کائوتسکی، لوکزامبورگ و اعتصاب عمومی
مارک هاسکیسون*
ترجمه: کیوان نوفرستی
هم کائوتسکی و هم رزا لوکزامبورگ هر دو با آن قسمت از برنامۀ «ارفورت» که خواستِ «حق رأی همگانی، برابر، مستقیم و مخفی برای کلیۀ شهروندانِ بیست ساله به بالا بدون تبعیض جنسیتی در تمامی انتخابات» را پیش میکشید در توافق بودند (۱). اما هواداری رسمیشان از این بند برنامه چیز زیادی از اختلافات تند میان این دو نشان نمیداد. در واقع اختلاف کائوتسکی و لوکزامبورگ خود را نحوۀ مبارزه برای این مطالبه و تاکتیکهای مورد استفاده برای تحقق یا دستکم دفاع از حق رأی (در صورت وجود) نشان میداد.
لوکزامبورگ در واکنش به حملۀ دولت پروس به حق رأی طبقۀ کارگر گفت که حزب باید برای یک اعتصاب عمومی دست به کارِ آژیتاسیون شود. کائوتسکی در مقالهای علیه این فراخوان، چشمانداز خودش را نسبت به جنگ فرسایشی میان کارگران و سرمایهداران و یونکرها (طبقۀ زمیندار آلمان) ارئه کرد. او نسبت به هرگونه اقدام مستقیم طبقۀ کارگر برای پس زدن حمله به حقوق دمکراتیک هشدار داد و در عوض خواهان پایبندی اکید به روشهای پارلمانیِ مبارزه علیه حملات ضددمکراتیک شد. او دربارۀ این حمله نوشت:
«انتخابات عمومی سال بعد میتواند قیامتی وحشتناک برای یونکرهای پروس و متحدین و نیمه متحدینشان به پا کند. آماردانهایشان این امکان را از نظر دور ندارند که ما بتوانیم ۱۲۵ کرسی در انتخابات پیشِ رو به دست بیاوریم. ما کلید این موقعیت تاریخی خطیر و پیروزی در انتخابات رایشتاگ را در جیبمان داریم. فقط یک چیز میتواند باعث باخت ما و از دست رفتن این موقعیت سترگ شود: هرگونه عمل احمقانه از طرف ما»(۲)
سانتریسم پارلمانی- بهعنوان چشماندازی که نهایتاً کائوتسکی را به آغوش فرصتطلبی تمام و کمال کشاند- روشهای مبارزۀ طبقاتی را تابو و «حماقت» مینامید. از طرف دیگر لوکزامبورگ در عمل رابطۀ میان مبارزه برای مطالبات فوری و سازماندهی و تدارک طبقۀ کارگر برای تقابل تعیینکننده با سرمایه را نشان داد. او استدلال کرد که حمله به حقوق دمکراتیک را با بکارگیری اعتصاب عمومی میتوان جواب داد، زیرا:
«ما در دورهای به سر میبریم که پرولتاریا از قِبَل پارلمان به هیچ منفعت و دستاورد بیشتری نمیرسد. از همین روست که تودهها خودشان باید قدم به صحنۀ تئاتر عمل بزنند» (۳)
لوکزامبورگ و چپ آلمان مسألۀ برنامه را به شکلی حل کردند که خط تمایز پررنگ میان رفرمیسم (و نهایتاً سانتریسم) و انقلابیگری نمایان شد.
لوکزامبورگ با داشتن تجربۀ انقلاب بلشویکی در پشت سرش و فاش شدن پیمانشکنی سوسیال دمکراسی آلمان (نخست با خیانت به سوسیالیسم در زمان جنگ و همراهی با بورژوازی آلمان و سپس به واسطۀ نقش ضدانقلابیاش از ابتدای انقلاب آلمان) به تناقضهای مهلک برنامۀ ارفورت غلبه کرد و بی هیچ واهمهای از ضرورت یک برنامۀ تماماً جدید سخن گفت. دسامبر ۱۹۱۸ در کنفرانس بنیانگذاری «اتحادیۀ اسپارتاکوس» او تشخیص داده بود که جوهرۀ برنامه، در نقش آن بهعنوان راهنمای عمل نهفته است، چیزی که باید در پراتیک مبارزۀ طبقاتی محک بخورد:
«با این حال مهمتر از آنچه در یک برنامه نوشته میشود، نحوۀ تفسیر آن برنامه در عمل است» (۴)
برنامۀ ارفورت از سوسیالیسم دم میزد ولی هیچ نسخهای نداشت که نشان بدهد چطور باید این هدف را در مبارزۀ طبقاتی معاصر تحقق بخشید. لوکزامبورگ با بازنگری گذشته این تحریف مارکسیسم را تشخیص داد:
«آنچه رسماً مارکسیسم جا زده میشد، ردایی بود برای پوشاندن همۀ تردیدها، همۀ چرخشها از مبارزۀ طبقاتی انقلابی واقعی، برای تمهیدات نصفه و نیمهای که سوسیال دمکراسی آلمان و به طور کلی جنبش کارگری و اتحادیهها را محکوم به چریدن در چهارچوب جامعۀ سرمایهداری بدون هرگونه تلاش برای از کار انداختن این جامعه میکرد» (۵)
بحران بزرگ مارکسیسم به دنبال جنگ امپریالیستی ۱۹۱۴ و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، این ردا را پاره و رفرمیسم پنهان در پشتش را عیان کرد. بدین ترتیب بازتسلیح برنامهای ضرورت پیدا کرد. لوکزامبورگ ایدههایش را از هوا نیاورده بود. او صراحتاً خواهان بازگشت به مانیفست کمونیست و روش نهفته در فصل دوم آن بود.
لوکزامبورگ گرچه از لفظ «مطالبۀ انتقالی» استفاده نکرد اما برای خودش روشن بود که تمهیدات مارکس و انگلس به قصد انتقال طبقۀ کارگر از جایگاه موجودش در مبارزه به سمت سوسیالیسم طراحی و اتخاذ شده بودند. لوکزامبورگ به نحوی بر تمایز میان برنامۀ حداقل-حداکثر غلبه کرد که پیشدرآمد برنامۀ ۱۹۳۸ تروتسکی شد:
«برنامۀ ما عامدانه در تقابل با موضع برنامۀ ارفورت است؛ عامدانه مخالف جدایی مطالبات فوری و اصطلاحاً حداقلیِ فرمولهشده برای مبارزۀ اقتصادی و سیاسی از هدف سوسیالیستی یا اصطلاحاً برنامۀ حداکثری است. در این تقابل عامدانه است که ما نتایج هفتاد سال تکامل و بالاتر از آن نتایج فوری جنگ جهانی را منحل میکنیم و میگوییم: برای ما هیچ برنامۀ حداقلی و حداکثری وجود ندارد؛ ما فقط یک چیز میشناسیم و آن سوسیالیسم است؛ این همان حداقلی است که باید امروز بفهمیم» (۶).
تا جایی که به کائوتسکی مربوط میشود او ابهام برنامۀ ارفورت را با به آغوش کشیدن رفرمیسم حل کرد. او در طول جنگ نومیدانه در نوسان بود و هرگز از سوسیال-پاسیفیسم فراتر نرفت. کائوتسکی انقلاب بلشویکی روسیه را بهعنوان کودتا محکوم کرد و در حالی که به مواضع سابقش دربارۀ پارلمان پایبند مانده بود، دمکراسی پارلمانی را در برابر قدرت شورایی قرار داد. این مواضع بود که او را یک بار دیگر به معمار رویزیونیسم، یعنی شخص برنشتاین، نزدیک کرد. کائوتسکی نقل میکرد که اوایل جنگ:
«خودم را در پیوندی نزدیک با برنشتاین دیدم. ما دوباره زمان جنگ به هم پیوستیم. هر کدام از ما سیمای سیاسی خودش را داشت، اما در عمل خودمان را تقریباً همیشه در توافق میدیدیم و این تا به امروز ادامه یافته است» (۷)
موضع در نوسان کائوتسکی و تلاشهایش برای پوشاندن فرصتطلبی با لفاظیهای مارکسیستی، او را به عنوان نمونۀ کلاسیک یک سانتریست ثبت کرد.
* این متن بریدهای است از مطلبی تحت عنوان «برنامه در عصر امپریالیستی»
۱- The Erfurt Programme
۲- K Kautsky, What Now?, (translated in Workers Action No 143)
۳- R Luxemburg, ‘Speech to party members in the 4th Berlin constituency’, reported in Vorwaerts, 24 July 1913
۴- R Luxemburg, Selected Political Writings, p380 (New York 1971)
۵- Ibid, p385
۶- Ibid, p387
۷- Quoted in Salvadori, op cit, p226