استقلال هند: هفتادسال پس از تجزیۀ امپریالیستی جنوب آسیا
کیث جونز / برگردان: آرام نوبخت
هفتاد سال پیش، این هفته در تاریخِ ۱۵ اوتِ ۱۹۴۷، اربابان استعمارگر بریتانیایی جنوبِ آسیا قدرت را به یک حکومتِ «مستقل» هندی به رهبری جواهر نهرو و ماهاتما گاندی از حزب کنگرۀ ملی هند واگذار کردند.
روزِ پیش از این، آخرین نایبالسلطنۀ هند، لُرد مانتباتن، به همراه رئیسِ اتحادیۀ مسلمین، محمد جناح در کراچی، پاکستان را بهعنوانِ یک دولتِ صراحتاً مسلمان بنیان گذاشت. پاکستان از نواحی اکثراً مسلماننشینِ شمالِ غربی و شمالِ شرقی امپراتوری بریتانیاییِ هند برکَنده شد و بدینترتیب هندِ «جدید» را به دولتی غالباً هندویی تبدیل کرد.
با اینحال مسلمانان در تمامی بخشهای زیرقارۀ هند به مدت بیش از یک هزاره زیستهاند.
این تجزیۀ فرقهای یکی از بزرگترین جنایاتِ قرن بیستم بود؛ جنایتی که کلِ تاریخ متعاقب جنوب آسیا را شکل داده یا به به بیان دقیقتر مشوّه کردهاست.
تجزیه سبب بروز چندین ماه خشونت فرقهای دهشتناک شد که نزدیک به دو میلیون هندو و مسلمان و سیک را از بین برد و یکی از بزرگترین مهاجرتهای دستهجمعیِ تاریخ بشر را رقم زد.
در طول چهار سال پس از آن، بیش از پانزده میلیون نفر که توشهای بیش از آنچه در دست و بر دوش نمیتوانستند حمل کنند از کشوری به کشور دیگر مهاجرت کردند؛ هندوها و سیکها از پاکستان به هند و مسلمانان از هند به پاکستان گریختند.
این تجزیه در تقابل با جغرافیا و تاریخ و فرهنگ و منطقِ توسعۀ اقتصادی جنوبِ آسیا و از جمله استفادۀ منطقی از منابع آبیاش بود. با گذشت هفت دهه، جنوب آسیا منطقهای است که از منظرِ اقتصادی کمترین ادغامشدگی را در جهان دارد.
معماران این تجزیه، از جمله نهرو بهعنوانِ اولین نخستوزیر هندوستانِ مستقل، مدعی شدند که تجزیه اگر مشکلات فرقهای را حل نکند، دستِ کم اصطکاکهای فرقهای را کاهش خواهد داد. در واقعیت، این رخداد، فرقهگرایی را در ساختار دولتی جنوب آسیا نشاند و بدینترتیب آن را تثبیت و عظیمتر کرد.
نخبگان حاکم پاکستانِ مسلمان و هندِ ظاهراً سکولار، هر دو فرقهگرایی و دوقلوی ایدئولوژیکش یعنی بنیادگرایی مذهبی و مناسباتِ کاست را بهعنوان ابزاری برای هدایتِ خشمِ اجتماعی در مجرایی ارتجاعی و ایجاد انشقاق در درون طبقۀ کارگر ترویج کردهاند.
تجزیه، باعث بروز یک رقابت نظامی-استراتژیک
حزب کنگره که تا همین اواخر حزب شمارۀ یکِ بورژوازی هند بوده، همواره خود را قربانی تجزیه، یعنی این دسیسۀ امپریالیسم بریتانیا و اتحادیۀ مسلمین معرفی کردهاست.
بیتردید بریتانیا با الحاق مقولهها و دستهبندیهای فرقهای به درون نظام کنترل امپریالیستی خود از استراتژی «تفرقه انداختن و حکومت کردن» بهره برد و اتحادیۀ مسلمین نیز با اربابانِ استعماری هند همدست شد.
اما اینکه چرا کنگره نتوانست با این ترفند فرقهای مقابله کند و چرا به برنامۀ خودش مبنی بر وحدت هندوها و مسلمین و سیکها در مبارزه برای یک هندِ «یکپارچه و دمکراتیک و سکولار» خیانت کرد و در عوض تجزیه را به سرانجام رساند و با فرقهگراهای هندویی نظیر سیاما پراساد موکرجی و ماستر تارا سینگ در تکهپاره کردن بنگال و پنجاب از نزدیک همکاری کرد، دلایل طبقاتی بنیادی خود را دارد.
حزب بورژوایی کنگره، دشمن طبقۀ کارگر و به طورِ ارگانیک عاجز از بسیج کارگران و زحمتکشان جنوب آسیا به حول منافع طبقاتی مشترک و از این رو متحد کردنِ جنوب آسیا «از پایین» بود.
حزبِ کنگره منعکسکنندۀ منافع بورژوازی هند بود؛ بورژوازیای که زیر سلطۀ بریتانیا از فرصتهای محدودِ خود برای استثمار طبقۀ کارگر به تنگ آمده بود. با رهبری گاندی چندین جنبش وسیع، اما شدیداً تحت کنترل و به لحاظ سیاسی اختهشده در فاصلۀ سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۴۲ شکل گرفت. اما هرچه تودهها و به ویژه کارگران بیشتر به صحنه وارد میشدند، کنگره سختتر از پیش به دنبال سازش با امپریالیسم برمیآمد.
به خصوص پس از تجربۀ جنبش «هند را ترک کن » در سال ۱۹۴۲، حزب کنگره عمیقاً در هراس بود که مبارزات تودهای کارگران و دهقانان از کنترلش خارج شود و رهبری مبارزه علیه راجِ بریتانیا به دست نیروهای رادیکالتری بیفتد که تهدیدی برای مالکیت سرمایهداری باشند.
هند در فاصلۀ سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۷ با وقوع اعتراضاتی که خصلت پیشاانقلابی داشتند متشنج شده بود: از جمله اعتصابات تودهای و بسیج ضدّ امپریالیستی مانند درگیریهای مستقیم با پلیس و ارتش در مراکز پرولتری کلکته و بمبمئی و شورش ملوانان نیروی دریایی سلطنتی هند.
با پیشروی هرچه بیشتر تودهها، رهبران کنگره با اضطراب بیشتری برای تثبیت حاکمیت سرمایهداری به ماشین سرکوب دولت استعماری متوسل میشدند. برای تأمین این هدف بود که مشتاقانه به جستجوی معامله با بریتانیا برآمدند. امپریالیسم بریتانیا نیاز به تغییر حاکمیت امپریالیستی بر جنوب آسیا را از شکل مستقیم به غیرمستقیم درک میکرد، اما با این حال مایل بود برگ فرقهگرایی را رو کند و از کارگزارانِ زمیندار و بورژوازیِ مسلمان برای چانه زنی بهره ببرد، تا به این ترتیب بال و پرِ حزبِ کنگره و بورژوازی هند چیده شود.
توانایی حزب کنگره به حفظ کنترل و در نهایت سرکوب جنبش تودهای ضدّ امپریالیستیای که جنوب آسیا را طی سه دهه تا پیش از اوت ۱۹۴۷ متشنج کرده بود، ارتباط تنگاتنگی با بروکراسی استالینیستی شوروی و مریدان هندیاش در حزب کمونیست هند داشت.
استالینیستهای هند ضمن اینکه با کمال میل درسهای محوری و اصلی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را نادیده گرفتند، مسیری را دنبال کردند که در هر گام به نفع تقویت کنترل بورژوازی ملی بر مبارزۀ ضد امپریالیستی و جلوگیری از هرگونه چالش طبقۀ کارگر در برابر رهبری تودههای دهقان به دست بورژوازی خدمت میکرد. از جمله شتافتن به استقبال از حزبِ بورژواییِ کنگره بهعنوان یک جبهۀ کثیرالطبقه؛ حمایت از مقامات هندی بریتانیایی در سرکوب جنبش «هند را ترک کن» (۱۹۴۲) به این بهانه که تلاشهای جنگی متفقین را به مخاطره میاندازد؛ و پشتیبانی از خواست ارتجاعی پاکستانِ مستقل از سوی اتحادیۀ مسلمین.
در خیزش ۱۹۴۵-۴۷، استالینیستها پافشاری کردند که طبقۀ کارگر باید مطالبات و مبارزات خود را تابعِ ساختن یک «جبهۀ ملی» کند تا از این طریق استقلال هند به رهبری مشترکِ حزبِ کنگره و اتحادیۀ مسلمین تضمین و تأمین شود. دیگر اهمیت نداشت که این سازمانها مشغول مانور دادن علیه یکدیگر بودند تا به بهترین توافق با امپریالیسم بریتانیا دست یابند.
تجزیۀ هند صرفاً فوریترین و چشمگیرترین تجلی سرکوب انقلاب دمکراتیک به دست بورژوازی هند و پاکستان بود، که این امر، خود یک مؤلفۀ مهم در تجدید ثبات سرمایهداری جهانی پس از جنگ جهانی دوم بود. هیچ یک از مشکلات مبرم تودههای دهقان، از جمله دگرگونی رادیکال مناسبات ارضی و ریشهکنسازی کاستها برطرف نشدند. در هر دو کشور طبقۀ کارگر محکوم به زندگی در فقر، بدون برخورداری از هرگونه حمایتهای اجتماعی پایهای، با دستمزدهای ناچیزی که گاه تنها کفاف زنده ماندن را میدادند، شدند. مبارزات آنها از همان ابتدا با سرکوب دولتی تهدید میشد.
این روزها در رسانههای غربی صحبتهای زیادی از «عروج» هند میشود. اما بورژوازی هند امروز در سال ۲۰۱۷ به مراتب بیشتر از هفت دهۀ پیش ارتجاعی و ضد منافع کارگران و زحمتکشان هند است.
تبدیل هند به تولیدکنندۀ نیروی کار ارزان سرمایهداری جهانی در طی یک ربع قرن پیش، یک قشر کوچک را غنی کردهاست. در حالی که هند اکنون سومین کشور جهان با بیشترین تعداد میلیاردرها است، سه چهارم جمعیتِ ۱.۳ میلیاردی هند روزانه با کمتر از ۲ دلار زندگی میکنند.
درست همانطور که دونالد ترامپ تجلی جنایتکاری و توحش طبقۀ حاکم امریکا در قامت یک فرد است، چهرۀ واقعی طبقۀ حاکم هند نیز در نخست وزیر کنونی آن، نارندا مودیِ مستبد و هندوپرست یافت میشود.
مودی موظف شدهاست که با شتاب بخشیدن به «اصلاحات» حامی سرمایهگذاران و قرار گرفتن بیشرمانۀ هند در راستای امپریالیسم امریکا، عروج بیشتر سرمایهداری هند را رقم بزند.
هند اکنون به مثابۀ دولت مقدم در تهاجم نظامی-استراتژیک
بورژوازی ارتجاعی پاکستان تا دههها نقشِ ساتراپ را برای امپریالیسم امریکا ایفا کرد و امروز نیز مشتاق است که چنین کند. اما واشنگتن بیش از پیش رقیب بزرگ پاکستان، یعنی هند را به آغوش کشیدهاست، آنهم با وجود هشدارهای مکرر پاکستان به اینکه چنین روندی به شکل خطرناکی باعث بیثباتی جنوب آسیا و تغذیۀ مسابقۀ تسلیحاتی و هستهای میشود. همین امر موجب شده است که پاکستان از روی خشم پیوندهای طولانیمدتش را با پکن تحکیم ببخشد.
بنابراین رقابت ارتجاعی میان هند و پاکستان که از درون تجزیۀ هند زاده شد، اکنون با نزاع چین و امریکا درهمتنیده شدهاست.
کارگران جنوب آسیا باید نه فقط درسهای تجارب استراتژیک بزرگ انقلابِ قرنِ پیشِ روسیه، که همینطور سرکوب انقلاب دمکراتیک ضدّ امپریالیستی به دست بورژوازی استعماری در جنوب آسیا و عجز و شکست حاکمیت سرمایهداریِ «مستقل» و «ملی» را فرابگیرند.
مبارزه علیه جنگ باید به رهبری طبقۀ کارگر و متکی بر برنامۀ سوسیالیستی و انترناسیونالیست
۱۶ اوت ۲۰۱۷
—————
۱ .Quit India Movement
۲ . British Raj
راج بریتانیا (۱۸۵۸ تا ۱۹۴۷) به مناطقی اطلاق میشد که به طور مستقیم تحت حکومت بریتانیا بودند و و شامل راجنشینهایی میشد که حکام محلی تحتالحمایه بریتانیا اداره میکردند.