سوسیالیست‌ها پیش از مارکس

زمان تقریبی مطالعه متن ۳ دقیقه
پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت

ایدۀ جامعۀ سوسیالیستی، ایده‌ای قدیمی است؛ به قدمت خودِ جامعۀ طبقاتی. مادام که شاه و شیخ، ارباب و اشراف زاده، قاضی و پلیس و ژنرال هستند، مردمی هم خواهند بود که به دنیایی عاری از زورمندی می نگرند، دنیایی که در آن ثروت جهانی در اختیار و اشتراک همه باشد.

به عنوان مثال در فرانسۀ اواخر قرن ۱۲، یک نجّار انجمنی را با نام «کاپوسیاتی» بنیان گذاشت که برابری همۀ انسان‌ها را موعظه می کرد. به محض آن که این انجمن هواداران و پیروانی در میان مردم یافت، به ضرب نیروی مسلح سرکوب شد.

«جان کریسوستوم قدّیس»، اواخر قرن ۴ میلادی چنین وعظ کرده بود:

«برکت در میان آنان بود، چرا که هیچ کس از حِرمان رنج نمی برد… چون این گونه نبود که سهمی را بدهند و سهم دیگر را برای خود نگاه دارند… آنان نابرابری را برانداختند و در وفور و فراوانی زیستند».

«سیسموندی»، اقتصاددان سوئیسی، در دهۀ ۱۸۳۰ نوشت که «امروز سخت کوشی و پاداش آن از هم جدا افتاده اند؛ این همان انسانی نیست که نخست کار می کند و سپس می آساید؛ بلکه یکی است که کار می کند تا دیگران بیاسایند».

مسأله صرفاً این نیست که برخی ثروتمندند و برخی دیگر نه. بلکه کارِ اکثریت است که ثروت اقلیتی را شکل می دهد. مارکس در سال ۱۸۵۲ نوشت:

« تا جایی که به من بازمی گردد، امتیاز کشف وجود طبقات در جامعۀ کنونی و مبارزه میان آن‌ها به من تعلق نمی گیرد … آن چه من انجام دادم و جدید بود، اثبات این بود که وجود طبقات، تنها با مراحل تاریخی معینی در توسعه تولید پیوند دارد».

یکی از دوراندیشی‌های مارکس این بود که تقسیم طبقاتی، محصول سطحِ تاکنون پایینِ بهره وری انسان بوده است. انگلس نوشت:

«تفکیک جامعه به یک طبقۀ استثمارگر و یک طبقۀ تحت استثمار … پیامد ضروری توسعۀ ناکافی و محدود تولید در ادوار گذشته بود. مادام که کلّ کارِ اجتماعی تنها محصولی به بار می آورد که از آن چه به زحمت برای هستی همه ضروری است اندکی فراتر می رود؛ و بنابراین مادام که کار، همه یا تقریباً همیشه اکثریت عظیم اعضای جامعه را درگیر می کند، به اجبار این جامعه به طبقات تقسیم می شود».

سوسیالیست‌های پیش از مارکس، با مسأله‌ای دست به گریبان بودند که از پس آن برنمی آمدند. شرایط مادّی وفور برای تحقق ایده‌های آنان وجود نداشت. در نتیجه سوسیالیست‌های پیش از مارکس و انگلس صرفاً جامعۀ ایده آل خود را در مقابل جامعه‌ای که وجود داشت قرار می دادند.

این گرایش، بالاترین نمود خود را در سوسیالیست‌های تخیلیِ اوایل تا اواسط قرن ۱۹ یافت.

تخیل­گرایان، منتقدین درخشان سرمایه داری صنعتی بودند. اما به مبارزۀ طبقاتی نگاه نمی کردند. در عوض در جستجوی ایجاد اجتماعی سوسیالیستی بودند که بتواند الگویی برای متقاعد کردن جهان- و همین طور سرمایه داران- به برتری سوسیالیسم باشد.

انگلس این موضوع را چنین مطرح کرد: «تخیل­گرایان تلاش می کردند راه حلّ مشکلات اجتماعی را که هم­چنان در شرایط توسعه نیافتگی اقتصادی نهفته بود، از درون مغز انسان بیرون بیاورند».

آن چه مارکس و انگلس انجام دادند، این بود که نشان دادند ایدۀ سوسیالیسم کافی نیست. کسی نمی تواند صرفاً آن چه را که هست و آن چه را که باید باشد، در مقابل هم قرار دهد. شما باید نشان دهید که چه طور یکی می تواند با مصالح و موادّی که در دست دارید به دیگری تبدیل شود.

از این رو بود که مارکس و انگلس ماتریالیست بودند. برای آن‌ها ایده‌ها به تنهایی نمی توانستند منجر به تغییر اجتماعی شوند. شرایط مادی‌ای می بایست وجود داشته باشد که تغییر برای جامعه را هم امکان پذیر و هم ضروری سازد.

انگلس نوشت:

«از زمان ظهور تاریخی شیوۀ تولید سرمایه داری، تصاحب کلیۀ ابزار تولید جامعه به دست جامعه … به عنوان ایده آل آینده … اغلب در رؤیای فرد فرد انسان‌ها بوده است. اما این تنها زمانی امکان پذیر می شد، تنها زمانی به ضرورت تاریخی مبدل می شد که شرایط واقعی برای تحقق آن هم وجود داشته باشد. همانند هر پیشرفت اجتماعی دیگری، این نیز نه با انسان هایی که درک می کنند وجود طبقات در تضاد با عدالت و برابری و غیره است، نه با تمایل صِرف به الغای این طبقات، بلکه در نتیجۀ شرایط اقتصادی جدید عملی می شود».

«شرایط اقتصادی معین» سرمایه داری است که با خلق وفور مادی، جامعۀ طبقاتی را منسوخ و سوسیالیسم را برای نخستین بار امکان پذیر می کند.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

39 + = 43