تروتسکی، انقلاب مداوم و درسهای روسیه و چین
کیث جونز/ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت
اینکه ما مبارزۀ تاریخی انترناسیونال چهارم و اسلافش را پایۀ فعالیتهای سیاسی خود قرار میدهیم به این خاطر است که انترناسیونال چهارم تجسم درسهای حیاتیِ بیش از یک قرن و نیم مبارزۀ انقلابی طبقۀ کارگر بینالمللی است و نه اینکه ما احیاناً تروتسکی را بدل به بُت کرده باشیم.
تروتسکی بیتردید شخصیتی استثنایی بود: رهبری همترازِ لنین در اکتبر ۱۹۱۷؛ سازمانده ارتش سرخ؛ رهبر سیاسی و تئوریک اپوزیسیون مارکسیستی در برابر بوروکراسی استالینیستی؛ نویسندهای چیرهدست و سخنرانی غرّا؛ کسی که بر مسائل کلیدی نبرد با ضدانقلابِ فاشیسم در آلمان و اسپانیا پرتو افکند و این فهرست ادامه دارد.
منتها اهمیت ماندگار و موضوعیت معاصر تروتسکی بیش از هر چیز در برنامه و چشماندازی نهفته است که برایش مبارزه کرد و چه در دورۀ خیز طبقۀ کارگر و انقلاب و چه در دورۀ سرکوب و ضدانقلاب محرّک فعالیتهایش بود.
تروتسکی استراتژیست برجستۀ انقلاب سوسیالیستی جهانی بود. از این روست که نام او همواره با تئوری و استراتژی «انقلاب مداوم» تداعی میشود.
بحث و جدل دربارۀ انقلاب مداوم سابقهای دیرینه دارد و ردّپایش را میتوان پیش، حین و پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یافت.
جهتگیری استراتژیک لازم برای تسخیر قدرت به دست طبقۀ کارگر و در ائتلاف با دهقانان در اکتبر ۱۹۱۷ و بعدتر اقدامات حکومت انقلابی کارگری به رهبری بلشویکها با مبحث انقلاب مداوم تأمین شد. بیدلیل نیست که انقلاب مداوم به مناقشۀ سیاسی محوری تروتسکی با شخص استالین بدل شد که در شرایط انزوای نخستین دولت کارگری در کشوری عقبمانده و جنگزده بهعنوان سخنگوی بوروکراسی صاحبامتیاز و غاصب قدرت شوراهای کارگری به صحنه آمده بود.
کم نیستند کسانی که «انقلاب جهانی» را به سخره میگیرند و همان ترّهات استالینیستی را تکرار میکنند که گویا تروتسکی فارغ از سطح مبارزۀ طبقاتی و آمادگی انقلاب طبقۀ کارگر مدافع انقلاب همزمان در دنیا بوده است!
اما انقلاب مداوم نه توهم است و نه یک اصل انتزاعی. انقلاب مداوم یک استراتژی انقلابی منسجم است که از خصلتِ جهانی بودنِ نظام سرمایهداری و منطق مبارزۀ طبقاتی برمیخیزد. مسائل اصلی گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم و رابطۀ میان انقلاب دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی در کشورهایی با توسعۀ دیرهنگام سرمایهداری همگی در کانون تئوری انقلاب مداوم قرار دارند.
انقلاب سوسیالیستی یک رویداد واحد و ملی نیست (هرچند استقرار قدرت کارگری در یک کشور معین، آغازِ آن است)؛ بلکه یک فرایند جهانی است که با گسترش دامنۀ وظایفش یک برهۀ تاریخی را میسازد.انقلاب سوسیالیستی در عرصۀ ملی آغاز میشود، اما ضرورتاً در عرصۀ بینالمللی گسترده میشود و فقط با انحلال سرمایهداری در مقیاس جهانی و استقرار یک فدراسیون سوسیالیستی جهانی پیروز میشود.
امکانناپذیریِ «سوسیالیسم ملی» یا «سوسیالیسم در یک کشور» (عبارتی که شعار اصلی استالینیستها در نبردشان علیه «انقلاب مداوم» بود) صرفاً یا اساساً از این واقعیت نشأت نمیگیرد که بورژوازی جهانی به پیروزی طبقۀ کارگر در یک کشور همچون تهدیدی مرگبار مینگرد و به آن واکنش نشان میدهد؛ بلکه امکانناپذیری «سوسیالیسم در یک کشور» به این دلیل است که نظام دولت-ملت (که سرمایهداری تاریخاً ریشه در آن دارد) به همراه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید موانع اصلی در برابر استفادۀ عقلایی منابع اقتصادی جهانی برای تأمین نیازهای بشر هستند. رقابتهای ژئوپلتیکِ منتج از این نظام نمود اعلای خود را در رشد خشونت امپریالیستی و دو جنگ جهانی یافتند.
منشأ «انقلاب مداوم» به بحثهای درونی جنبش سوسیال دمکراسی روس دربارۀ دینامیسم طبقاتی انقلاب پیشِ رو در این کشور میرسید. در اوایل قرن بیستم روسیه یک کشور شِبهفئودالی و تحت حاکمیت مطلقۀ تزاربود، اما برخوردار از یک طبقۀ کارگر رزمندۀ سریعاً روبهرشد.
وظایف ابتدایی انقلاب (یعنی سرنگونی حکومت مطلقه و ریشهکنسازی مناسبات زمینداری از طریق دگرگونی رادیکال مناسبات ارضی) خصلی بورژوا-دمکراتیک داشتند. با این حال همانطور که تروتسکی توضیح داد این به خودی خود «از پیش به این سؤال که کدام طبقات وظایف انقلاب دمکراتیک را به عهده خواهند گرفتند و روابط متقابل میان طبقات چه خواهد بود» پاسخ نمیداد.
در مانیفست کنگرۀ بنیانگذاری «حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه» در سال ۱۸۹۸ آمده بود: «در اروپا هرچه بیشتر به سمت شرق حرکت کنید، بورژوازی پستتر و از نظر سیاسی بزدلتر و ضعیفتر میشود و به همان اندازه وظایف سیاسی و فرهنگیای که به دوش پرولتاریا میافتد، بزرگتر».
با این حال جناح منشویک یا فرصتطلب حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه بر مبنای شباهت صوری با انقلاب قرن ۱۷ انگلستان و انقلاب قرن ۱۸ فرانسه تأکید داشت که جنبش کارگری و سوسیالیستی باید بهعنوان متحد وفادار و تابع بورژوازی لیبرال در انجام انقلابِ «آنها» عمل کند.
بعد از آنکه بورژوازی با رژیم تزار برای سرکوب انقلاب ۱۹۰۵ متحد شد، منشویکها علناً مدعی شدند که طبقۀ کارگر با برخوردهای تهاجیاش برای رسیدن به خواستههای دمکراتیک و اجتماعی خود بورژوازی را به اردوگاه ارتجاع هُل داده است. اینگونه بود که منشویکها بعدتر در سال ۱۹۱۷ به یکی از ستونهای ضدانقلاب و مدافع دولت موقت بورژوایی تبدیل شد، یعنی همان دولتی که به مداخلۀ روسیه در جنگ جهانی اول و مخالفت با اصلاحات ارضی و سرکوب طبقۀ کارگر ادامه داد.
هم لنین و هم تروتسکی در تقابل با منشویکها تأکید کردند که انقلاب دمکراتیک در روسیه تنها در ضدیت با بورژوازی میتواند پیروز شود، چون بورژوازی روس به خاطر پیوندهای محکم و عمیقش با امپریالیسم و زمینداران و به دلیل هراسش از طبقۀ کارگر فقط میتواند نقشی ضدانقلابی ایفا کند. بنابراین هر دو در مبارزۀ بیامانشان با منشویکها و سیاست انقیاد طبقۀ کارگر به بورژوازی، از استقلال یا «هژمونی» سیاسی طبقۀ کارگر و ائتلاف انقلابی پرولتاریا و دهقانان دفاع کردند.
اما آنچه موضع تروتسکی تا پیش از ۱۹۱۷ را منحصربهفرد میکرد، تأکید او بر این بود که انقلاب دمکراتیک تنها از طریق انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقۀ کارگر تکمیل خواهد شد.
عدم ظرفیت بورژوازی روس برای الغای استبداد مطلقه و مناسباتِ شِبهفئودالی، بدان معنی بود که این وظایف دمکراتیک به دوش طبقۀ کارگر میافتد. تودههای دهقان هرچند انرژی انقلابی عظیمی داشتند، اما به خاطر خصلت اجتماعی ناهمگون و نامتجانس خود ناگزیر از یکی از طبقات شهری پیروی میکردند: یا بورژوازی یا پرولتاریا.
با این حال حکومت انقلابی کارگران که به قول تروتسکی بهعنوان «ابزاری برای حل وظایف انقلاب بورژواییِ تاریخاً معوقه» به قدرت میرسید، وادار میشد که برای تضمین منافع اجتماعی ابتدایی طبقۀ کارگر هم دست به تمهیدات سوسیالیستی ببرد. با این کار سرنوشت انقلاب روسیه به طور تنگاتنگی به گسترش انقلاب سوسیالیستی به کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری و به بیان دیگر به توسعۀ انقلاب سسویالیستی جهانی گره میخورد.
بوروکراسی استالینیستی مجدداً چشمانداز منشویکی را احیا کرد، به این ترتیب که از برنامۀ انقلاب سوسیالیستی جهانی گسست و برای دفاع از اتحاد جماهیر شوروی (بخواهید دستگاه دولتی خودش که منبع امتیازاتش بود) به نیروهای اجتماعی غیرکارگری اتکا کرد، یعنی مشخصاً بورژوازی ملی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعره. جهتگیری ناسیونالیستی بوروکراسی شوروی همانطور که تروتسکی هشدار داد خیلی زود به سرکوب و کارشکنی آگاهانه در مسیر انقلاب اجتماعی به نفع انطباق با امپریالیسم جهانی انجامید.
پافشاری استالینیستها بر اینکه طبقۀ کارگرِ شرق باید خود را تابع بورژوازی ملیِ بهاصطلاح «مترقی» و «ضدامپریالیست» کند، پیامدهای فاجعهباری را برای طبقۀ کارگر و تودههای ستمدیده رقم زد. احزب کمونیستِ متأثر از استالینیسم به اسم «جبهۀ واحدِ» ضدامپریالیستی به طور سیستماتیک زمام طبقۀ کارگر را به نمایندگان سیاسی بورژوازی ملی دادند و جریانهایی از قماش حزب کنگرۀ ملی هند، بعثیهای عراق و سوریه و کنگرۀ ملی افریقا را بهعنوان رهبران ملی در نبرد ضدامپریالیستی تقویت کردند.
با این همه اما در چین بود که الزامات تراژیک و خونین چشمانداز استالینیستها برای نخستین بار خود را نمایان کرد. بین سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۷ طبقۀ کارگر چین پیشگام قیام ضدامپریالیستیای شد که از شهرها به روستاها رسید. اما به خاطر اصرار کمینترنِ آلوده به «استالینیسم» بر انحلال حزب کمونیست چین در حزب بورژوایی «کومینتاگ» به رهبری «چیانگ کای شک» و تبعیت از انضباط این حزب و عدم هرگونه تلاش برای بسیج تودههای دهقان به حول رهبری مستقل طبقۀ کارگر، انقلاب ۱۹۲۵-۲۷ چین درهم شکست.
حتی بعد از آنکه چیانگ کای شک دهها هزار کارگر شانگهای را آوریل ۱۹۲۷ سلاخی کرد، استالین همچنان با خیرهسری و لجاجت بر این نظر بود که کمونیستهای چین باید در حزب کومینتانگ باقی بمانند.
این سیاست بر این مبنا توجیه میشد که غیر از زمینداران و عمّال مستقیم قدرتهای بزرگ و سرمایۀ خارجی، مردم چین به لحاظ عینی در مبارزه با امپریالیسم متحد هستند. ادعا شد که کومینتانگ نه یک حزب بورژوایی، که بلوکی متشکل از «چهار طبقه» (یعنی بورژوازی ملی، خرده بورژوزای شهری، کارگران و دهقانان) است و به این اعتبار تجسمی از وحدت ملت.
درست چند روز بعد از آنکه حزبِ بهاصطلاح ضدامپریالیستِ کومینتانگ دست به سرکوب وحشیانۀ کارگران شانگهای زد، استالین مدعی شد که ستم امپریالیستی «به طور مکانیکی همۀ طبقات را از بیرون به هم جوش میزند». تروتسکی در پاسخ توضیح داد که برعکس «مبارزۀ انقلابی علیه امپریالیسم تمایزات سیاسی طبقات را نه تضعیف بلکه تقویت میکند».
به گفتۀ او: «امپریالیسم نیرویی بسیار قدرتمند در مناسبات درونی چین است. منشأ اصلی این نیرو نه در کشتیهای جنگی آبهای یانگستی کیانگ (که تنها جنبۀ کمکی دارند) بلکه در پیوند سیاسی و اقتصادی میان سرمایۀ خارجی و بورژوای بومی نهفته است. مبارزه علیه امپریالیسم، دقیقاً به دلیل قدرت نظامی و اقتصادی امپریالیسم نیازمند بکارگیری تمام قوا از اعماق مردم چین است. برانگیختن واقعی کارگران و دهقانان علیه امپریالیسم تنها زمانی ممکن است که منافع ابتدایی و ژرف زندگی آنها به آرمان رهایی کشور پیوند بخورد… اما هر آنچه که تودههای ستمدیده و استثمارشده را به زانو در بیاورد، ناگزیر بورژوازی ملی را را به بلوکبندی آشکار با امپریالیستها میکشاند. با ستم امپریالیستی، مبارزۀ طبقاتی میان بورژوازی و تودههای کارگران و دهقانان تضعیف نمیشود بلکه برعکس در هر نزاع جدی تا سر حد جنگ خونین داخلی تشدید میشود».
این تحلیل تروتسکی برای درک دینامیسم طبقاتی کشورهای تاریخاً تحت ستم اهمیت کانونی دارد.
استالینیسم ار نظر سیاسی یک واکنش ناسیونالیستی بود علیه انقلاب اکتبر. «سوسیالیسم در یک کشور» بهعنوان شاه بیت استالینیسم چیزی نبود جز زیرپا گذاشتن مستقیم برنامۀ انقلاب سوسیالیستی جهانی، برنامهای که انقلاب اکتبر خود بدان اتکا داشت.
برنامۀ ناسیونالیستی استالینیسم نه فقط فرسنگها با یک برنامۀ «کاربردی» و «عملی» فاصله داشت، که نهایتاً با سرنوشت اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین غیرعملی و ناکاراییاش را اثبات کرد و نشان داد که یک بنبست تاریخی است.