کمونیسم اولیه: زندگی پیش از ظهور طبقه و ستم

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه

سوسیالیست‌ها برای جامعه‌ای عاری از ستم و استثمار مبارزه می‌کنند. در عوض اما اغلب به ما می‌گویند که چنین جامعه‌ای محال است؛ می‌گویند که سلسله‌مراتب و ستم همیشه وجود داشته است. اما انگلس، همکار و یار دیرینۀ مارکس نشان داد که این حرف صحّت ندارد.

سال ۱۸۸۴ انگلس به توصیف جوامعی پرداخت که «پیش از ظهور تقسیمات طبقاتی» وجود داشتند و درباره‌شان نوشت: «در اینجا همه‌چیز آرام و روان پیش می‌رود، بدون سرباز و ژاندارم و پلیس؛ بدون اشراف و پادشاهان و حاکمان؛ بدون رئیس پلیس و قاضی؛ بدون زندان و محکمه».

انگلس ادامه می‌دهد: «هیچ فقیر و نیازمندی نمی‌تواند وجود داشته باشد. خانوار اشتراکی… وظایف خودش را در قبال سالمندان و بیماران و معلولان جنگ می‌داند… همه آزاد و برابر هستند، از جمله زنان».

انگلس این جامعۀ پیشاطبقاتی را «کمونیسم اولیه» نامید. البته توصیف او از این جامعه کاملاً دقیق نبود. مثلاً امروز می‌دانیم که در آن دوران خبری از جنگ نبوده یا به ندرت بوده است. با این حال بسیاری از باورهای او از آزمون گذر زمان سربلند بیرون آمده‌اند.

جامعۀ انسانی راهی بس طولانی پیموده است. باستان‌شناسان ابزارهایی سنگی یافته‌اند که متعلق به ۲.۶ میلیون سال پیش است. «انسان هوشمند» (Homo Sapiens) به‌عنوان گونۀ جانوری که امروز عموماً به‌عنوان «انسان» می‌شناسیم، قریب به ۱۳۰ هزار سال پیش در افریقا تکامل یافت. برای اینکه یک مقیاس تاریخی در دست داشته باشیم، در نظر بگیرید که بنای تاریخی «استون‌هنج» نزدیک به ۵ هزار سال پیش ساخته شد.

در بخش اعظم تاریخ بشر، انسان‌ها در گروه‌های بسیار کوچک و از رهگذر شکار و گردآوری خوراک می‌زیسته‌اند. آثار باستانی اندکی جان سالم به در برده‌اند. بنابراین انسان‌شناسان برای فهم این آثار به سراغ مطالعۀ جوامع شکارچی-گردآورنده‌ای که تا عصر حاضر باقی مانده‌اند رفته‌اند.

چنین جوامعی مداوماً در اثر اصطکاک با جامعۀ طبقاتی و دنیای مدرن دگرگون شده‌اند و از این نظر خیلی متفاوت با درک انگلس از کمونیسم اولیه هستند. منتها خیلی از این جوامع بسیاری از خصوصیات گروه‌های پیشین را همچنان حفظ کرده‌اند و استدلال‌های کلی انگلس را تأیید می‌کنند.

مهم‌ترین بخش زندگی جوامع شکارچی-گردآورنده، تأمین غذا است. هم مردان و هم زنان مسئول این کار هستند و غذا به محض جمع‌آوری میان تمام اعضای گروه تقسیم می‌شود.

این فعالیت جمعی از آن رو نیست که اعضای این جوامع به طور کلی مهربان‌تر و خوب‌تر از دیگران هستند. خیر، این فعالیتِ جمعی تنها راه بقای گروه است. سایر وظایف اجتماعی مثل نگهداری از کودکان هم در انحصار این یا آن جنس نیست، بلکه گروه، آن را به‌عنوان یک مسئولیت جمعی متقبل می‌شود.

مطالعۀ جدیدی دربارۀ یکی از جوامع شکارچی-گردآورنده در مالزی[۱] نشان می‌داد که هرچند مادران در قیاس با پدران مدت زمان بیشتری را با کودکان خود می‌گذرانند، اما تا جایی که به نگهداری و مراقبت از کودکان برمی‌گردد تفاوتی میان زمان سپری‌شدۀ زن و مرد نیست.

در چنین جوامعی چه بسا تقسیم کار وجود داشته باشد، به طوری که مردان بیشتر وظیفۀ شکار را به عهده بگیرند و زنان وظیفۀ گردآوری خوراک را. این تقسیم کار واکنشی است به مشکلات بازتولید اجتماعی. چون جامعه‌ای که اغلب در حرکت است قادر به پشتیبانی از تعداد وسیع از کودکان کم سن و سال نیست. زنان باردار یا آن‌هایی که نوزاد شیرخواره دارند، می‌بایست از مخاطرات شکار دوری کنند تا نسل بعدی تضمین شود. اما در بسیاری از جوامع شکارچی-گردآورنده زنان اگر باردار نباشند یا کودک شیرخواره نداشته باشند در شکار مشارکت می‌کنند.

در سایر جوانب و شئونات زندگی جوامع شکارچی-گردآورنده مثل رهبری کردن، تقسیم کار وجود ندارد و هم مردان و هم زنان در تصمیم‌گیری شرکت می‌کنند.

رئیس

یکی دیگر از ویژگی‌های این جوامع آن است که فاقد رهبران دائمی‌اند. در دهۀ ۱۹۷۰ باستان‌شناسی از یکی از اعضای یک جامعۀ شکارچی-گردآورندۀ افریقایی[۲] سؤال می‌کند که آیا رؤسای ارشد دارند یا خیر. در پاسخ چنین می‌شنود: «البته که داریم! در واقع همۀ ما رئیس هستیم. هر کدام از ما رئیس خودش است!».

«رهبران» در این جامعه هیچ اتوریتۀ واقعی‌ای نداشتند؛ یعنی می‌توانستند نظراتشان را تبلیغ کنند اما نمی‌توانستند به دیگران تحمیل کنند. افراد می‌توانند نقش رهبری‌کننده را ایفا کنند، اما این موقتی است و بر مبنای توانایی‌شان به جهت‌‌یابی، شکار یا سایر مهارت‌های مشابه.

به علاوه زندگی شکارچی-گردآورنده همیشه دشوار و کوتاه نیست. مردم هادزا[۳]، شکارچی-گردآورنده‌هایی هستند که در تانزانیا زندگی می‌کنند. مطالعۀ کلاسیک زندگی آن‌ها نشان می‌داد که هادزاها در گذشته روزانه به طور متوسط کم‌تر از دو ساعت صرف گردآوری غذا می‌کردند.

هرچند میزان مرگ و میر در طفولیت در بین جوامع شکارچی-گردآورنده بالا است، اما کودکی که بتواند به بزرگسالی برسد شانس آن را خواهد داشت که پدربزرگ بشود. سن مرگ و میر بزرگسالان بین ۶۸ و ۷۸ سال است.

بنابراین نیاکان ما به مدت صدها هزار سال زندگی‌ای جمعی‌تر و برابرتر از امروز داشتند. اما در مرحله‌ای معین از تاریخ بشر همۀ این‌ها دستخوش تغییر شد و دلیل آن ظهور جامعۀ طبقاتی بود. اشکال قدیمی سازماندهی جامعه دگرگون شدند.

اما چرا بشر از جامعۀ مساوات و اشتراک به جامعۀ ستم و استثمار حرکت کرد؟ اولین پاسخ این است که البته همۀ انسان‌ها چنین نکردند. برخی گروه‌ها مثل هادزاها تقریباً به همان شکلی که همیشه بودند باقی ماندند. برخی دیگر مثل گروه‌های بومیان امریکای شمالی پس از «کشف» سرزمین‌هایشان از سوی جوامع قدرتمندتر، نابود شدند. برخی دیگر نوعی سازماندهی سلسله‌مراتبی را در بین خودشان تکامل بخشیدند، اما همچنان بخش اعظم مناسبات اجتماعی جوامع شکارچی-گردآورنده را حفظ کردند.

پاسخ دوم این است که ظهور جامعۀ طبقاتی، یک فرایند درازمدت بود که پیوند تنگاتنگی با توسعۀ کشاورزی داشت.

شرایط اکثر جوامع شکارچی-گردآورنده به هیچ وجه شاعرانه و دلپذیر نبود. موارد بسیاری بودند که غذای موجود به زحمت می‌توانست کفاف گروه را بدهد. خشکسالی یا سیل می‌توانست باعث قطحی‌های ویرانگر شود.

در دوره‌های بحران فقط دو گزینه برای بقای گروه وجود داشت: یکی توسل به حمله به دیگران برای تأمین غذا و آغاز جنگ و دیگری توسعۀ اشکال مولدتر کشاورزی. ابداع تکنولوژیک اهمیت زیادی داشت. این فرایند باعث تغییر مناسبات اجتماعی شد.

کشاورزان اولیه از روش زمین‌سوزی (slash and burn) استفاده می‌کردند و هر چند سال یک بار جای خود را تغییر می‌دادند، اما نسبت به جوامع شکارچی-گردآورندۀ سنتی کم‌تر کوچ می‌کردند. این موضوع به همراه اینکه کار بیش‌تر باعث ثمرات بیشتر کشاورزی می‌شود، منجر به آن شد که زنان بتوانند فرزندان بیشتری داشته باشند.

اما بزرگ‌ترین تغییر به این خاطر اتفاق می‌افتد که کشاورزی در قیاس با شکار و گردآوری خوراک امکان تولید مقادیر به مراتب بیش‌ترِ غذا را می‌دهد. کشاورزان اکنون می‌توانند بیش از نیاز روزمرۀ خود تولید و مازاد غذا را ذخیره کنند.

خوش‌شانس‌ترین جوامعی که بتوانند فرایند انباشت را تحقق دهند، می‌توانند این مازاد را به نفع جمع استفاده کنند. بااینحال روش‌های جدید کاشت و داشت مستلزم برنامه‌ریزی بیش‌تر و آزادسازی برخی افراد از کار مشقت‌بار بود.

مازاد

در طی زمان برخی از کسانی که کنترل مازاد را به دست داشتند، شروع به استفاده از آن بنا به منافع خودشان کردند. برای نخستین بار در تاریخ بشر، این امکان فراهم شد که بخش کوچکی از جامعه از قِبَل تولید سایرین ارتزاق کند. این نشانۀ آغاز جامعۀ طبقاتی بود.

یکی از پیامدهای مهم این تقسیم، آغاز ستم سیستماتیک بر زنان بود.

دگرگونی اجتماعیِ ناشی از توسعۀ کشاورزی به قدری شگرف بود که «گوردن چایلد»، باستان‌شناس مارکسیست، آن را «انقلاب نوسنگی» نامید. این تحول قرن‌ها به طول انجامید، اما مناسبات انسانی را از اساس تغییر داد.

در جوامع کشاورز اولیه تقسیم کار بین مرد و زن به این شکل بود که مردان دنبال حیوانات می‌گشتند یا زمین جنگل را مسطح می‌کردند و زنان هم خوراک تهیه می‌کردند. این کشاورزی بدوی با ابزارهای ساده انجام می‌شد. اما به محض اختراع خیش گاوآهن، نقش زنان در تولید غذا به شدت کاهش یافت.

این موضوع بخشاً به خاطر فرزندانشان بود. زنان می‌توانستند یک قطعۀ کوچک زمین را با کج‌بیل شخم بزنند و در عین حال چشم‌شان به فرزندان کوچک‌شان هم باشد. اما با اختراع و بکارگیری خیش گاوآهن، این کار دشوارتر و خطرناک‌تر شد. به علاوه زاد و ولد در جوامع کشاورز بالا بود و زنان اغلبِ اوقات باردار بودند.

حتی می‌توان امروز هم این را در کشورهایی مثل بوروندی دید که کشاورزی متکی به استفاده از کج‌بیل است و زنان تا ۹۰ درصدِ نیروی کار کشاورزی را تأمین می‌کنند. در عوض در پاکستان که استفاده از خیش گاوآهن غالب است، تنها ۱۶ درصد کشاورزان را زنان را تشکیل می‌دهند.

پیامد اجتماعی این تحول بسیار شگرف است، به طوری که حتی خارج از حوزۀ کشاورزی هم احساس می‌شود.

پژوهش مفصلی در سال ۲۰۱۱ نشان می‌دهد در جوامعی که سنتاً از خیش گاوآهن استفاده می‌کرده‌اند، «نرخ مشارکت زنان در اشتغال و سیاست و غیره پایین‌تر و سیطرۀ رویکردهای مدافع نابرابری جنسیتی بالاتر است».

در جوامع شکارچی-گردآورنده و جوامع کشاورز اولیه، نقش زنان در تولید غذا محوری بود. اما زنان با توسعۀ کشاورزی به طور فزاینده‌ای از تولید کنار گذاشته شدند.

در جوامعی که خیش گاوآهن را تکامل ندادند نیز زنان اغلب بازنده بودند، چون از سایر جوانب تولید، مثل زهکشی آب هم کنار گذاشته شدند و به کار خانگی و زاد و ولد و پرورش کودک و پخت و پز روی آوردند. فرزندان پسر به‌عنوان کشاورزان آینده، اهمیت بیش‌تری پیدا کردند. بنابراین زمین به شجرۀ مذکر خانوادگی منتقل می‌شد.  نقش تابع و فرمانبردار زن هم به لحاظ اجتماعی و هم قانونی تثبیت شد و به جایی رسید که انگلس «شکست تاریخی و جهانی جنس مؤنث» نامید.

از زمان پایان «کمونیسم اولیه»، انسان‌ها در اشکال مختلفی از جامعۀ طبقاتی زیسته‌اند. اما از آنجایی که می‌دانیم در گذشته انسان‌ها بدون ستم و استثمار زندگی کرده‌اند، پس می‌دانیم ستم و استثمار کنونی نه به خاطر طبیعت بشر که محصولاتی اجتماعی هستند.

[۱]   مردمان سماک بری (Semaq Beri)

[۲]  کونگ‌ها (!Kung) در کشور بوتساوانا (افریقا)

[۳] Hadza

۵/۵ - (۲ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − 13 =