منشأ ستم
پال داماتو/ترجمه و تلخیص: کیوان نوفرستی
در هر جامعهای که باشیم در زندگی روزمرۀ خودمان با فهرست بلندی از بدرفتاریهای فیزیکی، جنسی، زبانی، سنی و ملی روبهرو هستیم. برخی از این بدرفتاریها ملایمترند و برخی خشنتر.
منتها تصور خیلی از مردم این است که مسألۀ تبعیض و خشونت یک مسألۀ فردی است. قطعاً «افراد»ند که حامل باورها و پیشداوریهای نژادپرستانه و سکسیستی و خارجیستیزی و همجنسگراهراسی هستند. اما تمام این ستمها به طور سیستماتیک اعمال میشوند. یعنی در قانون و ساختارهای جامعه نهادینه شدهاند و جزئی از تاروپود جوامعی هستند که در آنها زندگی میکنیم.
از نظر مارکسیستها این ستمها مثل نقش و نگار یک فرش هستند؛ فرشی به اسم سرمایهداری. سرمایهداری به ستم نیاز دارد. اما چرا؟ مثل معروفی بود که میگفت که اگر تمام کارگران دنیا همزنان تف کنند، کل طبقۀ سرمایهدار را آب میبرد! دقیقاً برای جلوگیری از یک چنین سناریویی است که سرمایهداری نیاز به انشقاق در صفوف طبقۀ کارگر دارد، یعنی کارگران را بر مبنای نژاد و جنسیت و ملیت و گرایش جنسی و نظایر اینها به جان هم بیندازد. بدون این شکافها سرمایهداری نمیتواند زنده بماند و هر وقت که به این ستمها غلبه میشود موجودیت سرمایهداری هم به خطر میافتد.
منشأ و خصویات معین هر نوع ستم متفاوت است، منتها همۀ اشکال ستم بنا به سودمندیشان برای نظام سرمایهداری به هم مرتبط هستند. بنابراین ما نمیگوییم که سرمایهداری ستم را ابداع کرده. بلکه سرمایهداری اشکال قدیمیتر ستم را گرفته، تغییر شکل داده و بنا به نیازهایش در قالب جدیدی ریخته و البته همزمان اشکال جدیدتری از ستم را هم خلق کرده است. بنابراین سیاست «تفرقه انداختن و حاکمیت کردن» پیش از سرمایهداری وجود داشته، اما سرمایهداری آن را به حد اعلا رسانده.
مثلاً بریتانیا زمانی عامدانه بر آتش خصومت میان هندوها و مسلمانان دمید تا بتواند حاکمیتش را در هند حفظ کند. سال ۱۸۹۷ یکی از مقامات بریتانیا به لُرد الگین نوشت: «از شنیدن افزایش اصطکاک میان هندوها و پیروان محمد متأسفم. آدم به زحمت میداند باید کدام را بخواهد: همگرایی اندیشه و عمل از نظر سیاسی خطرناک است و واگرایی اندیشه و تصادم، از نظر مدیریتی مشکلساز است. از این دو، این آخری ریسک کمتری دارد».
مارکس نیز نوشت که در خودِ بریتانیا چه طور طبقۀ سرمایهدار به آتش نفرت میان کارگران انگلیسی و کارگران بیبضاعت ایرلندی دمید و کارگر انگلیسی ترغیب شد که کارگر ایرلندی را به چشم «رقیبی که استاندارد زندگیاش را پایین میآورد» نگاه کند. در این حالت «کارگر انگلیسی خودش را نسبت به کارگر ایرلندی جزئی از “ملت حاکم” حس میکند و بنابراین خودش را به ابزاری در دست اشراف و سرمایهداران کشور خودش “علیه ایرلند” تبدیل میکند و از این رهگذر سلطۀ آنان “بر خودش” را تقویت میکند».
مارکس رویکرد کارگر انگلیسی به کارگر ایرلندی را با رویکرد سفیدپوستان فقیر جنوب آمریکا به بردگان سیاه سابق مقایسه میکند:
«این تخاصم به طور تصنعتی زنده نگه داشته و از سوی مطبوعات و سکوی خطابه و فکاهینامهها و خلاصه تمام ابزارِ در دسترس طبقات حاکم تشدید میشود. این تخاصم، رمز ناتوانی طبقۀ کارگر انگلستان علیرغم سازمانیابیاش است؛ رمزی که طبقۀ سرمایهدار به واسطهاش قدرت خویش را حفظ میکند و تماماً بدان آگاه است».
«جِی گولد» از سرمایهداران تازهبهدورانرسیدۀ امریکا در قرن ۱۹ خیلی رک و راستتر گفته بود: «من میتوانم از نیمی از طبقۀ کارگر برای کشتن آن نیمۀ دیگر استفاده کنم».
و اما ستم بر زنان و دگرباشان جنسی نیز منشأ متفاوتی دارد، منتها ارتباطش با بقای سرمایهداری کمتر نیست. سرمایهداری برای بقای خود وابسته به خانوادۀ «خصوصی» و نقش زن بهعنوان خانهدار و مادر است.
خانوادۀ هستهای هم وظیفۀ تولیدمثل و پرورش نسل بعدی کارگران را برای سرمایهداری ایفا میکند و هم وظیفۀ نگهداری از کارگران فعلی را برای بازتولید روزانۀ نیروی کارشان. این عملکرد خانواده بهعنوان ابزار ارزان حفظ و نگهداری نیروی کار اهمیتی اساسی برای بقای سرمایهداری یافته است.
سرمایهداری موقعیت متناقضی برای زنان ایجاد کرده است. از یک سو تودۀ زنان به صفوف نیروی کار مزدی میپیوندند و همین امر در عین حال شرایطی را فراهم آورده تا زنان به نیروی خودشان آگاه بشوند و شروع به مبارزه برای رهاییشان بکنند. از سوی دیگر وابستگی سرمایهداری به خانوادۀ هستهای به آن معناست که زنان باید بار مضاعف کار مزدی و کار بیمزد خانگی را به دوش بشکند.
هم شکلگیری هویت همجنسگرایان و هم ستم بر دگرباشان جنسی را میتوان بر مبنای همین تناقضی که با ظهور سرمایهداری صنعتی به ارمغان آمده است توضیح داد. یعنی از یک سو رشد کار مزدی و رشد شهرها شرایطی را فراهم آورد که مردم بتوانند با گرایشهای جنسی مختلف راههایی برای ارتباط با هم در خارج از ساختار سنتی خانواده بیابند و از سوی دیگر تداوم وابستگی سرمایهداری به خانواده برای تربیت ارزان نسل بعدی کارگران، همچنان نیازمند تغذیۀ ایدئولوژیای است که فقط رابطۀ دو جنس مخالف را به رسمیت بشناسد و هر شکل دیگری از گرایش جنسی را خوار بشمارد.
بنابراین مادامی که سرمایهداری وابسته به خانواده است، محو کامل ستم بر دگرباشان جنسی تقریباً محال خواهد بود. سرمایهداری با کشاندن اعضای خانواده به صفوف کارگران و تضعیف پیوندهای اقتصادیای که زمانی خانوادهها را کنار هم نگه میداشتند، از یک سو خانوادۀ هستهای را تضعیف میکند و از سوی دیگر به خاطر وابستگی به خانواده، به لحاظ ایدئولوژیک تقویتش میکند.
بنابراین هرچند سرمایهداری برخی کارکردهایی را که سابقاً به خانواده محول میشد برداشته است، اما برای تربیت نسل بعدی کارگران همچنان به آن نیازمند است. با این اوصاف نکتۀ مهم این است که سرمایهداری برای بقای خود به این ستمها نیاز دراد. پس مبارزه علیه اشکال مختلف ستم میبایست به یک دیگر و به مبارزه علیه خودِ سرمایهداری پیوند بخورد.