود باشد، در آن صورت اگر یک اعتصاب سیاسی از بالا اعلام شود و اگر در عین حال نه برای نبردهای تعیینکننده که برای “ترساندن دشمن” محاسبه شده باشد، آنگاه میتواند به سادگی به یک ماجراجویی صرف بدل شود و عجز کاملش را آشکار میکند».
تروتسکی شرح میدهد که اعتصابهای عمومی بوروکراتیک چهطور سازمان مییابند:
«نمایندههای مجلس و فعالین اتحادیهها در یک لحظۀ معین درک میکنند که یا باید مجرایی برای خشم انباشتۀ تودهها فراهم کنند یا خیلی ساده مجبورند با جنبشی که بالای سرشان به غلیان در آمده همسو شوند. در چنین مواردی آنها با دستپاچگی از پلههای پشتی حکومت بالا و پایین میروند تا اجازه بخواهند که هدایت اعتصاب عمومی را به دست بگیرند و هرچه زودتر غائلهاش را خاتمه دهند…».
در آخر تروتسکی با نقل قول از انگلس میگوید «یک اعتصاب عمومی هم هست که منجر به قیام میشود». اما میافزاید «اعتصابی از این نوع میتواند به شکست کامل یا پیروزی کامل بیانجامد». مهمترین فاکتور در تعیین نتیجه، وجود یا عدم وجود «رهبری انقلابی صحیح، درک روشن از شرایط و روشهای اعتصاب عمومی و گذار آن به مبارزۀ انقلابی آشکار» است.
اگر مبارزه به چنین مرحلهای برسد، مسألۀ قدرت طرح میشود و اگر یک رهبریِ قادر به طرح صحیح مسألۀ قدرت و هدایت یورش طبقۀ کارگر به نهادهای دولت وجود نداشته باشد، در آن صورت سلاح اعتصاب عمومی به سمت خود شما شلیک میشود و طبقۀ کارگر دستخوش شکستی تعیینکننده میشود.
بنابراین شعار اعتصاب عمومی مناسب یک مرحلۀ معین از مبارزۀ کارگران است. طرح این شعار همچون یک نوشدارو تا قبل از فرارسیدن این مرحله اشتباه است و به نیازهای واقعی جنبش ارتباطی ندارد. اما وقتی مرحلهای فرابرسد که شعار اعتصاب عمومی درست باشد، آن وقت باید آماده باشید که آن را چنان با سایر شعارها تکمیل کنید که به مسألۀ قدرت برسد. مطالباتی دربارۀ چگونگی سازمانیابی اعتصاب (کمیتههای اعتصاب، شوراهای کارگری) همراه با چگونگی دفاع اعتصاب از خودش (گارد دفاعی کارگران و برگزاری پیکِت) و چگونگی تهاجمی شدن در برابر دولت (سازماندهی در درون ارتش و پلیس).
همیشه کسانی درون جنبش کارگری هستند که برخوردی متفاوت با شعار اعتصاب عمومی داشتهاند. بنابراین در همان زمانی که لوکزامبورگ کتاب «اعتصاب عمومی» را نوشت، ژرژ سورل، روشنفکر فرانسویِ سمپات سندیکالیستهای انقلابی غیرسیاسی، کتابِ «در دفاع از خشونت» را نوشت.
او در این کتاب استدلال کرد که شعار اصلی در هر زمان باید «اعتصاب عمومی» باشد، چون این «اسطوره»ای است که توان و پتانسیل انقلابی کارگران را به آنها نشان میدهد. برای او اعتصاب عمومی معادل با انقلاب بود، اما اگر با هرگونه هدف سیاسی پیوند میخورد به سادگی نابود میشد. به همین خاطر او عملاً اعتصابهای عمومی مشخص و کنکرت را (مثل اعتصاب عمومی بلژیک بر سر حق رأی و اعتصاب عمومی ۱۹۰۵ پترزبورگ) نکوهش میکرد.
حتی بعد از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه هم که نشان داد کارگران چهطور میتوانند قدرت بگیرند، چنین ایدههایی همچنان پیروانی داشتند. برای نمونه یکی از خصوصیات اپوزیسیون اولتراچپ درون حزب کمونیست آلمان در سال ۱۹۱۹ این بود که به قول پال لِوی، رهبر وقت حزب، «انقلاب را فرایندی صرفاً اقتصادی میدیدند»، «ابزار سیاسی مبارزه را بهعنوان امری مضر» طرد میکردند و «اعتصاب عمومی را آغاز و پایان انقلاب» درک میکردند.
اما همان چیزی که عناصر اولتراچپ و شبه آنارشیست میگفتند میتوانست از سوی سوسیال دمکراتهای چپ و نه چندان چپ هم گفته شود. سال ۱۹۲۰ نظامیان راستگرا تلاش به کودتا کردند، «لیگین» از بوروکراتهای برجستۀ اتحادیهها آماده بود که برای نجات خود و رهبران سوسیال دمکرات از قماش خودش فراخوان به اعتصاب عمومی بدهد. اما این یک اعتصاب عمومیِ تماماً «صلحآمیز» بود که نمیتوانست به مطالبۀ خودش یعنی تصفیۀ نیروهای ارتشی برسد؛ چون تنها در برخی نقاط معدود آلمان انقلابیونی بودند که میتوانستد ابتکارعمل را به دست بگیرند و اعتصاب را به اقدام مسلحانه برای خلع سلاح ارتش بدل کنند.
در دهۀ ۱۹۳۰ «حزب کارگر مستقل[۴]» (در بریتانیا-م) شعار اعتصاب عمومی در برابر جنگ را اتخاذ کرد. این حزب از حزب کارگر گسسته بود، اما از اینکه بخواهد چرخشی جدی به سوی چشمانداز انقلابی داشته باشد طفره میرفت. چشمانداز انقلابی به این معنی میبود که به هر جنگ، به چشم ایجاد فرصتی برای تشدید عمل انقلابی نگریسته شود. اما رهبران حزب کارگر مستقل آماده نبودند که چشماندازِ اساساً پارلمانی خود را کنار بگذارند و بنابراین شعار اعتصاب عمومی را بهعنوان راهی برای طفرهروی از تعهد به چنین عملی مطرح میکردند.
چه زمانی برای این شعار مناسب است
امروز نیز شعار اعتصاب عمومی به همین ترتیب از دو سمتِ آشکارا متضاد میآید. از یک سو، کسانی مانند لیوینگستون و بِن که هنور باور دارند آنچه اهمیت دارد، اقدامات پارلمانی است، منتها با چاشنی اقدامات فراپارلمانی که اولی را تقویت کند؛ و از سوی دیگر، سکتهایی که نمیخواهند با واقعیت مبارزۀ طبقاتی بریتانیای امروز رودررو شوند.
سوسیالیستهای انقلابی باید بگویند که این شعار در حال حاضر مناسب نیست، چون رهبری حزب کارگر و شورای عمومی TUC (کنگرۀ اتحادیههای کارگری انگلستان و ولز) در جنبش همبستگی با معدنچیان خرابکاری کردهاند. اما باید یک چیز دیگر را هم بگوییم: اگر شعار بهموقع و مناسب باشد (که روزی خواهد بود)، آن وقت ضروری خواهد شد که در کنارش شعارهایی دربارۀ کنترل و نظارت از سوی پایهها و رویارویی و مصاف با دولت هم مطرح شوند.
ما شدیداً مخالف کسانی همچون کیناک[۵] و ویلیس هستیم که در هر شرایطی با اعتصاب عمومی مخالفت دارند. اما به این دام هم نمیافتیم که این شعار را نوشدارویی مناسب همۀ موقعیتها بدانیم.
این دام در شرایط کنونی به معنی ناتوانی از برداشتن گامهای مشخص فوری برای همبستگی با معدنچیان و افشای خائنینی مانند کیناک و ویلیس خواهد بود؛ و اگر مبارزه به سطح یک اعتصاب عمومی واقعی برسد، این دام به معنی ناتوانی از طرح شعارهای فراتری خواهد بود که به تنهایی بتوانند به پیروزی منجر شوند.
برای نیفتادن به این دام باید دنبالهروی انگلس، لوکزامبورگ و تروتسکی باشیم.
https://www.marxists.org/archive/harman/1985/01/genstrike.htm
[۱] The Social Democratic Federation (SDF)
[۲] Partito Socialista Italiano (PSI)
[۳] Spanish Socialist Workers’ Party (PSOE)
[۴] . The Independent Labour Party
[۵] . از رهبران حزب کارگر بریتانیا در دهۀ هشتاد که در دورۀ نفوذ مخفی گرایش تروتسکیستی میلیتانت در حزب کارگر از مخالفینش محسوب میشد. (م)