یک تحریف رندانه دربارۀ لنین و تروتسکی

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه

جورج بریتمن

برگردان: آرام نوبخت

ایزاک دویچر، نویسندۀ بیوگرافی جدیدی از تروتسکی (زیر عنوان «پیامبر مسلح») می‌خواهد اثبات کند که هم «بی‌طرف»تر از تروتسکی است و هم دستمایۀ بیش‌تری برای ارائه به شاگردان تاریخ انقلابی روسیه دارد. دویچر در اثبات این ادعای خود به مناقشات میان تروتسکی و لنین در فاصلۀ سال‌های ۱۹۰۳ و ۱۹۱۷ رجوع می‌کند. اما چون نمی‌تواند تروتسکی را به مخدوش کردن فاکت‌های مربوط به این مناقشات متهم کند، بنابراین او را متهم به این می‌کند که اهمیت و خطوط این مناقشات را «مبهم» می‌کند.

این فاکت‌ها چیستند؟

تروتسکی سال ۱۹۰۲ با لنین در لندن ملاقات کرد و تا کنگرۀ ۱۹۰۳ حزب سوسیال دمکرات که به انشعاب و شکل‌گیری احزاب منشویک و بلشویک منجر شد، همکاری تنگاتنگی با لنین داشت. تروتسکی که هنوز ۲۴ سال هم سن نداشت قادر نبود اهمیت آن مشاجره و ضرورت نوع حزبِ مدّنظر لنین را درک کند. بنابراین کنار منشویک‌ها ایستاد و شدیداً به لنین تاخت.

انشعاب ۱۹۰۳

اختلاف منشویک‌ها با بلشویک‌ها نه فقط بر سر اصول تشکیلاتی درونی، بلکه همان‌طورکه داشت رفته رفته روشن می‌شد بر سر چشم‌انداز نظری و سیاسی انقلاب روسیه بود. وقتی منشویک‌ها به سمت ائتلاف با سرمایه‌داران لیبرال حرکت کردند، تروتسکی از آنان گسست کرد و به سمت بلشویک‌هایی حرکت کرد که خود به اندازۀ او با چنین ائتلافی سر ستیز داشتند.

اما بازگشت او به جانب لنین به خاطر پیچیدگی‌هایی چند با تأخیر مواجه شد. مثلاً تروتسکی تئوری انقلاب مداوم خودش را توسعه داده بود که پیش‌بینی می‌کرد انقلاب علیه تزار به سرعت به یک انقلاب کارگری مبدل خواهد شد و حکومت طبقاتی کارگران به محض استقرار با وظایف سوسیالیستی روبه‌رو خواهد بود. حتی برای لنین هم چند سال زمان می‌بُرد تا صحت این برداشت جسورانه را درک کند، هرچند در این مسأله لنین کشمکش بنیادی‌ای با خودش نداشت.

از طرف دیگر منشویک‌ها به‌خصوص تحت تأثیر انقلاب ۱۹۰۵ مدام بین چشم‌اندازهای رفرم و انقلاب در نوسان بودند. همین وضعیت منجر به پیشنهادهای متعدد وحدت دوبارۀ بلشویک‌ها و منشویک‌ها می‌شد که خودِ لنین هم گاهی حمایت می‌کرد، اما تلاش برای آن عملاً ناموفق بود. تروتسکی هرچند به لحاظ سیاسی در حال نزدیکیِ بیش‌تر به بلشویک‌ها بود، اما هم‌چنان از وحدت دوبارۀ دو جناح دفاع می‌کرد و با باور به این‌که در یک حزب متحد جناح انقلابی دست بالا را پیدا خواهد کرد، تا ۱۹۱۲ به نفع وحدت کار می‌کرد.

بستر تاریخی

امروز و در پرتوی هر آن‌چه که تروتسکی از ۱۹۱۷ به بعد برایش ایستاد و مبارزه کرد، تلاش‌های او برای آشتی دو جناح را به سختی می‌توان درک کرد، مگر آن را بستر تاریخی‌اش بررسی کنیم. لنین شروع به پی‌ریزی نوع جدیدی از حزب کرده بود که نظیرش هرگز در گذشته وجود نداشت. یک حزب انقلابی رزمنده برای رهبری کارگران به سمت تسخیر قدرت. نبوغ لنین در سال ۱۹۱۷ اثبات شد، یعنی زمانی که حزب او وظیفه‌ای را که برای خودش تعیین کرده بود مو به‌ مو محقق کرد. اما چندان جای تعجب ندارد که سایر مارکسیست‌های بزرگ بدون سراغ داشتن الگوهای تاریخی دیگری به‌عنوان نقطۀ اتکای خودشان، در ابتدا معنی و مقصود این کار پیشگامانۀ لنین را بد متوجه شدند.

وقتی جنگ جهانی اول آغاز شد، تروتسکی فهمید که متحد کردن منشویک‌های حامی جنگ و بلشویک‌های ضدّجنگ، اصولاً نادرست و اساساً ناممکن است. تروتسکی موقع بازگشت به روسیۀ انقلابی در سال ۱۹۱۷، خود و لنین را در توافق کامل بر سر وظایف انقلاب می‌دید؛ می‌دید که اکنون عقاید لنین دربارۀ تشکلات انقلابی تماماً از بوتۀ آزمون حوادث سربلند بیرون آمده است و بلشویک‌ها تنها حزب انقلابی کشور هستند.

از این پس او در قلب و ذهن و روح به یک بلشویک بدل گشت، بعد از لنین دومین رهبر بلشویک طراز اول انقلاب شد و تا واپسین روزهای زندگی خود از بلشویسم دفاع کرد.

پاسخ تروتسکی

پس از مرگ لنین استالینیست‌ها کارزار بزرگ اتهام‌زنی خود را با نقل‌قول‌هایی از مجادلات تروتسکی علیه لنین تا پیش از ۱۹۱۷ آغاز کردند تا اثبات کنند که او هرگز واقعاً یک بلشویک نبوده‌است. برخلاف ادعای دویچر، پاسخ تروتسکی نه «مبهم» کردن، که ارائۀ این اختلافات در بستر درستشان بود.

تروتسکی اختلافات اولیه‌اش را با لنین نه پنهان کرد و نه انکار. درعوض این اختلافات را به زبان آورد و توضیح داد. تروتسکی ضمن تمییز دادن اختلافات جدی و حقیقی با اختلافاتِ هرازگاهی و بخشاً ناشی از سوء تفاهم‌های طرفین، اعتراف کرد که کجا بر خطا بوده و چرا (مثلاً در نقدش به اصول تشکیلاتی لنین و در تلاش‌هایش برای وحدت دوبارۀ بلشویک‌ها و منشویک‌ها) و در عوض از مواضعی که حق با او بوده دفاع کرد (مثلاً تئوری انقلاب مداوم که لنین در عمل در سال ۱۹۱۷ پذیرفت).

به این اعتبار، تروتسکی روابطش را با لنین در کلیتش توضیح داد و به جنبه‌های مختلف این روابط، قلمرو و جایگاه خاصشان را اختصاص داد. اگر منصفانه نگاه کنیم می‌بینیم که توافقات بعدی میان این دو وزنی بسیار بیش‌تر از اختلافات اولیه‌شان داشته‌اند. چون اگر این طور نبود، دیگر هرگز توافقی نمی‌توانست صورت بگیرد. خصلت فرعی و گذرای این اختلافات را هرآن‌چه که بعدتر رخ داد نشان می‌دهد، از جمله همکاری نزدیک و وفادارانۀ میان تروتسکی و لنین از ۱۹۱۷ به بعد. لنین خودش شهادت می‌داد که از زمان پیوستن تروتسکی به حزب بلشویک، هیچ بلشویکی بهتر از او وجود نداشته است.

دیدگاه دویچر

با این حال این روش یا این ارزیابی، دویچر را راضی نمی‌کند. هرچند او مستقیماً هم این ارزیابی را به چالش نمی‌گیرد و حتی جاهایی از آن حمایت لفظی می‌کند. دویچر در پوشش یک مورخ بی‌طرف، فضای زیادی را به این اختلافات اولیه اختصاص می‌دهد- برابر با همان فضایی که به توافقات بعدی میان تروتسکی و لنین می‌دهد یا حتی بیش‌تر. نتیجه‌ این می‌شود که اختلافات و توافقات، در مقیاس تاریخی اهمیتی برابر پیدا می‌کنند.

همه این را می‌دانیم که می‌شود در عینِ وفاداری اکید به کلمات، لحن، چینش کلمات، لغات جاافتاده و غیره، دروغ گفت. به این ترتیب دویچر حتی اگر هر چیزی که دربارۀ اختلافات می‌گوید به لحاظ فاکت‌های موجود درست باشد، اما دست را برای آن‌چه که می‌توان تحریف تاریخی خواند باز می‌گذارد. تحریفی که تنها استالینیست‌ها- با وجود این‌که در سایر استدلال‌ها از دویچر بیزار هستند- می‌توانند به استقبالش بشتابند.

همان‌طور که توضیح داده‌ایم دویچر با این کار سعی می‌کند که برتری «بی‌طرفی» خودش را نسبت به تروتسکی نشان بدهد. اما یک دلیل دیگر و مهم‌تر- یک دلیل سیاسی- برای این تأکید او بر اختلافات اولیۀ تروتسکی با بلشویسم هم وجود دارد و آن هم اینست که دویچر آشکارا با نقدهای تروتسکی به بلشویسم- که البته بعداً رد کرده و به آن‌ها تاخته بود- کم و بیش سمپاتی داشت.

سمپاتی‌های دویچر

طبیعی است که دویچر سمپاتی‌های خودش را علناً و صادقانه بیان نمی‌کند. خیر، او آن‌چه را که برای بیان مستقیم اسباب زحمت می‌بیند، به طور غیرمستقیم به خواننده القا می‌کند. دویچر مجادلات تروتسکی علیه بلشویسم را «دقیق و گزنده»، «ملغمه‌ای عجیب… از ایده‌های بزرگ و بامبول‌بازی‌های جدلی حاشیه‌ای، از دوراندیشی‌های تاریخی ظریف و خودنمایی‌های گزاف»، «آیینۀ حقیقت‌نمای آینده» و نظایر این‌ها توصیف می‌کند. دویچر می‌گوید که مناقشۀ ۱۹۰۳ «در مرحلۀ پیشرفته‌تر خود به یکی از مایه‌های مهم» کتابش بدل می‌شود؛ اما در واقع به تمِ اصلی تبدیل می‌شود.

اکنون اجازه بدهید بخشی از مجادلات تروتسکی علیه لنین را که دویچر با صفات «دقیق» و «ظریف» و «آیینۀ حقیقت‌نما» و غیره توصیف می‌کند بررسی کنیم. کلّ این بخش در یک جمله خلاصه می‌شود که تروتسکی سال ۱۹۰۴ در جزوۀ «وظایف سیاسی ما» نوشته بود؛ به این صورت که:

«روش لنین به این حالت منجر می‌شود: تشکیلات حزبی ابتدا جای کلّ حزب را می‌گیرد. سپس کمیتۀ مرکزی جای تشکیلات می‌گیرد و نهایتاً یک “دیکتاتور” جای کمیتۀ مرکزی را می‌گیرد»

از بین میلیون‌ها کلمه‌ای که تروتسکی ظرف ۴۰ سال تولید محتوای ادبی مداوم نوشت، این جمله مطلوبِ همۀ مخالفین و از بلشویسم‌ برگشته‌ها است که طبیعتاً علیه تروتسکی و همین‌طور لنین استفاده می‌کنند. دویچر خودش هم شیفتۀ این جمله است، به طوری که بارها به آن برمی‌گردد و در قسمت اوج و جمع‌بندی آخرین صفحۀ کتابش هم استفاده‌اش می‌کند.

پیش‌بینی ۱۹۰۴

دویچر با شگفتی می‌گوید که تروتسکیِ ۲۴ ساله انحطاط پساانقلابی حزب بلشویک را با «روشن‌بینی اسرارآمیز» خود «پیش‌بینی» کرد، منتها تنها اشتباهش این بود که نه لنین، بلکه استالینِ ناشناس در سال ۱۹۰۴ بود که به دیکتاتور حزب بدل شد. معنی روشن این حرف آن است که تروتسکی به جای چرخیدن به دور بلشویک‌ها و تبدیل شدن به یک بلشویک، می‌بایست با پیش‌بینیِ ۱۹۰۴ خود متوقف می‌شد.

مشکل این پیش‌بینی این بود که خودش دچار نوعی «جایگزین‌گرایی» می‌شد. به این معنی که سعی می‌کرد تحول حزب بلشویک را صرفاً به طور انتزاعی در فرایندهای درون‌تشکیلاتی‌اش پیش‌بینی کند و در عوض تأثیرات به مراتب تعیین‌کننده‌ترِ تحولات سیاسی و اجتماعیِ کنکرتِ مبارزۀ طبقاتیِ خارج از حزب را بر خودِ حزب نادیده بگیرد.

انحطاط حزب بلشویک بعد از انقلاب به این خاطر نبود که لنین به یک سازمان شدیداً حرفه‌ای تبدیلش کرده بود (در واقع اگر لنین چنین نمی‌کرد هرگز انقلابی هم در روسیه رخ نمی‌داد)، بلکه به این دلیل بود که انقلاب به جای گسترش از روسیه به کشورهای صنعتی توسعه‌یافته‌تر اروپا، در سال‌های پس از جنگ جهانی اول و با کمک سوسیال دمکرات‌های خائن شکست خورد و به یک کشور عقب‌مانده و ضعیف در حوزۀ اقتصادی و فرهنگی محدود شد.

چنان‌چه انقلاب بسط پیدا کرده بود (که امکان‌پذیر بود، اگر انقلابیون آلمان و دیگر جاها از پیش حزبی از نوع حزبی که لنین در روسیه ساخته بود می‌ساختند) و چنان‌چه اتحاد شوروی می‌توانست اقتصاد خود را با اقتصاد کشورهای پیشرفته‌تر مرتبط کند، در آن صورت تناسب قوای درون حزب بلشویک متفاوت می‌شد و حزب می‌توانست از انحطاط استالینیستی فرار یا بر آن غلبه کند و به همان سبک سانترالیسم دمکراتیک سالمی که در بهترین و سازنده‌ترین سال‌هایش تجربه کرده بود به فعالیت ادامه بدهد.

اختلافات

تروتسکی به مدد رشد چیرگی‌اش بر اسلوب تحلیل مارکسیستی و تجربۀ آموزندۀ خودش با حزب بلشویک، نارسایی و کوته‌بینی و انتزاعی بودن پیش‌بینی خود را دید. او تمام و کمال این برداشت را رد کرد و به طور خستگی‌ناپذیری علیه تمام دشمنان مارکسیسم که سعی داشتند انحطاط حزب بلشویک را گردن اصول تشکیلاتی درست لنین بیاندازند و نه فرایند تاریخی پیچیده‌ای که در سال‌های ارتجاع بعد از انقلاب حزب را خُرد کرد، مبارزه کرد.

اما دویچر به شیوۀ رندانۀ خود سعی می‌کند یکی از مهم‌ترین عصاهای زیربغل ضدّبلشویک‌ها را شکسته‌بندی کند. تفاوت میان نوشته‌های تروتسکی و دویچر فقط این نیست که تروتسکی با صراحت عمل می‌کند و دویچر با ایما و اشاره، بلکه این‌ است که تروتسکی از بلشویسم دفاع می‌کند، در حالی که دویچر به دنبال بی‌اعتباری بلشویسم است. در مقالات آینده بیش‌تر به اثبات این گفته خواهیم پرداخت.

میلیتانت، جلد ۱۸، شمارۀ ۱۴، ۵ آوریل ۱۹۵۴

۵/۵ - (۱ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 81 = 86