۱۵۰مین سالگرد انتشار کاپیتال
نیک بیمز / برگردان: آرام نوبخت
۱۴ سپتامبر امسال مصادف است با ۱۵۰مین سالگرد انتشار جلد نخست کاپیتالِ مارکس. رویدادی که نقطۀ عطفی در تحول تاریخی و فکری بشر بود. با انتشار این کتاب، هالۀ ابهام از قوانین حرکت جامعۀ سرمایهداری زدوده شد، دلایل چپاولهای این نظام عریان گشت و مهمتر از همه مبارزه برای جهانی عاری از استثمار و برای تحقق آزادی حقیقی انسان، یعنی مبارزه برای سوسیالیسم، از موضوعِ آرزو و رؤیا به یک علم مبدل گردید.
۱۶ اوت ۱۸۶۷، ساعت دو بامداد، مارکس پس از اینکه بررسی آخرین اصلاحات را به پایان برده بود، به یار و همکار دیرپای خود، فردریش انگلس، نوشت: «بالأخره این جلد به پایان رسید. ممکن بودنش را تنها مدیون تو هستم. بدون ازخودگذشتگیهای
انگلس تقریباً ۱۶ سال بعد در سخنرانیاش بر سر مزار مارکس گفت که اگر داروین کاشف قانون تکامل طبیعتِ ارگانیک بود، درست به همان ترتیب مارکس نیز کاشف قانون تکامل جامعۀ انسانی و تاریخ بود.
پیش از مارکس مطالعۀ این مسائل زیر سیطرۀ رمزوارههای مذهبی یا قواعد اخلاقی و ایدئولوژی بود. مارکس نشان داد که نقطۀ عزیمتِ توضیحِ جامعۀ انسانی نه از مفاهیم ایدئولوژیک- هنر، سیاست، فلسفه، روح زمانه و غیره- بلکه از منظر تحول اقتصادی آن است، یعنی زیربنایی که نهادها و مفاهیم ایدئولوژیکش بر آن سوار میشوند.
این مفاهیم پایه و اساس «مانیفست کمونیست» را شکل دادند، اثری که نوامبر ۱۸۴۷ منتشر شد. ۲۰ سالِ بعدی صَرف کاربست این تئوری جدید به مطالعۀ جامعۀ سرمایهداری مدرن شد که خود کاری بس عظیم بود.
مارکس در مؤخرهاش بر ویراست دوم کاپیتال با آوردن نقل قولی مبسوط از نقدی بر ویراست نخست این اثر رویۀ خود را آغاز کرد؛ منتقدی نوشته بود که «مارکس تنها خود را با یک چیز درگیر میکند: او واقعیاتی را که از آنها میآغازد و بدانها وابسته است، با یک بررسی علمی موشکافانه نمایش میدهد و در نهایتِ بینقصیِ ممکن ثابت میکند. برای این منظور کافی است که او در عین حال هم ضرورت نظم موجود امور و هم ضرورت نظم دیگری را که اولی باید ناگریز بدان قدم بگذارد ثابت کند… مارکس با جنبش اجتماعی به مثابۀ یک فرایند تاریخ طبیعی رفتار میکند، فرایندی تحت کنترل قوانینی که نه فقط مستقل از اراده و آگاهی و فراست بشر هستند، بلکه برعکس اراده و آگاهی و فراست را تعیین میکنند».
اما با این وجود مارکس به هیچ رو مدعی نبود که سرمایهداری صرفاً به میل خود فروخواهد پاشید؛ بلکه ضرورت داشت که به دست گورکن خود، یعنی طبقۀ کارگر، این نیروی اجتماعیِ زاییدۀ توسعۀ خودِ سرمایهداری، سرنگون شود. چرا که در غیر این صورت تمدن بشری بود که با ویرانی و تباهی روبهرو میشد.
اثر مارکس ضمن آنکه بر تحلیل علمی استوار بود، اما برای علم به خودیِ خود نبود. بلکه تدوین این اثر، ماحصل تلاش انقلابی مارکس برای تسلیح پرولتاریا به سلاحهای نظریِ ضروریِ سرنگونی سرمایهداری و سوق دادن بشر به سوی شکلی عالیتر از جامعه بود.
این دو جنبه از کار او پیوند تنگاتنگی با هم داشتند. مارکس مؤکداً در نظر داشت که طبقۀ کارگر نمیتواند به قدرت برسد، مگر با مسلح شدن به تحلیلی علمی از آن نظم اجتماعی که علیهاش به مبارزه کشیده شدهاست. در عین حال دستاوردهای فوقالعاده مهم مارکس در تحلیل او از سرمایهداری تنها از آن رو امکانپذیر بود که مارکس یک انقلابی بود، با یک رویکرد انتقادی نسبت به جامعۀ سرمایهداری و در جستجوی روشنسازی و یافتن راهی برای رخنه به درون اشکال ایدئولوژیکی که ماهیت این جامعه را در هالهای از ابهام فروبرده بودند. از همین روست که زیرعنوان کاپیتال، عبارت «نقدی بر اقتصاد سیاسی» است.
وقتی کاپیتال برای نخستین بار منتشر شد، محافل روشنفکری بورژوایی اساساً نادیدهاش گرفتند. اما مفاهیم و تحلیلهای کاپیتال راه خود را پیش گرفتند. این کتاب به زبانهای مختلف ترجمه شد و ظرف تنها چند دهه به «انجیل طبقۀ کارگر» مبدل شد. کاپیتال تحلیلی علمی از منشأ و سرچشمۀ ویرانیهای سرمایهداری به دست داد و مهمتر از همه یک چشمانداز سیاسی و تاریخی در اختیار جنبشِ روبهرشدِ کارگری قرار داد.
این چشمانداز تنها بر اساس دستاورد حساس مارکس در علم اقتصاد سیاسی ممکن بود. مارکس مانند تمامی متفکرین بزرگ علمی بر شانههای پیشینیان خود و بهخصوص آدام اسمیت و دیوید ریکاردو ایستاد.
اسمیت و ریکاردو در دورهای فعالیت داشتند که بورژوازی، یک طبقۀ بالنده و یک نیروی اجتماعی مترقی بود. در چنین مقطعی بود که این دو پژوهش علمیشان را دربارۀ جامعۀ جدیدی که داشت پا به عرصۀ حیات میگذاشت آغاز کردند: سرمایهداری صنعتی. اینان قانون ارزش کار را از مجرای مطالعۀ اقتصاد بورژوایی آشکار کرده بودند: نسبتی که با آن کالاها مبادله میشوند (ارزششان)، با مقدار زمان کار متجسم در آنها تعیین میشود.
اما وقتی کاربست این قانون متوجهِ خودِ جامعۀ بورژوایی شد، سر از تناقض درآورد. اگر ارزشهای معادل با هم مبادله میشدند پس چهطور امکان داشت که سود به وجود بیاید؟ چهطور بود که در مهمترین مبادلۀ درون جامعۀ بورژوایی، یعنی مبادلۀ میان سرمایه و کار، قانون ارزش به نظر صدق نمیکرد؟
کشف پاسخ این سؤال که چهطور سود میتوانست نه با نقض قانون ارزش، بلکه طبق آن ایجاد شود، در قلب فعالیت فکری مارکس در ۲۰ سالِ منتهی به انتشار سرمایه قرار گرفت.
حلّ این معما در تحلیل و تشریح تضادهای شکل سلولی جامعۀ سرمایهداری نهفته بود: کالا. در جامعۀ سرمایهداری محصول کار، نه برای مصرف شخصی که برای مبادله است. از این رو کاپیتال چنین شروع میشود: «ثروت در جوامعی که شیوۀ تولید سرمایهداری بر آنها غالب است، همچون یک “تودۀ عظیم کالا” جلوهگر میشود. از همین رو تحقیق ما از تحلیل کالا آغاز میشود».
کالا به گفتۀ مارکس واجد وحدت ضدین است: ارزش مصرفی و ارزش مبادله. تحلیل این تضاد، به بررسی شکل ارزش و منشأ پول و سرمایه و منشأ رازآلودگیهای ایدئولوژیکِ ساخته و پرداختۀ خودِ اقتصادِ سرمایهداری میانجامد. چیزی که مارکس «فتیشیسم کالایی» نامید.
از طریق همین تحلیل از کالا-پول-سرمایه
به بیان دیگر ارزش اضافی و سود نه در مغایرت با قانون ارزش، بلکه مطابق با آن زاده میشود. استثمار و همۀ مشتقات آن نتیجۀ قوانین خود اقتصاد سرمایهداری هستند. این کشف علمی، نقش انقلابی طبقۀ کارگر را در جامعۀ سرمایهداری نشان میداد.
انگلس نیز بر اهمیت کشف راز و رمز ارزش اضافی تأکید داشت. ملاحظات او به هیچ وجه موضوعیت خود را برای جامعۀ معاصر از دست ندادهاند؛ جامعهای که در آن میلیاردها انسان در سراسر دنیا بیش از پیش با سازوکار اقتصاد سرمایهداری ضدیت پیدا میکنند.
انگلس اشاره کرد که سوسیالیسمِ پیش از مارکس، منتقد جامعۀ سرمایهداری و پیامدهایش بود و گاهی بسیار برّا و نافد چنین بود: «اما قادر به توضیح و از این رو غلبه بر آنها نبود؛ بلکه صرفاً میتوانست بهعنوان چیزی بد ردشان کند».
ضروری بود که اجتنابناپذیریِ
بورژوازی و نمایندگان ایدئولوگش ابتدا سعی کردند کاپیتال را نادیده بگیرند. اما با گسترش نفوذ این اثر، به جستجو برای ردّ آن برآمدند و وقتی این هم نتیجهای نداشت، به دروغ و جعلیات متوسل شدند. اما تلاشهای آنان بیهوده بودهاست. هرچند مارکس نمیتوانست همۀ سازوکار اقتصاد سرمایهداری را به تفصیل و با جزئیات تحلیل یا تمامی جوانب توسعۀ تاریخیاش را پیشبینی کند، اما اثر دیگری نیست که تحلیلی از نیروهای محرک پایهای آن به دست دهد.
مارکس از کشف راز و رمز ارزش اضافی توانست اجتنابناپذیری بحرانها و تضاد ذاتی میان رشد نیروهای مولد و نظام مناسبات اجتماعی مبتنی بر کار مزدی و تولید کالایی را که به شکل گرایش نزولی نرخ سود بازتاب مییافت آشکار و هویدا کند.
هیچکس دیگری تحلیلی علمی از نیروهای محرکِ تضاد انفجاری میان تصاحب خصوصی سود و ماهیت اجتماعیشدۀ تولید، چه به شکل بحرانهای اقتصادی و مالی فجیع باشد و چه نابودی اجتماعی ناشی از گردبادهای اخیر امریکا، به دست ندادهاست.
هیچ اثر دیگری نیست که توضیح داده باشد چرا با وجود رشد عظیم بهرهوری کار که میتواند کل بشریت را به جلو براند، نابرابری اجتماعی و فلاکت رو به افزایشاند و انباشت، هرچه بیشتر شکلّ ثروتهای شنیع در یک سو و فقر و فلاکت در سوی دیگری را میگیرد.
کارگران و جوانانی که علیه نظام سرمایهداری، نظامی که مارکس تحلیل کرد، وارد مبارزه میشوند، در کتاب کاپیتال مطمئنترین راهنما را برای درک چیستی این نظام و همین طور پایۀ یک جهتگیری و چشمانداز علمی را خواهند یافت.
با این حال هضم و درک چنین اثری ساده نیست. همان طور که مارکس خود گفت، مسیر علم هموار نیست. باید تلاش کرد. اما پاداش چنین تلاشی غنی و ماندگار خواهد بود. کسانی که کاپیتال را مطالعه میکنند نه تنها به درک منشأ مشکلات عدیده و روبه رشدِ پیش روی خود و چشمانداز مبارزه مسلح میشوند، بلکه درگیر یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نیز خواهند شد. هیچ کس به استثنای شکسپیر تا به این حد در توسعۀ زبان سهم نداشته است.
بنابراین بیاییم ۱۵۰مین سالگرد انتشار کاپیتال را به فرصتی بدل کنیم برای مطالعۀ مجدد کاپیتال به قصد درک چشماندازی که ارائه میکند: آفرینش یک جامعۀ حقیقتاً انسانی متکی بر مالکیت اشتراکی بر ابزار تولیدِ ساختۀ کارگران که در آن استثمار به موزهها سپرده شده و به بیان مانیفست کمونیست، به جای یک جامعۀ بورژوایی با طبقات و تخصامات طبقاتیاش «اجتماعی داشته باشیم که در آن تکامل آزادانۀ هر فرد شرط تکامل آزاد همه باشد».
۱۸ سپتامبر ۲۰۱۷