جنبش شورایی و حزب انقلابی (بخش اول)
یک توضیح: مطلب زیر که ترجمه و تلخیصی است از مقالهای با عنوان «شوراهای کارگری و حزب انقلابی» به قلم جیمز کلارک، نگاهی دارد به زایش نخستین شورا در روسیه و سپس شکلگیری جنبش شورایی در غرب و چند نمونههای دیگر. در این مطلب تلاش میشود تا هم ماهیت و کارکرد و شرایط پیدایش شورا توضیح داده شود و هم مهمتر از آن به این پرسش کلیدی پاسخ بدهد که چرای شوراهای روسیه به قدرت رسیدند، حال آنکه سایر تجارب شوراهای کارگری از این هدف بازماندند.
آرام نوبخت
شوراهای کارگری در روسیه
نخستین شورای کارگری، در جریان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه در شهر پتروگراد پدیدار شد. از بین سازمانهای انقلابی فعال در این مقطع هیچیک آمدن شورا را پیشبینی نمیکرد و همگی نسبت به اهمیتش دچار سردرگمی بودند.
انقلاب ۱۹۰۵ زمانی شروع شد که سربازان به تظاهرات مسالمتآمیزِ بیرون از کاخ زمستانی تزار حمله بردند. شورای پتروگراد از دل نشستی بیرون آمد که کارگران برای سازماندهی و هماهنگی یک اعتصاب عمومی ترتیب داده بودند. به بیان دیگر شورا پاسخگوی خواست خودجوش کارگران روس برای سازمانیابی تودهای و فراگیر بود. ظرف تنها سه روز شورا ۲۲۶ نماینده را از کارخانههای سراسر شهر گرد آورد که هر یک سخنگوی ۵۰۰ کارگر بودند.
به قول لئون تروتسکی، انقلابی روس و رئیس منتخب شورای پتروگراد، توسعه و تکوین شورا:
«پاسخی به یک نیاز عینی بود؛ نیازی که از سیر رویدادها برخاسته بود. {شورا} یک سازمان صاحب اتوریته اما بدون سنت بود که میتوانست بلافاصله تودهای پراکنده را متشکل از صدها هزار تن دربر بگیرد، بیآنکه واقعاً از ماشین سازمانی برخوردار باشد؛ شورا جریانهای انقلابی درون پرولتاریا را متحد کرد و قادر به ابتکارعمل و انضباط خودجوش بود و مهمتر از همه میتوانست ظرف بیست و چهار ساعت از زیر زمین بیرون بیاید» (۱)
شورا پدیدهای منحصربهفرد در تاریخ روسیه بود. تا پیش از پیدایش شورا تنها سازمانهای کارگری تودهای همان احزاب سوسیال دمکرات بودند؛ سازمانهایی داوطلبانه که چشمانداز سیاسی خاص خودشان را داشتند. در صوتی که شورا، همۀ کارگران را فارغ از دیدگاههای سیاسی متنوعشان نمایندگی میکرد. با رشد شوراها در یک کارخانه از پس دیگری و آغاز هماهنگی امور در سطح شهر، اینک شوراها پتانسیل نمایندگی کلّ طبقه را به نمایش گذاشتند.
انقلاب ۱۹۰۵ در نهایت درهم شکست، اما طبقۀ حاکم هرگز نتوانست این تجربۀ دمکراسی کارگری را از حافظۀ کارگران روس پاک کند. شوراها بار دیگری در انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ ظاهر شدند. انقلاب فوریه با اعتصاب کارخانۀ پوتیلوفِ پتروگراد و مطالبۀ نان از سوی زنان کارگران آغاز شد. تظاهراتهای ۲۳ فوریه منجر به رویارویی با ارتش شد، اما بسیاری از سربازان به کارگران پیوستند. پنج روز بعد رژیم تزار سقوط کرد و دو نوع جدید از قدرت ظاهر گشت: حکومت موقت بهعنوان نمایندۀ سرمایهداری و بقایای دولت؛ و شوراها بهعنوان نمایندۀ دمکراسی جدید قدرت کارگری.
اما از حیث دامنۀ قدرتِ شوراها تفاوتی بین سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ وجود داشت. شوراهای ۱۹۱۷ به جای صرفاً سازماندهی و هماهنگیهای اعتصاب عمومی مانند سال ۱۹۰۵، اکنون با پیشبینی سرکوب نظامی مسلح شده بودند و قادر بودند که قدرت دشمن طبقاتی خود را به چالش بکشند. تا ژوئن ۱۹۱۷ بیش از پانصد شورا در شهرهای سراسر روسیه شکل گرفته بودند.
موقعیتی که اینک داشت شکل میگرفت- یعنی وجود دو نوعِ رقیب از حکومت- همان چیزی است که مارکسیستها «قدرت دوگانه» مینامند. تروتسکی در جای دیگری توضیح میدهد:
«مکانیسم سیاسی انقلاب شامل انتقال قدرت از یک طبقه به طبقۀ دیگر میشود. سرنگونی قهری اغلب در مدتی اندک حاصل میشود. اما هیچ طبقۀ تاریخی خود را ناگهان و یک شبه- حتی اگر شبِ انقلاب باشد- از جایگاه محکوم به جایگاه حاکم ارتقا نمیدهد… تدارک تاریخی یک انقلاب… موقعیتی را به دنبال دارد که در آن طبقهای که قرار است نظام اجتماعی جدید را محقق کند، هرچند هنوز ارباب کشور نشده، اما عملاً سهم مهمی از قدرت دولتی را در دستان خود متمرکز کرده است، در حالی که دستگاه رسمی هنوز در دستان اربابان قدیم است. این همان قدرت دوگانۀ اولیه در هر انقلاب است» (۲)
موقعیت قدرت دوگانه به شدت شکننده و مخاطرهدار است. طبقۀ حاکم به هر آنچه در توان دارد- قهر، توحش عریان یا ترکیبی از هر دو- دست میزند تا قدرت را به دستان خود برگرداند و برای آنکه نمایندگان شوراها را متقاعد به تسلیم و واگذاری قدرت به یک حکومت آلترناتیوِ «مشروع» کند، از جمله از عقاید رفرمیستیای سود میبرد که در بین بسیاری از کارگران شایع است.
احزابی که در بدایت امر در چند ماه نخست انقلاب بر کارگران تسلط و نفوذ داشتند، منشویکها و سوسیال روُلوسیونرها (اسآرها) بودند. این احزاب گرچه در حرف رادیکال بودند و نظام کهنۀ تزار را به چالش میکشیدند، اما در تقابل با انتقال کامل قدرت به طبقۀ کارگر قرار داشتند. برای نمونه در پتروگراد ائتلاف منشویکها-اسآرها تقریباً از حمایت کامل ۲۸۰۰ نماینده در نشست عمومی شورا برخوردار بود؛ حال آنکه بلشویکها در ابتدا حمایت تنها ۶۵ نماینده را با خود داشتند.
ائتلاف منشویکها-اسآرها که هیچ اعتقادی به توانایی کارگران به ادارۀ جامعه به دست خودشان نداشت، از این نیروی خود استفاده کرد تا قدرت شورایی را به حکومت موقت که قصد برگزاری مجلس مؤسسان داشت تسلیم کند.
اما یک تناقض وجود داشت. گرچه بسیاری از کارگران در ابتدا عقاید رفرمیستی داشتند و از فراخوان برگزاری مجلس مؤسسان حمایت میکردند، اما در عمل بیش از پیش میفهمیدند که تحقق همین خواستههای رفرمیستی هم فقط در گروی عمل و سیاست انقلابی است. متعاقباً بلشویکها که هم صراحت سیاسی داشتند و هم عمل انقلابی در درون طبقۀ کارگر، آغاز به جلب حمایتهای هرچه بیشتر کردند.
لنین در بین اعضای حزب به خطر واقعی درون شوراها اشاره کرد و هرگونه توهم به سازش طبقاتی را که به دنبال انقلاب فوریه تقویت شده بود، زدود:
«مسألۀ اصلی هر انقلاب، مسألۀ قدرت دولتی است. مادام که این مسأله درک نشود… هیچ نوع مشارکت هوشمندانه در انقلاب نمیتواند وجود داشته باشد» (۳)
لنین ادامه داد:
«ماهیت سیاسی این حکومت چیست؟ دیکتاتوری انقلابی، یعنی قدرتی که مستقیماً بر تسخیر انقلابی و بر ابتکارعمل مستقیم مردم از پایین تکیه دارد و نه بر قانون مصوب یک قدرت دولتی متمرکز» (۴)
بحث و جدل در درون حزب بلشویک نهایتاً منجر به صراحت و انسجامی شد که لازمۀ جلب حمایت تودۀ طبقۀ کارگر بود. تا مه و ژوئن ۱۹۱۷ بلشویکها هژمونی را درون شوراها به دست آورده بودند. سیاست و فعالیت بلشویکها بین کارگران و خاصه مداخلهشان در مبارزۀ اقتصادی کارگران غیرماهر، همگی برای نجات جان شوراها و پیروزی انقلاب حیاتی بودند.
حزب انقلابی و شوراهای کارگری
در اینجاست که مسألۀ نقش حزب انقلابی و رابطهاش با شوراهای کارگری مطرح میشود.
از آنجایی که شوراها آحاد کارگران را در محیط کار و تولید نمایندگی میکنند، بنابراین این ظرفیت را دارند که کلّ طبقۀ کارگر را به یک کلّ واحد بدل کنند که قادر است بنا به منافع خودش جمعاً وارد عمل شود. جایگاه عینی کارگران در اقتصاد سرمایهداری بهعنوان تولیدکنندۀ همۀ ثروتهای جامعه، این معنی را دارد که کارگران از پتانسیل دگرگونی جامعه و تغییر اجتماعی رادیکال برخوردارند. اما چنین وظیفهای مطلقاً خودبهخود رخ نمیدهد.
از آنجایی که شوراها نمایندۀ همۀ کارگران هستند، بنابراین طیف متنوعی از چشماندازهای سیاسی در داخل شوراها وجود دارند. مسألۀ استراتژی و تاکتیک که مداوماً در میانۀ مبارزۀ انقلابی طرح میشود، مستلزم روشنترین خط مشی سیاسی ممکن همراه با فعالیت انقلابی است.
این همان جایی است که حزب انقلابی بدان قدم میگذارد. بلشویکها از قبلِ انقلاب نیاز به تشکیلات سیاسی را بهعنوان محملی برای پیشروترین بخشهای طبقۀ کارگر و تعمیم درسهای سیاسی گذشته و حال و جمعبندی پیروزیها و شکستها دریافته بودند. حزب انقلابی به مانند یک مدرسه عمل میکند یا به قول لنین دانشگاهِ طبقۀ کارگر است. محلی که در آن برای هدایت استراتژی و تاکتیک از میان فراز و فرودهای مبارزۀ انقلابی، یک چهارچوب تئوریک پرورانده میشوند. بلشویکها قادر بودند که پیش از پیدایش دورۀ انقلابی تشکیلات را پی بریزند.
اما این حرف به آن معنی نیست که حزب طرحهای خودش را ابداع و سپس به طبقۀ کارگر تحمیل میکند. خیر، مارکسیسم متدی است که انقلابیون با آن از طبقه و مبارزاتش میآموزند. سپس این درسها تعمیم داده میشوند و در عمل محک میخورند. حزب علاوه بر اینکه بحثهای تئوریکش را صیقل میداد، مجبور بود درون طبقۀ کارگر و مبارزات روزمرهاش (از مبارزه برای دستمزد بهتر در یک کارخانه تا کمپین سراسری برای صلح) ریشه بدواند.
فقط در فرایند مبارزۀ دوشادوش طبقۀ کارگر بود که بلشویکها حق و صلاحیت رهبری را به دست آوردند. صراحت سیاسی و عمل انقلابی اثبات کرد که روشهای بلشویکها در عمل کاراترینِ روشها هستند. در نهایت کارگرانِ هرچه بیشتری در شوراها یا به بلشویکها پیوستند یا از آنها پشتیبانی کردند. این رویکرد ابتدا خودش را در کمیتههای کارخانه متجلی کرد، کمیتههایی که در واکنش به شکست و عجز رهبران منشویک-اسآرِ شوراها از برآوردن مطالبات کارگران تکثیر شدند. در عوض هرچه طبقۀ کارگر بیشتر به ضرورت تسخیر قدرت از حکومت موقت و برقراری یک دولت کارگری میرسید، نفوذ بلشویکها نیز در شوراها گسترش مییافت.
مثالی از نقش فوقالعاده حیاتی رهبری انقلابی برای احیای شوراها و هم خودِ انقلاب، در برهۀ موسوم به «روزهای ژوئیۀ» ۱۹۱۷ نشان داده شد. در شرایطی که اکثریت مطلق کارگران پتروگراد آمادۀ قیام و تسخیر قدرت از دولت بودند، اما باقی کارگران کشور به این آمادگی نرسیده بودند.
بلشویکها اکثراً متفقالقول بودند که هرگونه تحریک حکومت موقت و خواست زودهنگام نمایندگان از باقی کارگران کشور به حمایت از خودشان برای قیام، میتواند به بهای انزوای شورای پتروگراد تمام بشود که رادیکالتر از باقی بود. از این جهت بود که بلشویکها خواهان خویشتنداری و مهار شورا شدند و هرچند که در همۀ مجادلات و بحثها پیروزِ میدان نبوند، اما دست آخر توانستند شمار کافی از کارگران پتروگراد را از نظر سیاسی متقاعد کنند که تا زمان رسیدن رادیکالیسم باقی کارگران روسیه به سطح آنها، از رویارویی مستقیم با حکومت موقت اجتناب کنند.
گرچه «روزهای ژوئیه» شدیداً رابطۀ شوراها را با جنبش تحلیل برد، اما تصمیم رهبری بلشویکها به مهار نمیاندگان پتروگراد به شوراها اجازه داد که خودشان را احیا کنند و پایگاه وسیعتری برای اتحاد بسازند.
اتوریته و حقانیتی که بلشویکها به یُمن صراحت سیاسی و عمل انقلابی در کمیتههای کارخانه و شوراها به دست آوردند، به آنها اجازه داد که با سرعت چشمگیری رشد کنند و قیام موفق اکتبر را سازمان بدهند. برای نخستین بار یک دولت کارگری حقیقی شکل گرفت. این اتوریته و حقانیت بیانگر ارادۀ دمکراتیک اکثریت مطلق کارگرانی بود که تماماً در شوراها مشارکت داشتند.
اما تجربۀ شوراهای کارگری منحصر به روسیه نبود. در سراسر تاریخ قرن بیستم شوراهای کارگری به اشکال مختلف از دل دورههای بحران و به دست خودِ کارگران در کشورهای سراسر دنیا پدیدار شدهاند.