ریشه‌های سیاسی و اجتماعی خشونت فاشیستی در امریکا

زمان تقریبی مطالعه متن ۵ دقیقه

جوزف کیشور / ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت

فوران خشونت نازی‌ها در شارلوتزویلِ ایالت ویرجینیا، بُهت و ناباوری میلیون‌ها نفر را در ایالات متحده و سراسر جهان به دنبال داشته‌است. تصاویر هجوم برتری‌طلبان سفیدپوست نازی به مخالفین و قتل فجیع «هِدِر هِیِر» ۳۲ ساله، وضعیت اجتماعی و سیاسی متعفن جامعۀ امریکا را نمایش داده‌است. زمانی که اوباش نازی گله‌وار در یک شهر دانشگاهی جولان می‌دادند و دانشجویان و سایر ساکنین را ارعاب می‌کردند، افسر پلیسی با پوزخندی بر لب و چشمک زدن جسارت حمله‌کنندگان را بالا می‌بُرد. کشوری که حق خود می‌داند به عالم و آدم درس اخلاق دهد و خود را فانوس راهنمای قانون و ثبات دمکراتیک معرفی کند، خود در مرز فروپاشی قرار گرفته‌است.

بین خشمِ عمیقاً ملموسِ میلیون‌ها شهروند عادی نسبت به رخدادهای شارلوتزویل و بیانیه‌های ریاکارانۀ محکومیت از طرف سیاستمدارانِ هر دو حزبِ دمکرات و جمهوری‌خواه و رسانه‌ها تفاوت عظیمی وجود داشت. این بیانیه‌ها بوی گندِ تزویر می‌دهند. محکوم کردن خشونت‌های شارلوتزویل برای حفظ ظاهر، عاری از هرگونه ارزیابی جدی نسبت به شرایطِ سیاسی و اجتماعیِ اصلی در پس این رویدادها بوده‌ند.

سرمقالۀ روز دوشنبۀ نیویورک تایمز، به‌عنوان رسانه‌ای که سخنگوی دمکرات‌ها است، نمونه‌ای تیپیک از این گفته است. در این سرمقاله زیر عنوان «نفرتی که جرأت نمی‌کند درباره‌اش بگوید»، نویسندگان ترامپ را به خاطر محکوم نکردن گروه‌های برتری‌طلب سفیدپوستِ مسئول خشونت‌ها به باد نقد گرفتند و اعلام کردند که ترامپ «در تمایل خود برای به خدمت گرفتن تعصب و نارواداری، در تاریخ مدرن ریاست‌جمهوری تنها است». سپس می‌افزایند که تمایل ترامپ به برتری طلبان سفیدپوست «ناشی از استیصال او برای نجات ریاست‌جمهوریِ در حال واژگونی‌اش است».

تایمز تلویحاً می‌گوید که اگر به خاطر ترامپ نبود، سرود عشق و محبت در خیابان‌های امریکا طنین‌افکن می‌شد. اما این تفسیرِ «ترامپ شرور» از تاریخ هیچ‌چیز را توضیح نمی‌دهد. وجودِ گردن‌کلفتی که با سینۀ سپرکرده در کاخ سفید جولان می‌دهد و رویدادهای خشونت‌آمیز شارلوتزویل همگی علائم و نشانه‌های یک بحران عمیق و سرکش هستند.

فاشیسم به‌عنوان یک پدیدۀ سیاسی و اجتماعی، محصولِ سرمایه‌داری در شرایط بحران عمیق و مفرط است. تروتسکی با تحلیل عروج جنبش نازی در آلمان به سال ۱۹۳۲ توضیح داد که چرخش طبقۀ حاکم به فاشیسم «در لحظه‌ای است که دیگر منابع پلیسی و نظامیِ “معمولِ” دیکتاتوری بورژوازی به همراه پرده‌های پارلمانی برای نگه داشتن جامعه در وضعیت تعادل کفایت نمی‌کنند… سرمایه‌داری از طریق نهاد فاشیستی توده‌های خرده‌بورژایِ دیوانه‌شده و باندهای دِکلاسه و ناامیدِ لومپن‌پرولتاریا را به حرکت وامی‌دارد- یعنی همان بی‌شمار کسانی را که سرمایۀ مالی خود به جنون و استیصال کشانده است».

فاشیسم هنوز در امریکا یک جنبش توده‌ای و فراگیر نیست. بسیج ملی سازمان‌های راست‌افراطی برای مخالفت با حذف مجسمۀ «ژنرال رابرت ای. لی» تنها چند صد نفر را گرد آورد.

این عناصر ارتجاعی با وجودِ برخورداری از حمایت ناچیزِ مردمی، از پشتیبانی بخش‌های نیرومندی از دولت و از جمله خودِ کاخ سفید برخوردارند. اینان هم حمایت مالی حامیان میلیاردر را با خود دارند (استیو بنن، استراتژیست فاشیست ترامپ، پیوندهای نزدیکی با رابرت مرسرِ میلیاردر دارد) و هم همدلیِ فعالِ بخش‌های قابل‌توجهی از دستگاه پلیس و ارتش را.

ترامپ و مشاورین فاشیست او در سراسر کارزار انتخاباتی خود و همین طور هفت ماهِ نخستِ ریاست جمهوری‌اش، یک استراتژی سیاسی مشخص را دنبال کرده‌اند، مبنی بر این‌که می‌توانند از خشم اجتماعی و سردرگمی سیاسی وسیع مردم برای گسترش یک جنبش فراپارلمانی با هدف سرکوب خشن هرگونه اپوزیسیون مردمی در برابر سیاست نظامی‌گریِ افراطی و ارتجاعِ اجتماعی بهره‌برداری کنند.

اما ترامپ بیش از آن‌که خالق این فرایندهای طولانی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی باشد، محصولِ آن است. حکومت او متشکل از اُلیگارش‌ها و ژنرال‌ها، از دل یک ربع قرن جنگ بی‌وقفه و چهار دهه ضد انقلاب اجتماعی و خصلتِ هردم استبدادی‌ترِ سیاست امریکایی سر بیرون آورده‌است. شکنجه و ترور با پهباد و جنگ و مداخلۀ نظامی و قتل پلیسی، همگی زیر نظرِ هم جمهوری‌خواهان و هم دمکرات‌ها، از پسِ پرده بیرون آمده و خود را در رویدادهای شارولوتزویل به نمایش گذارده‌اند.

بزرگ‌ترین دارایی ترامپ، شخصیت و جهت‌گیری مخالفین سیاسی او در درون طبقۀ حاکم بوده‌است. ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ هیلاری کلینتون را شکست داد، چرا که دمکرات‌ها به‌عنوان حزبِ وضع موجود و تجسمِ خودپسندی و رضایت از خود وارد کارزار شدند. از زمان برگزاری انتخابات تاکنون مخالفت آن‌ها با ترامپ تماماً به سوی آژانس‌های اطلاعاتی و ارتش (یعنی محل شکوفایی عناصر فاشیستی) هدف گرفته شده بوده‌است، اما مضمون این انتقاد چیزی نبوده‌است جز درخواستِ اتخاذ یک سیاست تهاجمی‌تر در قبالِ روسیه. دمکرات‌ها از پیش نهادن برنامه‌ای که بتواند هرگونه حمایت مردمیِ قابل‌توجه را هدایت کند هم عاجزند و هم بی‌میل؛ چرا که نمایندۀ ائتلاف وال استریت و اقشار ممتاز بالایی طبقۀ متوسط هستند.

ترامپ توانسته در بخش‌هایی از کشور که با پدیدۀ صنعت‌زدایی نابوده شده‌اند پایگاهی به دست آورد و از نقش ارتجاعی اتحادیه‌های کارگری‌ای که مدت‌هاست هرگونه مخالفت با ابرشرکت‌ها را کنار گذاشته‌اند منتفع شود و در عوض ایدئولوژی مسموم ناسیونالیسم اقتصادی را ترویج کند. برنامۀ «اول امریکا»ی حکومت ترامپ خاک حاصلخیزی در بین مقامات ممتاز و تماماً فاسد اتحادیه‌ها یافته‌است.

یک عامل ایدئولوژیک دیگر نیز در تغذیۀ سازمان‌های ناسیونالیست سفیدپوست نقش داشته‌است: مشروعیت‌بخشی حزب دمکرات به سیاست‌های نژادمحورانه. در همان حال که دمکرات‌ها و رسانه‌های وابسته‌شان علناً اقدامات نژادپرستانۀ نئونازی‌ها را در شارلوتزویل محکوم کرده‌اند، اما این واقعیت هم‌چنان به قوت خود باقی است که ناسیونالیست‌های سفید، ذی‌نفعِ تبلیغات بی‌امانِ حزب دمکرات و متحدینش برای نژاد به‌عنوان یک مقولۀ اصلی در تحلیل سیاسی و اجتماعی بوده‌اند.

ستون‌نوشته‌ها و مقالات بی‌شماری در صفحات نیویورک تایمز و سایر انتشاراتِ مشوق مفاهیمِ «سفید بودن» و «امتیاز ویژۀ سفیدها» پدیدار شده‌اند. به عنوان مثال «چارلز بلو» ستون‌نویس تایمز بود که در یادداشتی به تاریخ ژوئن ۲۰۱۶ به «پافشاری لیبرال‌های سفدپوست بر این‌که نژاد صرفاً یک ساختار فرعی و مادونِ طبقه است» تاخت. همان‌طور که در آن مقطع نوشتیم چارلز بلو «فاشیست نیست، اما درست مانند یک فاشیست فکر می‌کند».

تمرکز وسواسیِ حزب دمکرات و سازمان‌های چپ‌نمایی که در مدارش قرار دارند بر سیاست‌های نژادی، در کارزار انتخاباتی هیلاری کلینتون به اوج رسید. این کارزار بر مبنای این اصل سازمان یافته بود که تمامی مشکلات اجتماعی را می‌توان به نژاد و نژادپرستی تقلیل دارد و گِله‌گذاری‌های کارگران سفیدپوست نه محصول بیکاری و فقر، که محصول نژادپرستی و امتیاز ویژه است.

تفسیر نژادمحورانۀ دمکرات‌ها از سیاست و فرهنگ و جامعه به لحاظ سیاسی مفید بود، چرا که توجه را از مسائل نابرابری اجتماعی و جنگ منحرف می‌کرد و تقصیر پیروزی انتخاباتی ترامپ را به گردن کارگران سفیدپوست می‌انداخت و نه نظام سرمایه‌داری و طبقۀ حاکم.

در همان حال که طی چند ماه گذشته ترامپ مشغول شدت بخشیدن به پرورش نیروهای فاشیست بود، گوگل- در اتحاد با آن دسته از بخش‌های دولت که به ویژه با حزب دمکرات تداعی می‌شوند- در حال اجرای برنامۀ سانسوری بود که وب‌سایت‌های چپ‌گرا و مترقی را هدف می‌گرفت. واکنش تمامی جناح‌های طبقۀ حاکم به بحران اجتماعی و سیاسی که منجر به خلق ترامپ شده، مسدودسازی و سرکوبیِ هرگونه چالش در برابر نظام سرمایه‌داری است.

تجربۀ تاریخی طولانی نشان می‌دهد که تنها با بسیج طبقۀ کارگر به دور یک برنامۀ سوسیالیستی و انقلابی است که می‌توان با فاشیسم مقابله کرد. مبارزه علیه راست‌افراطی می‌باید از طریق وحدت کلیۀ بخش‌های طبقۀ کارگر فارغ از نژاد و جنسیت و ملیت پیش رود. مقابله با فاشیسم باید به مبارزه علیه جنگ و نابرابری اجتماعی و خشونت پلیسی و تمامی بیماری‌های زادۀ سرمایه‌داری پیوند بخورد.

مادام که منافع طبقۀ کارگر نتوانند در یک ظرف سیاسی مستقل فرمول‌بندی و بیان شوند، نیروهای راست‌افراطی خواهند بود که منتفع می‌شوند. از این رو وظیفۀ فوری و فوتی کنونی عبارت است از پی‌ریزی رهبری انقلابی طبقۀ کارگر.

۱۵ اوت ۲۰۱۷

۵/۵ - (۱ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

85 + = 95