چرا باید «کارمزدی و سرمایه» را خواند؟
مارک.ل. تامس / برگردان: آرام نوبخت
جزوۀ «کار مزدی و سرمایه»، ابتدا به صورت مجموعه مقالات کارل مارکس مندرج در «نویه راینیشه سایتونگ» ظاهر شد؛ روزنامه ای که مارکس در دورۀ انقلاب ۱۸۴۸-۱۸۴۹ که آلمان و اروپا را در نوردید، سردبیرش بود.
این مقالات بر مبنای سخنرانی هایی بود که مارکس برای کارگران آلمانی در بروکسل در سال ۱۸۴۷ ایراد کرد.
هدف مارکس در این جزوه، تشریح و توضیح «شرایطی اقتصادی» است «که بنیان مادی مبارزات کنونی میان طبقات را شکل می دهد».
بورژوازی و پرولتاریا در ابتدای امر شانه به شانۀ هم در برابر نظام کهنۀ فئودالی در سال ۱۸۴۸ جنگیدند. اما این هماهنگی ظاهریِ منافع بین این دو طبقه در انقلاب، بیش از پیش راه را به سوی یک نزاع آشکار باز کرد. بورژوازی در برابر خطرِ رو به رشد از پایین، خطری که مالکیت سرمایه داران و همین طور زمینداران کهنۀ فئودال را تهدید می کرد، ناگزیر به سمت جبهۀ ضدّ انقلاب هُل داده شد.
بنابراین مطالب جزوۀ «کار مزدی و سرمایه» خطاب به کارگران، بخشی از مبارزۀ مارکس برای استقلال سیاسی طبقۀ کارگر در جریان انقلاب بود.
مارکس از مبحث دستمزدها آغاز می کند که سرمایه دار در ازای ظرفیت کار، یعنی توان کار کارگران پرداخت می کند. «توان کار» در نظام سرمایه داری، یک کالا است که درست مثل هر کالای دیگری خرید و فروش می شود. اما «توان کار» از یک جنبۀ بسیار مهم متمایز از سایر کالاها است. خصلت منحصر به فرد این کالا در این است که وقتی مورد استفاده قرار می گیرد، کار بیشتری نسبت به آن چه که برای تولید خودش نیاز است، انجام می دهد.
ارزش توان کار، مانند سایر کالاها، وابسته است به مقدار کار مورد نیاز برای تولید آن. اگر قرار باشد کارگران توان کار خود را در اختیار سرمایه داران قرار دهند، به خوراک، مسکن، پوشاک و غیره نیاز دارند. دستمزد آن ها باید هزینۀ این اقلام را پوشش دهد، یعنی باید با مقدار کار اجتماعی لازم برای تولید این اقلام منطبق شود. دستمزدها باید هزینۀ تولید مثل نسل آتی کارگران را، یعنی کودکانِ کارگران که تأمین کنندگان آتی توان کار به سرمایه داران هستند، پوشش بدهد.
این هزینه ها- تولید و بازتولید توان کار- همان چیزی هستند که نهایتاً «قیمتِ» توان کار، یعنی دستمزد کارگران را تعیین می کنند.
اما کاری که کارگر انجام می دهد، می تواند بیشتر از مقدار کار ضروری برای رفع این هزینه ها باشد. مثلاً ممکن است برای کسی روزانه تنها ۳ ساعت کار کافی باشد تا بتواند هزینۀ احیای دوبارۀ توان کارش را پوشش بدهد. اما همین فرد برای ۸، ۹ یا ۱۰ ساعت به کار گرفته می شود. این کار اضافی به جیب سرمایه دار می رود. همین ارزش اضافی است که بنیان سود سرمایه دار را شکل می دهد.
علت این که شاید به نظر برسد هیچ تضاد ذاتی ای بین منافع سرمایه داران و کارگران نیست، این است که این شکل از استثمار در پشت قرارداد دستمزد پنهان می شود.
رابطۀ بین کارفرما و کارگر، ظاهرِ بیرونیِ یک رابطۀ برابر را دارد. کارفرما توافق می کند که در ازای کار یک کارگر، به او دستمزد بدهد. برخلاف برده که مایملک ارباب است یا سِرف در دورۀ فئودالیسم که وابسته به زمین و ارباب زمین است، کارگر به زور به کار گرفته نمی شود. او از این نظر «آزاد» است، و فروش توانِ کار در ازای دستمزد، به نظر یک عمل داوطلبانه می رسد.
اما این برابریِ صوی، نابربری عمیق تر میان کارگر و سرمایه دار را در پشت خود پنهان می کند. سرمایه دار، در مقام مالک ابزار معیشت است- کارخانه ها، معادن، اداره ها و غیره- و کارگر اگر می خواهد از گرسنگی نمی رد یا با فلاکت گذران زندگی نکند، باید به کار برای او تن بدهد. کارگران از این نظر «آزاد» هستند که لازم نیست برای یک سرمایه دار واحد کار کنند، اما نمی توانند از کار کردن برای طبقۀ سرمایه دار به طور کلی طفره بروند.
«کارگر هر وقت بخواهد سرمایه داری را که نیروی کارش به او فروخته شده ترک می کند و سرمایه دار هم هر وقت مناسب باشد دستمزدش را به او پرداخت می کند و اگر هم از او بهره مند نشود، اخراجش می کند. اما کارگر که تنها منبع درآمدش فروش توان کارش است، نمی تواند کلّ طبقۀ خریدار، یعنی طبقۀ سرمایه دار را ترک کند، مگر این که بخواهد از هستی خود ساقط شود؛ او نه با این یا آن سرمایه دار، بلکه به طبقۀ سرمایه دار تعلق دارد و اگر قرار باشد که برای کارِ خود خریداری پیدا کند باید به سراغ همین طبقه بیاید».
و هر بار که کارگر توان کار خود را به سرمایه دار می فروشد، اضافه ارزشی که از او استخراج می شود، می تواند از سوی سرمایه دار برای انباشتن ابزار تولید بیشتر استفاده شود- سرمایه دار به دلیل رقابت با سایر سرمایه داران و از ترس این که نابود شود، وادار می شود که سودهای خود را از نو سرمایه گذاری کند.
«آیا کارگر در کارخانۀ نخ ریسی فقط نخ تولید می کند؟ خیر؛ بلکه او سرمایه تولید می کند. کارگر به تولید ارزش هایی می پردازد که برای تسلط بر کار او دوباره به کار گرفته می شود و به واسطۀ این کار، ارزش های جدیدی به وجود می آید».
بنابراین سرمایه صرفاً ابزار تولید مادی نیست، بلکه کار انباشتۀ گذشته است که بر زندگی کار زنده سلطه دارد. در نتیجه همان طور که مارکس مطرح می کند، «منافع سرمایه داران و منافع کارگران مزدی تماماً در نقطۀ مقابل یک دیگر هستند». مبارزۀ طبقاتی بر این مبنا و تنها بر این مبنا است که باید صورت بگیرد.