سی سال پس از تهاجم شوروی به افغانستان

زمان تقریبی مطالعه متن ۵ دقیقه
بهمن ماه امسال، یادآور پایان قریب به یک دهه اشغال و حضور نظامی رژیم استالینیست شوروی در افغانستان از دی ماه سال ۵۷ تا عقب نشینی کامل نیروها به فرمان گورباچف در بهمن ماه ۶۷ است. به این مناسبت، مطلب زیر بازانتشار می یابد. در مطالب بعدی به تفصیل بیشتری به علل این تهاجم و فرجام آن پرداخته می شود.

سی سال پس از تهاجم شوروی به افغانستان

الکس لانتیه / ۳۰ دسامبر ۲۰۰۹

برگردان: آرام نوبخت

در جریان پوشش رسانه‌ای تصمیم اخیر باراک اوباما به اعزام بیش تر سربازان امریکا به خاک افغانستان، یکی از نقاط عطف تاریخی به گونه‌ای مسکوت می ماند که کنجکاوی آدمی را برمی انگیزد: ۳۰مین سالگرد تهاجم اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان که در تاریخ ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ آغاز شد.

چرا که بررسی شرایط این رویداد، باعث تضعیف این ادعای اوباما می شود که «جنگ علیه تروریسم» انگیزه و محرّک سیاست امریکا در افغانستان است و در عوض پرده از اهداف امپریالیستی در پس سیاست امریکا برمی دارد.

در آن مقطع، جیمی کارتر با بهره برداری از مداخلۀ شوروی- با هدف سرکوبی ستیزه جویان مجاهد مخالف رژیم تحت الحمایۀ شوروی در افغانستان، یعنی رژیم حزب دمکراتیک خلق- سعی بر آن داشت که یک دهه تشنج زدایی را خنثی سازد و به تنش‌ها با اتحاد جماهیر شوروی دامن بزند. این تصمیم حساس، منجر به چنان نزاعی شد که نهایتاً به تباهی و نابودی جامعۀ افغانستان انجامید.

تنها چند سال بعد روشن شد که تهاجم شوروی، خود پاسخی بود به تصمیم عامدانۀ امریکا به استقرار یک جبهۀ نظامی جدید در برابر شوروی در خاک افغانستان. واشنگتن حتی پیش از تهاجم شوروی نیز به طور محرمانه مشغول یاری رساندن به نیروهای مجاهد بود تا از این رهگذر شوروی را تحریک به مداخله کند و در یک باتلاق خونین به دام بیندازد. هدف نهایی سیاست خارجی هیئت حاکمۀ امریکا از پیگیری این خط مشی سیاسی، نابودی اتحاد جماهیر شوروی و گسترش قدرت خود در این منطقۀ نفت خیر و حائز اهمیت استراتژیک در آسیای میانه بود.

رابرت گیتز، وزیر دفاع امریکا، در کتاب خاطرات خود با عنوان «از سایه ها» (۱۹۹۶)، اشاره‌ای دارد به بررسی‌ها و طرح ریزی‌های امریکا در زمستان و بهار سال ۱۹۷۹. او نشست ۳۰ مارس ۱۹۷۹ را این گونه توصیف می کند: «دیوید نیوسِم، وزیر خارجه در امور سیاسی گفت سیاست امریکا است که باید به پاکستانی‌ها و سعودی‌ها و دیگران عزم ما را برای توقف گسترش نفوذ شوروی در جهان سوم نشان بدهد…. والت اسلوکام ، وزیر دفاع، پرسید که آیا ارزش دارد شورش افغانستان را زنده نگه داریم و “شوروی را به یک باتلاق از نوع ویتنام بکشانیم؟”»

۳ ژوئیۀ ۱۹۷۹، پرزیدنت کارتر مجوز تأمین مالی و تبلیغ مجاهدین را به سی آی‌ای داد. ظاهراً سی آی‌ای نخستین محمولۀ کشتی خود را تابستان همان سال به دست مجاهدین رساند.

استالینیست‌های کرملین با محاسبات صرفاً نظامی و ناسیونالیستی خود مستقیماً به دامی افتادند که واشنگتن برایشان پهن کرده بود. رهبری شوروی بر این تصور بود که حفیظ الله امین (رئیس جمهور افغانستان از جناح «خلق» حزب دمکراتیک خلق افغانستان) مشغول مذاکره برای دست یافتن به توافقی جداگانه با واشنگتن برای تعلیق کمک‌های امریکا به مجاهدین است. مسکو می ترسید که وجود یک رژیم حامی امریکا در کابل، دست امریکا را برای ارسال موشک‌های پرشینگ به افغانستان باز بگذارد و همین موشک‌ها علیه اتحاد جماهیر شوروی هدف گرفته شوند.

به علاوه مسکو می ترسید که امریکا از اُزبک‌ها و تاجیک‌ها به نفع تبلیغات ملی و جدایی طلبی علیه بخش آسیای مرکزی شوروی استفاده کند. مشاور امنیت ملی حکومت کارتر، برژینسکی (که اکنون یکی از مشاورین اصلی باراک اوباما است) علناً از تجزیۀ قومی اتحاد جماهیر شوروی حمایت کرد.

با تهاجم نیروهای شوروی، امین به دست افسران کا گ ب ترور شد. مسکو به جای او ببرک کارمل (رهبر جناح محافظه کار «پرچم» در حزب دمکراتیک خلق) را به عنوان رئیس جمهور منصوب کرد. این علامتی بود به طبقات حاکم مبنی بر اینکه حکومت حزب دمکراتیک خلق، برنامۀ بازتوزیع جزئی زمین و سایر اصلاحات خود را کنار خواهد گذاشت. استراتژی کرملین این بود که از یک سو با سران طوایف افغانستان توافق کند و در عین حال با بمباران‌های گسترده مقاومت در برابر حزب دمکراتیک خلق را درهم بشکند.

سیاست واشنگتن در قبال جنگ افغانستان‌شوروی، با ریاکاری بی‌نظری همراه بود. موجی از اعتراضات نمایشی و ساختگی به تهاجمی که خودِ امریکا به شکل گیری‌اش کمک کرده بود، به راه افتاد؛ از جمله تحریم المپیک ۱۹۸۰ مسکو. در همان حال که امریکا میلیاردها دلار تسلیحات به سوی مجاهدین سرازیر کرد، در سطح علنی منکر هرگونه کمک به ستیزه جویان می شد.

واشنگتن نیروهای نیابتی خود را در افغانستان «مبارزین آزادی» خطاب می کرد، اما در واقعیت مجاهدین و حامیان بین المللی‌اش مرتجعینی بیش نبودند. امریکا با کمک رژیم‌های اسلامی راست گرایی نظیر عربستان سعودی و پاکستان جنگ سالاران بنیادگرای اسلامی را تقویت کرد. زمانی که جناح‌های رقیب مجاهدین مشغول حذف یک دیگر و تقویت خود با فروش هنگفت تریاک بودند، واشنگتن خود را به ندیدن می زد.

وقتی مجاهدین ناتوانی خود را از سازماندهی حملات به کابل و مسیرهای استراتژیک به اثبات رساندند، سی آی‌ای اقدام به جذب و تسلیح و تعلیم اسلامگرایان در سطح جهانی برای راه اندازی حملات تروریستی و بمب گذاری‌های انتحاری کرد. اسامه بن لادن، میلیاردر جوان سعودی، سرپرست این شبکه‌های جهانی جذب نیرو بود و از همین جا بود که هستۀ اولیۀ القاعده شکل گرفت.

این شبکه‌ها نیروی خود را از میان اخوان مسلمین به عنوانی یک شاخۀ متأثر از اسلام افراطی سعودی و همین طور تمامی نیروهای جهان اسلام که تاریخاً علیه سنت‌های سوسیالیستی ریشه دار کارگران و روشنفکران خاورمیانه و از جمله افغانستان بسیج شده بودند، گرد آوردند.

افزایش تلفات و نارضایتی عمومی در اتحاد جماهیر شوروی، مسکو را وادار به عقب نشینی نیروهایش در سال ۱۹۸۹ کرد. به دنبال این، فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ و سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق در سال ۱۹۹۲ از راه رسید. مقامات حزب دمکراتیک خلق به خدمت جنگ سالاران مجاهد رقیب در آمدند. افغانستان به جنگ داخلی درغلتید.

معماران سیاست امریکا در افغانستان نسبت به پیامدهای سیاست‌های خود بی‌اعتنا و خونسرد بوده اند. وقتی سال ۱۹۹۸ از برژینسکی سؤال شد که آیا دربارۀ تراژدی افغانستان احساس ندامت می کند یا خیر، بی‌پرده پاسخ داد: «برای تاریخ جهان کدام یک مهم تر است: طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ یک مشت مسلمان رمیده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»

جهان هنوز با پیامدهای فوران مداخلات امپریالیستی امریکا در آسیای میانه رو به رو است. رقابت قدرت‌های بزرگ با شروع جنگ داخلی افغانستان برای تسلط بر کشوری که به لحاظ استراتژیک در مرکز قلمرو اوراسیا جای گرفته، نخست شاهد تلاش امریکا و پاکستان و عربستان سعودی برای یکپارچه ساختن افغانستان تحت حاکمیت بنیادگرای طالبان در اواسط دهۀ ۱۹۹۰ بود. این رقابت در سال ۲۰۰۱ با تهاجم امریکا و اشغال افغانستان، زیر پوشش جعلی «مبارزه علیه تروریسم» و بر ضدّ همان نیروهایی که واشنگتن در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ حمایت کرده بود، به اوج رسید.

واشنگتن در همان حال که در جستجوی استفاده از موقعیت خود در افغانستان برای تقویت هژمونی‌اش بر قارۀ بی‌ثبات آسیا است، با پیامدهای سیاسی زهراگین سیاست‌های خود در سال ۱۹۷۹ رو به رو است: جنگ سالاران و تجّار افغان مواد مخدر، شبکه‌های تروریستی جهانی، جمهوری‌های شوروی سابق که با فروپاشی شوروی نابود شدند و فقر عمومی منطقه.

فجایع کنونی، از جنایات گذشته سرچشمه می گیرند. برای ارزیابی تبعات گسترش دخالت کنونی امریکا برای منطقه و کلّ جهان، می بایست تاریخ نخستین رخنۀ مهم امپریالیسم امریکا را به آسیای مرکزی درک کرد.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 + 4 =