۱۵۰ سالگی کاپیتال: تحلیل و نقدی بیهمتا بر سرمایهداری و موضوعیت امروزین آن
رابین کلاپ / ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت
مارکس تا مدتها بهعنوان یک ایدئولوگِ بیربطِ قرنِ نوزدهمی از سوی بورژوازی به سُخره گرفته میشد. رونقِ اقتصادیِ پساجنگ چنین وانمود میکرد که گویی سرمایهداری در مسیرِ بلاانقطاعِ پیشرفت قرار گرفتهاست و بیآنکه زحمتی به خود دهد دارد تضادهای باقیماندۀ طبقاتی را میروبد. طبقۀ کارگر با مزایای اثراتِ «قطره چکانیِ» افزایش ثروت و اشتغال کامل و خدمات همگانی و عمومی، آرام و با چنین زمزمههایی به خواب برده میشد. در چنین اوضاع و احوالی بود که پیشبینی مارکس از اینکه سرمایهداری به شکافِ فزایندۀ ثروت در یک سو و فقر و مسکنتِ میلیونها کارگر در سوی دیگر خواهد انجامید، با پوزخند پاسخ میگرفت.
با این حال دنیای امروز یک بار دیگر صحتِ پیشبینیهای مارکس را نمایش میدهد، دنیایی که سرمایهدارانش همچنان بیهوده در تقلا برای یافتن راه بُرونرفت از آسیبهای «رکود بزرگِ» ۲۰۰۸ هستند؛ بحرانی که بهایش از دست رفتنِ دستکمِ ۱۲.۸ تریلیون دلار تولید جهانی و هزینهکردِ ۱۰ تریلیون دلار بستههای نجات مالی دولتی برای بانکها و مؤسسات مالی بودهاست.
بنابراین جای تعجب ندارد که حتی مجلۀ نئولیبرالِ «اکونومیست» هم دست به ارزیابی دوبارۀ تئوریهای مارکس میزند و در مقالهای به تمرکز سرمایه در دستان یک اقلیتِ هردم کوچکتر، سقوط دستمزدهای کارگران و ناامنی و فلاکت میلیونها تن و به ویژه جوانان در «اقتصاد مشارکتیِ» عصر اینترنت اشاره میکند.
هیچ یک از این روندها که مارکس مدتها پیش توضیح داده بود منحصر به این دوره نیستند. در فصل دهِ کاپیتال که به مسألۀ روزِ کاری میپردازد، مارکس شرایطِ کاریِ بهتآور را افشا و سرگذشتِ خواری و خفتی را که به اسم سود بر پیر و جوان گذشته روایت میکند.
مارکس نشان میدهد که چگونه سرمایهداران تلاش میکنند با ولعِ سیریناپذیرشان برای سودِ بیشتر، ساعات کاری را طولانیتر یا شرایطِ کاری موجود را تشدید کنند. ایمنی کارگران و سلامت عمومی با شدتگیری رقابت میان شرکتها و دولت-ملتها نادیده گرفته میشوند.
دو ماهِ دیگر صدمین سالگرد انقلاب شکوهمند روسیه فرامیرسد. اما سالگرد دیگری نیز در راه است. ۱۴ سپتامبر، سالگرد انتشار جلد نخست «کاپیتالِ» مارکس در سال ۱۸۶۷ خواهد بود. اثری بینظیر که قرار بود سنگ بنای تئوریکِ مقدماتیِ پیدایش حزب بلشویک شود، حزبی که به رهبری لنین و تروتسکی در سال ۱۹۱۷ طبقۀ کارگر روسیه را به قدرت رساند.
اقتصاد سیاسی
کاپیتال در زمان حیات مارکس و انگلس به ۹ زبان ترجمه شد. نخستین ترجمۀ مجموعۀ سه جلدی کاپیتال به زبان روسی بود. کارگران و روشنفکران جوانِ تشنۀ آموختن، خود را در صفحات این کتاب غرق کردند.
برادر بزرگ لنین، الکساندر، این کتاب را با اشتیاق و حرارت خواند و به او نیز توصیه کرد. الکساندر بعدتر به خاطر سوء قصد به تزار از یک طریق یک اقدام تروریستی کور و نومیدانه اعدام شد. اما با وجود این رویداد تراژیک، ولادیمیر ایلیچِ جوان کاپیتال را خواند، هضم کرد و به کار بست. لنین بعدها این اثر را «بزرگترین اثر در باب اقتصاد سیاسی» خواند.
فردریش انگلس، یار و همکارِ دیرینۀ مارکس، در مروری بر این کتاب در سال ۱۸۶۷ نوشت: «از زمانی که کارگران و سرمایهداران در جهان وجود داشتهاند، هیچ کتابی نمیتوانسته با این اندازه از اهمیت برای کارگران پدیدار شده باشد».
مارکس ۴۰ سال از حیات خود را وقف نگارش کاپیتال کرد. پس از مرگ او در سال ۱۸۸۳، انگلسِ خستگیناپذیر وظیفۀ سترگ مقابله و تطبیق متن و رمزگشایی از جملات ناخوانای یادداشتهای ناتمامِ مارکس را برعهده گرفت؛ یادداشتهایی که بعدتر به جلد دوم (گردش سرمایه) و جلد سوم (تولید سرمایهداری در کلیت خود و تناقضاتش) مبدل شدند.
مارکس و انگلس در آثارِ دهۀ ۱۸۴۰ (ادای سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، ایدئولوژی آلمانی، فقر فلسفه، کار مزدی و سرمایه و مانیفست کمونیست)، روند فرمولبندی گزارههای پایهای درک ماتریالیستی از تاریخ و تئوری سوسیالیسم علمیِ منتج از آن را آغاز کرده بودند.
قوانین سرمایهداری
مارکس در کتاب کاپیتال قانون اقتصادی توسعۀ جامعۀ سرمایهداری را کشف کرد. در جلد اول کاپیتال او ردّ تاریخ مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر را پی میگیرد، نقش قوانین کار را در این مبارزه توضیح میدهد و بهکارگیری ماشنآلات در سرمایهداری را تحلیل میکند.
از این مهمتر او توضیح میدهد که چگونه وقتی سرمایهدار دست به انباشت مازادی میزند که به هیچ دلیلِ دیگری جز کسب مازاد بیشتر در چرخۀ بعدی تولید سرمایهگذاری نشده است، پول به سرمایه مبدل میشود.
پُشتبندِ هر ادعا، کاربستِ درکِ «دیالکتیکی ماتریالیستیِ» فرایند تاریخ برای تحلیل صورتبندی سرمایهداری خوابیدهاست. مارکس نشان میدهد که اقتصاد سرمایهداری از خلال یک رشته مبادلات فردی تصادفی توسعه نمییابد، بلکه در عوض با قوانین اقتصادی معین و قابلشناسایی هدایت میشود.
او کاپیتال را با ارزیابیِ کالاها آغاز میکند، یعنی محصولات کار انسان که مبادله میشوند. تولید سرمایهداری مهمتر از هر چیز آفرینش و انباشت عظیم کالاها است.
هر کالا یک ارزش مصرف دارد. به این معنی که باید برای خریدارش، مصرف و فایدهای داشته باشد. ارزش مصرف به خصوصیاتِ فیزیکیِ کالا محدود میشود. اما هر کالا با برخورداری از یک ارزش مبادله، ماهیتی دوگانه دارد.
در حالی که ارزشهای مصرف در هر عصری ایجاد شدهاند، اما تنها مرحلۀ اجتماعی سرمایهدارانۀ تولید است که اینها را به ارزشهای مبادله تبدیل میکند؛ یعنی اجناسی که نه برای مصرفِ مستقیم، بلکه برای فروش تولید میشوند. از این رو کالاها یک خصلت دوگانه دارند. از یک فُرم یا شکل معین برخوردارند (مانند کُت، بستنی، روزنامه و غیره) که در هر لحظه شاید مورد نیازِ یک مصرفکنندۀ بالقوه قادر به خریداریشان باشند یا نباشند؛ اما گذشته از این، یک ویژگی پنهانی رازگونه دارند که دیگر نمیتوان پوشید، خورد یا خواند، بلکه این ویژگی فاقد شکل مادی است.
کالاها در بازار علیرغم اختلافات فیزیکی و فارغ از اینکه چه مصرفی داشته باشند، میتوانند با سایر کالاها مبادله شوند. اما این چهطور رخ میدهد؟ چه مکانیسمی وجود دارد که از طریقش کالاهای متفاوت مبادله شوند؟
کار انسان
مارکس بود که فهمید رشتۀ مشترک میان همۀ کالاها، صرفِ کار انسان بر تولیدشان است یا به بیان دقیقتر خرید توانِ کارِ کارگر از سوی سرمایهدار.
در هر دورهای تمامی کالاها با استفاده از کارِ متوسط و ماشینآلات و روشها، زمان معین و خاصی را برای ساخته شدن به خود اختصاص میدهند. این زمان را سطح فنی موجود جامعه تعیین میکند. به بیانِ مارکس، همۀ کالاها باید با صرف زمان کار اجتماعاً لازم تولید شوند.
بنابراین ارزش هر کالا برابر است با مقدار زمان کار اجتماعاً لازم برای تولید آن.
عرضه و تقاضا نیستند که در نهایت قیمت را تعیین میکنند. یک کامیون همیشه گرانتر از یک میز پلاستیکی خواهد بود، چرا که مقدار زمان کار صرفشده برای تولید اولی بیش از دومی خواهد بود. نمودِ نهایی این ارزشِ مبادله، پول است؛ قیمت، نمود و تجلیِ پولیِ ارزش است.
کارگر توان کار خود را میفروشد و سرمایهدار وارد قراردادی میشود تا به کارگر مزد پرداخت کند. توان کار نیز خود یک کالا است و ارزش آن بنا به مدت زمان کار لازم برای تولیدش تعیین میشوند.
مارکس نشان داد که توانِ کار نیز کالایی مانند سایر کالاها است، اما یک کالای ویژه و خاص. توانِ کار یک نیروی زایندۀ ارزش است، منبعِ ارزش و سرچشمۀ ارزشی بیش از ارزشی که خود دارد.
شعبدۀ پول
بدین ترتیب «شعبدۀ پول» بهعنوان یک حقۀ بزرگ سرمایهداری وارد صحنه میشود. کارگر پس از توافق بر سر دستمزد، اکنون بهعنوان مثال ارزشِ معادل با خود را ظرف چهار ساعتِ اول تولید بازتولید میکند. با این وجود کارفرما هشت ساعت از توان کار او را خریداری کرده و بنابراین کارگر تنها بابت نیمی از آن دستمزد گرفتهاست، حال آنکه طی آن چهارساعتِ دیگر مشغول آفرینش ارزش اضافی بودهاست، یعنی بیگاری برای سرمایهدار.
مارکس این فرایند را چنین موجز توضیح میدهد: «این واقعیت که نیمی از کارِ یک روز برای زنده نگاه داشتن کارگر ضروری است، به هیچ رو مانع آن نمیشود که کارگر یک روز کامل را کار کند».
بنابراین مازادی که استخراج شده، ارزش اضافی یا سود است- کارِ بیمزدِ طبقۀ کارگر- و منشأ انباشت سرمایه را شکل میدهد.
مبارزۀ طبقاتیای که در محیط کار برای دستمزد بیشتر یا سود بیشتر تا به آخر پیش میرود، هیچ چیز بیش از یک مبارزۀ دائمی بر سر تقسیم ارزش اضافی نیست. حتی کودنترین کارفرما هم غریزتاً میفهمد که «وقت طلاست».
مارکس نخستین کسی بود که منشأ ارزش اضافی را درک کرد. دیگران مثل ریکاردو، اقتصاددان کلاسیک، هرچند این را شناسایی کرده بودند، اما قادر به توضیح کافی منشأش نبودند.
مارکس با ساماندهی به تمام پژوهشهای پیشین خود دربارۀ این موضوع، ارزیابی دیالکتیکی از تمامی فرایندهای تولید سرمایهداری را آغاز کرد که شروعش با تحلیل کالا به عنوان شکلِ سلولیِ ابتداییِ تولید و خصلت دوگانۀ متناقض کارِ سازندۀ یک کالا بود.
از منظر انگلس کشف ارزش اضافی، دومین کشف تاریخی مارکس پس از ماتریالیسم تاریخی بود.
کاپیتال گنجینهای است از ایدههایی که با اتکا به آنها میتوان سازوکار نظامی را که استثمار نیروی کار جزء لاینفکی از آن است توضیح داد.
اقتصاددانان بدبینی که با انبساط خاطر اعتراف میکنند که قادر به پیشبینی فردای نظام هم نیستند- دیگر چه رسد به چشمانداز بلندمدتش- با این وجود مدعی میشوند که درک اقتصاد برای عوام بیش از حد پیچیدهاست.
انقلاب
برای ما، همچون مارکس، مطالعۀ اقتصاد سیاسی پرده از نیروهای اقتصادیای برمیدارد که بر زندگی ما حکمفرمایی میکنند و اثر متقابلشان را بر تحولات اجتماعی و تاریخ و سیاست و فرهنگ و مبارزۀ طبقاتی نشان میدهد.
تروتسکی در یک ارزیابی از کاپیتال در سال ۱۹۴۰ نوشت: «اگر یک تئوری بهتر از سایر تئوریها به درستی مسیر تحول را تخمین بزند و آینده را پیشبینی کند، پس پیشرفتهترین تئوری دورۀ ما باقی میماند، حتی اگر سالها از عمرش گذشته باشد».
امروز با بیاعتباریِ بیش از پیشِ سرمایهداری و مواجههاش با بُنبست سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، کارگران سراسر جهان بار دیگری کاپیتال و سایر آثار مارکسیسم را مطالعه خواهند کرد و این گفتۀ مشهور مارکس را به یاد خواهند آورد که «فلاسفه تنها به اشکال مختلف جهان را تفسیر کردهاند؛ اما مسأله بر سر تغییر آن است».
۱۴ اوت ۲۰۱۷