چه طور از شرّ خشونت و آزار جنسی خلاص شویم؟
سِیدی رابینسون / ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت
افشاگریهای اخیر دربارۀ سوءاستفادهها و تجاوزهای جنسی هاروی واینستین، غول تهیهکنندۀ فیلم در هالیوود، بار دیگری از این واقعیت پرده برداشت که سکسیسم یا تبعیض جنسیتی در قلب جامعۀ ما است.
خیلیها از این رفتارهای واینستین باخبر بودند، با این حال وضع تا دههها بر همین منوال بود.
چندین تن از زنان قربانی گفتهاند که مسأله را علنی نکردند، چون واینستین را آنقدر قوی میدیدند که اگر اراده کند زندگیشان را با خاک یکسان میکند.
اتهامات واینستین، یعنی خشونت و آزار، برای زنان و دختران کل دنیا به شدت معمولاند. به طوری که بعد از این افشاگریها میلیونها زن برای نشان دادن تجربههای مشابه خود کمپینی را با هشتگِ «#MeToo» راه انداختهاند.
وبسایت پروژۀ «Everyday Sexism» هر روز دهها پیام و کامنت از زنانی دریافت میکند که قربانی تبعیض جنسیتی، آزار یا تعرض شدهاند.
در این بین مطالعات میدانی پارلمانی نشان میدهد که اکثر دختران در مدرسه یا دانشکده مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند.
سوزان مور، ستوننویس روزنامۀ گاردین، اخیراً در یادداشتی نوشت که «تجربۀ آزار جنسی یک تجربۀ یکبار برای همیشه نیست. بلکه پسزمینۀ زندگی بسیاری از زنان است».
متأسفانه واقعیاتی از این دست منجر به شکلگیری این دیدگاه شده که پسران و مردان به طور کلی سرمنشأ مشکلاند. به طوری که خانم مور هم در یادداشت خودش به حال «این حقّ مردانه و تمام این مردانی که نمیتوانند بشوند» افسوس میخورد.
اکثریت
بنابراین سؤال این است که آیا مشکل از مردان است؟ اگرنه پس مشکل چیست؟
سطح بالای بدرفتاری با زنان چندشآور است. اما باید به یاد داشته باشیم که اکثر مردان دست به تجاوز و سوء استفادۀ جنسی زنان نمیزنند.
بعد از راهاندازی کمپینی که بالاتر اشاره شده، مردان زیادی انزجار خودشان را از بدرفتاری زنان ابراز کردند. خیلیهای دیگر از تجربههای خودشان از بدرفتاریها گفتند.
مردان میتوانند نسبت به زنان رفتارهای وحشتناکی داشته باشند و قطعاً هم باید همیشه به چالش کشیده و وادار به تغییر شوند. منتها وقوع این بدرفتاریها به خاطر محیطی است که در آن زندگی میکنیم و نه بیولوژی ما.
ستم بر زن با تاروپود جوامع سرمایهداری و از جمله همین بریتانیا گره خوردهاست. زنان هنوز هم در ازای انجام کار برابر به طور متوسط دستمزدی کمتر از مردان میگیرند. انگار «سقفی شیشهای» وجود دارد که مانع قد کشیدن و دست یافتنشان به شغلهای ردهبالا میشود. احتمال اینکه زنان در فقر زندگی کنند بالاتر است. زنان هنوز هم بارِ بیشترِ مسئولیت خانهداری و بچهداری را به دوش میکشند. از همۀ اینها گذشته، زنان اکثریت مطلق قربانیان تجاوز و خشونت خانگی را تشکیل میدهند و آزار و اذیت جنسی برایشان امری بسیار معمول است.
در نتیجه این ستم ساختاری و نهادینه برای توجیه خودش نیازمند دیدگاههای سکیستی است. این دیدگاه که زندگی زنان کمتر از زندگی مردان ارزش دارد، در واقع از بالا، از طرف خودِ حکومتها تغذیه میشود.
مثلاً نگاه میکنیم و میبینیم که برخی قُضات در تعیین مجازاتهای تجاوز آسانگیری میکنند، چون بر این باورند که یا مقصر خودِ زنان بودهاند یا اینکه مجازات سختتر زندگی مرد را نابود میکند.
پلیسها به کرّات جرایم ارتکابی علیه زنان را جدّی نمیگیرند. در پارلمان هم نمایندگانی اعم از مرد یا زن هستند که تلاش میکنند دسترسی زنان به سقط جنین را محدود یا هر حرکتی را برای دفاع از قربانیان خشونت خانگی مسدود کنند.
ما در جامعهای خشن زندگی میکنیم و بدترین اشکال این خشونت باز هم از بالا میآید. حکومتها هستند که برای محافظت از منافع ثروتمندان، بیرحمانه جنگهای خونین را دنبال میکنند. حکومتها هستند که از نیروی مسلح پلیس برای حفظ «نظم» استفاده میکنند. سیاستهای همین حکومتها است که میلیونها زندگی را با فقر و فلاکت تباه میکنند.
در چنین جامعهای با زنان هم مثل شیء جنسی رفتار میشود و این رفتار صرفاً نتیجۀ رویکردِ این یا آن فرد نیست. همۀ ما هر روز با تصاویری بمباران میشویم که زنان را یک شیء جنسیِ حاضر و آماده ترسیم میکنند.
به همۀ تبلیغاتی فکر کنید که برای فروش چند جنس، از بدن زنان استفاده میکنند. یا صنعت مُد و زیبایی و جراحی زیبایی را در نظر بگیرید که مدام زنان را تشویق و ترغیب میکنند تا به شکل افراطی و بیتناسبی همۀ همّ و غمّشان را معطوف به ظاهرشان بکنند.
در فیلمها و مطبوعات و موسیقیِ عامهپسند و شوهای تلویزیونی و برنامههای آبدوغ خیاری، از زنان تصویری قالبی و کلیشهای ارائه میشود؛ یک کالا.
جالب است به ما میگویند که این کالاییسازی، به معنی «رها کردن» زنان است. در واقع سرمایهداری میل جنسی را تحریف و بیگانه کردهاست.
با زنان همچون کالایی برای خرید و فروش و حتی سرقت رفتار میشود. همۀ اینها زمینه را برای خشونت علیه زنان مهیا میکند.
طبقۀ حاکم به این برداشت دامن میزند که رفتارِ بهخصوصِ مرد و زن ناشی از «طبیعت» و «ذات» ماست. به این ترتیب هر مشکلی را- از خشونت علیه زنان گرفته تا فقر- به گردن افراد میاندازند. در صوتی که باید جامعه را مقصر دانست. طبقۀ حاکم از حفظ این وضع موجود نفع میبرد و بنابراین تمام سعیاش را میکند که چهرۀ این جامعه را تا جای ممکن بزک کند.
در صورتی که سکسیسم یا تبعیض جنسیتی امری طبیعی نیست. اگر بود قاعدتاً باید همیشه و همهجا وجود میداشت. در صورتی که انسانشناسان جوامع بسیاری را مطالعه کردهاند که چنین ستمی در آنها نادیده و ناشنیده بوده.
به عنوان مثال النور لیکاک شواهدی از برخی جوامع به دست آورد که نشان میداد ستم بر زنان در آنها وجود نداشتهاست. مثلاً جامعۀ شکارورز بومی امریکایی «ناسکاپی» که در کانادا وجود داشت.
بر مبنای یافتههای لیکاک «فرایند تصمیمگیری، فرایندی گسترده بود که هم مردان و هم زنان بالغ و مسن را دربرمیگرفت». مردان هیچ موقعیت برتر یا اتوریتهای بر زنان نداشتند.
لیکاک همانند فردریش انگلس نشان داد که ستم بر زن با عروج خانواده و طبقات اجتماعی و دولت، تکوین پیدا کرد.
میل جنسی
تولید تا نقطهای گسترش یافت که یک «مازاد» به وجود آمد و همراه با آن گروهی که کنترل این مازاد را به دست گرفت، یعنی طبقۀ حاکم. نیاز به ورثۀ «مشروع» برای انتقال این مازاد ، مستلزم نظارت بیشتر بر امور جنسی زنان بود.
تغییرات در تولید اینک به کار مرد نسبت به کار زن اولویت میداد و به این ترتیب نقش کلیدی زن به زاد و ولد و پرورش فرزند مبدل شد.
خانواده برای نظام اجتماعی سرمایهداری حیاتی است، چون هم نسل بعدی کارگران را تولید میکند و هم مسئول نگهداری رایگان از نیروی کار فعلی است.
ستم ریشه در خانواده دارد و به همین دلیل است که خیلی از سیاستمداران امروز هنوز خانواده را یک نُرم معرفی میکنند که باید آرزوی تشکیلش را داشت.
اما واقعیت این است که اتفاقاً اکثر موارد خشونت علیه زنان و کودکان در خانه رخ میدهد. در صورتی که برعکس زنان در جوامع پیشاطبقاتی جایگاهی پست و ثانویه نداشتند. بلکه این جوامع مبتنی بر همکاری بودند و نه رقابت. بنابراین ستم همیشه وجود نداشته و در موقعیتهای انقلابی نیز عقب رانده شدهاست.
تا پیش از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، زن به چشم مایملک مرد دیده میشد و حتی مردِ دهقان قانوناً مجاز بود زنِ خود را تازیانه بزند.
اعتراضات و اعتصابات کارگران زن بود که سرآغاز انقلاب فوریه شد. با آغاز انقلاب موقعیت و جایگاه زن نیز دستخوش تغییر گردید. طلاق و سقط جنین قانونی شد.
زنان حقّ کامل رأی را به دست آوردند، آن هم در زمانی که فقط زنان نروژ و دانمارک چنین حقی را داشتند. حکومت انقلابی دستمزد برابر، حقوق برابر و پرداخت کمکهزینۀ بارداری را برای زنان به ارمغان آورد.
مهدهای کودک و غذاخوریها و رختشویخانههای اشتراکی مسئولیت این کارها را از روی دوش زنان برداشتند و به جامعه محول کردند. در سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ قریب به ۹۰ درصدِ جمیعت پتروگراد در آشپزخانههای عمومی غذا میخوردند.
اگرچه زنان نقشی برجسته در انقلاب و اعتصابهای منتهی به انقلاب ایفا کردند، اما دست آخر ضدانقلاب دستاوردهایشان را عقب راند. استالینیسم ضمن ترویج ازدواج، سقط جنین قانونی را ملغا کرد.
با این وجود تغییرات سریع و تند در زندگی زنان نشان میدهد که ستم نه امری طبیعی است و نه نتیجۀ طرز فکر یا بیولوژی یک به یکِ مردان.
باور به این پنداره که مردان مقصر ستم هستند، باعث میشود که سیستم موجود بتواند قسر در برود. این برداشت باعث میشود که ما دشمن را نه در طبقۀ حاکم، بلکه در به طور کلی مردان جستجو کنیم.
به علاوه این برداشت بالا شانه به شانۀ یک پندارۀ دیگر پیش میرود و آن هم این است که مردان از ستم بر زن منتفع میشوند. در صورتی که اگر زنان حق سقط جنین نداشته باشند، وضع مردان بهتر نمیشود. یا افزایش دستمزد مردان صرفاً از قِبَل پایین نگه داشتن دستمزد زنان نیست. تجربۀ این دو متفاوت است، اما تنها کارفرما است که از این شکاف و دستمزد پایین بهرهمند میشود.
بنابراین این باور که مردان طبقۀ کارگر از این سیستم بهرهمند میشوند در نقطۀ مقابل واقعیتِ تلخِ زندگی آنان است. در بریتانیا مردان ۲۰ تا ۴۹ ساله بیشتر از خودکشی میمیرند تا هر علت دیگری.
سرمایهداری زندگی مردم عادی را چه زن باشند و چه مرد تباه میکند و در عین حال ستم بر زن برای سرپا نگه داشتن این سیستم کلیدی است. به این اعتبار مردان و زنان طبقۀ کارگر منفعتی مشترک برای اتحاد علیه این سیستم و علیه ستم بر زن دارند.
آرام نوبخت:
ستم از دل جوامعی طبقاتی برخاست که حیاتشان کمتر از ۱۰ درصدِ طول تاریخ بشر بودهاست. ما میتوانیم از شرّ ستم خلاص شویم، مشروط به اینکه از نظام زایندۀ ستم خلاصی یابیم.
۲۰ اکتبر ۲۰۱۷