حزب توده و دینامیسم طبقاتی انقلاب ایران

زمان تقریبی مطالعه متن ۱۳ دقیقه

کیث جونز/ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت

ارزیابی تاریخ حزب توده به‌عنوان عقبۀ حزب کمونیست ایران از حوصلۀ این مطلب خارج است. اما بدون ارزیابی نقش این حزب و تأثیرات انقلاب‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه بر ایران نمی‌توان بحثی جدی دربارۀ تاریخ ایرانِ قرن بیستم داشت.

اولین نسل کارگران ایرانی که جلب سوسیالیسم انقلابی شدند، مهاجرانی بودند که برای کار به روسیه (و خاصه باکو که مرکز تولید نفت امپراتوری تزاری بود) رفته بودند و همان‌جا در تماس و اصطکاک با بلشویک‌ها قرار گرفتند.

هر دو انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه تأثیری شگرف بر مسائل سیاسی داخلی ایران برجای گذاشتند. هرچند انقلاب اول شکست خورد، اما ویژگی منحصربه‌فردش در انرژی انقلابی و ابتکاراتی بود که طبقۀ کارگر جوان این کشور از خود به نمایش گذارد.

انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تکانۀ مهمی برای انقلاب مشروطیت ایران بود؛ انقلابی که در آن هرچند طبقۀ کارگر هنوز به طفلی قنداقی می‌مانست و علی‌رغم نوپایی حزب سوسیال دمکرات ایران، اما هر دو نقش قابل‌توجهی ایفا کردند. با این حال وظایف و تکالیفِ عینیِ پیشِ روی انقلاب- یعنی رهایی ایران از یوغ امپریالیسم بریتانیا و روسیه، سرنگونی سلطنت، جدایی دین از دولت و ریشه‌کن‌سازی مناسبات ارباب و رعیتی در روستاها- بسیار فراتر از ظرفیت انقلابی بورژوازی ایران بودند. در فاصلۀ سال‌های ۱۹۰۶-۱۹۲۱/۱۲۸۵-۱۳۰۰ ایران رشته طغیان‌هایی را از سر گذراند؛ در این سال‌ها ابتدا تزار و سپس امپریالیسم بریتانیا با ارسال قشون به نجات سلطنت متزلزل قاجار شتافتند و با حفظ و بسط معاهدات «ناعادلانه»‌ سلطۀ اقتصادی و سیاسی‌شان را بر ایران تضمین کردند.

سال ۱۹۱۹/۱۲۹۸ لُرد کرزن با قلدری تهران را وادار به پذیرش معاهدۀ جدید ایران و انگلیس (موسوم به معاهدۀ ۱۹۱۹) کرد؛ هدف این معاهده آن بود که ایران به پایگاهی برای عملیات نظامی بریتانیا علیه روسیۀ انقلابی بدل شود. بلشویک‌ها که پیش‌تر «معاهدۀ ۱۹۰۷» تزار با ایران را ملغا و برای حمایت و تأثیرگذاری بر نهضت ملی‌گرای جنگل از طریق باکو به سوسیالیست‌های انقلابی ایرانی پیوسته بودند، در واکنش به معاهدۀ ۱۹۱۹ قشونی را هرچند اندک به شمال ایران اعزام کردند.

بریتانیا تا مدت‌ها کنترل ثروت نفتی ایران را در مشت خود نگه داشت، اما خیلی زود به این نتیجه رسید که معاهدۀ ۱۹۱۹ اشتباه بوده و از اجرایش عقب نشست. چرا که این معاهده نه فقط نارضایتی و مخالفت‌ همه را به جز جناحی کوچک از نخبگان با سلطۀ بریتانیا برافروخت، بلکه باعث رشد حس همدردی و همسویی با بلشویک‌ها شده بود. به قول یکی از مقامات امپراتوری بریتانیا: «اکنون این باور ایجاد شده است که بلشویک‌ها قطعاً بدتر از سایرین نیستند و اگر در اظهاراتشان در باب برقراری عدالت برای رنجبران و ومحرومان صادق باشند، چه بسا خیلی بهتر هم باشند»[۱].

حزب کمونیست ایران که ژوئن ۱۹۲۰/خرداد ۱۲۹۹ بنیان گذاشته شد، از جملۀ نخستین احزاب کمونیستی بود که در آسیا پامی‌گرفتند. این حزب به زودی اولین فدراسیون اتحادیه‌های کارگری را با قریب به ۱۵ هزار عضو دایر کرد. بحث‌ها و مجادلاتی که در کنگرۀ بنیان‌گذاری حزب کمونیست ایران شکل گرفتند همگی به حول حساس‌ترین مسائل چشم‌انداز انقلابی بودند: اینکه طبقۀ کارگر در مبارزۀ ضدامپریالیستی و انقلاب بورژوا-دمکراتیک چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟ و رابطۀ میان انقلاب‌های دمکراتیک و سوسیالیستی در عصر امپریالیسم و قدرت شورایی چیست؟

اما متأسفانه پیش از آنکه جمع‌بندی روشنی دربارۀ این سؤالات صورت بگیرد، انترناسیونال کمونیست به قدر کافی «استالینیزه» شده و «انقلاب مداوم» را بزرگ‌ترینِ کفرها اعلام کرده بود و از این رو برای حزب کمونیست ایران نیز همانند دیگر احزاب کمونیست آسیا و افریقا و امریکای لاتین، همان تئوری منشویکی-استالینیستیِ «انقلاب دومرحله‌ای» را تجویز کرد. تئوری‌ای که برای طبقۀ کارگر و سوسیالیست‌های انقلابی نقشی فراتر از متحدان «چپِ» رهبران بورژوایی در انقلاب دمکراتیک درنظر گرفته نمی‌شد.

کمی بیش از نصف سال بعد از بنیان‌گذاری حزب کمونیست ایران، رضاخان دست به کودتا زد و سیدضیا طباطباتی را به‌عنوان نخست وزیر جدید منصوب کرد. سیدضیا کسی بود که حتی سفارت بریتانیا هم به «بدنامی‌اش به انگلیس‌پرستی» شهادت می‌داد. رضاخان با حمایت بریتانیا و ملاکان و تجّار کودتای ۱۹۲۱/اسفند ۱۲۹۹ را به سرانجام رساند و متعاقباً سال ۱۹۲۵/۱۳۰۴ با حمایت همان‌ها بر تخت سلطنت نشست و خود را آن فرد قدرتمندی جلوه داد که برای مقابله با خطر بلشویک‌ها نیاز است. از این رو بود که بی‌رحمانه حزب نوپای کمونیست ایران را سرکوب و تمامی اتحادیه‌های کارگری را غیرقانونی اعلام کرد.

حزب تودۀ ایران که سال ۱۹۴۱/۱۳۲۰ اعلام موجودیت کرد، جانشین حزب کمونیست ایران بود و عموماً اولین حزب سیاسی فراگیر ایران به شمار می‌رود. تا سال ۱۹۴۵/۱۳۲۴ شمار اعضای حزب به ده‌ها هزار کارگر می‌رسید و رهبریِ یک فدراسیون سندیکایی را با نام «شورای متحدۀ اتحادیه‌های کارگران و زحمتکشان» با بیش از ۲۷۵ هزار عضو در دست داشت.

بی‌تردید رشد اولیۀ حزب توده بخشاً مدیون اشغال ایران به دست متفقین بود (ارتش سرخ، شمال ایران و ارتش بریتانیا، جنوب ایران را طی عملیات مشترکی به دست گرفتند که منجر به عزل رضاشاهِ حامی نازی‌ها و جایگزینی وی با فرزندش محمدرضا پهلوی شد. هدفِ اشغال این بود که خطوط تأمین تدارکات شوروی و کنترل بریتانیا بر نفت ایران تضمین شوند).

اما پایۀ حمایتی فراگیر حزب توده به‌عنوان حزبی که با سوسیالیسم و انقلاب اکتبر و ضدیت با امپریالیسم شناخته می‌شد، جنبۀ حقیقی داشت. نفوذ این حزب به سرعت به سراسر کشور گسترده شد و حتی به جنوبِ تحت اشغال بریتانیا و شهر آبادان که مرکز «شرکت نفت ایران و انگلیس» بود رسید. به زودی بعد از پایان جنگ حزب توده خود را بر مسند رهبری یک موج اعتصاب یافت. اتحادیه‌های وابسته به شورای متحده بیش از ۱۶۰ اعتصاب را در نُه ماه نخست سال ۱۹۴۶/۱۳۲۵ ترتیب دادند که شامل اعتصاب کارگران نساجی، کارگران بنادر، معدنچیان و رانندگان اتوبوس تهران می‌شد. بزرگ‌ترینِ این‌ها یک اعتصاب عمومی ۶۵ هزار نفره در خوزستان بود که بزرگ‌ترین اعتصاب صنعتی خاورمیانه محسوب می‌شد.

به این ترتیب در آن دورۀ طولانیِ بحران سیاسی و اقتصادی ایران از پایان جنگ جهانی دوم تا کودتای اوت ۱۹۵۳/مرداد ۱۳۳۲ که منجر به استقرار سلطۀ بلامنازع شاه و امپریالیسم امریکا شد، حزب توده یک چالشگر بالقوه برای قدرت به شمار می‌آمد. اما استالینیست‌ها از همان ابتدای بنیان‌گذاری حزب توده هرگونه چشم‌انداز انقلاب سوسیالیستی را کنار گذاشته بود. حزب توده خود را نه حزب انقلابی طبقۀ کارگر که «جبهۀ متحد دمکراتیک و میهن‌پرست» معرفی می‌کرد. در یکی از سرمقاله‌های نشریۀ «رهبر» به سال ۱۹۴۴/۱۳۲۲ بر حمایت حزب از قانون اساسی بورژوایی مشروطه تصریح شده و آمده بود:

«آیا حزب توده کمونیست است؟ نسبت کمونیستی به حزب توده ایران … نسبتی است غلط و دور از حقیقت. حزب تودۀ ایران حزبی است مشروطه‌خواه و طرفدارا قانون اساسی. چرا؟ زیرا ما معتقدیم که افکار کمونیسم و سوسیالیسم زائیدۀ شرایط اجتماعی خاصی است که در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب کمونیست در ایران به وجود آید آن حزب قطعاً حزب توده نخواهد بود»[۲]

سال ۱۹۴۹/۱۳۲۷ شاه به دنبال سوء قصد نافرجام به جان خود حزب توده و شورای متحده را غیرقانونی اعلام کرد، قدرت سیاسی را مجدداً قبضه کرد و املاک و مستغلاتی را که سال ۱۹۴۱/۱۳۲۰ اجباراً به دولت واگذارده شده بودند مجدداً به مالکیت خاندان خود بازگرداند. زمانی که شاه در ازای قدری افزایش درآمدهای خاندان سلطنتی پیشنهاد افزایش کنترل بریتانیا بر صنعت نفت ایران را داد، اعتراضات فراگیر علیه سلطنت و امپریالیسم دوباره شعله‌ور شدند.

به زودی یک جنبش توده‌ای برای ملی‌سازی صنعت نفت ایران به رهبری دکتر مصدق و «جبهۀ ملیِ» بورژوا-ناسیونالیست او پا گرفت. ماه مه ۱۹۵۱/اردیبهشت ۱۳۳۰ و بعد از آنکه حزب توده به‌عنوان یک نیروی سیاسی مقتدر عرض اندام کرد و با هدایت یک اعتصاب عمومی در خوزستان و اعتصاب‌های حمایتی در سایر شهرها حاکمیت سیاسی وقت را به لرزه درآورد، از مصدق درخواست شد که سِمَت نخست وزیری کشور را بپذیرد. مصدق در فشار برای ملی‌سازی «شرکت نفت ایران و انگلیس» و مقابله با تلاش‌های بریتانیا و امریکا برای خفه کردن ایران با قطع جریان صادرات نفت ایران، بارها به طبقۀ کارگر تکیه کرد. به عنوان نمونه ژوئیۀ ۱۹۵۲/تیر ۱۳۳۱ مصدق بعد از درگیری با شاه استعفا کرد، اما به دنبال فشار اعتصابات و تظاهرات و درگیری‌های خونین کارگرانی که حزب توده و اتحادیه‌‌هایش بسیج کرده بودند، ظرف پنج روز مجدداً در مقام خود ابقا شد.

مصدق هرچند از حمایت حزب توده برای فشار به شاه و بریتانیا استفاده می‌کرد، اما کاملاً به خطر بالقوۀ چپ‌ها آگاه بود. به همین خاطر بود که در تمام دورۀ نخست‌ وزیری‌اش از رفع ممنوعیت‌های قانونی حزب توده و شورای متحده امتناع کرد و در عین حال برای جلب پشتیبانی امریکا مانور می‌داد. اکتبر ۱۹۵۱/مهر ۱۳۳۰ مصدق علناً دست به دامن امریکا برای میانجی‌گری و وساطت در مجادلۀ ایران با بریتانیا شد و همزمان پشت پرده به امپریالیسم امریکا تضمین می‌داد که شکستن انحصار بریتانیا بر نفت خلیج فارس به نفع امریکا است.

مصدق و پرزیدنت ترومن در سال ۱۹۵۱

مصدق مجبور بود قدرت شاه را به چالش بکشد، چون شاه داشت به کانون توطئه‌های امپریالیسم علیه دولتش بدل می‌شد اما در عین حال او به دنبال این بود که ابعادِ مردمیِ جنبش ملی شدن صنعت نفت را محدود کند. مصدق به‌عنوان یک زمیندار بزرگ در برابر خواست اصلاحات ارضی مقاومت و با الغای سلطنت مخالفت کرد. با این حال استالینیست‌ها همچنان اصرار داشتند که طبقۀ کارگر باید بندۀ سیاسی مصدق و بورژوازی ملی باقی بماند.

ناسیونالیست‌های ایران سال‌ها است که حزب توده را بابت ناتوانی‌اش از بسیج به‌موقع طبقۀ کارگر در برابر کودتای مهندسی‌شدۀ سی‌آی‌ای در اوت ۱۹۵۳/مرداد ۱۳۳۲ محکوم می‌کنند. قطعاً این خطای بزرگی بود که کادر حزب استالینیست توده بابتش بهای سنگینی پرداخت. اما آنچه در این میان از قلم انداخته می‌شود این است که مصدق از ترسِ سمت و سوی رادیکالی که رویدادها به خود گرفته بودند، به میل خودش و با فرمان واشنگتن از ارتش خواست که به خیابان بیاید. انفعال استالینیست‌ها در مواجهه با کودتا، ناشی از سردرگمی و آشفتگی حزب به دنبال چرخش به راستِ سریع و ناگهانی این متحد ناسیونال-بورژوای آنان بود.

روز ۱۶ اوت ۱۹۵۳/۲۵ مرداد ۱۳۳۲ مصدق به یُمن اطلاعاتی که حزب توده در اختیارش گذاشته بود توانست از کودتای شماری از افسران شاه‌دوست با پشتیبانی سی‌آی‌ای و سرویس جاسوس بریتانیا (ام‌آی‌۶) جان سالم به در ببرد. روز بعد شاه از کشور گریخت و «جبهۀ ملی» کمیته‌ای را برای تصمیم‌گیری دربارۀ سرنوشت سلطنت و هواداران حزب توده که به خیابان‌ها ریخته و ساختمان‌هایی را تصرف کرده بودند دایر کرد. صبح روز بعد مصدق بعد از یک صحبت سرنوشت‌ساز با سفیر امریکا و گرفتن قول مساعدت در صورت بازگرداندن نظم و قانون، به ارتش فرمان داد که خیابان‌ها را از تظاهرکنندگان پاک کند. به این ترتیب مصدق به شکل مضحکی داشت از دشمن قدیمی‌اش یعنی ارتش برای درهم شکستن خاکریز خودش یعنی مردم استفاده می‌کرد.

به گفتۀ یرواند آبراهامیان «شگفتی آور نیست که ارتش از این فرصت برای سرکوبی خود مصدق استفاده کرد. در ۲۸ مرداد که توده­ای ها در نتیجۀ پشت کردن مصدق به آن‌ها صحنه را ترک کرده بودند، زاهدی با فرماندهی ۳۵ تانک شرمن اقامتگاه نخست وزیر را محاصره و پس از نُه ساعت درگیری، مصدق را بازداشت کرد»[۳].

و اما علمای شیعه چه نقشی در این رویدادها داشتند؟ در یک کلام، جانبداری از لندن و واشنگتن و شاه. آیت الله بروجردی، متنفذترین روحانی ایران و کسی که نزدیک به دو دهه نقش مرجع تقلید خمینی را داشت، با سکوت و عدم مداخلۀ سیاسی خود حمایتش را از شاه و ساختارهای اجتماعی شبه‌فئودالی ایران نشان داد.

آیت الله بهبهانی که مهم‌ترین روحانی در تهران بود، چنان علناً به کودتا کمک کرد که پول‌های تزریقی سی‌آی‌ای به بازار برای تدارک کودتا به «دلارهای بهبهانی» شهرت یافت. آخوند دیگری که ارتباطش با «جبهۀ ملی» زبانزد بود، آیت الله کاشانی بود که در ماه‌های منتهی به کودتا پشت مصدق را خالی کرد و هوادارانش در مجلس مصدق را چهره‌ای سوسیالیست و تهدیدی برای مالکیت خصوصی معرفی کردند و به او تاختند.

به دنبال کودتا استالینیست‌ها بیش‌تر به راست لغزیدند و با صراحتی بیش از پیش به سمت اپوزیسیون بورژوا-لیبرالِ بزدل و خاصه جبهۀ ملی جهت‌گیری کردند. تا اواخر دهۀ ۱۹۶۰/دهۀ ۱۳۴۰ ه.ش حتی تلاش کردند با عناصر ناراضی رژیم دیکتاتوری شاه و از جمله رئیس بدنام سابق ساواک که مسئول سرکوب‌های تهران به دنبال کودتا بود، متحد شوند.

سال ۱۹۷۶/۱۳۵۵ نورالدین کیانوری، دبیرکل کمیتۀ مرکزی حزب توده، نوشت که حزب باید «جبهۀ دمکراتیکِ» پیشنهادی خود را به «بورژوازی کلان» گسترش بدهد و اینکه در «مرحلۀ دمکراتیک و ضدامپریالیستیِ» انقلاب باید آمادۀ ائتلاف با آن دسته «نیروهای اجتماعی» بود که «بسیار از چپ و حتی از هر چیز دمکراتیکی فاصله دارند»[۴].

در این میان بوروکراسی‌های استالینیستی شوروی و چین نیز هر دو به دنبال گسترش پیوندهای اقتصادی و دیپلماتیک خود با رژیم دیکتاتوری شاه بودند.

حزب توده چنان بی‌اعتبار بود که از اواسط دهۀ ۱۹۶۰/دهۀ ۱۳۴۰ ه.ش دانشجویان رادیکال بر ضدّش شوریدند و به زعم خود برای به حرکت واداشتن توده‌ها به «مبارزۀ مسلحانه» و ترور انفرادی روی آوردند. در واقع اما با این سبک مبارزه تنها بهانۀ جدیدی برای سرکوب به دست رژیم دادند و آن‌هایی را که فعال بودند از مبارزه برای آموزش سیاسی و بسیج طبقۀ کارگر دور کردند.

سازمان‌هایی مثل «فدائیان خلق» علی‌رغم همۀ انتقادهایشان به حزب توده، شدیداً متأثر از استالینیسم (و البته نسخۀ مائوئیستی آن) بودند؛ این تأثیرپذیری به‌خصوص خود را در توهم به پتانسیل مترقی بورژوازی ملی نشان می‌داد. آن‌ها نیز همچون حزب توده در مواجهه با فوران اعتراضات مردمی علیه حاکمیت شاه در سال ۱۹۷۸/۱۳۵۷ غافلگیر شدند و نسبت به خمینی توهم‌پراکنی کردند.

در خلأ رهبری سیاسی طبقۀ کارگر به دنبال دهه‌ها خیانت حزب استالینیست توده بود که خمینی توانست خود را همچون خستگی‌ناپذیرترین مخالف شاه نشان دهد و بین سال‌های ۱۹۷۵-۱۹۷۹/۱۳۵۴-۱۳۵۷ برای خود پایگاه وسیعی از بازار گرفته تا فقرای روستایی و شهرها فراهم آورد.

بین تجار بازار و روحانیت شیعه در ایران قرن‌ها رابطۀ همزیستی وجود داشته است. جهش قیمت نفت در سال ۱۹۷۳-۷۴/۱۳۵۲-۵۳ هرچند خزانه‌های شاه را پر کرد، اما همزمان باعث تغذیۀ تورم و بیکاری شد. بازار، جناحی از روحانیت شیعه را که زیر بال خمینی بود تأمین مالی کرد. این جناح با استفاده از یک نسخۀ پوپولیستی بدیع از تشیع تلاش کرد اپوزیسیونِ دیکتاتوری سلطنتی را پشت خود به صف کند. خصومت بازار با شاه زمانی شدت گرفت که رژیم در تلاش برای مهار خشم مردمی از تورم لجام‌گسیخته، سیاست کنترل قیمت‌ها را پیش گرفت و کمپین پرسر و صدایی را علیه «سودجویان و گران‌فروشان و محتکران» به راه انداخت. ده‌ها هزار بازاری از مغازه‌داران خُرد تا تجار بزرگ مشمول جریمه و یا حبس شدند.

روحانیون پوپولیست شیعه نقداً به شبکۀ وسیعی از مساجد و نهادهای مذهبی دسترسی داشتند و به علاوه از تمرکز پلیس مخفی بر چپ‌ها سود جستند.

اعتراضات ضدرژیمی فراگیر از اوایل سال ۱۹۷۸/اواخر ۱۳۵۶ آغاز شدند و در طول سال بخش‌های بیش‌تری از جمعیت -از دانشجویان و سایر لایه‌های طبقۀ متوسط گرفته تا فقرای شهری- به میدان آمدند. اما موج اعتصابات و به‌خصوص اعتصابات سیاسی کارگران نفت بود که نهایتاً میخ آخر را به تابوت شاه زد.

این خیزش در واقع نیروهای طبقاتی متخاصمی را با اهداف و منافع طبقاتی مختلف به صحنه کشانده بود. کارگران و زحمتکشان ایران با هدف کسب حقوق دمکراتیک اولیه و عدالت اجتماعی- کار، مسکن، آموزش، درمان، حق تشکل کارگری و توزیع زمین میان دهقانان- قدم به میدان نبرد با رژیم شاه گذاشتند. تحقق این مطالبات به لحاظ عینی نیازمند بازسازماندهی سوسیالیستی جامعه بودند.

بورژوازی برعکس از این جهت به تقابل با دیکتاتوری سلطنتی کشانده شد که شاه، ایران را مطیع و زیردست امپریالیسم امریکا کرده بود و تنها یک لایۀ کوچک از سرمایه‌دارانِ خودی مشغول چپاول ثروت نفتی کشور بود که سهم آن‌ها را از استثمار و ثروت محدود می‌کرد.

حزب توده که با مشاهدۀ خیزش انقلابی ۱۹۷۸-۷۹/۱۳۵۷ غافلگیر شده بود، پس از سرنگونی رژیم شاه در فوریۀ ۱۹۷۹/بهمن ۱۳۵۷ به سرسخت‌ترین حامی خمینی بدل شد و او را تا مقام رهبری «انقلاب ملی و دمکراتیک» بالا برد. کیانوری که اینک دبیر کل حزب توده شده بود به استقبال تشیع شتافت و گفت: «تشیع یک ایدئولوژی انقلابی و مترقی است که ما هرگز با آن به‌عنوان مانعی بر سر مسیرمان به سوی سوسیالیسم برخورد نمی‌کنیم… متعاقباً همکاری حزب ما نه ماهیتی تاکتیکی که ماهیتی استراتژیک دارد»[۵].

فدائیان خلق (اکثریت) نیز همین خط را پیش گرفتند و می‌رفتند که با حزب توده ادغام شوند. مجاهدین خلق به‌عنوان یک گروه به‌اصطلاح «چپ اسلامی» با پایگاهی اساساً خرده بورژوایی که بعدتر در ژوئن ۱۹۶۸/خرداد ۱۳۶۰ دست به «عملیات مسلحانه» علیه رژیم جدید زد، در سال ۱۹۷۹/۱۳۵۷به پیشواز «رهبری» خمینی رفته بود. به عنوان نمونه در ماه اکتبر همان سال (بهمن ۱۳۵۸) متعهد شد که «همواره از روحانیت مترقی و به ویژه حضرت آیت الله العظمی امام خمینی حمایت کند»[۶].

طبقۀ کارگر در تقلا بود تا با اعتصاب و برپایی شوراها و اشغال کارخانه‌ها منافع مستقل خود را ابراز کند. این تحولات به همراه تصرف اراضی از سوی دهقانان و فرارسیدن موج اعتصابات سیاسی و قیام مسلحانه که به سرنگونی شاه انجامید، یادآور روسیۀ ۱۹۱۷ بود.

با این همه طبقۀ کارگر فاقد یک حزب مارکسیستیِ مسلح به برنامۀ «انقلاب مداوم» بود. سلطۀ سیاسی پوپولیست‌های شیعه و تثبیت جمهوری اسلامی نه از پیش محتوم، بلکه پیامد تراژیک خیانت‌های استالینیسم بود.

بورژوازی به سختی قادر بود که خواسته‌ها و آمال اجتماعی کارگران و زحمتکشان ایران را مهار، منحرف و سرکوب کند. رژیم اسلامی بعد از عبور از یک برهۀ بحران سیاسی شدید و بازسازماندهی دستگاه دولتی برای درهم کوبیدن همۀ تشکل‌های مستقل کارگری و احزاب چپ، حاکمیت بورژوایی را تثبیت کرد.

خمینی در ابتدا مهدی بازرگان را که از رهبران بسیار میانه‌روی اپوزیسیون بورژوایی سنتی شاه بود به مقام ریاست حکومت موقت گمارد. حکومت موقت مملو از اعضای نهضت آزادی بازرگان و جبهۀ ملی بود. خمینی نُه ماه بعد در نوامبر ۱۹۷۹/آبان ۱۳۵۸ بازرگان و دولت وی را که مشتاق برقراری دوبارۀ روابط با امریکا و دستپاچه برای توقف انقلاب بود، کنار انداخت. خمینی به خاطر مخالفت بازرگان با جایگاه سیاسی بالایی که قانون اساسی پیشنهادی جمهوری اسلامی به روحانیت شیعه می‌بخشید برآشفته بود، اما در عین حال از غیاب پایگاه حمایتی مردمی بازرگان و از ناتوانی‌اش به منحرف کردن فشار توده‌ها برای تغییرات اجتماعی بنیادین مطلع بود.

در این میان بازار بیش از پیش به خمینی و روحانیون شیعۀ هوادار او چسبید، چرا که اینان را در بهترین موقعیت برای تضمین منافع طبقاتی خودش در نظام سیاسی جدید می‌دید.

نسخۀ پوپولیستی ساخته و پرداختۀ خمینی از تشیع چند کارکرد داشت: اول اینکه خمینی با لفاظی‌های شبه‌چپ و شمایل مذهبی می‌توانست خود را با حال و هوای ضدامپریالیستی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی توده‌ها انطباق دهد. بعد از انقلاب همین به تیغ برنده‌ای برای حمله به مارکسیست‌های «ملحد» تبدیل شد. دوم اینکه اسلام خمینی در حکم ضمانتی بود به بورژوازی که رژیم جدید حق مالکیتش را حفظ خواهد کرد. خمینی زمانی گفته بود «مادام که اسلام هست، اقتصاد آزاد هم هست»[۷].

در ابتدا خمینی و روحانیون شیعۀ هوادار او که از اواسط ۱۹۷۹/اواخر ۱۳۵۷ در «حزب جمهوری اسلامی» سازمان یافته بودند، سرکوب سنگین چپ را با اعطای امتیازاتی به مردم ترکیب کردند. اما بسیاری از همان اقدامات «رادیکالِ» دو سالِ اول انقلاب هم خیلی زود رقیق یا برچیده شدند. نهادهای «نظارتی» حکومتی که به طور اخص محدود به روحانیون شیعه می‌شدند و به‌عنوان ترمزی در برابر مجلس طراحی شده بودند، در تقویت این چرخش به راست نقش عمده داستند. فی‌المثل بین سال‌های ۱۹۸۱-۱۹۸۷/۱۳۶۰-۱۳۶۷ شورای نگهبان مانع تصویب نزدیک به ۱۰۰ لایحۀ مجلس شد؛ لوایحی همچون اصلاح ارضی از طریق تعیین سقف مالکیت بر املاک و مستغلات، گسترش حقوق کارگران و اعمال مالیات تصاعدی همگی لوایحی ضداسلامی اعلام شدند، چون به حقوق مالکیت خصوصی دست‌اندازی می‌کردند.

خمینی به نوبۀ خود فتلیۀ پوپولیسم شیعی‌اش را پایین کشید. او که قبلاً دم از «مستضعفان» می‌زد و می‌گفت یک روز زندگیِ کارگری «ارزشی بیش از کل زندگی سرمایه‌داران و فئودال‌ها دارد»، اکنون بر پیوند میان بازار و علما و جمهوری اسلامی تأکید می‌کرد و هشدار می‌داد که اگر حمایت بازار نباشد «قطعاً جمهوری اسلامی ساقط می‌شود»[۸].

مقامات جمهوری اسلامی با استفاده از اطلاعاتی که سی‌آی‌ای و ام‌آی‌۶ در اختیارشان قرار داده بودند از تابستان ۱۹۸۲/۱۳۶۱ دست به بازداشت فله‌ای توده‌ای‌ها زد و سپس از رهبران ارشد حزب به زور شکنجه اعترافات اجباری تلویزیونی گرفت. کیانوری و باقی رهبران وادار شدند که نه فقط به جاسوسی برای شوروی اقرار کنند، بلکه مارکسیسم را به‌عنوان یک آموزۀ خارجی و بی‌ربط به واقعیات جامعۀ ایران رد کنند و در عوض برتری اسلام را به رسمیت بشناسند. این نمایش شنیع گواهی بود بر نفرت و ترس ماندگار آخوندها از مارکسیسم؛ در واقع آن‌ها با تحقیر رهبران خردشدۀ حزب توده‌ها بیهوده امید داشتند که بتوانند شبح مارکسیسم را دفع کنند.

خمینی در «وصیت‌نامۀ الهی و سیاسی» خود تأکید داشت که مالکیت خصوصی و بازار در قلب «عدالت اجتماعی» اسلامی است و در آنجا توضیح می‌دهد که اسلام برخلاف «کمونیسم که قائل به اشتراک… حتی در زن و همجنس‌بازی است»، از «مالکیت فردی {خصوصی}» صیانت می‌کند[۹].

با پایان جنگ مهیب هشت سالۀ ایران و عراق در اوت ۱۹۸۸/مرداد ۱۳۶۷ و مرگ خمینی ده ماه بعد از آن، جمهوری اسلامی اینک به رهبری خامنه‌ای و ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی آغاز به اجرای «برنامه‌های تعدیل ساختاری» به سبک صندوق بین‌المللی پول کرد. برنامه‌هایی نظیر خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی و کاهش شدید ارزش ریال در دستورکار قرار گرفت.

این سیاست‌ها در دورۀ خاتمی نیز ادامه یافتند و گسترده شدند. سال ۲۰۰۴ دولت خاتمی در تلاش برای تسریع فرایند خصوصی‌سازی بورس تهران را «بازگشایی» کرد، بانکداری خصوصی مجوز گرفت و اصل ۴۴ قانون اساسی بازنگری و قیدِ دولتی بودن زیرساخت‌های کلیدی حذف شد.

احمدی نژاد سال بعد با سوار شدن بر موج اعتراض به نابرابری اجتماعی و فقر همه‌گیر به ریاست جمهوری رسید، اما به سرعت به خواستۀ طولانی‌مدت بورژوازی مبنی بر حذف سوبسید اقلام غذایی و خدمات پایه‌ از جمله نان و سوخت و برق و دارو و حمل و نقل عمومی جامۀ عمل پوشاند.

امروز نابرابری اجتماعی در ایران با دورۀ شاه برابری می‌کند: میلیون‌ها تن بیکار هستند (از جمله ۴۰ درصدِ جوانان). به گفتۀ وزارت کار و امور اجتماعی، نیمی از کارگران در استخدام مشاغل قراردادی موقت و بی‌ثبات هستند (برخی این رقم را نزدیک به ۸۰ درصد برآورد می‌کنند). بنا به یکی از گزارش‌های روزنامۀ «صبح صادق» (وابسته به سپاه پاسداران) آمده بود که نیمی از جمعیت در فقر به سر می‌برد. در این میان پایگاه‌ داده‌های درآمد و بهداشت جهانی بر مبنای داده‌های ۲۰۱۳ تخمین می‌زند که ۱ درصدِ بالایی جامعه ۱۶.۳ درصد کل درآمد کشور را در انحصار خود دارد (یعنی کمی کمتر از سهم ۵۰ درصد پایینی) و سهم ۱۰ درصد بالایی ۴۸.۵ درصد، یعنی تقریباً سه برابر سهم درآمدی نیمۀ فقیر ایرانیان است.

۱۵ فوریۀ ۲۰۱۸

[۱] Ervand Abrahamian, A History of Modern Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 2008) p. 62.

[۲] Ervand Abrahamian, Iran Between Two Revolutions (Princeton, NJ: Princeton University Press, 1982) p. 285.

[۳] Ibid., p. 280.

[۴] Fred Halliday, Iran: Dictatorship and Development (New York: Penguin Books, 1979) p. 230.

[۵]  “Interview with Tudeh’s Kianuri,” Middle East Research and Information Project. 

[۶] Ervand Abrahamian, Radical Islam: The Iranian Mojahedin (London: I. B. Tauris, 1989) p.196.

[۷] Molavi, Oil and Gas Privatization in Iran (Reading, UK: Ithica Press, 2009) p. 80.

[۸] Radical Islam, p. 75.

[۹] Ervand Abrahamian, Khomeinism: Essays on the Islamic Republic (Berkeley: University of California Press, 1993) p. 42.

۵/۵ - (۲ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 + 1 =