سرمایه داری و تجاوز جنسی
وقتی یک راننده تاکسی در لندن به اسم «جان وُربویز» متهم به مصرف مواد مخدر و تعرض جنسی به مسافرینش شد، کاشف به عمل آمد که پیش از این زنان بسیاری قریب به هفت سال مشغول گزارش دادن تعرضهای سریالی همین فرد بوده اند، در حالی که پلیس همۀ این گزارشها را تحت عنوان «عدم اثبات جرم» به کناری گذاشته بود.
حکومت دست آخر وادار شد مجدداً اعتراف کند که نحوۀ بررسی اتهامات تجاوز از سوی پلیس، با مشکلات بنیادی زیادی رو به رو است.
البته ما خواهان بگیروببندها یا وضع قوانین سفت و سخت تری برای برخورد با مشکلات اجتماعی نیستیم و تمایلی هم نداریم که تجاوز را مستثنی کنیم. اما میزان پایین محکومیتهای صادره برای مردانِ متهم به تجاوز- تنها کمی بیش از ۵ درصد- خود روایت گویایی از ماهیت این مشکل است.
احتمال اینکه پلیس و دادگاهها حرف قربانیان یک «متجاوز غریبه» را بیش تر باور کنند تا حرف سایر قربانیان تجاوز را (که اکثراً مورد تجاور شریک کنونی یا سابق خود قرار می گیرند)، بسیار بالاتر است.
اما در این مورد به احتمال زیاد قربانیان «شاهد معتبر» محسوب نشده اند، چون تصور بر این بوده که پیش از سوار شدن به تاکسی وُربویز، شب تا دیروقت مست بیرون خانه بوده اند.
۳۰ سال از زمانی می گذرد که گروهی از فمینیستها نخستین راهپیمایی موسوم به «شب را پس بگیر» سازماندهی کردند. آنها فرهنگی را به چالش کشیدند که زنان را بابت تجاوز مقصر می داند.
اما هنوز هم نزدیک به یک سوم مردم بریتانیا تصور می کنند اگر زنی مست بوده باشد، پس بخشاً یا کاملاً مسئول تعرض به خودش است.
مبارزات زیادی صورت گرفته تا قانون بپذیرد که یک زن مست نمی تواند در چنین موقعیتی رضایت داشته باشد.
با این وجود دادگاههای رسیدگی به پروندههای تجاوز، همچنان بر این برداشت استوارند که سکس، سرویسی است تحت اختیار زنان و مردان هم (چه عادلانه و چه ناعادلانه) از آن بهره مند می شوند.
هیچ دادگاهی نیست که این دیدگاه تحقیرآمیز و تحریف شده از میل جنسی انسان را به محکمه بکشاند. سکس به چشم یک کالا دیده می شود مثل هر کالای دیگری. چیزی که می تواند آزادانه عرضه شود، خریده یا فروخته یا حتی سرقت شود؛ و نه بخشی از هویت ما و نحوۀ ارتباط گیری ما با یکدیگر.
برای کارل مارکس، انقلابی سوسیالیست آلمانی، فقدان کنترل بر زندگی و کار ما در نظام سرمایه داری است که اساساً بیگانگی انسانها را از خودشان و همین طور از یک دیگر ایجاد می کند.
خانههای ما همان قدر جزئی از این بیگانگی هستند که محل کار یا خیابان.
تجاوز و خشونت جنسی افراطیترین اشکال این بیگانگی هستند؛ نفی کامل ابتداییترین ظرفیتها و قابلیتهای انسانی برای ابراز همدردی و احترام متقابل.
آمارهای موجود گواهی هولناک بر میل جنسیِ بیگانه شدهای هستند که جامعۀ ما می زاید. دستکم ۴۷ هزار زن بالغ سالانه در بریتانیا مورد تجاوز قرار می گیرند، آن هم اکثراً در خانۀ خودشان و از سوی مردی که می شناسند.
خشونت جنسی را جامعهای تغذیه می کند که در آن تمامی زنان به طور روزمره شیء جنسی معرفی می شوند، جامعهای که به طور نظام یافته زنان را تحقیر می کند و مورد ستم قرار می دهد.
شرم آور است که تعداد کلوبهای مجاز لَپ دَنس از تعداد «مراکز بحران تجاوز» بالاتر است.
مردانی که به زنان تجاوز می کنند یک اقلیت هستند. زنان بسیاری که از بیرحمی و خشونت یک مرد آسیب می بینند، بعدها در آینده به برقراری روابط عاشقانه ادامه خواهند داد.
در بین کسانی که قربانی تعرض جنسی شده اند هستند بسیاری که فکر می کنند تنها راه حل اینست که یک به یک افراد متجاوز با غل و زنجیر بسته شوند.
در حالی که متجاوزین باید از درمان و مشاوره برخوردار شوند تا بتوانند به زندگی نرمال برگردند و از تکرار رفتارشان جلوگیری شود. اما برای ریشه کن ساختن تمامی اَشکال خشونت جنسی، ما باید با هم برای خلق جامعهای بسیار متفاوت مبارزه کنیم.
مادام که ما در جامعهای طبقاتی به سر می بریم که فشارها و بار مالی پرورش کودکان را به گردن خانوادههای منفرد می اندازد، زنان همچنان مطیع و فرمانبردار باقی خواهند ماند.
ایدئولوژیای که زن را خانه دار و همسر و مادر می بیند (و نه انسانی با قابلیتها و شایستگیهای خودش) ادامه خواهد یافت، چرا که کار بیمزد زنانی که خانواده را می گردانند توجیه می کند.
جامعۀ سرمایه داری یک جامعۀ طبقاتی است. جایی که طبقۀ حاکم از جاودانه سازی شکافهای جنسی و بقای این ستم نفع می برد.
در پژوهشی دربارۀ رویکردهای جامعه نسبت به قربانیان تجاوز، شمار زنانی که قربانیان تجاوز را به خاطر مستی یا پوشش بدن نما مقصر می دانستند با شمار مردان برابری می کرد.
ایدئولوژیای که می گذارد ارزش یک زن به یک شیء جنسی تقلیل پیدا کند، زنان این کشور را هم تشویق خواهد کرد تا سالانه ۱ میلیارد پوند بابت جراحی پلاستیک خرج کنند.
ما به عنوان مردان و زنان منفرد می توانیم به تبعیض جنسیتی در جامعۀ مان دست رد بزنیم و چنین هم می کنیم. اما به عنوان فرد نمی توانیم فشارهای فرهنگی و اجتماعی شکل دهندۀ رویکردها و روابط مان نسبت به هم را ملغا کنیم.
چنین چیزی مستلزم جنبشی برای تغییر است که در بسترش مردان و زنان طبقۀ کارگر برای به چالش کشیدن حاکمیت بتوانند بر هم اتکا کنند و در این فرایند بیاموزند که ارزشی برابر برای هم قائل باشند.
۲۷ مارس ۲۰۰۹