نگاهی دوباره به کتاب «قلعۀ حیوانات»

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه
اندی فورد

برگردان: آرام نوبخت

«قلعۀ حیوانات» که تقریباً از همان آغاز یک موفقیت بود، کتابی است که از سوی «مجلۀ تایم» در زمرۀ ۱۰۰ رمان بزرگ قرن بیستم جای گرفت. این کتاب اغلب جزئی از برنامۀ آموزشی مدارس است. برعکس در تمامی کشورهای استالینیست تا سال ۱۹۸۹ ممنوع بود، و ممنوعیت آن هنوز نیز در زیمبابوه، برمه و حتی برخی کشورهای عربی محافظه کار حوزۀ خلیج فارس باقی است.

اولین چیزی که شما را خیره می کند، شیوۀ نگاش بسیار روان این کتاب است. تحولات داستان به زبان روشن و بی پرده آشکار می شود، همراه با سادگی فریبندۀ یک قصه. در واقع عنوان اصلی کتاب، «قلعۀ حیوانات: یک قصه» بود. حرفۀ اوروِل به عنوان یک رمان نویس، درست در همان فصل اول و در معرفی اش از حیواناتی که برای نخستین جلسۀ خود مجمعی شکل می دهند، نشان داده می شود. او برای ترسیم شخصیت هایش برای استفادۀ بعدی در طول داستان، دقیقاً به اندازه ای صحیح به خواننده اطلاعات می دهد. استفادۀ اورول از شوخ طبعی-مثلاً زمانی که شخصیت گربه در جلسه ای به این پرسش که «آیا موش ها رفیق هستند؟») هم رأی مثبت می دهد و هم منفی- تضمین می کند که خواندن این کتاب لذت بخش است و از این پس نیز به یاد ماندنی.

اورول عمق کامل اقدامات حقارت بار، و دروغ پردازی های مکرر و به یادماندنی حزب کمونیست و استالینیست ها در جریان جنگ داخلی اسپانیا را لمس کرده بود؛ در اسپانیا او به یک تشکیلات سیاسی متأثر از تروتسکی، یعنی میلیشیای «حزب وحدت مارکسیستی کارگران» (POUM) پیوسته بود. از این جهت مصمم بود که حقیقت را دربارۀ روسیۀ استالینیستی بیان کند. برای این منظور، او روش تمثیل را برگزید، به طوری که یک به یکِ رویدادهای رمان او شباهت دارد با تسخیر قدرت به دست استالین و سوء مدیریت بی رحمانۀ اتحاد شوروی.

روایت با «مِیجِر پیر» آغاز می شود؛ نمادی ترکیبی از شخصیت های مارکس و لنین. او ایده هایش از جامعه ای را شرح می دهد که در آن حیوانات دیگر از سوی آدم ها استثمار نمی شوند و از ثمرات کار خود بهره می برند. حیوانات با اشتیاق این ایده ها را می گیرند و بسیار زودتر از آن چه که حتی بتوانند تصور کنند، حاکمیت بی کفایت صاحب مزرعه، «آقای جونز» (تزار)، واژگون می شود. نام مزرعه به «قلعۀ حیوانات» تغییر می کند، پرچم جدیدِ «شاخ و سُم» خلق می شود، و خوک ها، به خصوص «ناپلئون» (استالین) و «سنوبال» (تروتسکی) رهبری را بر عهده می گیرند- اما به نظر می رسد که آن ها هرگز به توافق نمی رسند.

هشدار اولیه از مشکلات آتی، زمانی مشاهده می شود که «ناپلئون»، مسئول بخش شیردوشی مزرعه می شود، اما کلّ شیر «ناپدید» می شود. این صحنه یادآور مدرکی است که اخیراً از دل خاک بیرون آورده شده، و آن این است که حتی در نخستین روزهای پس از انقلاب، استالین فرمانی صادر کرده بود که به موجب آن قرار بود مقامات و بُروکرات ها سهمیۀ نان بیش تری داشته باشند- و به این نحو استالین وفاداری به خود را قوام بخشد. منتها پیشنهاد نان اضافی، شکلی رقت انگیز از اغوا کردن بود، مگر در شرایط گرسنگی توده ای. این نقطۀ عزیمت تروتسکی در تحلیل مهم اش از انحطاط اتحاد جماهیر شوروی بود. مارکس در مقاله ای گمنام دربارۀ امکان پذیری نظری انقلاب در یک کشور واپس مانده نوشته بود «جایی که نیاز عمومی شود، تمام تفاله های گذشته ]یعنی ستم[ احیا خواهند شد»؛ و تروتسکی درک کرد که این نیاز و گرسنگی، به نقطۀ آغاز پیروزی استالین بدل شده است.

وقتی «قلعۀ حیوانات» نیز همانند «انترناسیونال سوم» اولیه، کبوترهایش را با پیام انقلاب گسیل می کند، موجی از شورش سایر مزارع را درمی نوردد. آدم ها نمی توانند این را تحمل کنند و به مزرعه حمله می برند، اما تلاش های سترگ حیوانات، به رهبری «سنوبال»، آن ها را تار و مار می کند. «ناپلئون» نقش ناچیزی در «نبرد گاودانی» ایفا کرد، درست همان طور که استالین نقش ناچیزی در جنگ داخلی روسیه، در زمان تهاجم تقریباً تمامی قدرت های سرمایه داری جهان به روسیه ایفا کرد. «ارتش سرخ» که مهاجمین را شکست داد، به دست تروتسکی ساخته و رهبری شد.

«ناپلئون» و «سنوبال» بعداً بر سر بنای یک آسیاب بادی در «قلعۀ حیوانات» به اختلاف برمی خورند. این صحنه، جدال میان استالین و تروتسکی بر سر صنعتی سازی اتحاد شوروی را منعکس می کند. این جدال زمانی حل می شود که «ناپلئون» ناگهان با سگ هایی وحشی ظاهر می شود که مخفیانه در خانۀ مزرعه پروش داده بود و با تعقیب «سنبوال» او را از مزرعه بیرون می راند- تمثیلی از استفادۀ استالین از پلیس مخفی برای تبعید تروتسکی و ارعاب و ساکت کردن هواداران او.

درست مانند اتحاد شورویِ دهۀ ۱۹۲۰، «ناپلئون» ایده های «سنوبال» را سرقت و آن ها را به عنوان ایده های خود معرفی می کند. از این زمان به بعد، جلسات هفتگی بحث و پذیرش گام های بعدی «قلعۀ حیوانات»، به جلسات دریافت دستورالعمل برای حیوانات تبدیل شدند، درست همانند شوراهای دمکراتیک اولیه که به تسمه های نقاله برای دستورالعمل های باند حاکم مبدل شدند.

آسیاب بادی با زحمت و مشقت حیوانات، به خصوص «باکسر»، اسب مزرعه، ساخته می شود. «باکسر» که به طور شگرفی تنومند و ایثارگر است، به طور اخص نماد کارگران عادی شوروی است. با وجود تلاش های او، آسیاب بادی فرو می ریزد، درست مانند بخش اعظم برنامۀ پنج سالۀ اولیۀ استالین که ناموفق بود و به قحطی گستردۀ اوایل دهۀ ۱۹۳۰ انجامید. در همان حال که حیوانات در آستانۀ مرگ از گرسنگی هستند، اما به آدم های زودباور و ساده لوح چنین وانمود می شود که گویی مزرعه با وفور غذا رو به رو است، درست همان طور که «دوستان شوروی» (گروهی که اورول از آن متنفر بود) فریب صحنه آرایی های استالین را خوردند. با وجود سقوط آسیاب بادی، «ناپلئون» به «باکسر» و حیوانات دستور بازسازی دوبارۀ آن را می دهد.

در این اثنا، «ناپلئون» مذاکراتی را با دو مزرعۀ مجاور بر سر دادوستد تجاری آغاز می کند. مزرعۀ اول، «فاکس­­وود» رو به سقوط است و بد نگهداری است (بریتانیا)؛ مزرعۀ دیگر، «پینچ­فیلد»، خوب اداره می شود، همراه با مزرعه داری که «همیشه گرفتار دعاوی حقوقی است» (آلمان نازی). «ناپلئون» یکی را به جان دیگری می اندازد، اما نهایتاً مقداری الوار به «پینچ­فیلد» می فروشد، آن هم با وجود ظلم وحشتناکی که صاحب مزرعه در حقّ حیوانات خود روا می دارد. به محض این که قرارداد بسته می شود، به حیوانات گفته می شود که داستان های شکنجه و ظلم در آن جا «بیش از حد غلوآمیز» بوده است. و درست مانند مورد هیتلر، این توافق با تهاجم به «قلعۀ حیوانات» از مزرعۀ «پینچ­فیلد» تلافی می شود. حیوانات قلعه تنها با مصایب فراوان و ویرانی دوبارۀ آسیاب بادی این حمله را دفع می کنند.

یکی از دردآورترین لحظات این کتاب، مرگ «باکسر» است. پس از تمام تلاش های او برای ساخت آسیاب بادی، او پیر می شود و بهبود سُم هایش بسیار کُند. «ناپلئون» می گوید که او را نزد جراح دامپزشک می فرستد، اما وقتی کامیون دنبال او می آید، حیوانات می فهند که روی ماشین عبارات «آلفرد سیموندز. سلاخ اسب و سریشُم ساز» نقش بسته است. باکسر به مسلخ برده می شود. درست مانند کارگران قهرمان شوروی که استالین مزد تلاش های آنان را در تسویه های عظیم دهۀ ۱۹۳۰ پرداخت.

«همۀ حیوانات برابرند، اما بعضی برابرتر»

خیانت نهایی زمانی سر می رسد که شعار اصلی «قلعۀ حیوانات»- «همۀ حیوانات برابرند»- به این شعار تغییر پیدا می کند که: «همۀ حیوانات برابرند، اما بعضی برابرتر». دقیقاً به این شکل زمخت و ریاکارانه بود که استالین و پادوهای او به اصول بنیادی اتحاد جماهیر شوروی خیانت کردند. در صحنۀ مشهور پایانی کتاب بر مبنای «کنفرانس تهران» در سال ۱۹۴۳، حیوانات در بیرون «از خوک به آدم و از آدم به خوک نگاه کردند، ولی دیگر امکان نداشت که بگویند کی به کی است».

انحطاط شوروی تا سال ۱۹۴۳ کامل شده بود، به طوری که اورول دیگر تفاوتی نمی دید، و در واقع تروتسکی نیز همین نظر را داشت- از نظر چهرۀ بیرونی و طرز رفتار، چیز چندانی برای انتخاب میان باند استالین و دیکتاتورها و رهبران سرمایه داری نبود. اما تروتسکی خاطرنشان کرد که بنیان های اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی متفاوت از بنیان های دولت های سرمایه داری بود و این بود که شوروی را قادر به شکست گله های نازی ساخت.

انتشار این کتاب، تاریخ عجیبی را پشت خود دارد. ابتدا در سال ۱۹۴۵ هواداران استالین مانع گسترش آن شدند، اما صداقت و ویژگی های ممتاز آن خوش درخشید، نقدهای خوب و سپس جنجالی دریافت کرد، و این همراه شد با فروش جهانی این کتاب که به اورول وقت و منابع مالی برای کار بر روی کتاب آخرش با نام «۱۹۸۴» را داد. «سی.آی.ای» که بودجۀ ساخت انیمیشنی از قلعۀ حیوانات در سال ۱۹۵۴ را تأمین کرده بود، از این کتاب آخر او به عنوان یک ابزار تبلیغاتی خام ضدّ روسی بهره برداری کرد. این ایده هنوز هم در مدارس پرورانده می شود که انقلاب بیهوده است، چون به دیکتاتوری می انجامد. اما هیچ چیزی بیش از این نمی تواند از دیدگاه های اورول فاصله داشته باشد. این کتاب در همۀ بخش ها از اقدام اولیۀ انقلاب دفاع می کند و قهرمان واقعی آن «باکسر» است، که همانند طبقۀ کارگر همه جا، منشأ واقعی هرگونه ثروت و موفقیت در مزرعه به شمار می رود. این که در داستان «باکستر» فریب می خورد و با نیرنگ از این ثروت محروم می شود و حتی مرگ ظالمانۀ او، بیش­تر در حکم کیفرخواستی علیه «ناپلئون» است تا «باکستر».

اوروال هرگز راه خود را به سوی درک تئوریک انحطاط اتحاد شوروی نیافت. اما او یک سوسیالیست و دمکرات صادق و با پرنسیپ بود، و «مزرعۀ حیوانات» یک تمثیل صادقه و فوق العاده از خیانت دهشتناک به انقلاب روسیه از سوی باند آدمکشان بی اخلاق و خودخواه.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 10 = 15