جایگاه تروتسکی در تاریخ: هفتاد و هفت سال پس از یک قتل
آرام نوبخت
۷۷ سال پیش، بیست و یکم اوت ۱۹۴۰، تروتسکی یک روز پس از سوء قصد به خود از شدت جراحات ضربۀ کاری تبرِ فرستادۀ پلیس مخفی شوروی جان باخت. رژیم استالینیست حاکم بر شوروی امید داشت که این قتل شنیع، نه فقط به فعالیتهای این بزرگترین دشمنِ خود پایان دهد، بلکه جایگاه او را نیز در تاریخ محو کند. اما محاسبات بوروکراسی استالینیستی اینبار هم کوتهفکرانه از آب درآمد. ترورِ موفقیتآمیزِ تروتسکی به زندگی او پایان داد، اما مانع بقای اندیشهها و تداوم میراث مبارزاتی این انقلابی بزرگ در انترناسیونال چهارم نشد. هرچند تروتسکی مجال نیافت وظیفۀ سیاسی جنبشی را که در سطح جهانی آغازیده بود به اتمام برساند. اما انترناسیونال چهارم آنقدر زنده ماند که انحطاط شوروی را تا مرحلۀ فروپاشی که میراث رژیم استالینیستی بود به چشم ببیند. بدینترتیب ترور تروتسکی نتوانست جایگاه او را از تاریخ بزداید. در زندگیِ کمترکسانی همچون تروتسکی مبارزات و امیدها و تراژدیهای قرن بیستم چنین ژرف بودند. توماس مان، نویسندۀ شهیر آلمانی، زمانی گفته بود: «در عصر ما سرنوشت انسان خود را به شکل سیاسی نمایش میدهد». با این تعبیر زندگی شصت سالۀ تروتسکی، نمودِ فشرده و متراکم فرازها و نشیبهای انقلاب سوسیالیستی جهانی در نیمۀ نخست قرن بیستم بود.
تروتسکی سه سال پیش از مرگ خود در بحثی با یک خبرنگار بدبین امریکایی توضیح داد که برای او زندگی یک رشته اپیزودهای محیرالعقول و نهایتاً تراژیک نیست، بلکه زندگی مراحل مختلف در مسیر تاریخ جنبش انقلابی است. قدرت تروتسکی در ۱۹۱۷، محصول خیز انقلابی طبقۀ کارگر بود. مناسبات اجتماعی و سیاسیِ برخاسته از این تهاجم انقلابی تا شش سال پایۀ قدرت او را شکل میداد. اما افول اقبال سیاسی تروتسکی نتیجۀ جزر و فروکش موج انقلابی بود. نهایتاً تروتسکی قدرت را باخت، اما نه به این دلیل که در برابر استالین سیاستمداری کمتر حاذق بود، بلکه به این خاطر که آن نیروی اجتماعیِ مبنای قدرت او، یعنی طبقۀ کارگر روسیه و جهان، به مرحلۀ عقبنشینی سیاسی قدم نهاده بود. بهعلاوه رویکردِ تاریخاً آگاهانه و اصولی او به سیاست که در سالهای انقلابی بسیار کارا بود، اینک در برهۀ رشد محافظهکاری سیاسی به ضرر او در برابر دشمنان غیراصولیاش مبدل شده بود. خستگی و بیرمقی طبقۀ کارگر روسیه به دنبال جنگ داخلی، رشد قدرت سیاسی بوروکراسی شوروی و شکستهای طبقۀ کارگر اروپا- خاصه در آلمان- همگی در تحلیل نهایی عوامل تعیینکننده در ساقط شدن تروتسکی و سایر بلشویکلنینیست
شکستهای طبقۀ کارگر بینالمللی در سرنوشت شخصی تروتسکی منعکس شدند: یأس و سرخوردگی سیاسی ناشی از شکست انقلاب چین در سال ۱۹۲۷ به استالین فرصت داد که اپوزیسیون چپ را از انترناسیونال کمونیست اخراج و سپس تروتسکی را ابتدا به آلما آتا و سپس به بیرون از مرزهای اتحاد جماهیر شوروی تبعید کند. پیروزی هیتلر در سال ۱۹۳۳ که خود با سیاستهای حزب کمونیستِ پیروِ استالینیسم در آلمان امکانپذیر شد، زنجیرهای از رویدادها را به حرکت واداشت که به محاکمات مسکو و فجایع سیاست جبهۀ خلقی استالینستها و اخراج نهایی تروتسکی از اروپا به کشور دوردستِ مکزیک منتهی شد.
در شهر کویوآکانِ مکزیکو سیتی بود که تروتسکی به دست رامون مرکادر، فرستادۀ استالین، به قتل رسید. مرگ تروتسکی در بحبوحۀ ضدّانقلاب فاشیسم و استالینیسم رخ داد. تا سال ۱۹۴۰ عملاً تمامی رفقای قدیم او در اتحاد شوروی تصفیه شده بودند. هر چهار فرزند تروتسکی کشته شدند. دو دختر بزرگ او به دلیل فشارها و دشواریهای تعقیب و آزار تروتسکی زودهنگام درگذشتند. لیون سدوف در زمان مرگ خود در پاریس به تاریخ فوریۀ ۱۹۳۸، در کنار پدرش مهمترین چهرۀ سیاسی انترناسیونال چهارم بود. دیگر چهرههای استثنایی دبیرخانۀ انترناسیونال چهارم- اِروین وُلف و رودولف کِلِمِنت- به ترتیب در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ ترور شدند. اعدام و ترور یک به یک رفقای همرزمش، تصفیۀ نیروهای وفادار به سنن انقلابی مارکسیسم از حزب و به انحطاط کشاندن میراث بلشویسم، هیچ یک از این فشارها مانعِ تداوم مبارزه از سوی او نشد. تروتسکی ابتدا به مدت چهار سال از هر طریق ممکن سرسختانه متعهد به مبارزۀ درونحزبی علیه نیروهای بوروکراتیک بود. پس از اخراج از حزب و متعاقباً کمینترن، باز هم مبارزه را ادامه داد. تنها پس از اثبات اصلاحناپذیری و گندیدگی پیکرۀ کمینترنِ زیر سیطۀ رهبری استالینیستی بود که مبارزه را با بنیانگذاری انترناسیونال چهار وارد مرحلهای کیفیتاً بالاتر کرد. حذف او از صحنۀ مبارزۀ کمونیستی مدتهای طولانی بود که در دستور ضد انقلاب قرار داشت.
سال ۱۹۴۰ تروتسکی ترور خود را اجتنابناپذیر میدانست، اما نه به این معنی که در برابر سرنوشت خویش تسلیم شده بود. او هرچه در توان داشت به کار برد تا ضربهای را که استالین و کارگزارانش در دستگاه «گ پ او» و «اِن کا وِ دِ» تدارک میدیدند به تعویق بیندازد. اما تروتسکی درک میکرد که اقدامات استالین تابع نیازهای بوروکراسی شورویاند. او نوشت: «من نه بنا به قاعده، که بنا به استثنا در این سیاره زندگی میکنم». تروتسکی پیشبینی میکرد که استالین برای ضربه زدن، از وقوع جنگِ گرم در بهار و تابستان ۱۹۴۰ در اروپای غربی بهره خواهد بود. صحت این پیشبینی تروتسکی اثبات شد.
نخستین تلاش مهم برای ترور او عصر روز ۲۴ مه ۱۹۴۰ رخ داد، یعنی زمانی که توجه جهان متمرکز بر تار و مار شدن ارتش فرانسه به دست هیتلر بود. دومین سوء قصد موفقیتآمیز در جریان نبرد بریتانیا در اواخر تابستان همان سال رخ داد.
اما این همه واهمه از تروتسکیِ تبعیدی و ظاهراً منزوی چه دلیلی داشت؟ چرا استالین مرگ او را ضروری میدید؟ تروتسکی خود توضیحی سیاسی برای این پرسشها به دست داد. پاییز ۱۹۳۹، چند هفته پس از امضای پیمان استالینهیتلر (که او پیشبینی کرده بود) و آغاز جنگ جهانی دوم، تروتسکی توجهش را به مکالمهای میان هیتلر و روبِر کولُندر (سفیر فرانسه) جلب کرد که یکی از روزنامۀهای پاریس گزارش داده بود. در همان حال که هیتلر با رجزخوانی و غرور اعلام میکرد که معاهدهاش با استالین دست او را برای شکست دشمنان آلمان در غرب بازخواهد گذاشت، کولُندر حرفِ پیشوا را با یک هشدار قطع میکند: «پیروزِ واقعی (در صورت جنگ) تروتسکی خواهد بود. به این فکر کردهاید؟». هیتلر که با این ارزیابی سفیر فرانسه همدل است بلافصله میگوید «میدانم»، اما با فریاد ادامه میدهد و میپرسد «پس چرا فرانسه و بریتانیا دست لهستان را باز گذاشتند؟». به قول تروتسکی این «میدانمِ» هیتلر مسألهای بدیهی بود، «تو گویی از خیلی قبلتر تصمیم گرفته شدهاست». هشدار سفیر امپریالیسم فرانسه و «میدانمِ» هیتلر نشان میداد که خطر اصلی برای آنها نه از سوی شخصیتی دودوزهباز همچون استالین در کرملین، که از سوی شخصیتی انقلابی در آن سوی آبها در مکزیک بود!
تروتسکی با اشاره به این گزارش معنادار و حیرتانگیز نوشت: «این آقایان دوست دارند روی شبح انقلاب اسم یک فرد را بگذارند… هر دو، هم کولُندر و هم هیتلر، نمایندۀ بربریتی هستند که بر فراز اروپا پیشروی میکند. در عین حال هیچ یک از این دو تردیدی ندارند که بربریتشان مغلوبِ انقلاب سویسیالیستی خواهد شد».
استالین فراموش نکرده بود که چهطور شکستهای ارتش روسیه در جریان جنگ جهانی اول باعث بیاعتباری رژیم تزار و جوش و خروش تودهها شده بود. از این رو نگران بود که در صورت وقوع جنگ و با وجود توافق با هیتلر، خطر مشابهی در کمین باشد. مادام که تروتسکی بهعنوان تجسم برنامه و ایدهآلها و روحِ اکتبر ۱۹۱۷ زنده بود، یک بدیل انقلابی عظیم در برابر دیکتاتوری بوروکراتیکِ باندِ او به شمار میرفت. به همین دلیل بود که تروتسکی میبایست ترور میشد.
اما حتی با مرگِ تروتسکی هم هراس از او کاهش نیافت. به سختی بتوان به چهرۀ دیگری فکر کرد که نه تنها در سراسر عمرش، بلکه حتی در دهههای پس از مرگ خویش نیز قدرتِ ترساندنِ دیگر قدرتها را حفظ کرده باشد. میراث تاریخی تروتسکی چنان انسجام دارد و چنان استخواندار است که تقریباً محال است بتوان آن را به شکلی جز آنچه که هست نمایش داد. در مورد مارکس تنها ۱۰ سال پس از مرگ او کافی بود تا نظریهپردازان سوسیال دمکراسی آلمان راههایی برای انطباق نوشتههای مارکس با چشمانداز رفرمیسم اجتماعی بیابند. سرنوشت لنین از این هم دهشتناکتر بود. پیکر او مومیایی و میراث نظریاش تحریف و سپس به یک مذهب خشک دولتیِ سازگار با منافع بوروکراسی مبدل شد. اما نوشتهها و اقدامات تروتسکی از نظر الزامات انقلابی خود آنچنان دقیق و صریح بودند که او به چنین سرنوشتی دچار نشد.
دستآخر بوروکراسی شوروی از صفحۀ روزگار محو شد، بیآنکه هرگز از لئون تروتسکی اعادۀ حیثیت کند. طنز تاریخ در این است که تا دههها استالینیستها مدعی بودند که تروتسکی قصد تخریب اتحاد شوروی را داشته و برای تجزیه و قطع عضو پیکر شوروی وارد توطئه با امپریالیستها شدهاست. تروتسکی برای این جرایم ساختگی غیاباً محکوم به مرگ شده بود. اما در آخر خودِ بوروکراسی شوروی همانطور که تروتسکی پیشگویانه گفته بود شوروی را منحل کرد. بوروکراسی این کار بدون اینکه صراحتاً و مستقیماً اتهامات وارده را علیه تروتسکی و فرزندش لیون سدوف تکذیب کند انجام داد. برای امثالِ گورباچف و یلتسین صدور حکم مرگ اتحاد جماهیر شوروی البته سادهتر از پذیرش دروغین بودن اتهامات وارده علیه تروتسکی بود.
با وجود تحولات اقتصادی و اجتماعی هفت دهۀ گذشته، ما هنوز از مشکلات و مسائل و موضوعاتی که تروتسکی بدان پرداخت خلاص نشدهایم. حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز هشدارهای تروتسکی تا درجۀ بسیار بالایی موضوعیت و خصلتی معاصر دارند. مطالعۀ آثار تروتسکی نه فقط برای درک سیاست قرن بیستم، که همینطور برای هدف جهتگیری سیاسی خودمان در جهان پیچیدۀ قرن بیست و یکم حیاتی است.
اگر بزرگیِ یک چهرۀ سیاسی با ابعاد و ماندگاری میراث او سنجیده میشود، پس تروتسکی را باید در ردیف اول رهبران قرن بیستم قرار داد. فقط باید لحظهای چهرههای سیاسی حاکم بر دنیا را در سال ۱۹۴۰ به یاد آورد: در بین رهبران فاشیست این عصر نامهای هیتلر، موسولینی و فرانکو میدرخشند و در جبهۀ ضدّ انقلاب بناپارتیستی شوروی نام استالین، کسانی که هیچ چیز جز یاد و خاطرۀ جنایات غیرقابلوصف از خود به جای نگذاشتند و در بین رهبران «بزرگ» و «دمکراتِ» دمکراسیهای امپریالیستی، نام کسانی از قماش روزولت و چرچیل.
قامت تروتسکی در روزگار خود، بر همدورهایهای سیاسیاش سایه میافکند. نفوذ همۀ دشمنان او مستقیماً مرتبط و وابسته به کنترل آنان بر ابزارهای قدرت دولتی بود، به طوری که بدون این قدرت به زحمت میتوانستند توجه جهان را جلب کنند. استالین اگر از کرملین و سازوبرگ ترور جدا میشد در همان سایهروشنهایی قرار میگرفت که پیش از اکتبر ۱۹۱۷ بود. سال ۱۹۲۷ تروتسکی از تمام ابزارهای رسمی قدرت محروم شد؛ اما همچنان وزنهای پرقدرت در جنبش سوسیالیستی بینالمللی باقی ماند.
ترور تروتسکی، بزرگترین خوشخدمتی استالینیسم به بورژوازی بود. با قتل تروتسکی، سرمایهداری به قلبِ طبقۀ کارگر زد، درست همانطوری که بورژوازی آلمان در سال ۱۹۱۹ با همدستی سوسیال دمکراسی با قتل لوکزامبورگ و لیبکنشت چنین کرد. معنای تاریخی قتل تروتسکی چنین بود.
امسال در آستانۀ صدمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه قرار داریم. نام تروتسکی با این رویداد تاریخی، یعنی پیروزی نخستین و تنها انقلاب سوسیالیستی و استقرار اولین دولت کارگری جهان، گره خوردهاست. در شرایطی که جهان سرمایهداری امروز در تب و لرز بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به خود می پیچد، در شرایطی که جنبش کارگری در همین چند سال گذشته بدترین ضربات را از رفرمیسم چپ خورده است، مطالعه وتداوم سنت مبارزۀ انقلابی تروتسکی به یک ضرورت مطلق و بیچونوچرا مبدل میشود.
۳۱ مرداد ۱۳۹۶