انقلاب روسیه و رهایی ملی
ما در موج جدیدی از مبارزات برای آزادی و عزت ملی به سر میبریم که هرچند به نیرومندترین شکل در خاورمیانه و امریکای لاتین نمود یافته، اما در قلب کشورهای امپریالیستی نیز بازتاب داشتهاست.
برای تکامل پاسخ به هر یک از این مبارزات، آثار تحلیلی مارکسیستهایی نظیر ولادیمیر لنین دربارۀ مسألۀ ملی یک نقطۀ ارجاع به شمار میروند.
اما ارزیابی دقیق نحوۀ واکنش مارکسیستها به مبارزات برای رهایی ملی که چنان نقش تعیینکنندهای در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و سالهای نخستین جمهوری شورایی ایفا کرد نیز حیاتی است.
تا پیش از انقلاب، امپراتوری روسیه به «زندان ملل» شهرت داشت. در سال ۱۹۰۳ کنگرۀ مارکسیستهای روسیه در حمایت از حقّ تعیین سرنوشت هر یک از ملل دولت روسیه، خودگرادانی محلی و استفاده از زبان مادری در مدارس و نهادهای اجتماعی موضع گرفت.
در همان کنگره بود که انشعاب مارکسیستها به جناح منشویک و جناح بلشویک به رهبری لنین صورت گرفت. در طول یک دهۀ بعد، جناح بلشویک به نخستین جریان مارکسیستی در سطح بینالمللی مبدل شد که اهمیت مبارزات رهاییبخشِ درحال تکوینِ آن مقطع در مستعمرات جهان به رسمیت شناخت.
لنین استدلال کرد که مارکسیستها باید بین ناسیونالیسمِ کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری که «جنبشهای ملی بورژوایی مترقیشان مدتها قبل به پایان خود رسیدهاند» و ناسیونالیسمِ ملل تحتستم اروپای شرقی و دنیای مستعمرات و شبهمستعمرات تمایز قائل شد.
در مورد این ملل تحتستم لنین خواهان دفاع از حقّ تعیین سرنوشت و آزادی ملی شد. تنها با این روش بود که زمینه برای اتحاد و یکپارچگی سیاسی کارگران از تمامی ملیتها در مسیر مبارزه هموار و فراهم میشد.
با اینحال برخی مواضع رهبران بلشویک تا پیش از ۱۹۱۷ در مسیر انقلاب تعدیل شدند.
بهعنوان نمونه تعریفی از ملت را درنظر بگیرید که استالین سال ۱۹۱۳ به دست داد: «ملت عبارت است از یک اجتماع باثبات و تاریخاً شکلگرفته از مردم که بر مبنای یک زبان و قلمرو و حیات اقتصادی مشترک و همینطور بافت روانیِ تبلوریافته در قالب یک فرهنگ مشترک، شکل گرفتهاست».
ضوابط او در این تعریف ارزش خود را دارند، اما اغلب برای توجیه انکار حقّ مردمی که شرایطشان با این ضابطه نمیخواند نیز مورد سوءاستفده قرار گرفتهاست.
به علاوه لنین تأکید کرد که حمایت او از حقّ تعیین سرنوشت ملی «منحصراً بر حقّ استقلال به مفهوم سیاسی دلالت دارد». او در سال ۱۹۱۳ عنوان کرد که «مبارزه علیه هر نوع ستم ملی؟ قطعاً بله. مبارزه برای نوعی توسعۀ ملی و “فرهنگ ملی” به طور کلی؟ قطعاً خیر».
تکامل موضع بلشویکها به خصوص در قبال «خلقهای شرق»- یعنی نواحی تحت استعمارِ کریمه و وُلگا و قفقاز و آسیای میانه و شمال شرقی- بسیار جالبتوجه است.
تصرف زمینها و به تباهی کشیدن زندگی و سرکوب زبانها و فرهنگهای این مردمان جزئی از حیات آنان بود. با آغاز انقلاب در سال ۱۹۱۷، این بخشها هنوز کاملاً به مثابۀ ملت پدیدار نشده بوند. از این رو بنا به ضوابط تعریف استالین از ملت، اینان در این مقوله جای نمیگرفتند.
اما آگاهی ملی در بوتۀ آزمون انقلاب آغاز به رُخنمایی کرد و مطالبات و خواستۀ خودمختاری فرهنگی و خودگردانی و حتی استقلال ملی را در میان این مردمان برانگیخت.
قدرتگیری شوراها
۱۵ نوامبر ۱۹۱۷، یک هفته پس از قدرتگیری کارگران و سربازان روسیه، حکومت شوروی فرمان «برابری و حق حاکمیت مردمان روسیه» و حقّ این مردمان به تعیین سرنوشت خود را تا سرحدّ جدایی صادر کرد.
به علاوه حکومت شوروی هر یک از ملل درون روسیه را به برگزاری یک کنگرۀ شورایی برای تصمیمگیری بر سر شرکت یا عدم شرکت در ساختار فدرالی روسیه دعوت کرد.
حکومت تصریح کرد که مناطقِ اقلیتها میبایست «خودمختار باشند، بدان معنی که از مدارس و دادگاهها و حکومتها و ارگانهای قدرت و نهادهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود برخوردار باشند».
این سیاست به رسوم و سنن مذهبی نیز تعمیم یافت. از همین رو قانون «شریعت» مسلمانان در نواحی سنتاً مسلماننشین نیز بهعنوان جزئی از ساختار حقوقی شوروی به رسمیت شناخته شد.
مضاف بر اینها حکومت شوروی بر حقوق مسلمانان نسبت به زمینهایی که تا همان اواخر از سوی استعمارگران روسیه غصب شده بودند صحه گذاشت.
آموزش پرسنل حکومتی دربارۀ ساختارهای اجتماعی مردمان شرق آغاز شد.
در فراخوانی به پرسنل ارتش سرخ در سال ۱۹۲۰ آمده بود که در بین این مردمان «هنوز یک تمایز طبقاتی روشن شکل نگرفته است… تولیدکنندگان هنوز از ابزار تولید کَنده نشدهاند. هر پیشهور… یک تاجر است. بازرگانی… در دستان میلیونها تاجر خُرد باقی است، حال آنکه ارزش اجناس هر کدام بسیار ناچیز است».
در این فراخوان سربازان تشویق میشدند که تولیدکنندگان و تجِار مستقل کوچک در این مناطق را به چشم متحدین و زحمتکشان ببینند و نه سوداندوزانِ دشمن خود.
حکومت شوروی از فرایند تکامل و پرورش مردمانی که هنوز در طلوع آگاهی ملی خود قرار داشتند به ملتهای بالغ حمایت کرد تا بتوانند به شکل برابر به جامعۀ شوروی بپیوندند.
بنابراین شوراها برنامهای برای ترویج توسعۀ فرهنگ ملی آغاز کردند. متخصصان محلی به کار گرفته شدند تا برای هر گروه قومی گویشی را که بهترین شکل میتوانست پایهای برای یک زبان ملی باشد برگزینند.
برای مردمانی که اکثراً زبان نوشتاری مدون نداشتند حروف الفبا ابداع شد. در انتشار روزنامهها به زبان اقلیتها، لغتنامهها و کتب دستورزبان تهیه و به کار گرفته شدند.
تا سال ۱۹۲۷ در سراسر اتحاد شوروی بیش از ۹۰ درصد دانشآموزان از اقلیتهای ملی به زبان خود آموزش میدیدند.
تبعیض مثبت
حکومت شورایی تلاش کرد تضمین کند که هر ملت متناسب با اندازۀ خود در کلّ جمعیت میتواند در حکومت محلی نماینده داشته باشد. این سیاست «کورنیزاتسیا» (بومیسازی) نام گرفت که به زبان امروزی «تبعیض مثبت» است.
تا سال ۱۹۲۷ ملل اقلیت در هیئتهای اجرایی شورایی مناطق خود دست بالا را داشتند.
دانشگاههای حزب کمونیست، منبع اصلی اعضای حزب جدید رهبریکننده، به نامزدهایی از مردم اقلیت ارجحیت میداد. تا سال ۱۹۲۴ این مردمان ۵۰ درصد هیئت دانشجویی را تشکیل میدادند- تقریباً برابر با وزنشان در جمعیت.
تلاشهایی نیز برای تسریع توسعۀ اقتصادی در نواحی مسلماننشین صورت گرفتند تا آنها را تشویق به ورود به صفوف مزدبگیران طبقۀ کارگری کنند که سابقاً در این نواحی از حیث ترکیب خود تقریباً به طور کامل روس بودند. آهنگ توسعه سریع بود. تا سال ۱۹۲۶ مردمان اقلیت، اکثریت نیروی کار تاجیکستان و ترکمنستان و داغستان و تقریباً ۴۰ درصد نیروی کار آذربایجان و قزاقستان را شکل میدادند.
البته این دستاوردها تنها به واسطۀ ابتکارعمل و رهبری انقلابیونی از خودّ اقلیتهای ملی ممکن بودند. اکثر اینان از میان جنبشهای ملی انقلابیای میآمدند که برخی مارکسیستها، چه در آن مقطع و چه اکنون با کملطفی «بورژوا» خطاب میکردند.
رهبری مرکزی حزب کمونیست به کرّات با این نیروها متحد شد تا بر مقاومت از درون صفوف خودش در برابر سیاستهایش در قیاس مسلمانان غلبه کند.
رویکرد عمومی بلشویکها از طریق قطعنامههای کنگرۀ خلقهای شرق در باکو به سال ۱۹۲۰ و کنگرههای جهانی انترناسیونال کمونیست بهمثابۀ شبکهای بینالمللی از احزاب انقلابی در سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۲۲ تدوین شد. این مواضع تکاملیافته به انترناسیونال کمونیست کمک کرد که طی سالهای بعدی بتواند حمایت سراسر آسیا را جلب کند.
بابایف، یک جوان مسلمان آذربایجانی که به عنوان نگهبان در کنگرۀ باکو شرکت کرده بود، موردی است که حال و هوای این سالها را نشان میدهد.
او در مصاحبهای که سالها بعد کرده بود به یاد میآورد که «وقتی صدای اذان آمد برایم طبیعی به نظر میرسید که تفنگم را موقع عبادت کنار بگذارم و بعد برگردم تا با خون خودم از کنفرانس و انقلاب دفاع کنم… هزاران نفر که متقاعد شده بودند تناقضی بین بلشویک بودن و مسلمان بودن نیست به صفوف بلشویکها پیوستند».
عقبگرد استالینیستی
طی سالهای دهۀ ۱۹۲۰ یک کاست بورُکراتیک صاحبامتیاز به رهبری استالین در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید. این گروه خصومت روزافزونش را با حقوق اقلیتهای ملی به نمایش گذارد. روندی که باعث شد تا لنین در آخرین ماههای حیات خود کارزاری را برای دفاع از حقوق این مردمان به راه بیندازد.
پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ نیروهای استالینیست به سرعت کنترل را به دست گرفتند. جمهوریهای شوروی در آسیا تابع سانترالیسم بورُکراتیک و سیاستهای شُووینیستی و خصومت با حقوق زبانی اقلیتها و ارعاب ضدّانقلابی گسترده شدند.
علیرغم این عقبگردها سیاستهای بلشویکهای همعصر لنین نمونههایی هستند از چگونگی اتحاد طبقۀ کارگر با مردمان تحتستم در یک مبارزۀ مشترک.
بلشویکها ظرفیت اتحاد با پیشروترین مبارزان آزادی ملی و آموختن از آنان را به نمایش گذاشتند. دگمهای کهنه را کنار نهادند و به نیروهای اجتماعی زنده و واقعی مجال دادند که استراتژیشان را شکل دهند- آنچه که میتوان به زبان امروزی «وحدت در عین تکثر» نامید.
برنامۀ بلشویکی نه فقط شامل حقّ تعیین سرنوشت سیاسی برای ملل تحتستم میشد، که دربرگیرندۀ حمایت بیقیدوشرط از مبارزهشان برای کسب حقوق اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بهعنوان لازمۀ دستیابی به برابری حقیقی و تمهیدات مثبت برای یاریرسانی به این مردمان در گسترش پتانسیلهای فرهنگی و سیاسیشان بهعنوان ملل میبود.
۲۰۰۶