امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه‌داری

زمان تقریبی مطالعه متن ۵ دقیقه

فیل گسپر / برگردان: آرام نوبخت

لنین اثرِ مشهورِ «امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه‌داری» را در بحبوحۀ کشتارها و سلاخی‌های جنگ جهانی اول نگاشت.

جزوۀ لنین، ادای سهم و دخالتگری‌ او در بحث سیاسی تندی بود که جنبش سوسیالیستی بین‌المللی را در آغاز جنگ و در مقطعی که هر یک از احزاب سوسیالیست اروپایی مشغول پشتیبانی از حکومت خود در این نزاع بودند، چندپاره کرده بود.

فی‌المثل با اعلام جنگ در سال ۱۹۱۴، سوسیالیست‌های پارلمان آلمان با ادعای ضرورت دفاع از تمدن در برابر استبداد مطلقۀ تزار روسیه، به اتفاق آرا رأی به اعتبارات جنگی دادند یا در این میان سوسیالیست‌های فرانسوی نیز اعلام کردند که می‌بایست از فرانسۀ انقلابی در برابر میلیتاریسم پروس دفاع کرد و غیره.

حزب بلشویکِ لنین در روسیه یکی از معدود سازمان‌های سوسیالیستی بود که مخالفت اصولی خود را در برابر حکومت حفظ کرد. لنین استدلال کرد که این جنگ، یک نزاع امپریالیستی است که در آن تمامی طرفینِ درگیر در تلاشند قلمرو بیش‌تری به چنگ آورند و قدرت و نفوذشان را گسترش دهند- یا دست‌کم قلمروهایشان را حفظ کنند.

هدف اصلی لنین در اثر «امپریالیسم» این بود که نشان دهد چگونه توسعه‌طلبی استعماری و رقابت امپریالیستیِ اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، ریشه در تغییرات ژرف در ماهیت سرمایه‌داریِ این دوره داشتند. به همین دلیل است که لنین امپریالیسمِ آغاز قرن بیستم را مرحله‌ای از سرمایه‌داری خواند.

لنین ادعا نکرد که تا قبل از قرن ۱۹ امپریالیسمی وجود نداشته است. همان‌طور که او صراحتاً خاطر نشان کرد «سیاست استعماری و امپریالیسم تا پیش از آخرین مرحلۀ سرمایه‌داری و حتی پیش از سرمایه‌داری وجود داشتند. روم که بر برده‌داری بنیان گرفته بود، یک سیاست استعماری در پیش گرفت و امپریالیسم را اِعمال کرد». اما لنین افزود:

«بحث‌های “عمومی” دربارۀ امپریالیسم که تفاوت بنیادی نظام‌های اقتصادی‌اجتماعی را نادیده می‌گیرند یا به حاشیه می‌رانند، ناگزیر به ابتذالِ تماماً پوچ یا مقایسه‌های پرطمطراق نظیر “روم کبیرتر و بریتانیای کبیرتر” انحطاط پیدا می‌کنند. حتی سیاست استعماری سرمایه‌داری در مراحل پیشین خود نیز اساساً متفاوت از سیاست استعماری سرمایۀ مالی است»

آن‌چه لنین سعی در توضیحش داشت، شکل شدیداً بدخیم امپریالیسم بود که در اواخر قرن ۱۹ آغازِ به پدیداری کرد و به تقلا برای تسخیر افریقا از دهۀ ۱۸۸۰ و افزایش تنش‌های میان قدرت‌های اصلی که نهایتاً به جنگ جهانی انجامید منجر شد.

وقتی لنین امپریالیسم را مرحله‌ای از سرمایه‌داری می‌خواند، مقصودش این بود که امپریالیسمِ نو اساساً یک پدیدۀ اقتصادی است.

از نظر لنین یک تعریف کافی از امپریالیسم مدرن، نیازمند آنست که «پنج خصوصیت اساسی» داشته باشد:

۱) تمرکز تولید و سرمایه تا چنان مرحلۀ بالایی که منجر به خلق انحصارهایی شد که نقشی تعیین‌کننده در حیات اقتصادی ایفا می‌کنند

۲) ادغام سرمایۀ بانکی و سرمایۀ صنعتی و خلق یک «اُلیگارشی مالی» بر مبنای این «سرمایۀ مالی»

۳) صدور سرمایه، در تمایز با صدور کالا، که اهمیتی فوق‌العاده یافته‌است

۴) شکل‌گیری انحصارهای سرمایه‌داری بین‌المللی که جهان را میان خود تقسیم می‌کنند

۵) تقسیم کل جهان به قلمروهای میانِ بزرگ‌ترین قدرت‌های سرمایه‌داری، تکمیل می‌شود

البته با اندکی دقت باید با فهرست لنین برخورد کرد، چرا که با نگاه به گذشته برخی خصوصیات بنیادی‌تر از سایرین هستند. به‌عنوان نمونه ادغام سرمایۀ بانکی و صنعتی قطعاً یک جنبۀ مهم سرمایه‌داری آلمان در اوایل قرن ۲۰ بود، حال آن‌که هنوز در کشورهایی نظیر بریتانیا به مراتب کم‌تر توسعه یافته بود.

این هم درست نبود که کلیۀ قدرت‌های سرمایه‌داری بزرگ به صادرکنندۀ خالص سرمایه مبدل شده‌اند- در مقطعی که لنین در حال نگارش این اثر بود، جریان سرمایه‌گذاری‌ به داخل امریکا و ژاپن به مراتب بیش‌تر از سرمایه‌گذاری خارجی این کشورها بود.

اما لنین در این مورد روشن بود که مهم‌ترین خصلت امپریالیسم، همان اولین خصلتی است که فهرست کرده بود: «اگر ضروری می‌بود که مختصرترین تعریف ممکن از امپریالیسم به دست داده شود، می‌بایست می‌گفتیم که امپریالیسم عبارت است از عصر انحصار سرمایه‌داری».

استدلال لنین این بود که رقابت‌ها و جنگ‌ها میان قدرت‌های سرمایه‌داری، یکی از خصوصیات بنیادی و ذاتی سرمایه‌داری هستند: گرایش سرمایه به سوی تمرکز و تراکم بیش‌تر- به بیان دیگر بنگاه‌های سرمایه‌داری مسلط، به موقعیت انحصار یا نزدیک به انحصار در بخش‌های خاص اقتصاد ملی خود دست می‌یابند.

لنین اثرِ «امپریالیسم» خود را که «طرح اجمالی» توصیف کرده بود، پس از مطالعه و نگارشِ مقدمه‌ای بر کتاب «امپریالیسم و اقتصاد جهانیِ» نیکولای بوخارین نوشت و روشن است که او در هنگام نگارش جروه‌اش توصیفات بوخارین از دینامیسم امپریالیسم را در ذهن داشت.

امپریالیسم از نظر بوخارین محصول و نتیجۀ دو گرایش متضاد در سرمایه‌داری مدرن است.

رقابت به سوی تراکم و تمرکز سرمایه تمایل دارد و با تداوم این فرایند دولت بیش از پیش نقشی فعال در مدیریت اقتصاد ایفا می‌کند. بوخارین استدلال کرد که در واقع گرایشی به سوی ادغام سرمایه و دولت در سطح ملی برای شکل‌گیری آن‌چه که او «تراست‌های کاپیتالیستی دولتی» می‌نامید وجود دارد.

اما در عین حال گرایشی نیز به سوی فراروی تولید و تجارت و سرمایه‌گذاری از مرزها و محدوده‌های ملی و در عوض سازمان‌یابی در مقیاس جهانی وجود دارد.

به گفتۀ بوخارین در نتیجۀ این دو فرایند متناقض، رقابت اقتصادی میان سرمایه‌ها بیش از پیش تمایل به آن دارد که شکل رقابت ژئوپلتیک به خود بگیرد. به عبارت دیگر، رقابت اقتصادی خود را در قالب رقابت‌های نظامی و سیاسی میان دولت‌ها بر سر قلمروها و نفوذ و قدرت نمود می‌دهد.

وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور امریکا، در یک نظر خصوصیِ رُک و راست عملاً بر تحلیل لنین و بوخارین صحه گذاشت:

«از آن‌جایی که تجارت، مرزها و محدوده‌های ملی را نادیده می‌گیرد و صنعت‌گر اصرار بر آن دارد که جهان را به مثابۀ یک بازار در اختیار داشته باشد، پرچم ملت او باید به دنبالش روان باشد و دروازه‌های مللی را که در مقابلش بسته هستند درهم‌کوبد.

امتیازاتی را که مالیه‌بازان به دست آورده‌اند، وزرای دولت باید صیانت کنند. حتی اگر در این فرایند به حق حاکمیت مللِ غیرمتمایل نیز دست درازی شود. مستعمرات باید حفظ یا بنیان‌گذاری شوند تا هیچ گوشۀ مفیدی از دنیا از نظر دور نماند یا بلااستفاده رها نشود»

یکی از هدف‌های اصلی کتاب لنین، کارل کائوتسکی بود، مارکسیستی آلمانی که مدعی شده بود به دلیل درهم‌تنیدگی بین‌المللی اقتصاد جهانی، دیگر جنگ از منظر طبقۀ سرمایه‌دار غیرعقلانی شده است.

به گفتۀ کائوتسکی «جنگ جهانی میان قدرت‌های امپریایستی بزرگ شاید به ایجاد یک فدراسیون از قدرتمندرین‌ها بیانجامد که مسابقۀ تسلیحاتی خود را کنار می‌نهند». کائوتسکی این مرحلۀ پیش‌بینی‌شده را «اولترا امپریالیسم» می‌نامید و شکل‌گیری «اتحادیۀ ملل» در پایان جنگ را جزئی از چرخش به سوی همین اولترا‌امپریالیسم و یک نظام جهانی صلح‌آمیزتر می‌دید.

اما اتحادیۀ ملل که لنین «دزدان سرگردنه» می‌نامید، هرگز قادر نبود اختلافات تند میان قدرت‌های امپریالیستی اصلی را پنهان کند. دنیا طی یک نسل در جنگی به مراتب وحشیانه‌تر غرق شد و آشکار گردید که رؤیای کائوتسکی نسبت به یک سرمایه‌داری صلح‌آمیز توهّمی بیش نبوده است.

برعکس تئوری لنین به خوبی هم توسعۀ سرمایه‌داری در نیمۀ نخست قرن بیستم را توضیح می‌دهد و هم این را که چرا قدرت‌های سرمایه‌داری اصلی، جهان را به کام دو جنگ جهانی فاجعه‌بار و بربرمنشانه کشاندند.

بعد از جنگ جهانی دوم ساختار سیاست جهانی به‌شدت دستخوش تغییر شد. تا پیش از جنگ، جهان به لحاظ اقتصادی و سیاسی چندقطبی بود. پس از جنگ با شکل‌گیری دو ائتلافِ نظامیِ جهانیِ رقیب به رهبری ایالات متحدۀ امریکا و شوروی، دنیا به لحاظ اقتصادی چندقطبی و به لحاظ سیاسی دوقطبی باقی ماند.

جنگ‌ها در کشورهای پیرامونی ادامه یافتند و ابرقدرت‌ها وارد یک مسابقۀ تسلیحاتی عظیم شدند. اما جنگی میان قدرت‌های اصلی رخ نداد، چرا که خطر درگیری هسته‌ای آن‌ها را محتاط تر کرده بود.

اما با فروپاشی بلوک شوروی در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، ساختار نظام جهانی مجدداً تغییر کرد. امریکا به‌عنوان تنها ابرقدرت جهانی پدیدار شد، قدرتی که بیش از پیش آماده بود از برتری نظامی عظیم خود برای حفظ جایگاه سلطۀ جهانی‌اش و جلوگیری از ظهور رقبای جدّی در هرجای دیگر دنیا استفاده کند.

اما پس از تهاجم فاجعه‌بار حکومت بوش و اشغال عراق، تحلیل‌گران سرویس‌های اطلاعاتی هم‌اکنون نگران انحطاط هژمونی امریکا هستند.

گزارش ماه پیش شورای اطلاعات ملی امریکا هشدار می‌دهد که امریکا با رشد رقابت اقتصادی قدرت‌های نوظهور نظیر چین و هند و برزیل روبه‌رو است و این‌که ۲۰ سال آینده «مملو از ریسک» خواهد بود، از جمله افزایش پتانسیل نزاع و درگیری بر سر منابع و ذخایر کمیاب در یک جهانِ چندقطبی‌تر.

نظام سرمایه‌داری بین‌المللی در آغاز قرن بیست و یکم، بیش از پیش دارد مطابق با همان منطقِ رقابت امپریالیستی که لنین قریب به یک‌صد سال پیش توصیف کرده بود عمل می‌کند.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 59 = 69