اعتصاب عمومی
هلن اسکات/ ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت
با آغاز انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، رزا لوکزامبورگ که خود زادۀ لهستان تحت اشغال روسیۀ تزاری بود، خانهاش را در آلمان ترک گفت و به سوی کانون تحول و عمل جست.
سفر سادهای نبود. رزا سفرش را مخفیانه آغاز کرد و تنها زن و تنها غیرنظامیِ حاضر در قطار حامل سربازانی بود که برای درهم کوبیدن شورش کارگری میرفتند. قطاری که به طور جانکاهی آهسته حرکت میکرد. وقتی رزا از مرز میگذشت، تصویر اسب تروای افسانهای را در ذهن داشت.
صدها هزار کارگر روسیه وارد مقاومت هماهنگ شده بودند و در این فرایند به سرعت داشتند همۀ جوانب نظام اجتماعی را به چالش میکشیدند. لوکزامبورگ تجربیات دستاولی از رویدادهایی پیدا کرد که بعدها به «تمرین نهایی» انقلاب پیروزمند ۱۹۱۷ معروف شد و این زندگیاش را تغییر داد.
لوکزامبورگ با رفقایش در حزب سوسیالیست لهستان که خود شاهد رشد تصاعدی بود، در خیابانها دست به سازماندهی و آژیتاسیون زدند.
با شکست انقلاب، او نیز مانند بسیاری دیگر با حکم زندان و دوران تبعید روبهرو شد. اما لوکزامبورگ هنگام بازگشت به آلمان درسهای این لحظۀ انقلابی را برای طبقۀ کارگر بینالمللی فرمولبندی کرد. او به سراسر آلمان رفت و به کارگران تشنۀ اخبار گزارشهایی دستاول داد؛ لوکزامبورگ برای مطبوعات سوسیالیست مقالاتی نوشت و کتاب «اعتصاب عمومی، حزب سیاسی و اتحادیههای کارگری» را منتشر کرد.
در این اثر او شرحی از فعالیتهای تودهای کارگران در مقطع ۱۹۰۵ به دست میدهد و سپس این فعالیتها را در بستر دهۀ پیش از آن قرار میدهد. سال ۱۸۹۷-۱۸۹۶، اعتصابهای عمومی حول مسائل اقتصادی فوران کردند و در ظاهر امر شکست خوردند، اما در واقعیت منجر به رفرمهای ملموس و افزایش تشکلیابی کارگران شدند. مجدداً در ۱۹۰۲ موج اعتصاب صعود کرد و در تابستان ۱۹۰۳، از مجموع هزاران درگیری اقتصادی کوچک، یک اعتصاب عمومی عظیم شکل گرفت.
وقوع جنگ و گسترش شُووینیسم در سال ۱۹۰۴ مبارزۀ کارگران را مختل کرد. اما این مبارزه مجدداً اواخر همان سال با اعتصاب عمومی باکو و سپس قیام ژانویۀ ۱۹۰۵ بازگشت.
جرقۀ این قیام، اخراج دو کارگر کارخانۀ فولاد پوتیلوف به خاطر فعالیتهای سندیکایی بود؛ این موضوع باعث یک اعتصاب گستردۀ حمایتی حول مطالبات سیاسی شد (به خصوص حق اجتماع)؛ این مطالبات در کانون راهپیمایی مشهور به سمت کاخ تزار در «یکشنبۀ سیاه» و طغیانهای انقلابی متعاقب آن قرار داشت.
به بیان لوکزامبورگ: «کل بهار ۱۹۰۵ و تا اواسط تابستان، سراسر امپراتوری پهناور روسیه شاهد اعتصابات اقتصادی بیوقفۀ تقریباً کل پرولتاریا علیه سرمایه بود».
لوکزامبورگ با تحلیل جزر و مدها فهمید که چهطور مسائل «اقتصادی» نظیر دستمزد و ساعات کار و شرایط کاری میتواند حکم کاتالیزور را برای مطالبات «سیاسی» نظیر تصویب قوانین مترقی و حقوق دمکراتیک داشته باشد؛ از روی دیگر درست مانند سال ۱۹۰۵، اعتصابهای عمومی حول مطالبات سیاسی میتوانند منجر به فعالیتهای بیشتری در این یا آن سو حول مسائل اقتصادی مشخص شوند.
این واقعیات نقصهای بنیادینی را که در موضعگیریهای رایج و غالب نسبت به اعتصاب عمومی وجود داشت برملا میکرد. دولت سرمایهداری و رسانههایش به طور مداوم اعتصاب عمومی را بهعنوان «تحریک بیگانگان» محکوم میکردند. اما اگر کارگران روسیه به ابتکار خودشان به خیابانها ریختند، چون این را تنها راه دفاع و پیشبرد حقوقشان میدیدند. بنابراین نیازی به یک عامل خارجی نداشتند.
بوروکراتهای محافظهکار در اتحادیههای کارگری و حزب سوسیالیست از اعتصاب عمومی واهمه داشتند و استدلال میکردند که این اقدامات رادیکال و تند، کل غیظ و غضب دولت را سر جنبش کارگری ضعیف خالی خواهد کرد و دستاوردهای سالها سازماندهی صبورانه را به خطر خواهد انداخت.
با این حال در روسیه کارگران غیرمتشکل در صف اول جنبش تودهای بودند و در محیط کار و فراتر از آن جامعه دست به رفرمهایی زده بودند که سابقاً از مخیله هم نمیگذشت. اتحادیههای جدیدی ساخته شدند که قابلیت دست زدن به مبارزات فراتر را داشتند. اعتصاب عمومی نه فقط جنبش کارگری را به خطر نینداخت بلکه زندگی جدیدی به درونش دمید.
در آن سوی دیگر این طیف، آنارشیستها و سندیکالیستهایی بودند که اعتصاب عمومی را به چشم چیزی میدیدند که میتواند به خودی خود به جامعۀ سوسیالیستی بیانجامد و بنابراین در تقابل با آژیتاسیون سیاسی، اعتصاب اقتصادی را توصیه میکردند.
اما رویدادهای روسیه نشان دادند که «اقتصاد» و «سیاست» جداییناپذیرند و اعتصاب عمومی چیزی نیست که بتوان با فرمان ایجاد کرد یا مانعش شد. در عوض وقتی کارگران جمیعاً با شرایط غیرقابل تحمل روبهرو میشوند به طور خودانگیخته پدیدار میشوند. این حرکت به محض آغاز، مشابه با یک بلای طبیعی، راه خود را میرود و از کنترل خارج میشود.
شکست نهایی خیزش انقلابی ۱۹۰۵ نیز اثبات کرد که اعتصابهای عمومیِ فراگیر ضامن تغییر اجتماعی دائمی نیستند.
کارگران خود در مسیر مبارزه دگرگون میشوند و آگاهی و آمالشان به سرعت از سطح انتظارِ بلندپروازترین انقلابیون دورِ قبل هم پیشی خواهد گرفت. نقش سوسیالیستها این نیست که شروط فلان اعتصاب را به کارگران دیکته کنند، بلکه در عوض وظیفهشان ارائۀ رهبری سیاسی است، رهبریای که بتواند مبارزات منفک از یکدیگر را به یک نیروی هماهنگ ضروری برای انقلاب تبدیل کند.
جزوۀ «اعتصاب عمومی» وارد بحثی بر سر رابطۀ میان اتحادیهگرایی و سوسیالیسم هم شد. تا آن مقطع حزب سوسیال دموکرات برتری داشت، چون هدف این حزب مبنی بر رهایی کل کارگران به واسطۀ دگرگونی اجتماعی، بزرگتر از هدف اتحادیههای کارگری یعنی بهبود جزئی وضعیت کارگران در نظام سرمایهداری بود.
لوکزامبورگ در قیاس مشهوری کار اتحادیه را شبیه «کارِ سیزیوف» میدانست. سیزیوف از چهرههای اساطیری یونان محکوم بود سنگی را تا بالای کوه هُل بدهد تا شاهد قِل خوردن و برگشتن دوبارۀ سنگ به پایین کوه باشد. به این معنی که امتیازاتی مثل هشت ساعت کار روزانه و قوانین ایمنی کار و حق تشکل و اعتصاب با مبارزۀ اتحادیهها در یک مقطع به دست میآیند تا مجدداً در مقطع دیگری از میان بروند.
درسهای «اعتصاب عمومی»- اینکه قدرت کارگران در فعالیت و ابتکارات از پایین نهفته است، اینکه حتی آسیبپذیرترین و سازماننیافتهترین کارگران هم میتوانند جان تازهای به جنبش کارگری بدهند و اینکه اعتصابهای عمومی، چه اقتصادی و چه سیاسی، مادامی که سرمایهداری حکمفرماست بروز خواهند کرد- بارها و بارها اثبات شدهاند: در مصر اعتصابات اقتصادی در کارخانههای نساجی المحله به اعتراضات سیاسی علیه رژیم بدل شدند؛ در ساحل غربی امریکا کارگران باربر لنگرگاه بنادر را در اعتراض به اشغال عراق و افغانستان بستند؛ در انگلستان معلمان و کارکنان دولتی در اعتراض به کاهش برنامهریزیشدۀ دستمزدها از سوی حکومت به خیابانها آمدند؛ در فرانسه کارگران حمل و نقل علیه حذف مشاغل و اصلاح صندوق بازنشستگی اعتصاب کردند… و این فهرست ادامه دارد.
در شرایطی که سرمایهداری خود سیارۀ ما را تهدید میکند، آخرین درس- یعنی ضرورت سیاست و تشکیلات سوسیالیستی برای تبدیل اعتصابات عمومی خودانگیخته به یک نیروی انقلابی هماهنگ- از این آشکارتر نمیتواند باشد.