جنبش شورایی و حزب انقلابی (بخش دوم)
پایتختهای سرخ
بلافاصله به دنبال انقلاب ۱۹۱۷ روسیه سه «پایتخت سرخ» پدیدار شد؛ یعنی مراکزی که هر یک به درجات مختلف شاهد شکلگیری شوراهای کارگری بودند: گلاسگو، برلین و تورین. به خاطر ابعاد گستردۀ تاریخ سیاسی این نمونهها به اجبار در این مجال فقط میشود به ارزیابی مختصرشان پرداخت. این سه نمونه که «دانی گلوکاشتاین» در کتاب خود «شوراهای غرب» خطاب میکند، نشان میدهند که شوراهای کارگری چقدر در متحد کردن طبقه و هُل دادن مبارزه به سوی انقلاب مؤثر بودند. (۵)
با وجود شرایط کاملاً متفاوت زایش شوراها، شوراهای غرب یک مانع مشترک داشتند که از تجربۀ روسیه متمایزشان میکرد: قدرت سیاسی و ایدئولوژیکِ رفرمیسم. به خاطر توسعۀ دیرهنگام اما سریع و ناموزون سرمایهداری در روسیه، نهادهای رفرمیستی سنتی مثل اتحادیهها و بوروکراسی اتحادیهها و احزاب کارگری تودهای وابسته به این دو، یا ضعیف بودند یا غایب. سرکوب شدیدِ هرگونه تشکل از سوی رژیم تزار و انتقال سریع از مناسبات شِبه فئودالی به مناسبات اجتماعی سرمایهداری در اینجا نقش داشت. متعاقباً کارگران روس خیلی سریع از رفرمیسمِ گذشته عبور کردند و وارد مبارزۀ انقلابی شدند.
اما در غرب وضعیت متفاوت بود. حتی در شهر تورین هم که کارگران به اندازۀ همتایانشان در گلاسگو و برلین زیر سیطرۀ عقاید رفرمیستی نبودند، رفرمیسم در پشت نقاب حزب سوسیالیست ایتالیا و کنفدراسیون کارگری عمومی ایتالیا نقش تعیینکنندهای در مهار مبارزۀ انقلابی داشت. البته این بدان معنی نیست که روسیه از نظر پیدایش شوراهای کارگری یک مدل استثنایی بود و کارگران غرب سعی میکرند به شکل احمقانهای از مدل روسی کُپیبرداری و آن را به اوضاع و احوال خودشان انطباق دهند.
شوراهای کارگری را نمیتوان با ارادۀ صرف برپاساخت. بلکه شوراها در دورههای بحران اقتصادی و سیاسی پدیدار میشوند، دورههایی که کارگران به خاطر شکست روشهای قدیمی به جستجوی اشکال جدید سازمانیابی برمیآیند. اختلاف اصلی بین شوراهای روسیه با شوراهای گلاسگو و برلین و تورین در وهلۀ نخست در ماهیت مبارزهای نهفته بود که این شوراها را تولیدمثل کرد. وجه تمایز موقعیت روسیه نه اساساً در شرایط عینی، بلکه در فاکتور ذهنی و رابطۀ ویژۀ سازمان انقلابیون با تودۀ کارگران و فُرم آگاهی کارگران در شرایط انضمامی قسمتهای مختلف کشور بود.
در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، مطالبات اقتصادی آغازگر انقلابی بود که برای نخستین بار شاهد پیدایش نهاد شورا شد. تا زمان سرنگونی تزار در فوریۀ ۱۹۱۷، یعنی زمانی که قدرت دوگانه ظاهر شده بود، مطالبات دیگر سیاسی شده بودند (در بدایت امر مطالبۀ مجلس مؤسسان). کارگران روس هرچه بیشتر به توانایی خود و شوراهایشان برای حکومت کردن اعتماد میکردند استدلالهای رهبران رفرمیست را بیشتر زیر سؤال میبردند.
برعکس شوراهای کارگری در غرب در نتیجۀ شکست و ناتوانی رهبران اتحادیههای کارگری از پیگیری مطالبات اقتصادی پایهای کارگران پدیدار شد. مثلاً اوایل سال ۱۹۱۵ در گلاسگو «کمیتۀ عمومی نافرمانی کارگری» (بعدتر «کمیتۀ کارگران کلاید») به عنوان نوعی کمیتۀ اعتصاب دائمی شکل گرفت که سعی داشت کارگران بخش مهندسی را برای افزایش دستمزد متحد کند. این مطالبۀ صرفاً اقتصادی به سرعت در بستر جنگ جهانی اول به یک مطالبۀ سیاسی بدل شد؛ چرا که هرگونه اختلال در تولید تسلیحات، به موجب «لایحۀ تسلیحات» برچسب خیانت به میهن میخورد. از این نظر «کمیتۀ کارگران کلاید» که در واکنش به این لایحۀ قانونی شکل گرفت، ریشههایی سیاسی داشت.
تنها دلیل موفقیت کمیته در وهلۀ نخست این بود که در اصل سیاستهای چپ و فعالیتِ کف کارخانه را درهم آمیخته و ترکیب کرده بود. با وجود آنکه اکثر کارگران از جنگ حمایت میکردند، اما در نهایت جلب موضع ضدّجنگ شدند. رهبرانی همچون ویلی گالاکِر و جیمز مِسِر و آرتور مکمانِس آکسیونهای تند و تیزی بر سر مسائل اقتصادی سازمان میدادند که همین هم فضا را برای بحث و تبادل نظر سیاسی باز کرد. اعتبار و اعتماد به این رهبران از قِبَل مبارزه برای مطالبات اقتصادی، باعث شد تا سر موضوعات سیاسی هم بین کارگران گوش شنوا پیدا کنند.
از خلال دورهای از اعتصابات یک شبکۀ فشردهتر از فعالین کف کارخانهها ایجاد شد که به کلّ صنعت مهندسی منطقه تسری یافت. هرچند این شبکه به آن سطح از سازمانیابی طبقاتیِ شوراهای روسیه نرسید، اما با این حال بذرهای شکلگیری نطفههای شورای کارگری را افشاند، بذرهایی که اگر شرایط ذهنی مساعد بود میتوانستند قدر بکشند.
«کمیتۀ کارگران کلاید» در نهایت شکست خورد و کارگران منزوی شدند. اما مهمترین ادای سهم این کمیته به مبارزه برای سوسیالیسم در بریتانیا این درس بود که جا و تعلقگاه سیاست سوسیالیستی، درون مبارزۀ کارگری است و نه بیرونِ آن. جان مکلین که بعدتر یکی از رهبران ضدجنگ شد، این استراتژی را پیش برده بود که با طرح برخی مطالبات اقتصادی، اهداف سیاسی حکومت از جنگ و الزامات آن را افشا کند. اما در این استراتژی یک عنصر ذهنی غایب بود، یعنی یک تشکیلات انقلابی و ریشهدار در طبقۀ کارگر که بتواند یک چشمانداز عمومی ترسیم کند، با کارگرانِ خارج از صنعت مهندسی ارتباط بگیرد و یک جنبش ضدجنگ فراگیر را در بیرون از گلاسگو بسازد. هرچند یک شورای همهجانبه و تمام عیار شکل نگرفت، اما درسی که باید گرفت عبارت است از ضرورت تام و تمام یک تشکیلات انقلابی که بتواند مبارزه در سطح کارخانه را با مبارزۀ وسیعتر علیه دولت پیوند بدهد.
در برلین- گرچه بستر کلی آلمان تماماً متفاوت بود- کارگران در واکنش به نهادهای رفرمیستیِ ناتوان از تأمین مطالبات اقتصادیشان، در شبکههایی بسیار سازمانیافته و از پایین گرد آمده بودند (۶). از آنجایی که این شبکه پیش از جنگ توسعه یافته بود، بعدتر در موقعیت خوبی برای تکامل به شوراهای کارگری قرار گرفت؛ و از آنجایی که فعالین موسوم به «اُبلوت»[۱] توانسته بودند در انواع مجادلات اقتصادی بین پایهها اعتبار پیدا کنند، رهبریاش قادر بود که نهایتاً علیه جنگ فراخوان به اعتصابات سیاسی بدهد و از سوی طبقۀ کارگر نیز پاسخ حمایتی وسیع بگیرد.
انقلاب آلمان در سال ۱۹۱۸ به ناگاه آغاز شد و خیلی زود به سقوط قیصر انجامید. درست مانند روسیه یک موقعیت قدرت دوگانه ایجاد شد. تا سال ۱۹۱۹ شوراهای کارگری به سراسر آلمان بسط یافته بودند، هرچند هرگز به آن سطح از رادیکالیسمِ برلین نرسیدند. اما اردوگاه چپ انقلابی آلمان به موقع نتوانست سیاست و اقتصاد را ترکیب کند و فرصت را برای تضمین قدرتگیری کارگران بقاپد و زمانی هم که این کار را کرد دیگر خیلی دیر شده بود. حزب سوسیال دمکرات آلمان تاریخاً بین تئوری سیاسی و پراتیک سوسیالیستی دیوار میکشید، خودش بر فعالیت سیاسی در عرصۀ انتخابات پارلمانی متمرکز بود و در عوض فعالیت اقتصادی را به اتحادیهها را میسپرد.
از یک سو اُبلوت ریشههای عمیقی بین پایهها و اعضای عادی اتحادیهها دوانده بود و تاریخی غنی از آژیتاسیون حول مطالبات اقتصادی پشت خود داشت، اما فاقد آن صراحت و انسجام سیاسی و چشمانداز سیاسی بازتری بود که اسپارتاکیستها (جناح انقلابی چپ آلمان به رهبری رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت) داشتند. اما از سوی دیگر اسپارتاکیستها به یک سرِ بدون بدن میمانستند، چون ریشهای در بین طبقۀ کارگر نداشتند، حال آنکه درسهای سیاسی لازم برای پیشبرد انقلاب دقیقاً میبایست همینجا، یعنی درون طبقۀ کارگر، تعمیم مییافت و در عمل محک میخورد.
هرچند اسپارتاکیستها نهایتاً نیاز به یک حزب انقلابی را که بتواند هم در جنبش ریشه بدواند و هم یک جریان سیاسی مستقل در داخل جنبش ایجاد کند به رسمیت شناختند، اما آنها فقط بهعنوان یک گروهبندی انقلابی مستقل و یک انشعاب از حزب رفرمیست سوسیال دمکرات آلمان و آن هم در بحبوحۀ یک موج انقلابی شکل گرفته بودند. بعدها آنها وارد گروهبندیای شدند که حزب کمونیست آلمان را پایهریزی کرد. اما این حزب نتوانست به سرعت کافی رشد کند و مبارزه را به سمت قدرتگیری کارگران ببرد.
وضعیت در تورین تا حدودی متفاوت بود (۷). این شهر مانند پتروگراد و گلاسگو و برلین، توسعۀ سریع بخش صنعتی را تجربه کرده بود. تجربۀ شوراهای کارگری تورین تنها پس از پایان جنگ و بعد از توسعۀ شوراهای کارگری سایر شهرها بود. به این اعتبار طبقۀ کارگر ایتالیا میتوانست از تجارب چند سال قبلترِ خود درس بگیرد.
مهمترین چهرۀ برجستۀ طبقۀ کارگر تورین، آنتونیو گرامشی بود. گرامشی تلاش کرد که از دل کمیسیونهای داخلی و شبکههای کارگریای که از پایین داخل کارخانههای تورین توسعه یافته بودند یک جنبش شورایی بسازد. با این حال سُنن سیاسی تورین ازهمگسیخته بودند، از یک سو یک جنبش آنارشیستی غیرمتشکل و غالباً بیثبات وجود داشت و از سوی دیگر سوسیال رفرمیسم محافظهکار.
حزب سوسیالیست ایتالیا با وجود شعارهای آتشین و اغلب انقلابی سعی میکرد به مبارزۀ کارگران افسار بزند و به شکل منفعلانهای به خواستههای دولت از کارگران در طول جنگ تن بدهد. از آنجایی که نه بوروکراتها قادر به نمایندگی منافع کارگران بودند و نه گرایشهای آنارشیستی و آنارکو-سندیکالیستی قادر به کسب مطالبات واقعی کارگران، بحران رهبری طبقۀ کارگر ظاهر شد. در واکنش به همین بحران بود که یک شبکۀ کارگری پویا و سرزنده در سراسر تورین از پایین شکل گرفت و اغلب رهبری مبارزه را از دست اتحادیهها قبضه میکرد.
شرایطِ منتهی به برهۀ موسوم به «دو سال سرخ[۲]» (از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱) از دل سرکوب سنگین کارگران به دست دولت در حین و پس از جنگ برخاست. این علیرغم اعلام پیروزی ایتالیا در جنگ بود. کارگران بسیاری که از جنگ بازگشته و با شنیدن اخبار انقلاب روسیه رادیکال شده بودند، انتظار داشتند که بعد از آن همه فداکاری شاهد دستاوردهای واقعی برای طبقۀ کارگر باشند. واکنش تند کارگران آغاز شد، به طوری که در فاصلۀ سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱ بیش از یک میلیون کارگر سالانه وارد اعتصاب شدند و موجی از اشغال کارخانه سراسر ایتالیا را درنوردید.
علیرغم قوت شبکههای کارگری تورین و علیرغم دستاوردهایی که کارگران در کارخانهها داشتند، جنبش شوراهای کارگری هرگز واقعاً در تمام کشور ریشه نداد. تب و تاب انقلابی با سرکوب سرنگین روبهرو شد و کارفرمایان به کینخواهی و انتقام برآمدند. ایتالیا به نخستین کشوری تبدیل شد که تجربۀ حکومت فاشیستی را از سر گذراند. جنبش تورین نهایتاً از لحاظ سیاسی و نظامی منزوی شد. سال بعد، یعنی ۱۹۲۲، موسولینی «مارش رُم» را به راه انداخت.
علاوه بر نیروی رفرمیسم به طورکلی، آشکارترین ضعف جنبش در ایتالیا تمرکز مبارزه در محیط های کار یا کارخانههای منفرد بود. دولت ایتالیا گرچه تاریخی مملو از سرکوب و اختناق داشت، اما در اذهان بسیاری از کارگران که شاهد کنترل بر تولید در محل کار خود بودند ضعیف باقی مانده بود. این «بخش بخش شدن» جنبش یکی از مهمترین موانع پیشِ روی گسترش شبکههای کارگری به سراسر ایتالیا یا حتی به بخشهای مختلف در سطح یک شهر بود. کارگران با تمرکز بیش از حد و افراطی بر موضوعات و مسائل فوریِ مربوط به وضعیت محیط کار خودشان نتوانستند درسهای مبارزه را تعمیم بدهند و در سطح ملی اقداماتی را هماهنگ کنند. در واقع اوایل سال ۱۹۲۰ جنبش شورایی کارگران تورین که به تازگی شکل گرفته بود اینقدر غرق در طبقهبندی دستمزدها و رسیدن به توافق با کارفرمایان صنعت مهندسی بود که به اعتصابات سراسری سایر شهرها یا توجهی نداشت یا این توجه اندک بود.
مانع بعدی عبارت بود از ناتوانی از درک نقش دولت و نحوۀ تسخیر قدرت از آن. خیلی از کارگران صرفاً مالکان و کافرمایان خودشان را دشمن واقعی میدیدند (آن هم به خاطر ابعاد و تمرکز صنعت در دست عدهای قلیل). هیچ استراتژی واقعیای در برابر نقش دولت در دفاع و حمایت از منافع سرمایه پرورده نشد. زمانی هم که برای تعیین یک آلترناتیو سیاسی تلاشهایی شد، دیگر وقت برای تعمیم دادن درسها و اثرگذاری بر نتیجۀ مبارزه تنگ شده بود.
گرامشی از خلال رشته بحثهایی در نهایت به این جمعبندی رسید که برای سازماندهی در قلمروی شوراهای کارگری و برای ارائۀ رهبری سیاسی و تعمیم دادن درسها و تجارب کارگران و پیش راندن جنبش شورایی، به یک حزب انقلابی نیاز است. این حزب میتوانست مکانیسمی باشد برای متحد کردن شبکههای کارگری در سراسر کشور. گرامشی نوشت:
«حزب باید شخصیت متمایز و صریح خودش را داشته باشد… حزب پرولتاریای انقلابی در مبارزهاش برای تحقق یک جامعۀ کمونیستی به واسطۀ دولت کارگری، یک حزب همگن و منسجم با دکترین و تاکتیکهای خود و انضباط اکید و بیچون و چرا است. رهبری حزب از طریق ارتباط مستمر با بخشها باید به موتور مرکزی عمل پرولتری در تمامی اشکالش بدل شود. این بخشها باید اقدام به تشکیل گروههای کمونیستی در تمامی کارخانهها، اتحادیهها، تعاونیها و سربازخانهها کنند… و به چنان عناصر معتمدی بدل شوند که تودهها برای تشکیل شوراهای سیاسی و اعمال دیکتاتوری پرولتاریا از میان آنان نماینده بفرستند. تجربۀ یک حزب کمونیست بسیار منضبط… شرط اساسی و بیچون و چرای هرگونه آزمودن تجربۀ شوراها است» (۸)
گرامشی تلاش کرد که استدلالهای خود را از طریق روزنامۀ «نظم نو» در بین کارگران اشاعه بدهد، ولی برای این که استراتژی خود را کارا و مؤثر بکند متأسفانه فاقد پایه در محیط های کاری خارج از شهر تورین بود. تلاشهای او برای پیریزی یک سازمان انقلابی و تکمیل این وظیفه، هماهنگ با مطالباتِ سریعاً رو به رشدِ مبارزه نبود.
ادامه دارد
[۱] اُبلوت (Obleute) یا نمایندگان کارگری در فاصلۀ سالهای جنگ جهانی اول، افرادی مستقل از اتحادیههای رسمی بودند و از سوی خودِ کارگران صنایع مختلف آلمان آزادانه انتخاب میشدند؛ ابلوت با سیاستهای جنگی امپراتوری آلمان و حمایت نمایندگان پارلمانی حزب سوسیال دمکرات آلمان از این سیاستها مخالف بود و در انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۱۹ آلمان نقش داشت.
[۲] Biennio Rosso