لئون تروتسکی: ماهیت اعتصاب عمومی
ملاحظات انتقادی لئون تروتسکی
برگردان: آرام نوبخت
توضیح سردبیر: متن زیر بریدهای است از یکی از مقالات لئون تروتسکی به تاریخ ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۵ دربارۀ «حزب کارگر مستقل بریتانیا» و «انترناسیونال چهارم» با عنوان «در میانۀ راه». در این بخش به مسألۀ اعتصاب عمومی، نقش آن در فعالیتهای یک حزب انقلابی و همچنین در مبارزه برای قدرت سوسیالیستی پرداخته میشود. این مقالۀ تروتسکی دوازده سال پیش به رشتۀ تحریر درآمد و به مفهوم اعتصاب عمومی به آن صورتی که حزب کارگر مستقل به طور اخص پروراند و بسط داد میپردازد. با این وجود این مطلب نه فقط از جاذبۀ عمومی برخوردار است، بلکه امروز موضوعیت مطالعهاش نیز وجود دارد. برخی گروهها که از فهم تمایز روشن میان سیاست مارکسیستی و لفاظی انقلابی عاجزند، شعار اعتصاب عمومی را به طلسم حلّالِ معضل انزوای فعلی مارکسیستها از تودهها و حلّ مشکلات سیاسی بزرگ به طور اعم تبدیل کردهاند. دیگران که گویی به طور خستگیناپذیری خود را در برابر آموزههای مارکسیسم ایمن کردهاند، در فراخوانهای تهاجمی خود به اعتصاب عمومی معیاری میبینند برای تمایز خودشان بهعنوان تنها انقلابیون معتبر و حقیقی. نظرات تروتسکی دربارۀ شعار اعتصاب عمومی مجدداً بر دیدگاه مارکسیسم تأکید میکند و بنابراین از این رو کمک میکند گزافهگوییهای کودکانهای که اخیراً در جنبش محبوبیت یافتهاند کنار زده شوند.
***
در سطور انتقادی زیر قصد داریم بر دو مسأله متمرکز شویم: رویکرد «حزب کارگر مستقل» نسبت به اعتصاب عمومی و پیوندش با مبارزه علیه جنگ؛ و موضع حزب کارگر مستقل دربارۀ مسألۀ انترناسیونال. در مسألۀ دوم و همچنین اول عناصری از رویکردی نصفهنیمه یافت میشود: در مورد مسألۀ اعتصاب عمومی، تردید ایشان شکل لفاظی رادیکال به خود میگیرد و در مورد مسألۀ انترناسیونال همان تردید، ایشان را وامیدارد که از اتخاذ هرگونه تصمیم رادیکال پاپس بکشند. با این وجود مارکسیسم و لنینیسم به مثابۀ تداوم آموزۀ مارکسیسم مطلقاً سرِ سازشی چه با تمایل به لفاظی رادیکال و چه ترس از اتخاذ تصمیمات رادیکال ندارد.
مقولههای مختلف اعتصاب عمومی
مسألۀ اعتصاب عمومی تاریخی طولانی و غنی دارد، چه در تئوری و چه در عمل. با این حال رهبران «حزب کارگر مستقل» طوری رفتار میکنند که گویی اولین کسانی هستند که ایدۀ اعتصاب عمومی را کشف کردهاند، آن هم بهعنوان متدی برای توقف جنگ. بزرگترین خطای آنها هم در همینجا نهفته است. مشخصاً بر سر مسألۀ اعتصاب عمومی هیچگونه بداههگوییای مجاز نیست. تجربۀ جهانی در طول چهل سال گذشته اساساً تأییدی است بر نظری که انگلس اواخر قرن پیش عمدتاً بر مبنای تجربۀ چارتیستها و بخشاً تجربۀ بلژیکیها دربارۀ اعتصاب عمومی مطرح کرد. انگلس در نامهای به کائوتسکی مورخ ۳ نوامبر ۱۸۹۳ ضمن هشدار نسبت به رویکرد به شدت دمدمیمزاج سوسیال دمکراتهای اتریشی نسبت به اعتصاب عمومی گفت:
«خود شما ملاحظه میکنید که سنگربندی دیگر عتیقه شدهاست (با این حال شاید دوباره مفید واقع شود، البته چنانچه یک سوم یا دو پنجم ارتش، سوسیالیست شوند و مسألۀ فرصت دادن به ارتش برای چرخاندن سرنیزههایش مطرح شود)؛ اما اعتصاب عمومی یا باید فوراً و با صِرف تهدید پیروز شود (مثل بلژیک که ارتش در آن بسیار متزلزل بود) یا باید به یک شکست مفتضحانه ختم شود یا در نهایت مستقیماً به سنگربندی منجر شود».
این خطوط موجز تصادفاً دیدگاههای قابلتوجه انگلس را نسبت به شماری از مسائل نشان میدهد. مناقشات بیشماری بر سر مقدمۀ مشهور انگلس به اثر «مبارزۀ طبقاتی در فرانسه» (۱۸۹۵) به راه افتاد؛ مقدمهای که در دورۀ خودش در آلمان به قصد سانسور جرح و تعدیل شد. آدمهای نفهم از همه سِلک صدها و هزاران بار در طول چهل سال گذشته اظهار داشتهاند که «خودِ انگلس» هم ظاهراً یکبار و برای همیشه روشهای «رُمانتیک» و عهدعتیقِ نبرد خیابانی را کنار گذاشتهاست. اما نیازی به ارجاع به گذشته نیست؛ تنها کافی است که کسی مباحث احساسی و شدیداً بیخردانۀ پُل فور و لُبا و غیره را دربارۀ این موضوع بخواند. اینان بر این نظرند که مسألۀ قیام مسلحانه معادل است با «بلانکیسم» و در عین حال اگر انگلس چیزی را رد کرده باشد، آن چیز در وهلۀ نخست کودتا یعنی حرکت هیجانیِ بیموقع یک اقلیت کوچک است و سپس روشهای عهد عتیق، یعنی اَشکال و متدهای نبرد خیابانیِ نامتناسب با شرایط جدید تکنولوژیک. انگلس در نامۀ بالا به طور گذرا کائوتسکی را اصلاح میکند، تو گویی دارد به چیزی بدیهی اشاره میکند: سنگربندیها «عتیقه شدهاند»، تنها به این معنی که انقلاب بورژوایی به گذشته تعلق دارد و زمان سنگربندی سوسیالیستی هنوز فرانرسیده است. ضروری است که یک سوم یا بهتر از آن دو پنجم ارتش (این نسبتها صرفاً برای فرض هستند) با جان و دل با سوسیالیسم همسویی پیدا کنند، بدین ترتیب قیام دیگر یک «کودتا» نخواهد بود، سنگربندیها یک بار دیگر پا به عرصه خواهند گذاشت– البته مطمئناً نه سنگربندیهای سال ۱۸۴۸ بلکه «سنگربندی»های جدید- و به همان هدف خدمت خواهند کرد: مهار یورش ارتش به کارگران، دادن فرصت و زمان به سربازان برای درک قدرت خیزش و به این واسطه ایجاد مطلوبترین شرایط پیوستن ارتش به جانب قیامکنندگان. این خطوط انگلس- نه انگلسِ جوان، که آن مرد ۷۳ ساله!- چه قدر از رویکرد ارتجاعی و احمقانه نسبت به سنگربندی و از «رمانتیسم» به دور است! کائوتسکی تازه این اواخر یعنی سال ۱۹۳۵ وقت پیدا کرده که این نامۀ قابلتوجه را چاپ کند! کائوتسکی بدون ورود به جدل مستقیم با انگلس بهعنوان شخصیتی که هیچوقت به طور کامل نفهمیدش، در یادداشتی ویژه و در نهایتِ رضایت از خود به ما میگوید که اواخر سال ۱۸۹۳ او خودش مقالهای را منتشر کرده و در آن «فواید روش مبارزۀ دمکراتیک پرولتری را نسبت به سیاست خشونت در کشورهای دمکراتیک» برشمردهاست. این ملاحظات دربارۀ «فواید» (تو گویی پرولتاریا آزادی انتخاب دارد!) امروز خیلی موهن به نظر میرسند اگر به یاد داشته باشیم که سیاستهای دمکراسی وایمار با همکاری شخص کائوتسکی چگونه تمام و کمال بیفایدگی و گزند خود را آشکار کردهاند.
کائوتسکی برای اینکه هیچ جای شک و شبههای نسبت به رویکردش در قبال دیدگاههای انگلس باقی نگذارد میافزاید: «در آن مقطع از همان سیاستی دفاع کردم که امروز میکنم». کائوتسکی برای دفاع از «همان سیاست» تنها نیاز داشت که شهروند چکسلاواکی بشود: خارج از پاسپورت هیچچیز تغییر نکرده. اما به انگلس برگردیم. همانطور که ملاحظه کردهایم او بین سه حالت اعتصاب عمومی تمایز قائل شدهاست:
- حکومت از دیدن اعتصاب عمومی وحشتزده میشود و از همان ابتدا بدون اینکه بگذارد قضیه به نبرد علنی برسد، امتیازاتی خواهد داد. انگلس به شرایط «متزلزل» ارتش بلژیک بهعنوان شرط پایهای موفقیت اعتصاب عمومی بلژیک (۱۸۹۳) اشاره میکند. یک موقعیت مشابه اما در مقیاسی به مراتب عظیمتر، اکتبر ۱۹۰۵ در روسیه رخ داد. بعد از نتیجۀ مفتضحانۀ جنگ روسیه و ژاپن، ارتش تزار شدیداً غیرقابل اتکا بود یا در هر حال چنین به نظر میرسید. حکومت پترزبورگ که با دیدن اعتصاب تا سر حدّ مرگ هراسیده بود، نخستین امتیاز قانون اساسی را اعطا کرد (مانیفست، ۱۷ اکتبر ۱۹۰۵).
با این حال کاملاً مبرهن است که بدون توسل به نبردهای تعیینکننده، طبقۀ حاکم فقط امتیازاتی خواهد داد که به پایههای حاکمیتش دستاندازی نکنند. در بلژیک و روسیه هم دقیقاً اوضاع به همین منوال پیش رفت. آیا چنین مواردی در آینده محتمل هستند؟ در کشورهای مشرقزمین این موارد اجتنابناپذیرند، اما به طور کلی در کشورهای غرب کمتر محتملاند، گرچه در این کشورها هم به صورت اپیزودهای جزئی از انقلاب کاملاً محتمل هستند.
- در شرایطی که ارتش به اندازۀ کافی قابلاتکا و حکومت از خودش مطمئن باشد، اگر یک اعتصاب سیاسی از بالا اعلام شود و اگر در عین حال این اعتصاب نه به قصد نبرد تعیینکننده که صرفاً برای «ترساندن» دشمنْ محاسبه شده باشد، میتواند به سادگی یک ماجراجویی صرف از آب درآید و عجز کاملش را به نمایش گذارد. علاوه بر این باید اضافه کنیم که از تجارب اولیۀ اعتصاب عمومی که آوازهاش در گوش مردم عادی و حکومت پیچید، تاکنون چندین دهه سپری شده، چارتیستهایی که نیمه فراموششده بودند تحلیل رفتهاند و در طول این مسیر استراتژیستهای سرمایه تجارب هنگفتی کسب کردهاند. از همین روست که اعتصاب عمومی، خاصه در کشورهای سرمایهداری قدیم، مستلزم توصیف و تشریح مارکسیستی همۀ شرایط کنکرت و مشخص با دقت و زحمت زیاد است.
- در نهایت یک اعتصاب عمومی وجود دارد که به قول انگلس «مستقیماً به سنگربندی میانجامد». اعتصابی از این دست میتواند به پیروزی کامل یا شکست کامل منتهی شود. اما اگر زمانیکه موقعیتِ عینی نبرد را اجباری میکند از نبرد طفره برویم، ناگزیر با کشندهترین و ناامیدکنندهترین شکستهای ممکن روبهرو خواهیم شد. پیامد یک اعتصاب عمومی انقلابی و شورشی البته بستگی دارد به تناسب نیروها، شمار زیادی از عوامل، تمایزات طبقاتی جامعه، وزن مخصوص پرولتاریا، فضا و جوّ لایههای پایین خردهبورژوازی، ترکیب اجتماعی و جوّ سیاسی ارتش و غیره. با این حال در بین شروط پیروزی، آنچه قطعاً جایگاه آخر را ندارد عبارت است از رهبری انقلابی صحیح، درک روشن از شرایط و متدهای اعتصاب عمومی و گذار آن به سوی نبرد انقلابی آشکار.
البته این دستهبندی انگلس را نباید به طور دگماتیک درنظر گرفت. در فرانسۀ امروز مسأله بیتردید نه بر سر امتیازات جزئی که بر سر قدرت است: پرولتاریای انقلابی یا فاشیسم- کدامیک؟ تودههای طبقۀ کارگر خواهان مبارزهاند. اما رهبری با حقه و ترمز روحیۀ کارگران را تضعیف و مأیوس میکند. یک اعتصاب عمومی میتواند درست مثل تولُن و بِرِست شعله بکشد. یک اعتصاب عمومی تحت این شرایط و مستقل از نتایج فوریاش البته که یک «کودتا» نخواهد بود، بلکه مرحلهای ضروری در مبارزۀ تودهای و ابزار لازم برای تکاندن خیانتهای رهبری و برای ایجاد شرایط اولیۀ قیام پیروزمند در درون خودِ طبقۀ کارگر خواهد بود. به این معنا سیاست بلشویک-لنینیستهای فرانسه در طرح شعار اعتصاب عمومی و توضیح شرایط پیروزی آن تماماً صحیح است. خویشاوندان فرانسوی «حزب کارگران سوسیالیست» (که انشعابی است به رهبری حامیان براندلر از حزب کمونیست) علیه این شعار موضع گرفتهاند؛ اسپارتاکیستها که در آغاز مبارزه هستند نقداً دارند نقش اعتصابشکن را به عهده میگیرند.
باید اضافه کنیم که انگلس به مقولۀ دیگری از «اعتصاب عمومی» که نمونههایش در انگلستان و بلژیک و فرانسه و برخی دیگر کشورها دیده شدهاند اشاره نکرد: ما در اینجا به مواردی اشاره میکنیم که رهبری اعتصاب، از قبل، یعنی بدون مبارزه، بر سر مسیر و پیامد اعتصاب به توافق با دشمن طبقاتی میرسد. نمایندگان پارلمانی و فعالین اتحادیههای کارگری در یک لحظۀ معین درک میکنند که یا باید مجرایی برای خشم انباشتۀ تودهها فراهم آورند یا اینکه خیلی ساده بجنبند و با جنبشی که بالای سرشان شعله گرفتهاست همسویی نشان دهند. در چنین مواردی آنها دستپاچه از پلههای پشتی حکومت بالا و پایین میروند و اجازه میخواهند که هدایت اعتصاب عمومی را به دست بگیرند، آن هم با تعهد به اینکه اعتصاب را بدون کمترین آسیب به دولت در اسرع وقت خاتمه دهند. گاهی و قطعاً نه همیشه آنها موفق میشوند که با چانهزنی از پیش خرده امتیازاتی بگیرند تا بهعنوان پوشش استفاده کنند. شورای عمومی اتحادیههای کارگری بریتانیا (TUC) در سال ۱۹۲۶ و ژوئو در سال ۱۹۳۴ چنین کردند و در آینده هم چنین خواهند کرد. افشای این دسیسههای حقارتبار پشت سر پرولتاریای مبارز خود جزئی ضروری از تدارک برای یک اعتصاب عمومی است.
اعتصاب عمومی بهعنوان ابزار «توقف جنگ»
اعتصاب عمومیای که «حزب کارگر مستقل» در آستانۀ بسیج جنگی بهعنوان ابزاری برای توقف جنگ از همان آغاز مطرح میکند، به کدام دسته تعلق دارد؟ از پیش چنین پاسخ میدهیم: به نسنجیدهترین و تأسفآورترین دستۀ ممکن. این بدان معنی نیست که انقلاب هرگز نمیتواند مصادف با بسیج جنگی یا همزمان با آغاز جنگ باشد. اگر یک جنبش انقلابی در مقیاس وسیع در کشوری رو به تکوین باشد، اگر یک حزب انقلابیِ برخوردار از اعتماد تودهها و قادر به رفتن تا آخر خط در رأس این جنبش باشد، اگر حکومت علیرغم بحران انقلابی یا درست به خاطر چنین بحرانی خودش را ببازد و با سر به ماجراجویی جنگی شیرجه برود، در آن صورت بسیج جنگی میتواند محرک تودهها گردد و منجر شود به اعتصاب عمومی کارگران راهآهن و دوستی میانِ بسیجشدگان برای جنگ و کارگران، تسخیر مراکز کلیدی مهم، نزاع میان شورشیها با پلیس و بخشهای ارتجاعی ارتش، استقرار شوراهای کارگران و سربازان و نهایتاً تکمیل سرنگونی حکومت و متعاقباً توقف جنگ. چنین موردی به لحاظ نظری ممکن است. به قول کلازویتس چون «جنگ تداوم سیاست با ابزارهای دیگر است»، در آن صورت مبارزه علیه جنگ نیز تداوم کلّ سیاست پیشینِ طبقۀ انقلابی و حزبش است. از اینجا چنین نتیجه میشود که اگر کل تحولات سابق یک کشور، انقلاب و قیام مسلحانه را در دستور روز قرار داده باشد، آنگاه میتوان اعتصاب عمومی را بهعنوان متد مبارزه علیه جنگ و بسیج جنگی در دستور روز قرار داد. اما اعتصاب عمومی بهعنوان یک متد «ویژۀ» مبارزه علیه بسیج جنگی یک ماجراجویی محض خواهد بود. به استثنای حالت خاصی که حکومت برای فرار از انقلابی که مستقیماً تهدیدش میکند به سوی جنگ شیرجه میزند، باید به عنوان یک قاعدۀ عمومی درنظر داشت که حکومت همیشه چه پیش از بسیج جنگی، چه در طی آن و بعدش خود را در اوج قدرت میپندارد و متعاقباً کمترین تمایلی به اینکه از یک اعتصاب عمومی بترسد، ندارد. فضای میهنپرستانۀ همراه با بسیج جنگی و توأم با رعب و وحشت جنگ، اجرای یک اعتصاب عمومی را بنا به قاعده نومیدکننده میکند. جسورترین عناصر هم اگر شرایط را لحاظ نکنند و در مبارزه شیرجه روند درهم خواهند شکست. شکست و نابودی نسبی پیشتاز، تا مدتها کار انقلابی را در فضای نارضایتیهای برخاسته از جنگ دشوار خواهد کرد. یک اعتصاب اگر به طور تصنعی فراخوانده شود ناگزیر به یک کودتا و به مانعی سر راه انقلاب مبدل میشود.
حزب کارگر مستقل در تزهای مصوب آوریل ۱۹۳۵ چنین مینویسد:
«سیاست حزب معطوف به استفاده از اعتصاب عمومی برای توقف جنگ و انقلاب اجتماعی در صورت وقوع جنگ است».
این تعهد به طور خیرهکنندهای دقیق، اما در کمال تأسف تماماً موهوم است! اعتصاب عمومی نه فقط در اینجا از انقلاب اجتماعی جدا شده، بلکه حتی بهعنوان یک شیوۀ خاص برای «توقف جنگ» در تقابل با انقلاب اجتماعی قرار داده شدهاست. این یک برداشت کهنۀ آنارشیستی است که خودِ {واقعیاتِ}زندگی مدتها پیش در هم شکست. یک اعتصاب عمومی بدون یک قیام پیروزمند نمیتواند باعث «توقف جنگ» شود. اگر قیام تحت شرایط بسیج جنگی ناممکن است، پس اعتصاب عمومی هم ناممکن خواهد بود.
در پاراگراف بعدی میخوانیم:
«اگر کشور در هر حال درگیر جنگ با شوروی شود، حزب کارگر مستقل مشوق برگزاری یک اعتصاب عمومی علیه حکومت بریتانیا خواهد بود».
اگر میتوان با اعتصاب عمومی از هر گونه جنگ پیشگیری کرد، پس ضروریتر این خواهد بود که جنگ علیه اتحاد شوروی متوقف شود. اما اینجا ما وارد قلمروی توهم میشویم: اینکه در تزهای مذکور بنویسیم اعتصاب عمومی در حکم مجازات مرگ برای جنایت حکومت است، به معنی ارتکاب به گناهِ لفاظی انقلابی است. اگر فراخوان به اعتصاب عمومی بنا به میل و اراده ممکن بود، پس بهتر این بود که همین امروز برای جلوگیری از خفه شدن هند به دست بریتانیا یا همکاری بریتانیا با ژاپن برای خفه کردن چین این فراخوان داده شود. رهبران حزب کارگر مستقل البته به ما خواهند گفت که قدرت این کار را ندارند. اما هیچ چیز به آنها این حق را هم نمیدهد که وعده بدهند در روز بسیج جنگی، قدرت فراخواندن یک اعتصاب عمومی را خواهند داشت. اگر واقعاً چنین توانی دارند، پس چرا به اعتصاب محدودش کنند؟ در واقع عملکرد یک حزب در دورۀ بسیج جنگی، از موفقیتهای پیشینش و شرایط کشور در کلیت خود نشان داده خواهد شد. اما هدف سیاست انقلابی نه یک اعتصاب عمومی ایزوله بهعنوان ابزار ویژۀ «توقف جنگ»، بلکه انقلاب پرولتری خواهد بود که در آن اعتصاب عمومی یک جزء لاینفک اجتنابناپذیر یا بسیار محتملش خواهد بود.
https://www.marxists.org/history/etol/newspape/ni/vol13/no08/trotsky.htm