حزب در حوزۀ هنر و فلسفه
پاسخی به رفقای امریکا، مارتین گیلی و هری راس و م. موریس
لئون تروتسکی / ژوئن ۱۹۳۳
برگردان: آرام نوبخت
رفقای گرامی،
در نامه تان به مسائل مهمی اشاره شده است که البته به گمان من نمی تواند پاسخ هایی عمومی و قطعی مناسب همۀ احوال داشته باشد. نقطۀ عزیمت ما به عنوان یک سازمان، نه فقط برداشتهای سیاسی معین، که روشهای علمی و فلسفی معین است. ما خود را متکی بر ماتریالیسم دیالکتیک می کنیم و از این جاست که به نتایجی نه فقط پیرامون سیاست و علم، که همین طور هنر دست می یابیم. با این حال هنوز تفاوت بسیاری است بین رویکرد ما نسبت به این نتایج. ما نمی توانیم بنا به ذات هنر به هیچ درجهای همان کنترل سفت و سختی را بر هنر داشته باشیم که بر سیاست داریم. حزب موظف است که آزادی بسیار مبسوطی به حوزۀ هنر ببخشد و تنها آن هنری را که علیه وظایف انقلابی پرولتاریا هدف گرفته شده است بیرحمانه تار و مار کند. از سوی دیگر حزب نمی تواند مسئولیت مستقیم و بلاواسطهای را در قبال اظهارات اعضای متعدد خود در حوزۀ هنر مفروض بگیرد، حتی زمانی که تریبون خود را در اختیار آنان می گذارد. حفظ این دو اصل- یعنی صیانت از آزادی ضروری برای خلاقیت فردی و همین طور عدم انتقال مسئولیت همۀ راه هایی که این آزادی می رود به حزب- به خصوص در مواردی الزامی است که مسأله نه بر سر تئوریسینهای حوزۀ هنر، بلکه خودِ هنرمندان است: نقاشان، اهالی قلم و غیره. به علاوه حزب باید بتواند به روشنی مرزی را که در آن تعمیم در حوزۀ هنر مستقیماً به حوزۀ سیاست درمی غلتد، به روشنی متمایز کند. تا جایی که به عرصۀ هنرمندان مربوط می شود، حزب در اینجا بیآنکه اصولاً امتیازی بدهد می بایست خود را به اصلاحِ راسخ اما تاکتیکیِ نتایج سیاسی نادرستِ ناشی از دیدگاههای هنری آنان محدود کند. مارکس این ایده را با مزاح دربارۀ فرایلیگرات چنین توصیف کرد: «شاعران، آدمهای اجق وجقی هستند». لنین در قبال باگدانوفِ تئوریسین و سیاستمدار حرفهای و گورکیِ هنرمند معیارهای متفاوتی به کار برد، علیرغم اینکه در مقطعی معین باگدانوف و گورکی از نزدیک در سیاست درگیر بودند. از منظر لنین خدماتی که گورکی به یُمن فعالیت هنری و محبوبیتاش می توانست به هدف انقلاب برساند، به مراتب بیش از صدمات مواضع و اقدامات نادرست او بود که حزب می توانست همیشه به موقع و ماهرانه اصلاح کند.
اگر از این منظر بنگریم، فعالیت فلسفی بین هنر و سیاست جای می گیرد، هرچند به سیاست نزدیک تر است تا به هنر. در حوزۀ فلسفه نیز حزب یک موضع متمایز و رزمنده دارد که -دستکم تا همان اندازه- در حوزۀ هنر مصداق پیدا نمی کند. اعتراضاتی از این دست که حزب با «تقدیس» و «جزمی کردن» ماتریالیسم دیالکتیک مانع تکامل آزاد تفکر فلسفی و علمی می شود، شایستۀ توجه جدی نیست. هیچ کارخانهای نمی تواند بدون یک آموزۀ فنی معین کار کند. هیچ بیمارستانی قادر به درمان بیمار نیست اگر پزشکانش از آموزههای آسیب شناسی بیبهره باشند. حماقت محض خواهد بود که بگذاریم فردی از روی تفنّن دلبخواهانه در کارخانه یا بیمارستان کار کند، آن هم با این بهانه که چنین افرادی خود را «نوآور» می دانند. نوآوران نخست باید سزاواری خود را در بکارگیری فن آوری عملی و دارو اثبات کنند. حزب به طور اخص باید نسبت به آن دسته «نوآورانی» که انتقادهای بیات روز قبل را گرم می کنند و به خورد ما می دهند یا آنانی که هنور در مرحلۀ تحقق بدون نتایج قطعی هستند، هوشیار و گوش به زنگ باشد. و این کمتر از همه به این معناست که حزب در حوزۀ فلسفه چنان می تواند عمل کند که گویی همۀ مسائل از پیش برایش حل شده اند و هیچ انتظاری نباید از توسعۀ بیشتر تفکر علمی داشته باشد. یافتن خط سیاسی صحیح در این حوزه مسألۀ سادهای نیست. تنها با تجربه و رهبری انعطاف پذیر است که می توان بدان دست یافت. درست به آتش توپخانه می ماند که اصابت به هدف، اغلب بعد از چند شلیک به دور و بر سیبل صورت می گیرد.
نیاز نیست خاطر نشان کنیم که مسألۀ «چگونه دیدگاههای فلسفی یک فرد یا گروه معین خود را در حوزۀ سیاست سازمان منکسر می کنند» همیشه از اهمیتی فوق العاده برای تشریح کنترل صحیح حزبی برخوردار است. از همین روست که لنین سال ۱۹۱۷، در شرایطی که سرنگونی انقلابی بالاتر از همه نوع ملاحظات دیگر بود، با گورگی جنگید. از سوی دیگر این را باید بزرگترین شرم دانست که بروکراسی استالینیستی دارد باربوسِ رمان نویس را به چهرۀ سیاسی برجسته مبدل می کند، علیرغم اینکه مشخصاً در سیاست است که باربوس شانه به شانۀ رنه و واندرولد و مونه و پُل لوئی حرکت می کند.
بسیار متأسفم که پاسخی قانع کننده به مسائل عملی شما نداده ام. اما امید دارم آنچه گفته شد توضیح بدهد که چرا نمی توانستم چنین پاسخی بدهم که مستلزم شناخت مشخص از وضعیت و شرایط فردی است. به همین ترتیب چه بسا این ملاحظات مختصر لااقل تا حدی به شما برای تدوین یک سیاست صحیح در این حوزۀ پیچیده و مسئولانه یاری رساند.
با درودهای کمونیستی،
پرینکیپو، ۱۶ ژوئن ۱۹۳۳