چشماندازهای آلمان
برگردان: آرام نوبخت
فرونشاندن حریق پس از زبانه کشیدن شعله هایش دشوار است. هنوز دشوارتر آن است که مسیر نوین خود را پس از یک سقوط سیاسی عظیم تعیین کنیم. یک حزب سیاسی، شکست خود را با اکراه می پذیرد، به ویژه زمانی که خودش تا حد زیادی مسئول آن شکست است. هرچه شکست بزرگتر باشد، برای ذهنیت سیاسی نیز دشوارتر است که خود را تعدیل کند، چشم انداز نوینی به منظور تدوین جهت و ضرب آهنگ فعالیت آتی ترسیم کند.
تاریخ جنگ ها و مبارزات انقلابی سرشار از نمونه های فراوان شکست های غیر ضروری است؛ شکست هایی که علت آن رهبری ای بود که به جای به رسمیت شناختن جدّیت یک شکست بنیادی، تلاش به پنهان سازی آن با حملات موقتی و پوچ نمود. در جنگ، حملات جدید اغلب به نابودی نیروهای نظامی فعالی می انجامد که پیشتر از شکست های گذشته سرخورده شده اند. در مبارزۀ انقلابی، مشتاق ترین و نیرومندترین عناصری که با شکست های گذشته از توده ها جدا شده اند، قربانی ماجراجویی می شوند.
تصمیم و عزم به انجام حمله تا به آخر، توانایی شناخت شکست در زمان درست و آماده سازی دفاع، دو جزء لاینفک استراتژی صحیح و بالغ هستند. چنین ترکیبی به ندرت یافت می شود. پس از هر شکست بزرگ انقلاب، دستکم بخشی از رهبری با وجود تغییر شرایط همچنان فراخوان به حمله داده است. پس از انقلاب ۱۸۴۸، مارکس و انگلس از آن دسته مهاجرینی که شکست را صرفاً یک حادثۀ تصادفی می دیدند، گسست کردند. پس از انقلاب ۱۹۰۵، لنین وادار به گسست از رفقایی شد که خواست قیام مسلحانه را ادامه می دادند. کیفیت مکتبِ مارکسیستیِ واقعگرایی انقلابی، اساساً متشکل است از توانایی آمادگی برای هر دگرگونی در رویدادها.
فاجعۀ کنونی در آلمان، بی تردید مهمترین شکست در تاریخ طبقۀ کارگر است. نیاز مبرمی به تغییر سریع استراتژی وجود دارد، اما بوروکراسی استالینیستی بر همان مسیر سابق پافشاری می کند. از لفظ «شکست طلبان» استفاده می کند، منتها نه برای کسانی که شکست را به ارمغان آوردند، بلکه برای آن دسته کسانی که از واقعیتِ شکست، نتایج ضروری را استخراج کردند. مبارزه بر سر چشم اندازهای تغییر و تحول سیاسی آلمان، اهمیت فوق العاده ای برای سرنوشت اروپا و کلّ جهان دارد.
در این ارتباط، سوسیال دمکراسی را به کنار می گذاریم. خیانت آن، حتی فرصت مانور برای حیثیت بوروکراتیک را هم از آن سلب می کند. رهبرانش هرگز جرأت نداشتند آن چه را برنامه ریزی کرده بودند، انجام دهند. پس از آن که به لحاظ سیاسی سردرگم شدند، اکنون اساساً نگران نجات فیزیکی خود هستند. آن ها با کل مسیر سیاسی خود از زمان آغاز جنگ امپریالیستی، شکست ننگین شان را آماده کرده اند. تلاش هیئت رئیسۀ رو به اضمحلال حزب از خارج کشور، از پیش محکوم به نابودی است: در مبارزۀ خطیر مخفی، هیچ انقلابی ای خواهان فعالیت تحت رهبری ورشکستگان افشا شده نخواهد بود. ذهنیت سیاسی در صفوف سوسیال دمکراسی، به محض آن که بیدار شود، راه های جدیدی را خواهد گشود. اما فعلاً تا آن موقع این موسیقی آینده است.
منافع سیاسی، اکنون یک جهت یابی تازه به سوی حزب کمونیست را می طلبد، که به عنوان یک سازمان توده ای، کاملاً نابود شده است. هنوز دستگاه مرکزی حزب خودش را حفظ می کند، ادبیات غیرقانونی و مهاجر را توزیع می کند، کنگره های ضدّ فاشیستی را فرامی خواند و برنامه هایی را برای مبارزه علیه دیکتاتوری نازی ها مطرح می کند. کل مکافات اعضای شکست خوردۀ این حزب، نمود بی نظیری در این دستگاه خواهد یافت.
ارگان رسمی کمینترن می نویسد که «فاشیست ها برای یک روز پادشاه هستند»، «پیروزی آن ها کوتاه مدت است، و به دنبال آن انقلاب پرولتری خواهد آمد- مبارزه برای دیکتاتوری پرولتاریا در آلمان در دستور روز است». با وجود عقبنشینی دائمی، واگذار کردن تمامی موقعیت ها، از دست دادن پیروان خود و غیره، دستگاه حزب اعلام می کند که موج ضدّ فاشیستی درحال صعود است، فریادها درحال برخاستن اند، و لازم است که برای قیام- اگرنه فردا، ولی طی چند ماه- آماده شد. با این عبارت پردازی خوشبینانه، هیئت رهبری کننده خودش را دلگرم می کند. هرچه حیات درونی پرولتاریای آلمان بیش تر در سیاهی غوطه می خورد، خطر این خوشبینی نادرست نیز بیش از پیش خطرناک می شود؛ نه واقعیات و نه آمارها هیچ کدام کنترلی بر نتایج سیاسی نادرست ندارد یا آرامش بوروکراسی استالینیستی را بر هم نمی زند.
استالینیست ها برای اثبات این پیشبینیِ تسلیبخش خود، بر این امر تکیه می کنند که هیتلر «به وعده های خود عمل نخواهد کرد». تو گویی موسولینی هم باید به برنامۀ تخیلی خود عمل می کرد تا بیش از ده سال قدرت را حفظ کند! انقلاب، نه مجازات خودبه خودی فریبکاران، که پدیدۀ پیچیده ای است که تنها از خلال وجود یک سلسله شرایط تاریخی معین از راه می رسد. این شرایط را به اندازۀ کافی می دانیم: نبود راه بُرون رفت؛ تجزیۀ طبقات حاکم، شورش خرده بورژوازی که ایمان خود را به نظم موجود از دست داده، رشد سرکشی و تمرّد از طرف طبقۀ کارگر، و نهایتاً سیاست درست حزب انقلابی- این ها پیش شرط های سیاسی لازم برای انقلاب هستند. آیا این ها حضور دارند؟
طبقات مالک آلمان طی جنگ اخیر خود را در وضعیت حادترین انشقاق یافتند. امروز آن ها همگی از فاشیسم حمایت می کنند، هرچند با قلب های سنگین. تضادها میان عناصر مختلف صنعتی، همین طور میان گروه های مختلف صنعتی، حل نشده است؛ اما این مثالی خوب از دیکتاتوری ای است که بر همۀ تضادها حکمفرماست.
طی دورۀ اخیر، خرده بورژوازی آلمان همچون یک کتری به جوش آمده بود. اما در عین حال عنصری از خطر اجتماعی نیز در این واقعیت نهفته بود که این خرده بورژوازی، به شکلی دیوانه وار از روحیۀ ناسیونالیسم برخوردار بود. امروز خود را حول رژیمی گرد آورده است که با پشتوانۀ او برخاسته؛ تحت کنترل نیرویی سیاسی است که از دل آن بیرون می آید. طبقات متوسط قرار است مزدوران اصلی رژیم باشند. نتیجه روشن است: مادام که بورژوازی بزرگ و خرده بورژوازی مدّ نظر باشد، دیگر پیش شرط های یک انفجار انقلابی وجود ندارد.
در ارتباط با طبقۀ کارگر، فاجعه اهمیت کمتری ندارد. طی چند ماه، به خاطر اشتباهات رهبری، این طبقه ضعف خود را در دفاع از جایگاه نیرومند مشروع خود در برابر حملۀ ضدّ انقلاب نشان داد. اکنون، در روز پس از تلاشی، هنوز کمتر آمادۀ حمله به جایگاه نیرومند مشروع ناسیونال سوسیالیسم است. عوامل مادّی و اخلاقی به سرعت، به طور کامل و به شکل نامطلوبی، توان پرولتاریا را دستخوش تغییر کرده اند. آیا هنوز هم کسی باید این را اثبات کند؟ حزب توده ای کمونیست دیگر وجود خارجی هم ندارد؛ رهبری آن در تبعید و زندان است یا کشته شده؛ و دستگاه، کل انتقاد را خفه می کند. بنابراین این به چه معناست که «مبارزه برای دیکتاتوری پرولتاریا در دستور روز است»؟ در این جا از واژۀ «روز» چه می توان فهمید؟
سخت نیست که کسی «افشاگری» صادقانه و همین طور ریاکارانه ای از بدبینی ما را پیش بینی کند: عدم ایمان به نیروی خلاقانۀ انقلاب و غیره. این ها رویکردهای سخیفی است! ما و هر کسی می دانیم که فاشیسم، نمایندۀ هدفی تاریخاً از دست رفته است. روش های آن تنها نتایجی بی ثبات را دربر دارد. تنها با کمک قهر است که می توان طبقات مرده را سرنگون کرد. اما پرولتاریا نیروی مولد اصلی جامعه است. برای مدتی می تواند شکست داده شود. به بردگی کشاندن آن برای همیشه محال است. هیتلر وعده داد که کارگران را «تربیت» کند. اما او مجبور است چنان مهارت آموزشی را به کار گیرد که حتی برای تربیت سگ ها هم بی ارزش است. فاشیسم در برابر خصومت آشتی ناپذیر کارگران، ناگزیر سردرگم خواهد شد. اما چگونه و چه زمانی؟ یک چشم انداز تاریخی عمومی، به این پرسش مهم در افق سیاسی پاسخ نمی دهد: اکنون قرارست چه کنیم – و به خصوص انجام چه کاری را متوقف کنیم- تا بتوانیم خرد کردن ناسیونال سوسیالیسم را تدارک دیده و سرعت ببخشیم؟
حساب کردن روی تأثیر انقلابی فوری به دنبال سرکوب های فاشیستی و محرومیت های مادی، نمونۀ بسیار خوبی از ماتریالیسم تاریخی مبتذل و عامیانه است. البته که «هستی، آگاهی را تعیین می کند». اما این به معنای وابستگی مکانیکی و بلاواسطۀ آگاهی بر شرایط صوری نیست. وجود تغییرات در آگاهی، از قوانین آگاهی تبعیت می کند. وضعیت های عینی مشابه، بسته به شرایط عمومی و رویدادهای مقدّم بر آن، می توانند نتایج متفاوت و بعضاً متناقضی ایجاد کنند. بنابراین در مسیر تکامل بشر، سرکوب ها اغلب خیزش های انقلابی را پدید می آورند. اما پس از پیروزی یک ضدّ انقلاب، سرکوب ها گاه آخرین سوسوی اعتراض را هم از میان می برند. یک بحران درونی، قادر به تسریع انفجار انقلابی است. و این امر بیش از یک بار در طول تاریخ رخ داده است؛ اما اگر این بحران پس از شکست سیاسی شدید پرولتاریا آغاز شود، در آن صورت تنها به تقویت پدیدۀ اضمحلال و زوال می انجامد. به بیان مشخص: ما نمی توانیم به خاطر تعمیق و تشدید بحران صنعتی، انتظار نتایج انقلابی فوری داشته باشیم. به علاوه چنین چیزی می تواند به گرایش های فرصب طلبانه در درون پرولتاریا، حیاتی طولانی تر و وزن بیشتری ببخشد. اما پس از دوره ای طولانی از بحران و ارتجاع، تناقضات می تواند به چنان درجه ای برسد که کارگران را به عمل بربیانگیزد و به مسیر مبارزات هُل دهد. ما چنین دیدگاهی داریم که به احتمال زیاد مغایر با بسیاری دیگر از دیدگاه هاست.
https://www.marxists.org/
لینک مطلب در آرشیو فارسی لئون تروتسکی:
https://www.marxists.org/