اعتصاب عمومی در آرای لوکزامبورگ، لنین و تروتسکی
مقدمه: مطلب پیشِ رو، خلاصهای است از بریدهای از مقالۀ «تولد سیاست ما: مارکسیستها و انقلاب ۱۹۰۵» به قلم مارک توماس. این مطلب متمرکز است بر مقولۀ «اعتصاب عمومی»، به عنوان سلاحی که پرولتاریای روس نخستین بار در تجربۀ انقلاب ۱۹۰۵ به کار بُرد؛ سپس فرمولبندی بینظیر رزا لوکزامبورگ از این تجربه در مقابل آنارشیستها و سوسیال دمکراسی و البته ضعفها و کاستیهایش؛ و در نهایت سهم لنین و تروتسکی در اصلاح این ضعفها و بسط مفهوم اعتصاب عمومی بهعنوان روش مبارزۀ طبقۀ کارگر.
اعتصاب
روسیه در سال ۱۹۰۵ یک جنبش اعتصابی را تجربه کرد که چه در تاریخ روسیه و چه خاصه در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری بینظیر بود. در این سال پرهیاهو بیش از ۲۳ میلیون روز اعتصاب رخ داد[۱]. یعنی ۱۱ برابر بیش از تعداد روزهای اعتصاب روسیه در کل یک دهۀ پیش از آن (۱۸۹۵ الی ۱۹۰۴). تعداد اعتصابهای روسیه در سال ۱۹۰۵ را با حداکثر تعداد اعتصاب کشورهای پیشرفتهتر سرمایهداری در هر یک از سالهای کل دورۀ ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۸ مقایسه کنید:
کشور | حداکثر تعداد اعتصابات در هر یک از سالهای ۱۸۹۴-۱۹۰۸ |
آلمان | ۵۲۷،۰۰۰ |
فرانسه | ۴۳۸،۰۰۰ |
امریکا | ۶۶۰،۰۰۰ |
روسیه (۱۹۰۵) | ۲،۸۶۳،۰۰۰ |
علاوه بر این طبقۀ کارگر صنعتی روسیه کوچکتر از آمریکا و آلمان یا فرانسه بود. انقلاب ۱۹۰۵، نخستین انقلاب بزرگی بود که در آن سلاح خاص طبقۀ کارگر، یعنی اعتصاب عمومی، نقشی تعیینکننده ایفا میکرد. نه در انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و نه انقلابهای ۱۸۴۸ سراسر اروپا چنین چیزی مصداق نداشت. حتی در کمون پاریس ۱۸۷۱ هم اعتصابات نقش جزئی داشتند. گسترش سریع صنعت سرمایهداری در سراسر اروپا طی دهههای بعد از شکست کمون راه را برای انقلاب ۱۹۰۵ و تولد انقلاب کارگری مدرن هموار کرد. به بیان دیگر این نخستین انقلاب روسیه چیزی را به نمایش گذاشت که رزا لوکزامبورگ، انقلابی بزرگ لهستان، بهعنوان «روش حرکت» طبقۀ کارگر توصیف کرده بود.
رزا لوکزامبورگ: سیاست و اقتصاد در اعتصاب عمومی
ارزیابی رایج از اعتصاب عمومی در بین سوسیالیستهای اروپایی تا ۱۹۰۵ به هیچ وجه مطلوب نبود. شکلگیری انترناسیونال دوم در دهۀ ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ همراه بود با نبردی علیه آنارشیسم و بهخصوص علیه امتناع آنها از هرگونه مشارکت در سیاست. در عوض از منظر برخی آنارشیستها یک اعتصاب عمومی کافی بود تا همهجوره به بورژوازی گرسنگی بدهد و به رهایی کامل و فوری کارگران بدون نیاز به هرگونه مرحلۀ میانی منجر بشود. از این جهت اعتصاب عمومی در تقابل با ضرورت مداخله در فعالیت سیاسی روزمره مطرح میشد. از طرفی سوسیالیستها بر این نظر بودند که حوزۀ «سیاست» شامل «اقدام عملی مستقیم[۲]» مثل اعتصاب عمومی نمیشود. مثلاً در آلمان رهبران اتحادیههای کارگری عمیقاً حتی با بحث در مورد اعتصاب عمومی هم خصومت داشتند و در کنگرۀ کلن به تاریخ مه ۱۹۰۵ اعتصاب عمومی را بهعنوان تهدیدی در برابر نیروی تشکیلاتیِ به زحمت به دست آمدۀ اتحادیهها محکوم کردند.
اما حتی تا قبل از ۱۹۰۵ نیز واقعیت داشت از تئوری پیشی میگرفت. اعتصاب عمومی که بهعنوان یک تخیل آنارشیستی طرد شده بود، داشت در سراسر اروپا از نو ظاهر میشد. سال ۱۹۰۲ کارگران بلژیک برای اصلاحات به نفع حق رأی همگانی یک اعتصاب عمومی به راه انداختند که شامل ۴۵۰ هزار کارگر میشد. رزا لوکزامبورگ از نزدیک به این تحولات توجه میکرد و نوشت که حداقل در اینجا ظاهراً هیچ تضادی بین فعالیت سیاسی و اعتصاب عمومی وجود ندارد. بین سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۰۴، کشورهای هلند و لوکزامبورگ و سوئد و ایتالیا هم همگی اعتصابات عمومی را تجربه کردند.
این تحولات باعث ارزیابی مجدد سوسیالیستها از اعتصاب عمومی شدند، اما اینک به چشم یک عملیات حسابشدۀ یک بار مصرف و تدافعی دیده میشد که میشود برای محافظت از حق سازماندهی کارگران در برابر حملات طبقۀ حاکم یا خنثی کردن هرگونه تلاش برای محدود کردن دمکراسی بهکارگرفته شود. به عبارتی اعتصاب عمومی تنها به چشم آخرین سلاح دیده میشد که قرار است نه به عنوان بدیلی در برابر مسیر پارلمانی، بلکه وسیلهای برای پاکسازی موانعِ پیش پای مسیر پارلمانی باشد. گذشته از این قرار بود اعتصاب عمومی هم از بالا آغاز بشود و هم تحت کنترل اکید از بالا باشد (این الگویی است که در اعتصابهای عمومی در فاصلۀ سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۰۴ وجود داشت). اعتصاب عمومی به جای اینکه یک نقطۀ عزیمت جدید، یک روش جدید برای نبرد در راه سوسیالیسم باشد، قرار بود مهار و ضمیمۀ تاکتیک آزمودۀ قدیم شود. حتی اداورد برنشتاین، ریویزیونیست اعظم که صراحتاً انقلاب و مارکسیسم را رد میکرد هم مشوق استفاده از اعتصاب عمومی برای دفاع یا کسب حق رأی همگانی بود.
بنابراین یک رویکرد به اعتصاب عمومی، همان برداشت آنارشیستی بود که اعتصاب عمومی را معادل با خودِ انقلاب در نظر میگرفت، در حالی که رویکرد دیگر، یعنی رویکرد تدافعیِ «اعتصاب عمومی سیاسی»، اعتصاب عمومی را بالکل از انقلاب جدا میکرد. رزا لوکزامبورگ در سال ۱۹۰۵ استدلال کرد که هر دوی این مفاهیم انتزاعی و غیرتاریخی هستند، چون به شرایط واقعیای که اعتصاب عمومی از دلش برمیخیزد و تکوین پیدا میکند توجه اندکی دارند.
انقلاب ۱۹۰۵ «تأثیر عمیقی» بر جنبش سوسیالیستی آلمان داشت. در گزارش یک پلیس روس از آن سال آمده بود: «در برلین و دیگر شهرهای بزرگ آلمان به زحمت روزی پیدا میشد که در آن میتینگی دربارۀ اوضاع روسیه برگزار نشود. همۀ این میتینگها با جمعآوری پول برای خرید سلاح برای مردم روسیه به اتمام میرسیدند». روزنامۀ سوسیالیستی برجستۀ «به پیش»[۳] در آلمان یک ستون روزانه داشت که آخرین اخبار تحولات روسیه را پوشش میداد.
در آلمان، ۱۹۰۵ سال نزاع کارگری شدیدی بود که هرچند در مقیاس روسیه نبود، اما با مشارکت بیش از ۵۰۰ هزار کارگر در اعتصابات و بیش از ۷.۳ میلیون روز اعتصاب، این سال نقطۀ اوج مبارزهجویی کارگران آلمان در فاصلۀ ۱۸۴۸ و ۱۹۱۷ بود. در چنین جوّی بود که جناح چپ حزب سوسیال دموکرات سعی داشت تهاجمی شود و موضع حزب را رادیکالتر کند. رزا لوکزامبورگ بیش از هر سوسیالیست دیگری در اروپای غربی درسهای رویدادهای روسیه را هضم کرد و به دنبال این بود که به کارگران آلمان نشان بدهد چه طور «روسی حرف بزنند[۴]». مهمتر از این رزا لوکزامبورگ درک کرد که چه طور اعتصاب عمومی، طبقۀ کارگر را به یک نیروی انقلابی تبدیل میکند و چگونه کارگران را از ابژۀ تاریخ به سوژۀ آن بدل میکند. این چیزی بود که تماماً از بحث سردمداران «اعتصاب عمومی سیاسیِ» تدافعی غایب بود.
اینکه رزا لوکزامبورگ میتوانست به چنین درکی برسد به این خاطر بود که برخلاف اکثر رادیکالهای آلمان از نزدیک با انقلاب روسیه در ارتباط بود. لوکزامبورگ نه فقط چهرۀ برجستۀ حزب آلمان، که رهبر ایدئولوژیک یک سازمانی انقلابی سوسیالیستی در لهستانِ تحت اشغال روسیه به نام «سوسیال دمکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی» (س.د.پ.ل.ل) بود. گرچه لوکزامبورگ تنها واپسین روزهای سال ۱۹۰۵ به طور مخفیانه به لهستان سفر کرد، اما با این حال از نزدیک با رویدادهای آنجا در ارتباط بود و به طور مداوم برای نشریات رفقای لهستانیاش و به ویژه مجلۀ «پرچم سرخ»[۵] قلم میزد.
در اینجا به دو نکته باید اشاره کرد. اولاً کارگران لهستانی به شکلی استثنایی در سال ۱۹۰۵ مبارزهجو بودند. بنا به مطالعهای دربارۀ انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، سطح فعالیت اعتصابی طبقۀ کارگر لهستان به مراتب بالاتر از کارگران روس بود. یک سومِ کل اعتصابهای سراسر امپراتوری روسیه، در پادشاهی لهستان رخ داد و ۹۳ درصد کارگران صنعتی لهستان در سال ۱۹۰۵ دست به اعتصاب زدند. در سالهای ۱۹۰۶-۱۹۰۷میزان تشکلیابی کارگران لهستان در اتحادیهها از اتریش و بلژیک و فرانسه هم فراتر میرفت. شدت تنازعات کارگری بیتردید انعکاسی بود از صنعتی شدن سریع و ستم ملی شدید بر لهستان از سوی حاکمیت تزار. بنابراین شاید تصادفی نباشد که بزرگترین اثر دربارۀ اعتصاب عمومی در سنت مارکسیستی هم از طرف یک انقلابی لهستانی نوشته شده است.
ثانیاً حزب «سوسیال دمکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی» با رقبای نیرومندی روبهرو شد که سعی داشتند اعتماد کارگران را جلبِ خود کنند. «حزب سوسیالیست لهستان» (ح.س.ل) به طور اخص استدلال میکرد که استقرار دوبارۀ یک دولت لهستانی مستقل، اولویت اصلی کارگران لهستانی است و به همین خاطر بود که از طرف لوکزامبورگ برچسب گزندۀ «سوسیال پاتریوت» نثارشان شده بود. این چالش سیاسی باعث شد تا لوکزامبورگ به بینش فوقالعاده مهمی دست پیدا کند. به دنبال طغیان سیاسی بزرگی که در واکنش به «یکشنبۀ سیاه« رخ داده بود، بیشمار اعتصاب اقتصادی جریان پیدا کرد. در چنین شرایطی فعالین «حزب سوسیالیست لهستان» به طور اخص استدلال میکردند که این امر در حکم عقبنشینی از انقلاب است. از نظر آنها آنچه نیاز بود، نه مبارزه با سرمایهداران که اعتصاب سیاسی علیه تزار بود.
بسیاری از انقلابیون درون صفوف حزب «سوسیال دمکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی» تحت تأثیر این استدلال قرار داشتند. سؤال این بود که آیا مبارزه بر سر دستمزد یا شرایط کارخانه، در حکم زوال انقلاب و تجزیۀ جنبش نیست؟ در مخالفت با این رویکرد بود که لوکزامبورگ قویترین استدلالهای خودش را سال بعد در اثر پیشگامش به نام «اعتصاب عمومی» فرمولبندی کرد. به گفتۀ او اعتصاب عمومی انقلابی موانعی را که در دوران «عادی» باعث شکاف میان سیاست و اقتصاد میشوند- عموماً فعالیت پارلمانی از یک سو و فعالیت اتحادیهای از سوی دیگر- از سر راه برمیدارد. ابتدا اعتصابهای اقتصادی به اعتصابهای سیاسی مبدل میشوند. لوکزامبورگ در کتاب «اعتصاب عمومی» نشان میدهد که این فرایندِ تبدیل بارها در طول سال ۱۹۰۵ در روسیه تکرار شد. به عنوان مثال اعتصاب اکتبر با مبارزۀ کارگران راهآهن برای حقوق مستمری آغاز شد، اما به یک چالش عظیم در برابر تزار تبدیل گشت که توانست از حکومت مطلقۀ وقت یک سلطنت مشروطه بیرون بکشد. بارها و بارها اعتصابهایی با مطالبات اقتصادی فوری آغاز شدند، اما به سرعت به اعتصابهای بزرگ سیاسی مبدل شدند. رزا لوکزامبورگ به یک نکتۀ دیگر هم اشاره میکند مبنی بر اینکه عکس این الگو هم میتواند رخ بدهد. به بیان دیگر از پی یک عمل سیاسی بزرگ میتواند موجی از اعتصابهای کارگری برای ابتداییترین نیازهایشان سر برسد:
بنابراین یک «کُنش دوسویۀ بیوقفه» بین مبارزات اقتصادی و سیاسی رخ میدهد. مبارزات اقتصادی لایهها و اقشار جدیدی از کارگران را جذبِ جنبش میکند که اغلب کمتر سازمانیافتهترین و ستمدیدهترین اقشار هستند: «بعد از هر موج کفآلود کُنش سیاسی، یک تهنشین حاصلخیر به جای میماند که از آن هزاران شاخۀ مبارزۀ اقتصادی جوانه میزند. و برعکس، شرایط مبارزۀ اقتصادی بیامان کارگران با سرمایهداران، انرژی مبارزاتی آنان را در هر بازۀ سیاسی زنده نگه میدارد. به عبارتی یک منبع ذخیرۀ دائمی و تازه از قدرت را شکل میدهد».
لوکزامبورگ میگوید که چنین کارگرانی احتمالاً مخاطب «اعتصابهای نمایشی» نیستند و مقصودش از این اعتصابها، آنهایی است که از نظر اهداف و مدت زمان محدود هستند و اغلب صرفاً مقاصد سیاسی را دنبال میکنند. این اعتصابها عموماً از سوی کارگرانی است که نقداً چپ شدهاند. اما در مقابل لوکزامبورگ به «اعتصابهای تعرضی» هم اشاره میکند که «عقبماندهترین» لایههای طبقۀ کارگر را به حرکت وامیدارد. لوکزامبورگ میگوید که در اعتصاب عمومی، کارگرانی که «امروز غیرمتشکل و عقبمانده هستند، در مسیر مبارزه خودشان را بهعنوان رادیکالترین و بیپرواترین عناصر اثبات میکنند و نه کسانی که باید دستشان را گرفت و به مبارزه کشاند».
بخشهای عقبدار جنبش که امروز رهبران اتحادیهها و سازمانهای سوسیالیست قلم میگیرندشان، فردا به عنوان جلودار وارد صحنه میشوند اما مشروط به اینکه یک نبرد جدی برای دگرگونی زندگی آنها جریان داشته باشد.
اما لوکزامبورگ بر این تصور بود که تجربۀ اعتصاب عمومی به تنهایی میتواند بر ناموزونی و غیریکدستی آگاهی کارگران غلبه کند. به همین خاطر هم است که او قیام را بهعنوان محصول اجتنابناپذیر اعتصاب عمومی معرفی میکند. به علاوه او در کتابش به رشد یک لایۀ محافظهکار در بین مقامات اتحادیه اشاره میکند و پیشبینی میکند که اگر آنها در تقابل با تودههای در حرکت بایستند یا محدودشان کنند، «به کناری جارو خواهند شد». یعنی اگر طبقۀ کارگر بتواند همۀ عقبماندگیها و تعللها و توهمات را دور بریزد و با ارادۀ واحد عمل کند، هیچ بوروکراسیای تاب ایستادن در برابرش را نخواهد داشت. در واقع لوکزامبورگ با تأکید روی مبارزهجویی انفجاری طبقۀ کارگر در برابر موعظۀ رهبران اتحادیهها و حزب سوسیال دموکرات دربارۀ ساخت آرام و صبورانه و مسالمتآمیز تشکیلات، نقش تشکیلات سیاسی را در ایجاد وحدت طبقۀ کارگر دستکم گرفت. البته برای این کار به تشکیلاتی بسیار متفاوت با از انواع سازمانهای انترناسیونال دوم نیاز بود. لوکزامبورگ زمینه را برای درک جدیدی از تشکیلات سیاسی هموار کرد، اما نتوانست به آن تجسم ببخشد.
لنین و نقش پیشروان در اعتصاب عمومی
پنج سال بعد از نقطۀ اوج انقلاب ۱۹۰۵، لنین مقالهای مثالزدنی نوشت که در آن اعتصاب عمومی در کانون برداشتش از فرایند انقلابی قرار داشت. این مقاله با وجود عنوانِ خشک و زمختِ «آمارهای اعتصاب در روسیه»، تحلیلی است درخشان از جنبش اعتصابی در تمام دورۀ انقلابی ۱۹۰۵ الی ۱۹۰۷. لنین که اکثراً فردی بدبین به پتانسیل انقلابی و خودفعالیتی کارگران دیده میشود، اتفاقاً در این اثر هر دوی این مضامین را درمرکز درک و دریافتش از ماهیت انقلاب روسیه قرار داد؛ مفهومی که اینک با تجربۀ ۱۹۰۵ عمیقاً غنی شده بود.
با وجودی که اغلب لنین و لوکزامبورگ را در تقابل با هم قرار میدهند، اما برعکس فصول مشترکی میتوان میان این دو یافت؛ از جمله اینکه هر دو اعتصاب عمومی را امری محوری برای دگرگونی باورهای کارگران و جامعه میدیدند. همانطور که خواهیم دید لنین و لوکزامبورگ هر دو دیالکتیکِ اعتصابهای اقتصادی و سیاسی را بهعنوان ویژگی و خصلت حیاتی اعتصاب عمومی میدیدند، منتها لنین وجوه تفاوت مهمی را نسبت به تحلیل لوکزامبورگ میپروراند.
لنین از آمارهای مقامات تزار دربارۀ اعتصابها بهره گرفت تا دعاوی و استدلالهایی را که نقش برجسته یا «هژمونیکِ» طبقۀ کارگر را در انقلاب به چالش میگرفتند رد و نفی کند. این قبیل استدلالها گرچه از جانب لیبرالها میآمدند، اما بخشهایی در طیف چپ هم که بعد شکست ۱۹۰۵ مشغول عقبنشینی از سیاست انقلابی بودند به بلندگوی همین استدلالها بدل شده بودند.
لنین در اینجا سه استدلال را به چالش گرفت که از این قرار بودند: اول اینکه کارگران توان خودشان را دست بالا گرفتند، یعنی مبارزهجوییشان را به فراتر از ظرفیت تحمل نیروی واقعی خودشان هل دادند. دوم اینکه انقلاب تنها زمانی دستاوردهای واقعی داشت که طبقۀ کارگر همدلی کل «جامعه» را با خود همراه داشت و هر بار که طبقۀ کارگر به خاطر گسست از ائتلاف با لیبرالها منزوی شد، ضدّانقلاب هم جلوتر آمد. سوم و در نهایت اینکه آنچه باعث این گسست شد، ترکیب کردنِ مطالبات سیاسی برای رفرم دموکراتیک (بهعنوان خواست کل اپوزیسیون) و مطالبات اقتصادی مثل هشت ساعت کار روزانه (بهعنوان مطالبهای صرفاً به نفع طبقۀ کارگر) بوده.
لنین با بررسی ابعاد بیسابقۀ اعتصابها خاطر نشان میکند که تا وقتی اعتصابها در مهمترین بخشهای طبقۀ کارگر به اوج نرسیده بودند، در بعضی بخشهای کمتر توسعهیافتۀ صنعتی حتی شروع هم نشدند. سنپترزبورگ و ورشو یک سوم کل کارگران کارخانه را تشکیل میدادند، اما مسبب دو سوم کل اعتصابهای ۱۹۰۵ بودند. در این دو ناحیه هر کارگر به طور متوسط چهار بار در سال دست به اعتصاب زده بود:
«اگر انرژی و ماندگاری مبارزۀ اعتصابی در سراسر روسیه به همان اندازۀ سن پترزبورگ و ورشو بود… آنگاه کل شمار اعتصابها میبایست دو برابر میشد… به بیان جغرافیایی این بدان معناست که: غرب و شمال غربی از خواب برخاسته بودند، اما مرکز و شرق و جنوب هنوز نیمهخواب بودند».
لنین همچنین نقشهای متفاوت بخشهای مختلف طبقۀ کارگر را هم ارزیابی کرد. مبارزهجوترین بخش طبقۀ کارگر، کارگران فلزکار بودند که سه برابر بیش از سایر بخشها دست به اعتصاب زدند. لنین نتیجه میگیرد که این بخش در مجموع نقش پیشرو را بازی کرده، اما از این گذشته خیلی دقیقتر جایگاه نقش آنها را در دینامیسم اعتصابهای تودهای نشان میدهد. در ماه ژانویۀ ۱۹۰۵ تعداد کارگران فلزکار اعتصابی بیش از کل یک دهۀ قبل از آن بود (۱۵۵ هزار از ۲۵۲ هزار کارگر فلزکار در این ماه دست به اعتصاب زدند). این رقم از هر یک از ماههای بعدی و از جمله موج اعتصاب بزرگتر ماه اکتبر بیشتر بود). به بیان دیگر کارگران فلزکار بیشترین انرژی خود را برای آغاز این جنبش کامل صرف کردند. اما اواخر همان سال درجهای از خستگی در این بخش شروع شد و سطح مشارکت در اعتصاب اکتبر تقریباً یک سوم کمتر از ژانویۀ ۱۹۰۵ بود.
کارگران نساجی که بخش اعظم کارگران کارخانه را تشکیل میدادند، از نظر مبارزهجوییشان در سال ۱۹۰۵ در رتبۀ دوم جای میگرفتند. کارگران نساجی بعد از کارگران فلزکار وارد مبارزه شده بودند، با این حال مشارکتشان در اعتصاب اکتبر به طور قابلتوجهی بزرگتر از نُه ماه قبلش بود. لنین مینویسد «واضح است که این ناموزونی در جنبش، برابر است با قدری تحلیل رفتن نیروها به خاطر پراکندگی و تمرکز ناکافیشان…». بنابراین پتانسیل انقلابی طبقۀ کارگر نه فقط مبالغهآمیز نبود که هنوز جا داشت تا به توان کاملش برسد.
از این گذشته لنین با استفاده از آمارهای اعتصاب توانست نشان داد که دستاوردهای اقتصادی کارگران و پیروزیهای سیاسی انقلابی، از ابعاد و عزم جنبش اعتصاب نشأت میگرفتند و نه از حمایت «جامعۀ» لیبرال. سال ۱۹۰۵، نقطۀ عطفی برای کارگران روس بود و دستمزدها بعد از ۵ سال ثبات نسبی بالاخره بیش از ۱۰ درصد افزایش یافت. به همین ترتیب همین موج اعتصابی بود که تزار را وادار به اصلاحات کرد. برعکس مواردی هم بودند که کارگران علیرغم برخورداری از حمایت لیبرالها، چون با نیرو و عزم کافی وارد عمل نشدند شکست خوردند، مثلاً در دورۀ ژوئیه تا سپتامبر. لنین مینویسد:
«آن “فضای عمومی همدلی” با کارگران در سال ۱۹۰۵ که لیبرالها اینقدر بهعنوان دلیل اصلی پیروزیهای کارگران دربارهاش دم میزنند … به هیچ وجه مانع شکست کارگران در زمانی که نیروهایشان تحلیل رفته بود نشد. لیبرالها میگویند “شما قوی هستید وقتی جامعه با شما همدلی داشته باشد”. مارکسیستها در عوض به کارگران میگویند “وقتی قوی هستید جامعه با شما همدلی دارد”».
لنین با رسم جدول زیر اعتصابهای اقتصادی و سیاسی را مقایسه میکند.
تعداد اعتصابات (به هزار) | |||||
ژانویه-مارس | آوریل-ژوئن | ژوئیه-سپتامبر | اکتبر-دسامبر | ||
کارگران فلزکار | اقتصادی | ۱۲۰ | ۴۲ | ۳۷ | ۳۰ |
سیاسی | ۱۵۹ | ۷۹ | ۶۳ | ۲۸۳ | |
مجموع | ۲۷۹ | ۱۱۸ | ۱۰۰ | ۳۱۴ | |
کارگران نساجی | اقتصادی | ۱۹۶ | ۱۰۹ | ۷۲ | ۱۸۲ |
سیاسی | ۱۱۱ | ۱۵۴ | ۵۳ | ۴۱۸ | |
مجموع | ۳۰۷ | ۲۶۳ | ۱۲۵ | ۶۰۰ |
همین نشان میدهد که حتی از آغاز ۱۹۰۵ تنها اقلیتی از مبارزهجوترین بخش کارگری، یعنی کارگران فلزکار، درگیر اعتصابهای صرفاً اقتصادی بودند. برعکس اکثریت قریب به اتفاق کارگران نساجی مقدمتاً در اعتصابهای صرفاً اقتصادی درگیر بودند، اما تا سه ماهِ آخر سال ۱۹۰۵ اعتصابهای سیاسی غالب شدند.
لنین نتیجه میگیرد که:
«این وابستگی دوسویه میان اعتصابهای اقتصادی و سیاسی کاملاً روشن است: بدون یک چنین ارتباط نزدیکی میان این دو، هیچ جنبش تودهایِ واقعاً فراگیری ممکن نخواهد بود… در آغاز جنبش و در زمانی که بخشهای جدیدی دارند به آن وارد میشوند، اعتصابِ صرفاً اقتصادی شکل غالب است … {بعدتر} اعتصاب سیاسی، بخشهای عقبمانده را هم به هیجان و حرکت وامیدارد، جنبش را گسترش میدهد و عمومی میکند و به یک سطح بالاتر ارتقا میدهد».
بنابراین اعتصابهای اقتصادی و سیاسی به جای اینکه در تقابل با هم و دافع یکدیگر باشند، پیوند نزدیکی باهم دارند. لیبرالها و برخی در طیف چپ ترکیب و مخلوط شدن این دو را «ضعف جنبش» میدیدند؛ به طوری که مبارزه برای هشت ساعت کار روزانه در اکتبر و نوامبر ۱۹۰۵ به طور اخص، مسبب «انزوای» کارگران از اپوزیسیون بورژوایی و جادهصافکن شکست آن توصیف شد. لنین اختلافی با این واقعیت نداشت که جنبش هشت ساعت کار شکست خورد، اما استدلال کرد که مطالبات اقتصادی در عوض بخشهای عقبماندهترِ طبقۀ کارگر را به عرصۀ مبارزه کشیدند. توسعۀ جنبش سیاسی ریشه در تشدید مبارزۀ اقتصادی داشت.
مطالبۀ هشت ساعت کار در روز، بدون تردید خصومت خیلی از عناصر بورژوا را که چه بسا با سایر خواستههای کارگران همدلی داشتند برانگیخته بود. اما در این هم تردیدی نیست که این مطالبه خیلی از عناصری را که تاکنون به این جنبش کشیده نشده بودند نیز جذب کرد.
بعضیها هژمونی طبقۀ کارگر را در انقلاب ۱۹۰۵ زیر سؤال بردهاند و میگویند که از ژانویۀ ۱۹۰۵ تا اعتصاب بزرگ اکتبر، طبقۀ کارگر بیش از حد غیرمتشکل و غرق در مبارزه برای بهبودهای اقتصادی فوری و فاقد برنامۀ سیاسی منسجم برای اِعمال اراده در انقلاب بوده است و در عوض لیبرالها بودند که صحنۀ اصلی را در دست داشتند و بنابراین همگرایی میان این دو نیرو-یعنی کارگران و بورژوازی لیبرال- بود که در ماه اکتبر به بزرگترین پیروزی انقلاب انجامید.
با این حال ادعای لنین دربارۀ نقش برجسته و رهبریکنندۀ طبقۀ کارگر متکی بر این استدلال است که همۀ دستاوردهای کلیدی زمانی محقق شدند که کارگران با بیشترین ابتکار عمل و نیرو وارد عمل شدند. در پاییز ۱۹۰۴ لیبرالها کمپینی از نوشتن طومارهای اعتراضی و کنفرانس و ضیافت به راه انداختند تا در کمال احتیاط خواهان اصلاحات دمکراتیک بشوند و همیشه از ترس حکومت مطلقه مراقب بودند که مبادا جمعیت وسیعتری را بسیج کنند. لیبرالها امیدوار بودند که بتوانند از افتضاحات نظامی روسیه در جنگ با ژاپن و شکست پشت شکست بهره برداری کنند. این در زمانی بود که مبارزهجویی طبقۀ کارگر در سطح بسیار پایینی قرار داشت. دستاورد این کمپین اندک بود. به علاوه وقتی وزن شورش از پایین نیکولای دوم را وادار کرد که در اکتبر ۱۹۰۵ وعدۀ سلطنت مشروطه بدهد، بورژوازی و بخش قابلتوجهی از لیبرالها به مخالفت با انقلاب چرخیدند. حتی چشمانداز مشارکت مردم عادی در قدرت هم کافی بود تا شور و شوق سرمایهداران روس را برای انقلاب سرد کند.
در نهایت ادعای هژمونی طبقۀ کارگر متکی بر این واقعیت است که خودِ اعتصابات عمومی بودند که بیش از پیش بر سایر بخشهای جامعه مثل دهقانان و اقلیتهای ملی و سربازان و ملوانان تأثیر گذاشتند و آنها را تشویق کردند که تزار را به چالش بکشند و دست به شورش بزنند. لنین در ۱۹۱۲ چنین نوشت:
«اعتصابهای عمومی در برهههای انقلابی منطق عینی خود را دارند. صدها هزار و میلیونها بارقه در همه جهت میپراکنند و این در حالی است که دور تا دور مواد قابل اشتعال موجودند: مشقت مفرط، شکنجۀ گرسنگی بیسابقه، استبداد بیانتها، تحقیر بیشرمانۀ “فرودستان” و “دهقانان” و سربازان ردهپایین».
تا اینجا میبینیم که استدلالهای لنین مشخصاً سایهای «لوکزامبورگیستی» دارند. با این حال لنین تأکیدِ به مراتب بیشتری بر نقش بخش پیشرُوی کارگران یعنی کارگران فلزکار دارد. از منظر لنین اعتصاب عمومی نمیتوانست بر این ناموزونی در بین بخشهای مختلف کارگران غلبه کند و ضعف حیاتی انقلاب نیز در همین نهفته بود.
لنین در مواجهه با احیای جنبش طبقۀ کارگر از ۱۹۱۱ به بعد به کرّات از اهمیت اعتصاب عمومی برای مبارزه علیه حاکمیت مطلقه دفاع کرد. پتانسیل انقلابی طبقۀ کارگر در کانون تفکر او دربارۀ انقلاب روسیه قرار داشت.
تروتسکی، اعتصاب عمومی و قدرت دولتی
حتی تا پیش از اعتصابهای بزرگ ژانویۀ ۱۹۰۵ هم لئون تروتسکیِ ۲۵ ساله نقشی محوری برای اعتصاب عمومی در فرایند انقلابی متصور بود. تروتسکی در مقالهای که بعد از «یکشنبۀ سیاه» منتشر شد ولی اواخر ۱۹۰۴ نوشته بود، تمایز تندی میان نتایج ناچیز کمپین لیبرالها در پاییز ۱۹۰۴ و پتانسیل اعتصاب عمومی قائل بود.
تروتسکی تأکید داشت که قدم بعدیِ هر کمپینی که بخواهد تزار را به چالش بکشد، اعتصاب عمومی است. چون اعتصاب عمومی به تنهایی میتوانست انرژی انباشتۀ تودهها را آزاد کند. میتوانست به تنهایی هم تودهها را سازمان دهد و هم لایههای جدیدی از طبقۀ کارگر را به صفوف مبارزه بکشاند. تنها یک اعتصاب عمومی در سراسر روسیه با محوریت مطالبۀ پایان جنگ و همین طور برگزاری یک مجلس مؤسسان بود که میتوانست بنبستی را که کمپین لیبرالها تا اواخر سال ۱۹۰۴ بدان رسیده بود بشکند. تکانه و قدرت اعتصاب عمومی میتوانست حمایت و همدلی دهقانان را از یک سو و ارتش را از سوی دیگر پشت خود بکشد و از این رو نیروهای انقلاب را به طور قابل توجهی گسترش بدهد.
سیر واقعی رویدادها این چشمانداز را اثبات کرد. به قول پاروُس، همکار تروتسکی در آن ایام، اعتصاب عمومی از زیر عبای یک کشیش ظاهر شد. پیشبینی تروتسکی از هوا نمیآمد، بلکه نتیجۀ تعمیم درخشان او از اعتصابهایی بود که در اواسط ۱۹۰۳ جنوب روسیه را درنوردیده بودند. به قول م.ن.پوکروفسکی، مورخ بلشویک، این اعتصابها بهعنوان نخستین اعتصابهای عمومی در تمامی صنایع یک منطقۀ روسیه، شامل بیش از ۲۰۰ هزار کارگر میشد.
تروتسکی از نزدیک به فرصتها و امکانهایی که فعالیتِ خود کارگران به وجود میآورد توجه میکرد. بنابراین تا پیش از سال ۱۹۰۵ دو ایدۀ محوری در تفکر تروتسکی متبلور شد. اول اینکه اعتصاب عمومی، طبقۀ کارگر را سازماندهی و متحد میکند و دوم اینکه به طور قابل توجهی نفوذ طبقۀ کارگر را بر سایر طبقات جامعه گسترش میدهد.
در اواسط اعتصاب اکتبر یک قدرت جدید و چشمگیر زاده شد که پاسخی فوری به نیازهای خودِ جنبش اعتصابی بود: شورای نمایندگان کارگران یا «سوویت». این نهادِ منحصر به فرد یکی از دستاوردهای فوقالعادۀ انقلاب ۱۹۰۵ بود. میتینگی که اولین بار در روز ۱۳ اکتبر برگزار شده بود، در ابتدا از تنها ۳۰ نماینده از ۴۰ نمایندۀ منتخب از کارخانههای سن پترزبورگ بود. اما به سرعت گسترش یافت و تا نیمۀ دوم نوامبر تعداد نمایندهها به ۵۶۲ تن رسید که ۱۴۷ کارخانه و ۳۴ کارگاه و ۱۶ اتحادیه را پوشش میداد. در واقع این نهاد به عنوان یک سازمان اعتصاب شکل گرفت، اما ابعاد عظیم اعتصاب باعث گسترش عظیم دامنۀ فعالیتش شد. شورا که نهادی عمیقاً دموکراتیک بود با حمایت اکثر کارگران سن پترزبورگ فعالیتهایی از این دست انجام میداد: تأمین مواد غذایی، مسلح کردن کارگران در برابر کشتار یهودیان، مقابله با سانسور مطبوعات، دخالت در منازعات میان زمیندار و کارگر و حتی پیگیری پروندۀ مسئولین حمل برانکار که مورد بدرفتاری صلیب سرخ قرار گرفته بودند.
به طور خلاصه شورا در خلأِ به جای مانده از فلج حکومت تزاری وارد صحنه شد. «یک اعتصاب هرچه کاملتر سازمان دولت را ازکارافتاده و منسوخ کند، سازمان اعتصاب نیز خود هرچه بیشتر عهدهدار کارکردهای دولت میشود. این شرایط برای یک اعتصاب عمومی به مثابۀ متد مبارزۀ پرولتریا، در عین حال شرایطی برای اهمیت عظیم شورای نمایندگان کارگران بود».
اعتصاب عمومی دولت را تضعیف و مختل میکند و اگر بخواهد خودش را حفظ کند و پیش برود مجبور است که سازمان جدیدی را خلق بکند تا به امتیازات دولتِ قدیم دستاندازی کند. بنابراین دمکراسی پرولتری در روسیه پیش از وعدۀ دمکراسی بورژوایی سر رسید (وعدهای که خیلی زود قرار بود خُلف شود). شورای نمایندگان کارگران سن پترزبورگ، اولین نوع از چنین ارگان دمکراتیکی در تاریخ بود. در انقلابهای بعدی هم شورای کارگری مجدداً از آلمان ۱۹۱۸ تا مجارستانّ ۱۹۵۶ ظاهر شدند. شورا با متحد کردن قدرت سیاسی و اقتصادی کارگران قادر است که قدرت دولت کهنه را به چالش بکشد.
اما این امر مسألۀ رابطۀ بین اعتصاب عمومی و دولت را برای تروتسکی بلاموضوع نمیکرد. با وجود پیشروی چشمگیر اعتصاب اکتبر، ساختار دولت قدیم دست نخورده باقی ماند. اکنون لیبرالها اعتصاب عمومی سیاسی را بهعنوان یک بدیل «مسالمتآمیزِ» جذاب در برابر نبرد خیابانی و سنگربندی میدیدند و جشن میگرفتند. با این وجود با آغاز موج تصفیۀ یهودیان روسیه در روزهای بعد از ۱۷ اکتبر، نظم قدیم دوباره به زودی بازگشت. تروتسکی محدودیتهای اعتصاب عمومی را به روشنی توضیح میدهد:
«تضعیف کردن دشمن در مبارزه از اهمیت فوقالعاده برخوردار است و این کاری است که اعتصاب میکند. اعتصاب در عین حال ارتش انقلاب را هم به زانو در میآورد اما نه این و نه آن به خودی خود باعث انقلاب نمیشود. قدرت هنوز باید از دستان حاکمان قدیم گرفته و به دستان انقلاب واگذار شود. این است وظیفۀ بنیادی. اعتصاب عمومی فقط پیششرطهای ضروری را ایجاد میکند، اما مطلقاً برای تحقق خود وظیفه ناکافی است».
تروتسکی خیلی تند و تیزتر از رزا لوکزامبورگ به این مورد اشاره میکند که اعتصاب عمومی ناگزیر مسألۀ قدرت دولتی را مطرح میکند، اما خودبهخود این مسأله را حل نمیکند:
«یک اعتصاب عمومی تنها مسألۀ انقلاب را طرح میکند، اما حلش نمیکند. انقلاب بیش و پیش از هر چیز نبردی برای قدرت دولتی است. اما یک اعتصاب ابزاری است انقلابی برای اعمال فشار بر قدرت موجود».
بنابراین درک تروتسکی مکمل لوکزامبورگ است، هرچند ضعفهای توصیف وی از اعتصاب عمومی را اصلاح میکند.
[۱] یعنی مجموع تعداد روزهای اعتصاب بخشهای مختلف کارگری
[۲] . direct action
[۳] Vorwärts
[۴] . یعنی از طبقۀ کارگر روسیه درس بگیرند.
[۵] Czerwony Sztander