ماکسیم گورکی- بخش اول
ماکسیم گورکی از پسربچهای تنگدست به یکی از برجستهترین نویسندگان قرن بیستم، پدر ادبیات شوروی و میراثدار تولستوی مبدل شد. او نیز همچون تولستوی از ستم و جنون تزار نوشت. مبارزهاش برای بقا در آن ایام کودکی دهشتناک، او را به یک انقلاب تبدیل کرد. او از محرومان و ستمدیدگان روسیه نوشت، از کارگران کارخانه، دهقانان، محذوفان جامعه، طردشدگان سرمایهداری و «آنها که وقتی آدمی بودند[۱]» نوشت. او بهعنوان یک روشنفکر خودآموخته، دهقانان ثروتمند و میلیونرهای روسیه، طبقۀ جدید تجار سرمایهدار و «اربابان زندگی ما» را میفهمید و خاصه نسبت به جایگان زنان در روسیۀ تزاری حساس بود. از پدران مستبد دائمالخمری مینوشت که بابت بدهیهای قمار، دخترانشان را به ثمن بخس میفروختند، از کودک آزاری و تنفروشی و خشونت خانگی و از مبارزۀ زنان برای آزادی مینوشت. اینان برخی از نیرومندترین شخصیتهای داستانی او هستند.
آثار گورکی را میلیونها تن، از روشنفکران گرفته تا کارگران و دهقانان به تازگی نوسواد خواندند؛ و او را به یکی از مشاهیر روسیه و فراتر از آن بدل کردند؛ شخصیتی عمیقاً رمانتیک با انبوهی مصاحبه و عکس و نقاشی که بخش اعظم ثروت حاصل از نوشتناش را وقف اهداف انقلابی کرد. گورکی چهار بار به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت شد و مدتها در تبعید بود.
او پول و حمایتش را از بلشویکها دریغ نکرد، اما اغلب به لحاظ سیاسی و فلسفی با آنها ناسازگاری داشت. گورکیِ نویسنده که از او بُتی ساخته شده بود، به چهرۀ تشریفاتی انقلاب نیز مبدل شد. اما رابطهاش با حکومت جدید اغلب رابطهای ناملایم و پرتنش بود. او هرگز به حزب نپیوست. وظیفۀ نویسندگان را این نمیدانست که برای دستاوردهای بلشویکها هلهله بکشند، بلکه صادقانه آنچه را که میبینند گزارش دهند. او اغلب منتقد بیرحم آنان بود.
تروتسکی برای توصیف نویسندگانی همچون گورکی که نزدیک به حزب بودند، اما ترجیح میدادند رها از مداخلۀ حزب آثاری وزین خلق کنند، یک اصطلاح ساخته بود: «همسفر». تروتسکی در جزوۀ «ادبیات و انقلاب» به سال ۱۹۲۴ استدلال کرد که شعر و داستان، حوزههای مناسبِ برخوردِ دستوریتعلیمی نیستند. او خواهان انضباط سفت و سخت اعضای حزب اما آزادی برای شکوفایی هنر در بیرونِ حزب بود: «حوزۀ هنر، حوزهای نیست که حزب بتواند بر آن فرمان براند» (۱). او هرگونه تلاش برای استفاده از ادبیات برای مقاصد تبلیغاتی و پروپگاندا را به شدت نکوهش میکرد و تأکید داشت که انقلاب باید بهترین سنن فرهنگ کهن را زنده نگاه دارد و در شرایطی که روسیه هنوز در گذار دردآور به سوی یک جامعۀ بیطبقۀ نو است، پرولتاریا میبایست از آزادی برای آزمودن و آفرینش فرهنگی که به بهترین شکل پاسخگوی نیازهایش باشد برخوردار باشد.
لنین، نیکولای بوخارین و آناتولی لوناچارسکی هم بر اصل تکثر ادبی تأکید داشتند. به قول بوخارین قرار نبود در جدل میان فرهنگهای نو و کهنه این یا آن سو «پیروز» شود، بلکه فضا برای استدلال و اختلاف میبایست وجود داشته باشد. او کشمکش میان ارزشهای کمونیستی و غیرکمونیستی را یک «فرایند مولکولی ارزشمند» مینامید که فرهنگِ پرولتریِ نوینِ آینده را تولید خواهد کرد.
با این حال در روزهای پیش و پس از اکتبر تروتسکی اغلب از گورکی و به خصوص «تنزهطلبی وسواسی» او به ستوه میآمد؛ تروتسکی نوشت: «گورکی با احتیاطِ یک موزهدار به انقلاب نزدیک میشود». دیمیان بیدنیِ شاعر، طرفدار خلوص پرولتری[۲] که تبلیغات پرشوری را برای تودهها به راه میانداخت، گورکی را یک «نوحهخوان» خطاب میکرد. لنین هم گورکی را به این متهم میکرد که اجازه میدهد «حال و هوا و احساساتش» بر سیاست او حکمرانی کند.
برای دشمنان بلشویکها که هیچ حسی جز نفرت و بیزاری از کارگران اشغالکنندۀ کاخهای تزار نداشتند، گورکی یک تبلیغاتچی کمسواد بود. وقتی گورکی چهار سال بعد از انقلاب، روسیه را ترک کرد تا به نوعی در تبعید زندگی را ادامه دهد، نویسندگان مهاجر روس او را بهعنوان یکی از خودشان مصادره کردند. و وقتی ده سال بعد گورکی بنا به دعوت استالین به روسیه بازگشت، این بار یک مزدور استالین خطاب شد.
گورکی با نام الکسی پشکوف در سال ۱۸۶۸ به دنیا آمد، یعنی هفت سال بعد از رهایی سِرفها، در شهر نیژن نوگورود در کرانۀ رود ولگا، یکی از بزرگترین ایستگاههای تجاری امپرتوری تزاری. پدرش یک نجار فقیر کشتیسازی بود. گورکی در خانۀ پدربزرگش بزرگ شد. پدربزرگش از سرفهای سابق بود که توانست از یدککشی کرجیها به ادارۀ یک رنگرزی کوچک ارتقا پیدا کند. خانه همیشه مزدحم از خویشاوندان بود و اوضاع کسب و کار اسفبار. رفتار پدربزرگ با او وحشیانه بود. کم پیش نمیآمد که گورکی تا سر حدّ مرگ تازیانه بخورد. گورکی بعدها در جلد نخست اتوبیوگرافی خود به نام «کودکی من» نوشت: «نفرت همچون مه خانۀ پدربزرگم را گرفت».
وقتی پنج ساله بود پدرش از وبا مرد. مادرش شش سال بعد از سِل مرد. وقتی هشت ساله بود به مدرسه فرستاده شد و خواندن یاد گرفت. اما چند ماه بعد پدربزرگش او را از مدرسه بیرون آورد تا با کهنه جمع کردن در سواحل ولگا نانش را به دست آورد. در سن ۱۱ سالگی خانه را ترک کرد تا به عنوان پیشخدمت در کشتیهای بخار بر روی رودخانه کار کند. شبها که میشد رمانها را میبلعید: تولستوی، نیکولای گوگول، ایوان تورگنف، فیودور داستایفسکی، امیل زولا، چارلز دیکنز و هر اثر کلاسیکی که به دستش میرسید.
گورکی در سن ۱۶ سالگی برای اینکه زندگی بهتری بسازد، مسیر ۲۰۰ مایلی امتداد ولگا از شهر نیژن نوگورود تا غازان را پیمود، به این امید که بتواند در همان دانشگاهی که تولستوی درس خوانده بود تحصیل کند. وقتی رد شد، به عنوان کارگر بارانداز مشغول به کار شد و همراه با گروهی از دانشجویان و شعرا و آدمهای آس و پاس که بعداً به شخصیتهای نمایشنامۀ «در اعماق» او مبدل شدند، به یک سرداب نقل مکان کرد.
بعد از یک سال از آنجا بیرون رفت و در یک نانوایی کار یافت. شبها کنار تنور میخوابید. فلاکت او را دچار افسردگی شدید کرده بود. در سن ۱۹ سالگی تلاش کردن با شلیک به قلبش خودکشی کند. گلوله به خطا رفت، اما ریۀ چپ او برای همیشه آسیب دید. کم کم او نخستین عارضههای سل را از خود بروز داد.
سال بعد سفرش را در روسیه آغاز کرد. با پای پیاده و سفر پنهانی در قطار، از مسکو و اوکراین و قفقاز و دریای سیاه و دریای خزر گذشت. به عنوان ظرفشور و کارگر مزرعه و انگورچین مشغول به کار شد. در معادن و محوطۀ ساخت و ساز با سوسیالیستها نشست و برخاست داشت و چیزهایی دربارۀ عقاید انقلابی آموخت. از مسیحیت ارتودوکس و یهودیستیزی و نفرتِ این مذهب از زنان، که از کودکی با آن بزرگ شده بود دست شست و باورهای خود را پی ریخت. باوری که «مذهب شورش» مینامیدش. او در «کودکی من» نوشت: «در همهمهای از تفکرات و خواستهها و احساسات متناقض به سر میبردم. دنبال چیزی در زندگی بود. دنبال آدمهایی که بار سنگین روی قلبم را سبک کنند».
نخستین داستان کوتاهش با عنوان «ماکار چودرا» دربارۀ خانهبهدوشها و ولگردهایی که طی سفرهایش دیده بود، در سال ۱۸۹۲ در تفلیسِ گرجستان منتشر شد، جایی که پیشتر در رنگرزی راهآهن مشغول به کار بود. این اثر با نام جدید او منتشر شد: ماکیسم گورکی. نام ماکسیم را بعد از مرگ برادر برگزید و گورکی به معنی «تلخ» بود: «تلخی زندگیام از من یک نویسنده ساخت. هر چه زندگی برایم دشوار میشد، قویتر و هوشیارتر میشدم».
سال ۱۸۹۴ تزار جدید، نیکولای دوم یا «نیکولای سفاک» به تخت سلطنت نشست. او حقوق سیاسی را «بیگانه با روح روسها» نامید و خواهان محدود شدن تحصیل به ریاضیاتِ پایه و انجیل شد، چرا که «مابقی همه زیادی و خطرناک» بودند. سالهای نخست حکمرانی او شاهد انفجار اعتصابات در سراسر روسیه بود که به طور فزایندهای به اعتصابات سیاسی علیه خودِ حکومت مطلقه مبدل میشدند. دانشجویان دست به شورش و تظاهرات زدند. سوسیالیستها در گروههای زیرزمینی سن پترزبورگ یک استراتژی و فلسفۀ جدید انقلاب را در آثار کارل مارکس مییافتند. گورکی با عقاید مارکسیستی آشنا شد و خود را یک مارکسیست دانست. او به یک گروه حمایت از اعتصاب در تفلیس پیوست و برای کارگران اخراجی پول جمعآوری کرد. برای اولین بار در سال ۱۸۹۸ به خاطر «اشاعۀ افکار سوسیالیستی در بین کارگران» دستگیر و یک ماه را در انفرادی گذراند.
سال بعد شاهد انتشار نخستین رمان او به نام «فوما گوردیف» و دو جلد از «طرحها و داستانهای او بود که روایتهای مسحورکننده و پیام نیرومند انقلاب در آن او را به محبوبترین و مناقشهانگیزتری
نوشتههای گورکی توجه پلیس را به او بیشتر کرد. سال ۱۹۰۰ او مجدداً به دلیل سخنرانی در یک اعتراض دانشجویی علیه خدمت اجباری در ارتش و صحبت از سرنگونی تزار بازداشت شد. پس از آزادی از زندان برای نخستین بار با تولستوی و آنتوان چخوف ملاقات کرد. مشهدۀ نمایش «باغ آلبالوی» چخوف الهامبخش او بود تا نخستین نمایشنامهاش را با نام « فیلیستینس» به نگارش در آورد؛ این اثر تصویر کمیک سیاه و تلخی از خانوادۀ بورژوایی است که وقتی فرزندانش پی میبرند پدرشان دوستان انقلابی آنان را به پلیس لو میدادهاند، دستخوش آشوب میشود. متن دستنویس این اثر و همین طور رمان دوم او به نام «سه رفیق» دربارۀ سه دوستی که تلاش دارند با ایدهآلهای انقلابی خود زندگی کنند، از سوی پلیس مصادره شد. او به کریمه تبعید شد. مردم او را همچون یک قهرمان روی دست به سمت قطار بردند. دو سال بعد نسخهای بهشدت سانسورشده از «فیلیستین» و «در اعماق» از سوی تئاتر هنرهای مسکو روی صحنه رفت. آن هم در حالی که جای راهنمای سالن را افسر پلیس گرفته و تئاتر در قُرُق سربازان سوارهنظام بود.
در تابستان ۱۹۰۳ رکود اقتصادی مناطق صنعتی جنوب روسیه را درنوردید. با اخراج کارگران و کاهش دستمزدها و وخامت شرایط، اعتصابات گسترده، راهآهن و کارخانهها و میدانهای نفتی را به تعطیلی کشاندند. انقلابیون محلی دست به تظاهرات و سازماندهی گروههای حمایت از اعتصاب شدند. ماه اوت مارکسیستهای تبعیدی نزدیک به لنین حزب بلشویک جدید را بنیان گذاشتند.
ژانویۀ ۱۹۰۴ تزار از تاکتیک کهنۀ بسیج مردان در ارتش برای غلبه بر نارضایتیها استفاده کرد و به ژاپن اعلام جنگ کرد. شش ماه بعد بخش اعظم ناوگان روسیه در پایین تنگۀ تسوشیما بود. کشور با اعتصابات بیشتر متشنج شد. دانشجویان دانشگاهها را اشغال کردند. جنگ منجر به صعود حمایتها از بلشویکها و تاکتیکهای تروریستی حزب سوسیال رولوسیونر جدید شد.
ماه ژانویه «باغ آلبالو»ی چخوف در تئاتر هنرهای مسکو روی صحنه رفت. ده ما بعد «ییلاقنشینان» گورکی برای مدت کوتاهی در تئاتر «پاساژ» سن پترزبورگ بر صحنه رفت. این نمایشنامه در تابستان ۱۹۰۳ نوشته شد و داستان در دنیای جدید خیالی چخوف پیشمیرفت: کاسبکاران درختان باغ آلبالو را قطع کردهاند تا خانههای ییلاقی بسازند و متخصصین و پزشکان و وکلا و نویسندگان بورژوای تازۀ روسیه تابستانها به «داچا»ها (خانههایی ییلاقی) خود سرازیر میشدند تا بیاعتنا به هرجومرج اطراف خود به میخوارگی و فلسفهبافی و جشن و سرور مشغول شوند.
گورکی در ۹ ژانویۀ ۱۹۰۵ به جمع بیست هزار کارگر سن پترزبورگ پیوست که برای عرض حال و شکایت از وضعیت اسفبار خود به تزار به سمت کاخ زمستانی راهپیمایی کرده بودند. اما دویست تن از آنان به ضرب گلولۀ سربازان تزار از پای درآمدند. «یکشنبۀ سیاه» رقم خورد و بارقههای نخستین انقلاب روسیه را روشن کرد. گورکی با به دست داشتن پرچمی سرخ در تظاهرات شرکت کرد، به ملاقات اعتصابکنندگان زندانی رفت و جزوهای را با شعار «مبارزۀ متحد علیه حکومت مطلقه» منتشر کرد. ماه فوریه بود که گورکی دستگیر و به شش ماه حبس انفرادی در دژ بدنام پیتر و پال محکوم شد. در آنجا بود که با تبوتاب روی نمایشنامۀ «فرزندان آفتاب» کار کرد و مسلسلوار ظرف هشت روز به پایانش رساند. این اثرِ «تراژیکمدی» تمثیلی در روایت خانوادهای از روشنفکرانِ دور از مبارزه بود که در دورۀ اپیدمی وبا «خونشان با بدبینی مسموم است» و کارگران و انقلابیون خشمگینی به خانۀ آنان یورش میبَرَند. به قول یک منتقد ادبی، «اگر ییلاقنشینان بورژوازی را گوشمالی میدهد، فرزندان آفتاب به صورتشان تُف میاندازد».
بیش از ۳۰۰ نویسنده در اروپا و امریکا با نوشتن طوماری اعتراضی به تزار خواهان آزادی گورکی شدند که موفقیتآمیز بود. گورکی تنها یک ماه در بازداشت ماند. سپس به مدت دو ماه مشمول حصر خانگی شد. در این مدت او خواهان حق محاکمه در دادگاه بود تا «به جهان توضیح دهم که چرا یک انقلابیام، از انگیزههای “جرمِ” مخالفتم با وضع موجود بگویم که شهروندان بیدفاع و صلحطلبِ روسیه و حتی کودکان را سلاخی میکند».
سال ۱۹۰۵ چهرۀ ادبیات روسیه را تغییر داد و نوعی کاملاً جدید از نوشتن سیاسی را آفرید. مقالات و جزوههای اعتصاب لنین و دیگران همچون سیل از زیرزمینهای انقلابی به درون کارخانهها جاری شد. نویسندگان، انقلابی شدند و کارگران و دهقانان، نویسنده. نسخۀ روسی جدیدِ سرود «انترناسیونال» که آرون کوتسِ معدنچی سروده بود در تظاهرات خوانده میشد. گورکی به محض آزادی از حصر خانگی در کارخانههای سن پترزبورگ کلاسهای ادبیات برای کارگران برگزار کرد که ترانهها، شعرها و داستانهایشان را در مطبوعات بلشویکها منتشر کنند. ماه دسامبر عازم مسکو شد تا با توزیع سلاح میان کارگران و تبدل خانۀ آپارتمانیاش به ستاد عملیات مبارزات خیابانی از اعتصاب عمومی حمایت کند.
قیام با برجای گذاشتن پانصد کشته به حمام خون بدل شد. انقلاب در هم شکست. سایۀ ارتجاع سنگینتر شد. تزار و همسرش با مشتی شارلاتانِ دعانویس و رمال خود را در کاخ زمستانی حبس کردند. قتل و خودکشی همهگیرشده و پورنوگرافی و فحشای کودکان تجارت موفق روز بود. در چنین فضای یأس و نومیدی بود که جنبش اعتصابی دستخوش رکود و در عوض تروریسم شکوفا شد. تنها در سال ۱۹۰۶، رقم حیرتآور ۲۵۰۰ حملۀ تروریستی به مقامات حکومتی و افسران منفور پلیس ثبت شد. بگیر و ببند مظنونینِ به ترور آغاز شد. گروههای انقلابی مملو از مأمورین پلیس شدند. انقلابیون یا از کشور گریختند یا زیر زمین رفتند. باندهای «سیاهصدگان» تزار که نمونههای اولیۀ «لباسقهوهای»ه
ادامه دارد…
[۱] . نام یکی از کتابهای گورکی. [۲] . منطقی که معتقد است تنها دلیلی که مانع از پیوستنِ صفوف پرولتاریا به مبارزۀ سوسیالیستی شدهاست، اختلاط فرهنگ پرولتری به آلودگیهای نخبهگرایانه است و برای مبارزه با این آلودگیهای فرهنگی از ایدۀ خلوص درفرهنگِ پرولتری دفاع میکند.