نلسون ماندلا و اسطوره‌سازی بورژوازی

زمان تقریبی مطالعه متن ۱۲ دقیقه

طی چند روز گذشته پس از درگذشت نلسون ماندلا، رسانه های جریان اصلی جهان طی یک ارکستر هماهنگ، به مرثیه سرایی پیرامون خصوصیات «والا» و «انسانی» او پرداخته اند. در این میان ناگهان اوباما وارد میدان می شود و او را «یکی از تأثیرگذارترین و جسورترین انسان ها و فردی عمیقاً خوب» معرفی می کند، درست همان طور که پیش تر جورج بوش او را «یکی از نیروهای عظیم برابری و آزادی در دوران ما» می دانست. فقط در این بین توضیح داده نمی شود که چه طور تا پیش از سال ۲۰۰۸، نام ماندلا در فهرست «تروریست»ها قرار داشت و اکنون چنین چرخش تندی به یکباره صورت گرفته است! توضیح این چرخش، بدون توضیح میراث ماندلا و نقش او در ارتباط با مکانیسم تغییرات و تحولات اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی در آفریقای جنوبی، ناممکن است.

ماندلا، با نام «رولیهلاهلا ماندلا» در ۱۸ ژوئیۀ ۱۹۱۸، در استان کیپ به دنیا آمد، یعنی زمانی که آفریقای جنوبی تحت سلطۀ بریتانیا قرار داشت. او که در یک خانوادۀ «کوسا» (بومیان استان کیپ شرقی)متولد شده بود، نام نلسون را زمانی که نخستین بار به مدرسه ای تحت مدیریت مبلغین مذهبی بریتانیایی آیین متدیسم (یکی از فرقه های منشعب از آیین پروتستان) رفت، برگزید. در سال ۱۹۳۹ وارد دانشگاه «فورت هر» (واقع در کیپ شرقی) شد و در این جا بود که با رهبر آتی کنگرۀ ملی آفریقا، «اولیور تامبو»، ملاقات کرد.

پس از نقل مکان به ژوهانسبورگ، آن هم بدون کسب اجازۀ لازم از سوی رژیم آپارتاید، مدتی را به طور غیرقانونی به عنوان نگهبان شب کار یک معدن به کار مشغول شد. پس از آشنایی با یکی دیگر از شخصیت کنگرۀ ملی آفریقا، یعنی «والتر سیسولو» و به واسطۀ او، توانست تا به عنوان کارآموز در یک دفتر حقوقی سفیدپوستان مشغول به کار شود. او برای تکمیل مدرک حقوق خود به طور پاره وقت به تحصیل در دانشگاه «ویت واترزلند» ادامه داد، یعنی یکی از چهار دانشگاهی که سیاه پوستان را در دروس تخصصی می پذیرفت.

ماندلا در سال ۱۹۴۳ به کنگرۀ ملی آفریقا پیوست و سال بعد، همراه با چند تن دیگر «لیگ جوانان» کنگره را بنیان گذاشت. تا سال ۱۹۵۰، یکی از اعضای «کمیتۀ اجرایی ملی» این کنگره بود. ماندلا از همان ابتدای زندگی سیاسی اش، نه «ناسیونالیست» بودن خود را انکار می کرد و نه خصومتش با مارکسیسم و هرگونه چشم انداز سازماندهی طبقۀ کارگر در مبارزۀ انقلابی علیه رژیم آپارتاید و نظام سرمایه داری را. کما این که در بخشی از بیوگرافی خودش با عنوان «راهی طولانی به سوی آزادی» می نویسد:

«بسیاری از اعضای گروه، نگرانی هایی دربارۀ ایدئولوژی سیاسی من داشتند و این که آفریقای جنوبی تحت رهبری کنگرۀ ملی آفریقا (ANC) به چه صورت خواهد بود. به آن ها گفتم که من یک ناسیونالیست آفریقای جنوبی هستم، نه یک کمونیست، و این که ناسیونالیست ها با هر شکل و رنگی وارد می شوند. به آن ها گفتم که به “منشور آزادی” اعتقاد دارم، منتها این منشور تجلی اصول دمکراسی و حقوق بشر است، نه طرح و نقشه ای برای سوسیالیسم»

ناسازگاری او با چشم انداز سازماندهی انقلابی طبقۀ کارگر، تا حدی بارز بود که در سال ۱۹۵۰، به مخالفت و تقابل با سازماندهی اعتصاب عمومی کارگران ژوهانسبورگ به مناسب گرامی داشت روز اول ماه مه کشیده شد و عملاً حتی تلاش هایی هم برای برهم زدن جلسات سازمان یافتۀ «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» نمود. با این وجود برگزاری موفق اعتصاب توده ای، توان عظیم اجتماعی طبقۀ کارگر رو به رشد شهری را نشان داد، و همین رویداد بود که تأثیری قابل توجه بر ماندلا برجای گذاشت. به همین خاطر او متعاقباً پیوندهای نزدیکی با «حزب کمونیست» (استالینیست) گرفت.

منتها استالینیست های آفریقای جنوبی، درست مانند همپالگی های خود در گوشه و کنار جهان، همان تئوری ورشکستۀ «انقلاب دو مرحله ای» را که از اساس چیزی جز میراث بوروکراسی ضدّ انقلابی استالینیستی و محصول شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نبود، به عاریت گرفتند و به عنوان نسخه ای بی چون و چرا تجویز کردند؛ طبق این «تئوری» بود که کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره نخست باید دورۀ تکامل سرمایه داری «دمکراتیک» یا فاز «بورژوا–دمکراتیک» را تحت رهبری لایه های به اصطلاح بورژوازی ملی و مترقی طی می کردند، و در نتیجه مبارزه برای سوسیالیسم را تا زمان آماده شدن شرایط مناسب، به آینده ای نامعلوم موکول می نمودند.

تروتسکی و «بین الملل چهارم» که با اتکا به وی در سال ۱۹۳۸ بنیان گذاشته شد، ضمن دفاع از تئوری تاریخاً اثبات شدۀ «انقلاب مداوم» به درستی توضیح دادند که تضمین رهایی ملی حقیقی و حقوق دمکراتیک و اجتماعی کارگران و اقشار تحت ستم در چنین کشورهایی، تنها در گرو مبارزۀ توأمان طبقۀ کارگر برای کسب قدرت و علیه کلیت بورژوازی داخلی و امپریالیسم خواهد بود. این انقلاب، «مداوم»خواهد بود، چرا که طبقۀ کارگر پس از تسخیر قدرت سیاسی نمی تواند خود را به وظایف دمکراتیک محدود کند و ناگزیر مجبور به اقداماتی با خصلت سوسیالیستی خواهد شد؛ یعنی حل وظایف و تکالیف سوسیالیستی و دمکراتیک، به طور مرکب بر دوش طبقۀ کارگر قرار خواهد گرفت، ضمن این که این طبقه مجبور خواهد بود تا هم زمان به طبقۀ کارگر در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری رو کند و با مبارزۀ متحد، تدارک انقلاب در سطح جهانی را ببیند. چرا که در غیر این صورت، عقب ماندگی داخلی از یک سو و فشارهای امپریالیسم از سوی دیگر، انقلاب را در نطفه خفه خواهد کرد.

ماندلا از چشم انداز «بین الملل چهارم» که سنت حقیقی مارکسیسم انقلابی را نمایندگی می کرد اطلاع داشت، ولی آگاهانه تصمیم به اتحاد با حزب کمونیست گرفت، و این امر به هیچ رو اتفاقی نبود. او حتی در سال ۱۹۴۸ با ایزاک تاباتا، تروتسکیستی از آفریقای جنوبی، ملاقات داشت که تأثیرات قابل ملاحظه ای هم از وی گرفت. ماندلا می گوید: «برایم دشوار بود که از پس استدلال هایش بربیایم… نمی خواستم به بحث با این فرد ادامه بدهم، چون داشت من را زمین می زد». ماندلا از این که می دید خصومت تاباتا با کنگرۀ ملی آفریقا به مراتب بیش تر از حکومت آپارتاید است، جا خورده بود. پس از این بود که تاباتا نامه ای مبسوط به او نوشت و ضمن هشدار علیه «شرکای» کنگرۀ ملی آفریقا، به ماندلا پیشنهاد اکید کرد که «خلاف جریان شنا کند». با این حال ماندلا همان طور که خودش اعتراف می کند، نتوانست پاسخی به بحث ها و استدلال های تاباتا بدهد و طبیعتاً فراخوان تروتسکیست ها خطاب به کارگران سیاه پوست را برای به دست گرفتن رهبری مبارزات رهایی بخش ملی بر پایۀ یک برنامۀ سوسیالیستی، به کل نادیده گرفت.

رهبری کنگرۀ ملی آفریقا، از استالینیست ها به عنوان ابزاری برای انقیاد طبقۀ کارگر به یک چشم انداز ناسیونالیستی بورژوایی، بهره برداری تام و تمام کرد. حتی پیش نویس «منشور آزادی» کنگرۀ ملی آفریقا، مصوب ۱۹۵۶، به وسیلۀ یکی از اعضای «حزب کمونیست» به نام «راستی برنشتاین» تهیه شده بود. ماندلا در مقاله ای که همان سال به چاپ رسید، در مقام پاسخ به این اتهام برآمد که «منشور آزادی» رگه هایی از «سوسیالیسم» را در خود دارد. در این جا ماندلا خصلت ناسیونالیستی و سرمایه داری «منشور آزادی» را تکرار کرد و توضیح داد که هدف کنگرۀ ملی آفریقا، نه سرنگونی سرمایه داری، بلکه صرفاً کنار زدن شرکت های بزرگ مسلط بر اقتصاد آفریقای جنوبی است:

«ضمن آن که منشور، تغییراتی دمکراتیک با ماهیتی گسترده و همه جانبه را اعلام می دارد، اما به هیچ وجه طرح و نقشه ای برای یک دولت سوسیالیستی نیست. بلکه برنامه ای است جهت متحد ساختن طبقات مختلف و گروه بندی های موجود در میان مردم بر پایه ای دمکراتیک …. درهم شکستن و دمکراتیزه کردن این انحصارها، حوزه هایی جدید را برای توسعۀ یک طبقۀ بورژوازی غیر اروپایی خواهد گشود. برای نخستین بار در تاریخ این کشور، بورژوازی غیر اروپایی فرصتی خواهد داشت که با نام و حق خود، کارخانجات و تأسیسات را در اختیار داشته باشد، برخلاف گذشته تجارت و بخش خصوصی رونق می گیرد و شکوفا خواهد شد»

این چشم انداز ایجاد بورژوازی «غیر اروپایی» یا آن چه که می توانیم «سرمایه داری سیاه» (در مقابل سرمایه داری «سفید» یا «اروپایی») بنامیم، تا به آخر در مرکز تفکر و فعالیت های ماندلا باقی ماند.

در سال ۱۹۶۱، ماندلا نهایتاً موفق به دفاع از خود در برابر اتهام خیانت از سوی رژیم آپارتاید شد و به دنبال یک پروسۀ محاکمۀ شش ساله، تبرئه گردید. هرچند او بلافاصله پس از بازگشت از یک مسافرت خارج کشور با هدف جمع آوری حمایت های بین المللی، دستگیر شد و نهایتاً همراه با دیگر متهمین، زندانی و طبق «قانون خرابکاری» و «قانون جلوگیری از اشاعۀ کمونیسم»، به اتهام مشارکت در جرم در بیش از ۲۰۰ مورد اقدام به خرابکاری با هدف کمک به جنگ چریکی، و همچنین تسهیل انقلاب خشن و یورش مسلحانه، به محاکمه کشیده شد.

ماندلا با یک سخنرانی جسورانه، تمام قد در کنگرۀ ملی آفریقا ایستاد و اعلام کرد که در راه نابودی آپارتاید، اگر لازم باشد جان خود را هم خواهد داد؛ اما در عین حال این اتهام را هم که او کمونیست است، رد کرد. او در محضر دادگاه اعلام کرد:

«تحقق منشور آزادی، حوزه هایی تازه را برای یک آفریقای خوشبخت، شامل همۀ طبقات، از جمله طبقۀ متوسط، خواهد گشود. کنگرۀ ملی آفریقا هرگز در هیچ دوره ای از تاریخ خود، نه تغییری انقلابی را در ساختار اقتصاد کشور توصیه کرده و نه تا جایی که نیک به یاد دارم، جامعۀ سرمایه داری را محکوم کرده است».

ماندلا و سایر متهمینی که در سال ۱۹۶۴ مجرم شناخته شدند، به حبس ابد محکوم گردیدند که بخش اعظم آن در «جزیرۀ روبن» سپری شد.

اواسط دهۀ ۱۹۸۰، حکومت وقت به بحران بزرگی درغلتیده و در محاصرۀ آماج اعتصابات عمومی و شورش های کارگران و جوانان سرتاسر شهرهای آفریقای جنوبی قرار گرفته بود. به همین دلیل برخی مدیران و رؤسای برجستۀ شرکت ها، یعنی سرمایه داران کلان و شناخته شده ای که خطر انقلاب از پایین را درک کرده بودند، تلاش کردند تا حمایت ماندلا را از داخل زندان جلب کنند؛ ماندلا بهترین، و شاید آخرین امید آن ها برای فرونشاندن اوضاع سیاسی حاد به شمار می رفت.

رژیم آپارتاید، باب مذاکرات با رهبران کنگرۀ ملی آفریقا را در سال ۱۹۸۵ باز کرد؛ یعنی در همان سالی که در تلاش برای سرکوب مبارزات و شورش های جوانان سیاه پوست طبقۀ کارگر، حکومت نظامی اعلام کرده بود. مذاکرات، به آزادی ماندلا از زندان در فوریۀ ۱۹۹۰ انجامید. انتخابات چند–حزبی سال ۱۹۹۴ شاهد قدرت گیری کنگرۀ ملی آفریقا با ۶۲ درصد آرای ملی بود. ماندلا رئیس جمهور شد، سمتی که طی پنج سال آتی، یعنی تا ۱۹۹۹ به عهده داشت.

ماندلا و کنگرۀ ملی آفریقا در شرایطی به قدرت رسیدند که از پیش طی توافقاتی سرّی تعهد کرده بود که در صورت لزوم برای دسترسی به وام ۸۵۰ میلیون دلاری صندوق بین المللی پول، کسری خود را کاهش دهند، نرخ های بهره را بالا ببرند و «اقتصاد باز» را تضمین نمایند. در تمامی توافقاتی که اواخر دورۀ رژیم آپارتاید صورت گرفته بود، تضمین حفظ مالکیت، ثروت و منافع تجاری نخبگان سفیدپوست و سرمایۀ مالی جهانی، به عنوان یک شرط ضمنی و تلویحی به چشم می خورد. به عنوان مثال، ماندلا طی پیامی خطاب به شرکت های مالی و صنعتی ایالات متحده، اعلام کرد:

«بخش خصوصی، هم داخلی و هم بین المللی، سهمی حیاتی در بازسازی اقتصادی و اجتماعی آفریقای جنوبی پس از آپارتاید ایفا خواهد کرد. فوق العاده مهم است که رشد اقتصاد به سرعت و با نرخ هایی بالاتر از رشد جمعیت باشد. این شدنی نیست، مگر با جریان عظیم سرمایۀ خارجی، از جمله سرمایۀ ایالات متحده … ما نسبت به این امر حساسیت لازم را داریم که شما، به عنوان سرمایه گذار در آفریقای جنوبی پسا–آپارتاید، باید از امنیت سرمایه گذاری های خود، همین طور بازگشت کافی و منصفانۀ سرمایۀ خود و فضای عمومی صلح و ثبات در زمینۀ سرمایه، اطمینان داشته باشید»

ماندلا به شهروندان عادی آفریقای جنوبی هشدار داده بود که انتظار نداشته باشند حکومت جدید قادر به کاهش و تخفیف فقر گسترده باشد؛ سال ۱۹۹۵، در زمان بازگشایی پارلمان، او با خشم تمام گفت: «حکومت واقعاً پولی ندارد که بخواهد خواسته هایی را که مطرح می شوند، برآورده کند» و این که «ما باید خودمان را شرّ این فرهنگِ حق به جانب بودن که باعث می شود انتظار داشته باشیم حکومت الساعه هر چه می خواهیم انجام دهد، رها کنیم».

نیویورک تایمز در گزارشی (به تاریخ سپتامبر ۱۹۹۴)، ماندلا را با کلاه و تی شرت اتحادیه های کارگری توصیف می کند که حرف آخر را خطاب به اتحادیه ها می زند: «از اعتصاب کوتاه بیایید، شما دارید سرمایه گذاران خارجی را می ترسانید. آماده باشید که “کمربندهایتان را محکم کنید” و دستمزدهای پایین را بپذیرید، چون این طور بود که اقتصادهای آسیایی به ببر تبدیل شدند.» ماندلا هم زمان به موازات تلاش برای عقب نگاه داشتن مبارزات کارگری، روند جلب حمایت ابرثروتمندان آفریقای جنوبی را آغاز نمود.

مهم ترین تصمیم اقتصادی دورۀ پسا–آپارتاید، در ژوئن ۱۹۹۶ گرفته شد، زمانی که لایه های بالایی سیاست گزاران کنگرۀ ملی آفریقا یک استراتژی کلان اقتصادی را با دور زدن متحدین خود در جنبش کارگری و حزب کمونیست، و بی هیچ همفکری با آنان (و حتی با اعضای خود)، در پیش گرفت. «بانک جهانی» هم با فرستادن دو اقتصاددان، «ادای سهم» کرد و این گونه بود که مدل اقتصادسنجی آن ها برای آفریقای جنوبی موسوم به الگوی «رشد، اشتغال و بازتوزیع» (GEAR) به طور آزمایشی به مرحلۀ اجرا درآمد.

اما نهایتاً نگاهی اجمالی به اهداف تعریف شدۀ GEAR در دورۀ ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۰، نشان می دهد که نه فقط وضعیت عمومی اقتصادی بهتر نشد، بلکه اگر «موفقیت»هایی هم در کار بود، مشخصاً به صاحبان سرمایه اختصاص می یافت: کاهش تورم (از ۹ به ۵٫۵ درصد؛ با وجود آن که پیش بینی مدل مذکور، ۷ تا ۸ درصد بود)؛ مازاد حساب جاری (البته تا پیش از جریان های خروجی سرمایه در دهۀ ۲۰۰۰) و کاهش کسری بودجه (به زیر ۲ درصد تولید ناخالص داخلی– پیش بینی قبلی GEAR، ۳ درصد بود). از این «موفقیت» های جزئی که بگذریم، باید دید اهداف اصلی این برنامه به کجا رسید؟

«رشد» تولید ناخالص داخلی سرانه، عملاً منفی بود (فارغ از آن که میزان انحرافات آماری در کشوری نظیر آفریقای جنوبی تا چه حد است). نیروهای محرکۀ GDP آفریقای جنوبی هر چه کم تر به «بهره وری» واقعی و هرچه بیش تر به معاملات مالی و سوداگرانه متکی بود (و این دومی بخشی است ماهیتاً بی ثبات و انگلی). سهم تولید مانوفاکتور از GDP، از ۲۱٫۲ درصد در سال ۱۹۹۴ به ۱۸٫۸ درصد در۲۰۰۲ سقوط کرد. در این میان سهم بخش معدن در طول همان دوره از ۷ به ۸ درصد افزایش یافت که آن هم نتیجۀ سقوط واحد پول این کشور، «رَند»، بود. در این میان بخش های کشاورزی، جنگلداری و ماهیگیری، بین ۳٫۲ درصد (سال ۲۰۰۰) و ۴ درصد (۱۹۹۷) قرار داشت. در عوض سهم «واسطه گری مالی» (شامل بیمه و املاک) از ۱۶ درصد GDP در سال ۱۹۹۴، طی هشت سال به ۲۰ درصد افزایش یافت.

وارد آمدن ضربۀ مهلک به «اشتغال»، نخستین پیامد به آغوش کشیدن سیاست های اقتصادی نئولیبرالی در آفریقای جنوبی بود. با وجود آن که GEAR وعدۀ رشد سالانۀ ۳ تا ۴ درصدی اشتغال را داده بود، کاهش ۱ تا ۴ درصدی سالانۀ مشاغل به ویژگی اواخر دهۀ ۱۹۹۰ تبدیل شد. نرخ بیکاری رسمی از ۱۶ درصد در سال ۱۹۹۵ به ۳۰ درصد در سال ۲۰۰۲ رسید. با احتساب کسانی که از یافتن شغل ناامید شده اند (اصطلاحاً در محاسبات آماری «کارگران مأیوس» نامیده می شوند)، این نرخ تا ۴۳ درصد نیز افزایش می یابد. در این میان «بهره وری کار» (بخوانید استثمار) به طور ممتد بالا رفت و شمار روزهای«به هدر رفته» در نتیجۀ اعتصاب کاهش پیدا کرد؛ این امر تا حدودی به دلیل سیاست های ضدّ اتحادیه های کارگری و خصومت شدید کنگرۀ ملی آفریقا با اعتصابات ملی با اهداف سیاسی بود.

در آخر، «باز توزیع» نیز بیش از هر کس، ابرشرکت ها را منتفع کرد؛ چرا که وزاری مالیه یکی پس از دیگری مالیات های اصلی شرکت ها را به ناگهان کاهش دادند (از ۴۸ درصد در سال ۱۹۹۴ به ۳۰ درصد در سال ۱۹۹۹) و کسری بودجه را از طریق محدود کردن هزینه های اجتماعی، زیر ۳ درصدِ تولید ناخالص داخلی نگاه داشتند. در نتیجه طبق آمارهای رسمی حکومت، متوسط درآمد خانوارهای سیاه پوست آفریقا طی سال های ۱۹۹۵ و ۲۰۰۰، قریب به ۱۹ درصد کاهش یافت، درحالی که درآمد خانوارهای سفیدپوست ۱۵ درصد صعود کرد. نه فقط فقر نسبی، بلکه فقر مطلق هم تشدید شد. آن بخش از خانوارها که عایدی شان کم تر از ۹۰ دلار از درآمد واقعی بود، از ۲۰ درصد جمعیت در سال ۱۹۹۵ به ۲۸ درصد در سال ۲۰۰۰ رسید. به همین ترتیب، ضریب جینی نیز از ۰٫۶ در سال ۱۹۹۴، به ۰٫۷۲ تا سال۲۰۰۶ بالغ شد.

این نتیجۀ سیاست های نئولیبرالی دورۀ ریاست جمهوری ماندلا بود که پس از وی هم ادامه یافت، و بدترین ضربات را به پیکرۀ طبقۀ کارگر وارد آورد.

بنابراین فاجعۀ اقتصادی و اجتماعی کنونی در آفریقای جنوبی را نباید جدا از نقش ماندلا در حفظ و تقویت حاکمیت سرمایه داری، یا ایجاد آن که چه می توان «سرمایه داری سیاه» نامید، در نظر گرفت.

با پایان دورۀ آپارتاید، کشور شاهد حق رأی و تضمین سایر حقوق دمکراتیکی بود که تحت حاکمیت آپارتاید ممنوع بود. اما شکاف اساسی در جامعه، یعنی تخاصم طبقاتی و نه نژادی، همچنان پابرجا باقی ماند. تاریخ یک بار دیگر اثبات کرد که «وحدت ملی» و «اتحاد طبقات» یک دروغ و شعار بزرگ بورژوازی است.

تقریباً ۲۰ سال بعد از پایان آپارتاید، آفریقای جنوبی امروز یکی از نابرابرترین کشورهای جهان است. سطح استثمار و فقر اکثریت جمعیت به شکل شرم آوری بالاست، بالغ بر ۵۰ درصد زیر خط فقر رسمی زندگی می کنند. بیکاری رسمی به مراتب بالاتر است. آفریقای جنوبی بالاترین جمیعت مبتلایان به HIV و ایدز در جهان را دارد، یعنی ۶٫۴ میلیون یا ۱۲ درصد کل جمعیت، و این شامل ۴۵۰ هزار کودک آلوده می شود. داده های رسمی نشان می دهد که تنها ۲۸ درصد از افراد آلوده مورد درمان قرار می گیرند. امید به زندگی در سال ۲۰۱۱، تنها ۵۸ سال بود که در زمرۀ پایین ترین رتبه ها در جهان قرار می گیرد.

اما از سوی دیگر، اقلیتی ناچیز که در حال حاضر لایه ای از «کنگرۀ ملی آفریقا»، استالینیست های سابق و برخی رهبران اتحادیه های کارگری را دربر می گیرد، ثروت های شخصی هنگفتی روی هم تلنبار کرده اند. اگر دلار آمریکا را معیار بگیریم، الآن جمهوری آفریقای جنوبی بیشترین تعداد میلیاردها را در قیاس با تمامی دولت های آفریقایی دارد، و ظرف تقریباً دو دهۀ گذشته، حدود ۱۴ نفر دیگر هم به این تعداد اضافه شده اند.

ماندلا درست در لحظه ای درگذشته که تنش های اجتماعی و سیاسی آفریقای جنوبی به نقطۀ انفجار خود رسیده است. کنگرۀ ملی آفریقا و متحدین استالینیست و اتحادیه های کارگری منحط و زرد، عمیقاً و به حق مورد نفرت و انزجار طبقۀ کارگر قرار دارند، و حکومت «ژاکوب زوما»- رئیس کنگرۀ ملی آفریقا و رئیس جمهور فعلی آفریقای جنوبی– در بحران بی سابقه ای فرو رفته است.

بحران عمیق سرمایه داری جهانی هم تمامی کمپانی ها و به خصوص شرکت های فراملیتی در حوزۀ استخراج معادن را به کاهش بیشتر دستمزدها و پایین آوردن استاندارد و شرایط کار طبقۀ کارگر آفریقای جنوبی کشانده است.

این که نیروی پلیس ۱۶ اوت سال گذشته، سی و چهار کارگر اعتصابی معادن پلاتینوم (طلای سفید) در ماریکانا را به خاک و خون کشید، به خوبی نشان دهندۀ عمیق خصومت حکومت «کنگرۀ ملی آفریقا» (و متحدین آن در اتحادیه های کارگری و «حزب کمونیست») با مطالبات و خواسته های ابتدایی کارگران (مانند برخورداری از دستمزد مناسب و ایمنی بیشتر محیط کار) است.

همۀ این ها، نتیجۀ گریزناپذیر منطق سرمایه داری است، و این همان نظامی است که ماندلا نه خواست و نه توانست کوچک ترین مرزی را در برابرش ترسیم کند.

ماندلا مُرد، منتها تاریخ یک بار دیگر اثبات کرد که «رهایی ملی» در چارچوب سرمایه داری ناممکن است. آن چه اکثریت توده ها برایش مبارزه کردند و جان دادند، نه صرفاً دمکراسی سیاسی، بلکه دمکراسی اقتصادی–اجتماعی بود، و این هر دو تاکنون هم محقق نشده. چرا که تضمین این حقوق تنها از مسیر انقلاب، نه حفظ نظم کهنه، از مسیر مبارزۀ طبقاتی و نه «آشتی طبقات» امکان پذیر است.اکنون به وضوح می بینیم که «آشتی ملی» و «وحدت ملی»، یعنی وحدت و آشتی دو نیروی اجتماعی متخاصم که رو در روی هم صف بندی کرده اند، از بیخ و بُن بی معنا هستند. جالب است که درست یک روز پیش از مرگ ماندلا، «مؤسسۀ عدالت و آشتی آفریقای جنوبی» گزارش سالیانه ای را منتشر کرد که نشان می داد افراد مورد مطالعه، قویاً احساس می کنند که نابرابری طبقاتی بزرگ ترین مسألۀ جامعۀ آفریقای جنوبی است؛ و شمار کسانی که «طبقه» را «بزرگ ترین مانع آشتی ملی» می دانند (۲۷٫۹ درصد)، تقریباً دو برابر کسانی است که در مقابل، عامل «نژاد» را برجسته می کنند (۱۴٫۶درصد).

ماندلا از ترس انقلاب از پایین، اصلاحات در بالا را انتخاب کرد؛ و همۀ جسارت، سال های زندان و فداکاری ها، وقف این دومی شد. وقتی شما «دولت سرمایه داری» را دست ناخورده باقی می گذارید و تنها شکل «حکومت» را تغییر می دهید، وقتی به جزئی از آن تبدیل می شوید، خود به خود منافع طبقۀ حاکم را نمایندگی خواهید کرد و این دیگر خواست شخصی شما نخواهد بود. این گونه است که ماندلا، دانشجوی جوان و نگهبان غیرقانونی یک معدن، به حافظ نظامی تبدیل می شود که معدنچیانش را به رگبار می بندد.

نقش ماندلا در حیات سیاسی کشور روز به روز کم تر شد، در عوض اما وجهه و سابقۀ مبارزاتی او بیش از پیش مورد استفاده قرار گرفت تا کنگرۀ ملی آفریقا فساد و ارتشای درونی خود را پنهان کند.هرچند پشت این وجهۀ بیرونی، این حقیقت هم نهفته است که اکنون فرزندان و نوادگان ماندلا در تقریباً ۲۰۰ کمپانی خصوصی فعال هستند.

ولی مرگ او ناگزیر با دوره ای دیگر از طغیان های اجتماعی و سیاسی همراه خواهد شد. کیفیات و ویژگی های ماندلای جوان، امروز چندین برابر بیشتر در خود طبقۀ کارگر آفریقای جنوبی تجسم یافته و وجود دارد. هرگونه تحولی از مسیر مبارزۀ طبقاتی، نه «وحدت» و «آشتی» طبقات می گذرد. حال و آیندۀ این جا و هرجای جهان را همین مؤلفه رقم می زند. آن چه نیست، سازماندهی انقلابی و فقدان یک خط رادیکال رهبری کننده است. فقط با تقویت گرایش سوسیالیسم انقلابی در درون طبقۀ کارگر و سازماندهی حول آن، تنها با افشای استالینیست های «حزب کمونیست» این کشور و رهبران منحط و فرصت طلب اتحادیه های کارگری زرد، با افزایش همبستگی و سازماندهی بین المللی مارکسیست های انقلابی، می توان شاهد آغاز انقلاب اجتماعی در این کشور و سایر کشورهای جهان به رهبری طبقۀ کارگر بود. این درسی است که به بهای شکست های خونین طقبۀ کارگر آفریقای جنوبی در این دوره می توان گرفت.

۱۷ آذر ۱۳۹۲

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 77 = 83