سوسیالیسم و سینما (بخش اول)
نسخۀ ویراستۀ متن سخنرانی دیوید والش پیرامون مبحث «سینما و سوسیالیسم»، به تاریخ ۲۵ اکتبر ۲۰۱۰، در «دانشگاه سالفورد» بریتانیا
عنوان این بحث دستکم دو معنی دارد یا به دو جهت تاریخی اشاره می کند. در وهلۀ نخست ما ادعا می کنیم که بهترین فعالیت فیلم سازی در گذشته- از جمله در استودیوهای امریکا- بدون حضور نیرومند عقاید سوسیالیستی و یک جنبش سوسیالیستی غیرقابل تصور می بود.
و دوم اینکه سینمای جهانی هرگز به طوری جدّی احیا نخواهد شد، مگر مجدداً چنین حضور و نفوذی و در واقع پیدایش یک گرایش انقلابی و سوسیالیستی آگاه در عرصۀ فیلم سازی و نقد وجود داشته باشد.
نکتۀ اول را می توان به طور تجربی در تاریخ سینماهای ملی و بیوگرافیهای فیلم سازان اثبات کرد. البته پیشنهاد نمی کنم که الآن به تفصیل وارد این بخش بشویم.
ژانویۀ ۲۰۰۷ مقدمتاً در نشست دانشکدۀ هنر دانشگاه یورک (تورنتو) شرکت کردم تا بحثی داشته باشم دربارۀ تاریخ مختصر فیلم سازی از منظر بیچون و چرایی تأثیر چپ بر به خصوص هالیوود.
می توان به مهاجرین اروپایی هالیوود در دورۀ پس از جنگ جهانی دوم اشاره کرد که برخیشان به لحاظ سیاسی چپ گرا بودند و برخی نه؛ اما در هر حال همگی محصول حیات فرهنگی برلین و وین و بوداپست و سایر شهرهای اروپا بودند، یعنی در جاهایی که جنبش کارگری و سوسیالیستی نقشی محوری ایفا کرد و تجربه و الگوی انقلاب روسیه (همراه با شکست انقلابهای آلمان و مجارستان) وزن فوق العادهای داشت. اشارۀ ما نه صرفاً به کارگردانان، که همین طور به بازیگران و فیلم برداران و آهنگ سازان و طراحان و غیره است. این کمک می کند که بافت و عمق فیلمهای استودیوییِ آن مقطع توضیح داده شود.
تا جایی که به تحولات خود امریکا برمی گردد، تأثیر کمرشکن رکود اقتصادی همراه با خطرات ظهور فاشیسم در اروپا، هنرمندان و روشنفکران را رادیکالیزه کرد. حزب کمونیست نفوذ قابل توجهی در صنعت فیلم به دست آورد. به عنوان مثال تا زمان جنگ جهانی دوم تقریباً ۲۵ تا ۳۰ درصد از نویسندگانِ اکثراً تحت استخدام استودیوها، عضو حزب کمونیست بودند. البته حزب کمونیست تا این مقطع یک سازمان سرتاسر استالینیست بود، منتها با این وجود وابستگی نویسندگان به این حزب نوعی شاخص از چرخش به چپ این قشر محسوب می شود.
پُل بوله و دِیو واگنر، نویسندگان کتاب «هالیوودِ رادیکال» می نویسند که به اعتقاد سازمان اف بیآی بازیگرانی مثل «لوسیل بال، کاترین هپبورن، اولیویا دی هاویلند، ریتا هِیوُرث، هامفری بوگارت، دَنی کِی، فردیک مارچ، بِت دِیویس، لُوید بریجز، جان گارفیلد، ان ریویر، لری پارکس، برخی از پردستمزدترین نویسندگان هالییود و از همین رو همسران مارچ و جین کِلی همراه با نامزدِ گرگوری پک، همگی یا عضو حزب بودند یا نزدیک به آن». افراد بسیار دیگری هم بودند. ادوارد جی رابینسون از طریق ارتباط خود با دیه گو ریوِرا توانسته بود تروتسکی را در مکزیک ملاقات کند.
کارگردانهای عضو یا نزدیک به حزب کمونیست عبارت بودند از: آبراهام پولانسکی، نیکولاس رِی، جوزف لوزی، الیا کازان، رابرت راسن، جولز دسین، جان بری، مارتین ریت، ادوارد دمیتریک و سایرین. سه تن از بزرگترین چهرههای سینمای امریکا- چاپلین، جان فورد و اورسن ولز- همگی به نحوی از انحا متعلق به طیف چپ بودند. جان هیوستن هم نفر دیگر بود…
تصفیههای ضدّ کمونیستی، پیامدهای ویرانگری بر هالیوود و به طور کلی حیات فرهنگی امریکا داشت. پیامدهایی که همچنان امروز هم با آن زندگی می کنیم. همان طور که بارها اشاره کرده ایم، با تلاش مشترک و جمعی راست افراطی و نیروهای دولت و لیبرالیسم امریکا، تفکر چپ اساساً به امری مجرمانه و غیرقانونی مبدل شده بود. معاملۀ لیبرالیسم با این اهریمن ضدّ کمونیستی در دورۀ پساجنگ، به معنی مرگ نیرویی بود که در هر حال با پیشرفت و ترقی اجتماعی یکسان قلمداد می شد.
در سخنرانی سال ۲۰۰۷ در تورنتو اظهار داشتم که دو دهۀ گذشته، ضعیفترین دورۀ تاریخ فیلم بوده است. نه به این دلیل که بارقههای نبوغ و خلاقیت بشر خاموش شده، بلکه بنا به دلایلی که مهمتر از همه با مسائل و مشکلات توسعۀ اجتماعی پیوند تنگاتنگی دارند. این مشکلات تأثیر ویژهای در حوزۀ سیاست و هنر داشته اند، به خصوص فیلم و درام و ادبیات، یعنی حوزهای که درک قوانین تاریخی و فرایندهای اجتماعی سهم عدیدهای ایفا می کند.
فروپاشی اتحاد شوروی و تبلیغات دربارۀ پایان سوسیالیسم و انحطاط یا سقوط سازمانهای سنتی کارگری تأثیر شگرفی بر روشنفکران و هنرمندان دهۀ ۱۹۹۰ و بعدِ آن داشته است. بخش قابل توجهی از«چپِ» طبقۀ متوسطِ رو به بالا به راست درغلتید، به معضلات اجتماعی پشت کرد، بنیۀ مالیاش را ساخت و در حوزۀ فیلم نیز بر فعالیتهای کم مایه و مبتذل خود متمرکز شد.
ما ادعا می کنیم هر هنر جدّی، عنصری از اعتراض بر ضد وضعیت زندگی دارد (حال چه مستقیم و چه غیرمستقیم) و هر انتقاد جدی به حیات اجتماعی به سمت مارکسیسم تمایل پیدا می کند- و نه پُست مدرنیسم یا «مارکسیسم غربی»، بلکه مارکسیسم حقیقی و متکی بر طبقۀ کارگر. افول نفوذ مارکسیسم که اساساً نتیجۀ استالینیسم و جنایاتش و مرگ نهایی اتحاد جماهیر شوروی و بمباران تبلیغات ضدّ کمونیستی بود، به نفع افول تفکر و فعالیت انتقادی و عقبگرد فرهنگی موقت خدمت کرد. تصادفی نیست که سقوط آزاد فیلم سازی، به عنوان یکی از گویاترین اشکال هنر در حوزۀ اجتماعی، مصادف است با فرود مبارزۀ اجتماعی. به خصوص در ایالات متحده که طی سالهای اخیر اعتصاب به پایینترین سطوح بیسابقه در عصر کنونی رسیده است. اعتصابات عمدۀ امریکا، بنا به تعریف آماری شان، تقریباً به صفر رسیده اند.
اکنون در سال ۲۰۱۰ هستیم. وضعیت ما با مقلدین سطحی و ایدئولوگهای راست ناخوایی دارد. در عوض روشن شد که تاریخ در سال ۱۹۹۱ پایان نگرفته. بلکه به خصوص از سپتامبر ۲۰۰۸ سرزنده شده است. در این سال نظام مالی جهانی تا آستانۀ سقوط رفت و به لحاظ اقتصادی چنان سختیها و مشقاتی را موجب شده است که از زمان «رکود بزرگ» سابقه ندارد.
در امریکا ۲۵ میلیون نفر بیکارند یا ناخواسته مشغول به کارهای پاره وقت. بیش از ۱ میلیون فرد یا خانواده امسال خانههایشان را از دست می دهند. رشد فقر شگفت آور بوده است. در ایالت میشیگان که زمانی قلب صنعت خودرو بود، درآمد خانوار ظرف یک دهۀ گذشته ۲۱ درصد تنزل یافته است. رقم حیرت آوری است، به خصوص اگر در نظر داشته باشید که ثروثمندان به مراتب ثروتمندتر از قبل شده اند. ما امروز در قیاس با سال ۲۰۰۶ با میلیاردرهای بیش تری رو به رو هستیم.
تخمینها صورت گرفته رقم واقعی فقرای امریکا را، یعنی افرادی که از پس دخل و خرج خود برنمی آیند، ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر برآورد می کند. مردم نسبت به بانکها و وال استریت و سیاستمداران عمیقاً کینه دارند. برای بانکداران از واژهای شدیدالحن تر از این نمی شود استفاده کرد.
پدیدۀ باراک اوباما هم نشان داد که سرابی سیاسی بیش نبوده است، یک شیادی تمام عیار. نخبگان حاکم امریکا با اوباما دست به یک تغییر تاکتیکی زدند. جزء به جزء سیاستهای اوباما- از طرح نجات مالی بانکها گرفته تا پیشبرد جنگهای خاورمیانه و افغانستان و بیاعتنایی خونسردانه به رشد فقر و بیکاری- همان قدر گندیده و ارتجاعی هستند که سیاستهای اسلاف او. به همین خاطر است که احتمالاً دمکراتها بازندۀ انتخابات بعدی ۲ نوامبر خواهند بود. نه به این خاطر که جامعۀ امریکا با نوعی چرخش به راست رو به رو است (کاملاً برعکس)، بلکه به این دلیل که دو حزب بزرگ سرمایه وجود دارد و در نظام سیاسی موجود، اعتراض به حزب حاکم یا به شکل خانه نشینی نمود پیدا می کند یا ریختن رأی به صندوق یک خوک دیگر. هر دوی اینها محتملاً در این مورد رخ می دهند.
تریلیونها دلار در سطح جهان برای نجات مالی بانکها خرج شدند و اکنون بهای آن باید به ضرب ریاضت اقتصادی و کاستن وحشیانه از هزینههای اجتماعی از جیب مردم زده شود. این پدیدهای بین المللی است. نخستین مرحلۀ واکنش طبقۀ کارگر، اعتراض فراگیر در یونان و اسپانیا و اکنون فرانسه بوده است. در این کشور {بریتانیا} هم بروز واکنشی مشابه، در مقیاس وسیع، به طرحهای پیشنهادی حکومت ائتلافی محافظه کاران و لیبرال دمکراتها برای کاهش بیسابقۀ هزینۀهای اجتماعی اجتناب ناپذیر است. چه بسا سردرگمیهای بسیاری وجود داشته باشند (چون طبقۀ کارگرِ اینجا تا گردن زیر بار اتحادیهها و رهبرانی فرو است که با وجود حمایتهای توخالی گاه و بیگاه از معترضین، با احزاب اصلی توافق دارند که سرمایه داری بریتانیا باید رقابتی تر شود و نظام بانکداری هم باید با محو نیم قرن یا بیش تر دستاوردهای طبقۀ کارگر ثبات بگیرد)، اما این تمهیدات دست آخر سرآغاز یک طغیان اجتماعی خواهند بود.
بنابراین وقتی می خواهیم دربارۀ هر یک از سؤالاتِ مرتبط به موضوع مان صحبت کنیم، از قبل این حقایق را در ذهن داریم. ما در یک فضای تهی شناور نیستیم، بلکه در مجموعۀ معینی از شرایط، در آستانۀ طغیانهای اجتماعی در مقیاس جهانی است که کار و فکر می کنیم. آیا این تأثیری بر فیلمساز و فیلم سازی دارد؟ به گمان من بله. به اعتقاد ما اگر روشنفکران و هنرمندان می خواهند که آثارشان به کُنهِ همه چیز فروبرود و تأثیرگذاری نیرومندی داشته باشد (حال هر چه قدر هم که این واقعیت را به زبان و ابزارهای زیبایی شناسیشان ترجمه کنند)، می بایست خصلت و ویژگی این عصر را نقطۀ عزیمت خود بگیرند: عصر تغییرات و شوکها و طغیانهای تند و تیز.
البته به گمانم جنبۀ دیگری هم وجود دارد: پیدایش جنبشهای تودهای علیه سرمایه داری، از جمله و شاید به خصوص در امریکا، بخش عمدهای از شکاکی و بدبینی جهانی را از میان خواهد بود. به این ترتیب فضای اجتماعیِ تماماً متفاوتی خلق خواهد شد، یک جوّ هنری متمایز از فضایی که خاصه در ۳۰ سال گذشته مستولی بوده است. البته چنین جنبشی همۀ مشکلات را حل نخواهد کرد، اما مشکلات را بسیار بیش تر قابل حل خواهد کرد؛ چیزهای بسیاری را در چشم انداز قرار خواهد داد. بسیاری چیزهایی که در این لحظه ناممکن یا خیالی به نظر می رسند- از نظر مخاطب برای آثار جدّی تر و ابزار تبلیغ و توزیع چنین آثاری و پیدایش دوبارۀ خودِ هنر جستجوگر و پرمایه- در آینده در مُشت ما خواهند بود. البته قرار نیست تصویر دلنشینی ترسیم کنیم. دورۀ مبارزۀ اجتماعی همراه خود چالشهای سترگی هم دارد، اما این چالشها جذابیتی به مراتب بیش از اکثر چالشهای تاکنونی خواهند داشت.
البته همان طور که گفتم امروز ترجیح می دهم بیش تر نه بر تاریخ سینما و تاریخ نفوذ چپ گرایان، که بر نیاز امروز ما به فیلم سازی انتقادی تر و از جمله تکوین یک جریان آگاه سوسیالیستی متمرکز بشوم.
به گمان من می توان گفت اینکه به نظر می رسد ضدیتِ بجا با نظم موجود در بین هنرمندان فیلم رایج و فراگیر شد، به خاطر شرایط خطیری است که اکثر جمعیت جهان در آن به سر می برد و همین طور مخاطرات اقتصادی و نظامی و اکولوژیکی که موجودیت و بقای سرمایه داری برای بشریت به بار آورده. با در نظر داشتن ناتوانی و شکست تاریخی سرمایه داری، غیرمنطقی به نظر نمی رسد اگر بگوییم که یکی از نیرومندترین و مردمیترین اشکال هنر، شکلی از هنر که تماماً با فراز و نشیبهای قرن بیستم درهم تنیده است، آنیست که خود را با ملاحظه و دلسوزی بیش تر به واقعیت زندگی انطباق دهد.
به همین ترتیب غیرمنطقی نخواهد بود اگر به آن اقشار و لایههای خودمحوری که چند دهۀ گذشته بر دنیای فیلم به طور اخص سلطه داشته اند بگوییم: شنیدن از شما کافیست! ترجیح می دهیم قدری بیش تر از دنیا ببینیم. ترجیح می دهیم چیزی غیر از تصاویر آبکی و نه چندان زاهدمآب شما ببینیم. گمان نکنم خواستۀ زیادی باشد.
البته زندگی پیچیده تر از این هاست. گذار به یک سینمای غنی تر فرایندی نیست که خود به خود و چون فی المثل «موعد تاریخیاش سررسیده» یا به خاطر بحث و جدل (هرچه قدر هم منطقی به نظر برسند) رخ بدهد. ما با فرایندهای به شدت پیچیدهای دست به گریبان هستیم: رابطۀ بین تخیل هنری و واقعیت اجتماعی؛ تأخیر اجتناب ناپذیر بین واقعیت اجتماعی و بازتابش در تفکر به طور اعم؛ مشکلات ویژهای که دهههای پیشین حیات سیاسی به وجود آورده اند؛ میراث کمونیسم ستیزی؛ نقش ایدئولوژیهای مختلفی که به ویژه در دانشگاهها و میان روشنفکران دست بالا دارند و به عنوان «مارکسیسم» خودنمایی می کنند. گذشته از اینها مسألۀ نه چندان غیرمهم مالکیت مُشتی از شرکتها و مجتمعهای غول پیکر بر رسانه و صنعت فیلم به خصوص در امریکا باقی است. اما باید تلاش کرد. باید برایش مبارزه کرد.
در حال حاضر ما امریکاییها تمایل داریم که زیر بار فیلمهای پرفروشِ بازاری و احمقانهای که زود فراموش می شوند فرو برویم: کوئنتین تارانتینو و مقلدینش (وعناصر پورنوسادیستی کارهایشان) که کمک می کنند مردم به توحش و بیرحمی خو بگیرند؛ تلاشهای فیلم سازان «مستقلی» که خیلی دوام نیاورده اند یا خیلی نفهمیده اند؛ رئالیسم منفعل و «کم مایه»؛ یا شخصیت پردازیهای ضعیفی که در ذهن نمی نشینند. نویسندگی برای مجموعههای تلویزیونی غالباً در حال حاضر جذاب تر است. سریالهای تلویزیونی مثل The Wire یا Mad Men یا Hung و غیره با وجود همۀ تقلیدهایشان بیش از اکثر فیلمها به زندگی شباهت دارند.
واضح است که در حال حاضر افراد جدی و صادقی فعال هستند. شرکت در جشنوارۀ فیلم تورنتو عموماً یک تجربۀ روحیه بخش است. این کاریست که من ۱۷ است از طرف «وب سایت جهانی سوسیالیسم» انجام می دهم.
ما همیشه- یا تقریباً همیشه- با فیلمها و فیلمسازان جدّی مواجه می شویم. با در نظر داشتن فضای ایدئولوژیک عموماً مسموم، بارها از دیدن تعداد قابل توجه افرادی که از مغرشان استفاده می کنند و حسی برای مشکلات بشر دارند و نگذاشته اند که بیاعتنایی اجتماعی به کناری جارویشان کند، به وجود آمده ام. شمار این افراد قطعاً رشد خواهد کرد.
امسال شاهد تعدادی از آثار جالب از امریکا و بریتانیا و نروژ و اسپانیا و قرقیزستان و کرۀ جنوبی و ایران بودیم.
همان طور که نوشتیم:
«نویسندگان و کارگردانها و تهیه کنندگان و بازیگران جدی تری هستند که تأثیر چیزهای خاص را می بینند و لمس می کنند: بحران مالی جهانی، وضعیت وخیم زندگی دهها میلیون انسان، شکافهای عظیم اجتماعی که همه جا سر باز کرده اند، ریاکاری و منفور بودن قدرتمداران، جنگهای نواستعماری کنونی در خاورمیانه و آسیای میانه …
این پدیدهها و رابطۀ درهم تنیدهشان با هم، هنوز در سطحی کاملاً آگاهانه درک نشده اند هنوز بسیارانی به یک بدیل سیاسی و اجتماعی دست نیافته اند. اما تحول جهان ناگزیر خود را بروز می دهد. فهم حقیقت دنیا و نمایش آن در تصاویر، یافتن ابزارهای زیبایی شناسی برای کنار آمدن با زندگی، هنوز “دشوارترین کار درونی” برای فیلمسازی هستند».
ما با شماری از کارگردانها و نویسندگان صحبت کردیم. از جمله کِن لوچ و پال لاورتی (فیلم نامه نویس). با این گفتگو مسائل جالب بسیاری مطرج شد. به گمان من کن لوچ یک چهرۀ جدی و منزوی، اما کسی است که هنوز به اصول خود وفادار مانده.
کن لوچ یک چیز از جنبش تروتسکیستی آموخت: اعتماد به طبقۀ کارگر؛ درک اینکه استالینیسم نقطۀ مقابل سوسیالیسم است و این که تحول و دگرگونی سوسیالیستی جامعه برای جلوگیری از فاجعه ضرورت دارد. اما این همۀ مشکلات او را حل نکرد. او منزوی بوده است، بسیاری از «چپ»های نسل او وادادند. نسلهای جوان تر تا مدتی علاقۀ چندانی نشان نمی دادند. با این همه محدودیتهای هنری او بخشاً محصول این انزوا و این شرایط نامساعد هستند.
در عین حال نفوذ تروتسکیسم در بین روشنفکرانِ اینجا- که خود میراث تلاشهای گِری هیلی و اتحادیۀ کارگران سوسیالیست در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و اوایل دهۀ ۱۹۷۰ است- به این معنی بود که وقتی فروپاشی اتحاد شوروی و استالینیسم در سالهای ۱۹۸۹-۹۱ فرارسید، این گروه از روشنفکران از هم نپاشیدند. چرا که آنها آموخته بودند استالینیسم دشمن سوسیالیسم است. یکی از دلایل اینکه می بینید چهرههای عموماً چپ گرایی اینجا هنوز به کار ادامه می دهند، همین است. درحالیکه جاهای دیگر اروپا ما تقریباً شاهد سقوط واقعی چنین فیلم سازیای بوده ایم.
ادامه دارد