نگاهی دوباره به تئوری «آگاهی از بیرون»
طرح یک پرسش
رفقایی این پرسش را مطرح کردهاند که منشأ آگاهی سوسیالیستی چیست. آیا این آگاهی از جایی خارج از مدار طبقۀ کارگر به آن تزریق میشود؟ اگر بله، به چه معنی؟ و اگر خیر، پس از چه مکانیسم دیگری پیروی میکند؟
بحث کسب آگاهی سوسیالیستی «از بیرون» از طبقۀ کارگر عموماً با پاراگرافهای مشهوری از اثر «چه باید کرد» لنین تداعی میشود، بنابراین ناگزیر اشارههایی به این برداشت در اثر یادشده خواهیم کرد و ضمن توضیح آن، نشان خواهیم داد که لنین نه دوباره به این فرمولبندی بازگشت و نه این برداشت، حرف اول و آخر او را درمورد آگاهی طبقاتی و مبارزۀ طبقاتی میزند.
جنبۀ اول «آگاهی از بیرون»: موقعیت ویژۀ روسیه و تأثیرپذیری از آرای کائوتسکی
لنین در پاراگراف مشهوری از «چه باید کرد» مینویسد:
«تاریخ تمام کشورها نشان میدهد که طبقۀ کارگر، منحصراً با اتکا به تلاشهای خودش تنها قادر به کسب آگاهی صنفی است، یعنی متقاعد شدن به اینکه میبایست در ظرف اتحادیه متشکل شود، با کارفرمایان مبارزه کند و برای تصویب قوانین ضروری کار به حکومت فشار بیاورد و نظایر اینها. حال آنکه تئوری سوسیالیسم از دل تئوریهای فسلفی و تاریخی و اقتصادیای بیرون آمد که نمایندگان تحصیلکردۀ طبقات دارا و روشنفکران تشریح کردهاند»[۱]
هرچند جمعبندی صریح این پاراگراف چنین است که گویا جنبش کارگری خودانگیخته تنها به آگاهی صنفی دست خواهد یافت و بدون هدایت روشنفکرانِ «بیرون از» طبقۀ کارگر از کسب آگاهی سوسیالیستی عاجز خواهد ماند، اما بلافاصله باید همینجا مکث کرد و دست روی دو نکتۀ مهم گذاشت:
اول اینکه لنین این پاراگراف را مستقیماً از یکی از مقالات کائوتسکی (بهعنوان تئوریسین برجستۀ انترناسیونال دوم و جریان سوسیال دمکراسی) وام میگیرد که اگر به خودیِ خود و خارج از بستر طرح موضوع درنظر گرفته شود میتواند معنایی نخبهگرایانه بدهد.
و اما نکتۀ دوم این که لنین با این نقل به مضمون از کائوتسکی به واقعیتی اشاره میکند که قطعاً با اوضاع و احوال روسیۀ آن دوره خوانایی داشت. به این معنی که روشنفکران سوسیالیست از اقشار مرفه و بورژوایی امکان آشنایی با ادبیات مارکسیستی و انتقال آن را در جامعۀ اکثراً دهقانی و بیسوادِ روسیه داشتند. این موضوعی است که در جریان بحث و جدل بر سر «چه باید کرد» در کنگرۀ سوم حزب به سال ۱۹۰۳، یکی از بلشویکها به نام «گورین» چنین جمعبندی میکند:
«آنچه ما گفتهایم نشان از یک واقعیت دارد، نه آنکه بیانگر یک فلسفۀ اجتماعی یا برداشتی از تاریخ باشد. ما خیلی ساده گفتهایم که سوسیال دمکراسی روس، در وهلۀ نخست صرفاً یک آموزۀ وارداتی است که مقدم بر ظهور جنبش کارگری در روسیه بود. اما سوسیال دمکراسی روس از آسمان به زمین نیفتاد. بلکه به عنوان یک آموزۀ پوپولیستی در کنار سایر آموزههای انقلابی روسیه برخاست و زیر فشار جنبش کارگری اروپای غربی و سوسیالیسم علمی اروپای غربی، فُرم سوسیال دمکراسی به خود گرفت. تنها بعدها بود که سوسیال دمکراسی خود را در پراتیک به جنبش کارگری روس پیوند داد»[۲]
به این اعتبار تقریباً همۀ انقلابیون روس این واقعیت را به رسمیت میشناختند که مارکسیسم روس مقدمتاً روشنفکرانی را از خاستگاه غیرپرولتری و از میان اقشار بورژوا و مرفه جذب کرد و سپس آنان بودند که عقاید سوسیالیستی را به طبقۀ کارگر روس عرضه داشتند. منتها هیچیک از انقلابیون- علیالخصوص لنین- مطلقاً چنین تصوری نداشت که این حالت قرار است دائمی باشد و «روشنفکران» همواره در مقام رهبری و آموزگاری طبقۀ کارگر قرار بگیرند. کما اینکه لنین در یکی از مقالات سیاسی مطول خود مینویسد که «نقش “روشنفکران” اینست که رهبرسازی از میان روشنفکران را غیرضروری کنند»[۳].
جنبۀ دوم «آگاهی از بیرون»: فراروی از مبارزۀ اقتصادی و مقابله با اکونومیسم
لنین در جای دیگری از همین اثر مقصودش را از کسب آگاهی طبقاتی «از بیرونِ» طبقۀ کارگر بازتعریف میکند و از فرمولبندی کائوتسکی (یعنی انتقال آگاهی سوسیالیستی از سوی روشنفکران بیرون از طبقۀ کارگر) فاصله میگیرد و میگوید که آگاهی سوسیالیستی فقط در بین کارگران تکوین پیدا میکند، البته فقط مشروط به آنکه افق مبارزهشان از روابط بین کارگر و کارفرما در محیط کار فراتر و از چهارچوب تنگ مبارزۀ صرفاً اقتصادی «بیرون» برود:
«آگاهی سیاسی طبقاتی فقط از بیرون میتواند به کارگران آورده شود، یعنی بیرون از مبارزۀ اقتصادی، بیرون از حوزۀ روابط میان کارگر و کارفرما» و «با حفظ مبارزه در چهارچوب تنگ مبارزۀ اقتصادی، هرگز قادر نخواهیم بود که آگاهی سیاسی کارگران را به سطح آگاهی سیاسی سوسیال دمکراتیک {سوسیالیستی} توسعه بدهیم»[۴]
هرچند در این برداشت دوم هم لنین کاملاً بر این نظر نبود که نزاع دائمی و مبارزۀ طبقاتی بین کارگر و کارفرما در این یا آن محیط کار نمیتواند کارگران را به سمت آگاهی سوسیالیستی هُل بدهد. کما اینکه چند سال قبلتر خود او در مقالهای دربارۀ اعتصاب نوشته بود که «هر اعتصاب فکر سوسیالیسم، فکر مبارزۀ کل طبقۀ کارگر برای رهایی از ستم سرمایه را با تمام قوا به ذهن کارگران میآورد». [۵]
در این قسمت از «چه باید کرد» لنین در واقع مشغول واکنش به «اکونومیست»هایی بود که مبارزۀ طبقاتی را به مبارزۀ صرفاً اقتصادی و صنفی (افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار و غیره) تقلیل میدادند و با نفی نقش دخالتگر سیاسی حزب، مبارزۀ خودانگیختۀ کارگری را برای کسب آگاهی سوسیالیستی کافی میدانستند.
ارزیابی دو قرائت از «آگاهی از بیرون»
همانطور که اشاره شد، برداشت لنین از مسألۀ انتقال آگاهی از بیرون، تا حدود زیادی متأثر از وضعیت خاص روسیه، تأثیرپذیری از کائوتسکی و جدال با گرایشهای اکونومیستی بود.
میبینیم که «آگاهی از بیرون» بنا به قرائت اول گرچه با اوضاع روسیۀ اوایل قرن ۲۰ خوانایی داشت، اما امروز موضوعیت و معنی خود را به تمامی از دست داده است. آن «روشنفکران» سوسیالیست برآمده از اقشار مرفه و بورژوایی که به دلیل موقعیت خود در جامعۀ اکثراً دهقانی و بیسوادِ روسیه امکان آشنایی با ادبیات مارکسیستی را داشتند، در شرایط سرمایهداری قرن بیست و یکم اکثراً به صفوف طبقۀ کارگر سرازیر شدهاند. کم نیستند شمار مهندسین و پزشکان و وکلا و استادان دانشگاهی که اگر در روسیۀ تزاری میتوانستند به مقام یک بورژوا ترقی کنند، امروز در ایران بخشاً به جزئی از خردهبورژوازیِ تحت فشار و چه بسا کارگرانی در موقعیتی ضعیفتر از یک کارگر ماهر صنعتی تقلیل پیدا کردهاند. خیل عظیم آکادمیسینهایی که بازار سیاه پایاننامهنویسی و مقالهنویسی را تشکیل میدهند و وجود معلمان و استادان حق التدریسی و رواج اشتغال در مشاغلی که کمترین تناسبی با مدارک تحصیلی افراد ندارد به خوبی بازنمای تغییر وضعیت تحصیلکردگان قرن ۲۱ است.
و اما قرائت دوم نیز تا درجهای مبالغهآمیز است و نمیتوان به صورت مطلق پذیرفت. باید در نظر داشت که «چه باید کرد» یک اثر پُلمیکی است، همراه با اغراقهای اجتنابناپذیر و مربوط به یک مبارزۀ خاص. این امری است که لنین بعدتر به آن معترف شد. در جریان کنگرۀ دوم به سال ۱۹۰۳، لنین در برابر انتقادهایی که به پاراگرافهای مشهور «چه باید کرد» شده بود توضیح داد که منتقدین، «یک برهۀ مشخص از مبارزه علیه اکونومیسم را با ارائۀ اصولیِ یک مسألۀ تئوریک مهم خلط کردهاند»[۶].
و همچنین سال ۱۹۰۷ او در مقدمهای به بازانتشار نوشتههایش استدلال مشابهی کرد و گفت: «اشتباه اساسی کسانی که الآن “چه باید کرد” را نقد میکنند اینست که با این جزوه جدای از پیوندش با موقعیت تاریخی مشخص یک برهۀ معین و سپریشده از توسعۀ حزب ما برخورد میکنند»
او بعدتر در پیشگفتار به مجموعۀ «۱۲ سال» توضیح داد که این تأکید او بر «آگاهی از بیرون»، به نوعی خم کردن سر ترکه در برابر اکونومیستها بود:
«در کنگرۀ دوم هم من تمایلی نداشتم که فرمول بندی هایخود را- آن گونه که در “چه باید کرد” ارائه شده است- به سطح “برنامهای” ارتقا بدهم و اصول خاصی را بسازم. برعکس، اصطلاحی که به کار بردم… این بود که اکونومیستها ترکه را به یک طرف خم کرده بودند. گفتم که “چه باید کرد”، ترکهای را که اکونومیستها به یک سو خم کرده بودند، راست میکند … من تأکید کردم که چون با تمام توان، مشغول راست کردن ترکهای هستیم که به یک سو خم شده بود، خط مشی عملی ما همیشه راستترین خواهد بود. معنای این عبارات به قدر کافی روشن است: “چه باید کرد”، تصحیحِ مناقشهانگیز تحریفات اکونومیستی است و در نظر گرفتن آن به هر شکل دیگری نادرست خواهد بود»[۷]
حزب پیشتاز و آگاه سوسیالیستی
امروز، منشأ آگاهی سوسیالیستی را باید در درون طبقۀ کارگر (به طور دقیقتر بخش پیشرُوی آن) و البته متحدین بالقوهاش (یعنی لایههای تحتاتی و عصیانزده و رادیکالشدۀ خرده بورژوازی) جستجو کرد.
هرچند آثار مقابلۀ لنین با اکونومیستها وی را بر آن داشت تا بر «آگاهی از بیرون» تأکید کند، اما او در همان زمان هم منکر آن نبود که مبارزۀ خودانگیخته میتواند گرایش به سمت سوسیالیسم پیدا کند. از این رو در بخشی از همان «چه باید کرد» این موضع خود را بیشتر تعدیل میکند و توضیح مهمتری را اضافه میکند که سنگ بنای مبحث حزب پیشتاز مدنظر او را شکل میدهد. لنین توضیح میدهد که طبقۀ کارگر در جریان مبارزۀ خودانگیخته هرچند میتواند به سمت سوسیالیسم تمایل پیدا کند، منتها همزمان بورژوازی نیز با تزریق آگاهی وارونه و کاذب خود آن را خنثی و مهار میکند:
«اغلب گفته میشود که طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم میگرود. این گفته به این معنی کاملاً درست است که تئوری سوسیالیستی، عمیقتر و صحیحتر ازهر تئوری دیگری منشأ فلاکت طبقۀ کارگر را آشکار میکند و به همین خاطر کارگران میتوانند به سادگی آن را هضم کنند… طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم میگرود، با این حال ایدئولوژی بورژوایی فراگیر نیز که مداوماً و به اشکال گوناگون احیا میشود، به طور خودانگیخته خود را به درجهای همچنان بیشتر بر طبقۀ کارگر تحمیل میکند» [۸]
معنی این بحث لنین آنست که جنبش خودانگیختۀ کارگری حتی اگر به درجات مختلفی از آگاهی سوسیالیستی هم برسد میتواند به سادگی مغلوب ایدئولوژیهای بورژوایی شود و شانس بقایش در برابر ایدئولوژیهای رنگارنگِ بورژوازیِ کارکشته کمتر است. دقیقاً همین مسأله است که وجود یک ظرف تشکیلاتی خاص را برای محافظت از آگاهی سوسیالیستیِ کسبشده و تبدیل آن به سوسیالیسم علمی و سپس بسط و تعمیم و انتقال آن به یک ضرورت بدل میکند. انقلاب خود به خود رخ نمیدهد، بلکه باید سازماندهی شود. آن بخش پیشتاز طبقۀ کارگر که به سوسیالیسم میگرود میبایست قبل از دیگران سازمان یافته شود تا بتواند هم خود را حفظ کند و هم بر باقی بخشهایی که همچنان اسیر نفوذ ایدئولوژی بورژواییاند تأثیر بیشتری بگذارد. بنابراین واضح است که این «پیشتاز» نه گروهی «بیرون از طبقه» یا «مافوق» طبقۀ کارگر، بلکه متشکل از آگاهترین و سازمانیافتهترین بخشِ همان طبقه است.
برداشت لنینیستی از مفهوم حزب البته سابقهای طولانی از خوردن انگِ «نخبهگرایی» دارد. در حالی که دستکم یکی از توضیحات لنین در زمان انقلاب دربارۀ ترکیب طبقاتی حزب، به تنهایی این افسانه را کنار میزند: «من در سومین کنگرۀ حزب پیشنهاد دادم که به ازای هر دو روشنفکر، هشت کارگر در کمیتههای حزبی وجود داشته باشند. آن پیشنهاد امروز چهقدر نامربوط به نظر میرسد! امروز باید انتظار داشته باشیم که سازمانهای حزبی به ازای هر روشنفکرِ سوسیال دموکرات، چند صد کارگر سوسیال دموکرات را در خود جای دهند»[۹]
بنابراین میبینیم که حزب پیشتاز، بهعنوان حافظۀ تاریخی مبارزۀ طبقاتی کارگران و حامل و حافظ آگاهی سوسیالیستی، نمیباید چیزی «بیرون از طبقه» که باید متشکل از پیشروترین بخشهای همان طبقه و به این اعتبار «درون» آن باشد.
نقش «مطالبات انتقالی» در بسط آگاهی سوسیالیستی:
آنچه که میتواند بین سطح آگاهی کنونی کارگران به آگاهی سوسیالیستی پل بزند و مسیر انتقال از مطالبات فوری و روزمرۀ کارگران به انقلاب سوسیالیستی آینده را فراهم کند، برنامۀ انتقالی است که مقدماتش با نقد رزا لوکزامبورگ به برنامۀ ارفورت فراهم شد، سپس در اسناد کمینترن انعکاس یافت و نهایتاً به منسجمترین شکل در نوشتههای تروتسکی فرمولبندی شد.
اگر برنامۀ ارفورت به قلم کائوتسکی و برنشتاین با تقسیم برنامۀ کمونیستها به «حداقلی» و «حداکثری» انقلاب سوسیالیستی را به آیندۀ نامعلوم حواله داد و خود را به رفرم در چهارچوب سرمایهداری و نشاندن سوسیالیسم تدریجی و پارلمانی به جای انقلاب محدود کرد، در عوض رزا لوکزامبورگ بود که در مقابلش قد علم کرد و نوشت:
«برنامۀ ما عامدانه در تقابل با موضع برنامۀ ارفورت است؛ عامدانه مخالف جدایی مطالبات فوری و اصطلاحاً حداقلیِ فرمولهشده برای مبارزۀ اقتصادی و سیاسی از هدف سوسیالیستی یا اصطلاحاً برنامۀ حداکثری است … برای ما هیچ برنامۀ حداقلی و حداکثری وجود ندارد؛ ما فقط یک چیز میشناسیم و آن سوسیالیسم است؛ این همان حداقلی است که باید امروز بفهمیم»[۱۰]
انترناسیونال کمونیست نیز بر مبنای تجربۀ بلشویکها در انقلاب ۱۹۱۷ صراحتاً برنامۀ حداقلی-حداکثری را مردود اعلام کرد و در «تزهایی پیرامون تاکتیکها» (مصوب کنگرۀ سوم به تاریخ ژوئن-ژوئیۀ ۱۹۲۱» و همچنین «پیشنویس قطعنامۀ چهارم کمینترن پیرامون انترناسیونال کمونیست» به ترتیب به نقد برنامۀ حداقلی و ضرورت مبارزه برای مطالبات انتقالی پرداخت.
بعدتر تروتسکی به بهترین شکل چنین جمعبندیای را فرموله کرد:
«لازم است که به تودهها در فرایند مبارزۀ روزمرهشان کمک کنیم که پُلِ میان مطالبات کنونی و برنامۀ سوسیالیستی انقلاب را پیدا کنند. این پل میبایست شامل نظامی از مطالبات انتقالی باشد که از اوضاع و احوال امروز و آگاهی امروز اقشار وسیع طبقۀ کارگر آغاز میکند و ناگزیر به نتیجۀ نهایی میرسد: تسخیر قدرت به دست پرولتاریا»[۱۱]!
در واقع «برنامۀ انتقالی» فراتر از صرفاً یک برنامۀ سیاسی، جوهرۀ کل متد و روش مارکسیستها برای جلب و تبدیل کارگران پیشرو به پیشروهای سوسیالیست است. مطالبات انتقالی الزاماً در چهارچوب سرمایهداری قابل تحقق نیستند یا اگر هم در مواردی تحقق یابند ماهیتی بسیار موقتی و ناپایدار خواهند داشت، در عوض مبارزه برای این مطالبات عملاً و بالقوه کارگران را پله پله به ضرورت سرنگونی دولت سرمایهداری و تسخیر قدرت به دست خودشان میرساند؛ به این اعتبار این مطالبات عموماً مطالباتی هستند که کارگران را در جنگ علیه کلیت نظام سرمایهداری قرار میدهد!
مطالباتی مانند : اعمال کنترل کارگری یا مدیریت کارگری در کارخانهها، آموزش تماماً رایگان همگانی، انتشار اسناد حسابداری شرکتهای بزرگ و بانکها، لغو خصوصیسازی و بازگشت شرکتهای بحرانزده به دولت زیر نظارت کارگران، انحلال ارتش دائمی و مسلح کردن مردم در شرایط جنگ و غیره، از جملۀ جاافتادهترین مطالبات انتقالی هستند. هرچند که باید درنظر داشت برنامۀ انتقالی یک نسخۀ حاضر و آماده نیست که بتوان هر لحظه بنا به خواست و اراده و بدون بستر سیاسی مشخص، مطالباتی را از آن گلچین و مطرح کرد. این برنامه یک بار و برای همیشه نگاشته نمیشود، بلکه با تجربههای دخالتگری جدید هر بار صیقل میخورد و تکمیل میشود. در واقع آنچه اهمیت دارد، درک مفهوم انتقالی این مطالبات و کاربرد آن است.
بنابراین به طور خلاصه تا جایی که مربوط به کسب آگاهی سوسیالیستی میشود، باید رابطۀ دیالکتیکی میان خودانگیختگی جنبش و عنصر دخالتگری سازمانیافتۀ کمونیستی را درنظر داشت. هر تحلیلی که یکی از این دو فاکتور را از قلم بیندازد، لنگ میزند. بحران اقتصادی سرمایهداری و تنزل استانداردهای زندگی و فرایند فروپاشی زندگی کارگر، او را به واکنش میکشاند. هر اعتصاب و اعتراض، کسانی را از بین خودِ کارگران به صف جلو پرتاب میکند. تجربۀ سازماندهی اعتصاب، دیدن چهرۀ واقعی کارگزاران دولت سرمایهداری در مذاکرات و تجربۀ بازداشت و زندان از سوی نیروهای حافظ سرمایه، از آن کارگرِ مبارز، آدم دیگری میسازد:کسی که در عملِ مبارزه به درجهای از آگاهی ضدسرمایهداری رسیده است و اینک چه بسا مستعد و پذیرای آگاهی سوسیالیستی است. مؤلفۀ دخالتگری سازمانیافتۀ کمونیستی از طریق برنامه و طرح مطالبات انتقالی (به فرض پیشینی وجود یک تشکیلات کمونیستی)، این پروسۀ تبدیل آگاهی ضدسرمایهداری به آگاهی سوسیالیستی را هدایت و تسهیل میکند. کارگرانی که در این فرایند به آگاهی سوسیالیستی میرسند، آجرهای دیوار حزب پیشتاز خواهند بود و همین فرایند جذب و تأثیرگذاری و آموزش را برای کارگرانی مشابه با خودشان تکرار خواهند کرد. آگاهی سوسیالیستی محصول هر دو حوزۀ مبارزۀ خودانگیختۀ کارگران و هم دخالتگری سازمانیافتۀ کمونیستی است.
۲ بهمن ۱۳۹۷
پانوشت:
[۱] ولادمیر لنین، «چه باید کرد؟»، فصل دوم (خودانگیختگی تودهها و آگاهی سوسیال دمکراتها)
https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1901/witbd/ii.htm
[۲] کنگرۀ دوم حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه، ۱۹۰۳، نشست نهم
https://www.marxists.org/history/international/social-democracy/rsdlp/1903/ch09.htm
[۳] ولادمیر لنین، «”دوستان خلق” کیستند و چگونه علیه سوسیال دمکراتها میجنگند»، ۱۸۹۴
https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1894/friends/08.htm
[۴] ولادمیر لنین، «چه باید کرد؟»، فصل سوم (سیاست اتحادیهای و سیاست سوسیال دمکراتیک)
https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1901/witbd/iii.htm
[۵] ولادمیر لنین،«دربارۀ اعتصاب»، ۱۸۹۹
https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1899/dec/strikes.htm
[۶] کنگرۀ دوم حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه، ۱۹۰۳، نشست نهم
[۷] https://leninist.org/1393/08/23/گزیده-ای-از-متن-پیشگفتار-به-مجموعۀ-دوا/
[۸] https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1901/witbd/ii.htm
[۹] . ولادمیر لنین، «بازسازماندهی حزب»، ۱۹۰۵
https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1905/reorg/ii.htm#bkV10P036F01
[۱۰] رزا لوکزامبورگ، «برنامۀ ما و اوضاع سیاسی»، دسامبر ۱۹۱۸
https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1918/12/31.htm
[۱۱] . لئون تروتسکی، «برنامۀ انتقالی»، ۱۹۳۸، بخش «برنامۀ حداقلی و برنامۀ انتقالی»:
https://www.marxists.org/archive/trotsky/1938/tp/tp-text.htm