نامه‌ای به تروتسکیست‌های امریکا

زمان تقریبی مطالعه متن ۸ دقیقه
لئون تروتسکی (مارس ۱۹۲۹)برگردان: آرام نوبخت

مقدمۀ سردبیران: نامۀ زیر از لئون تروتسکی، نخستین مکاتبۀ میان وی و جنبش تروتسکیستی امریکا بود. این نامه اندکی پس از اخراج او به ترکیه در سال ۱۹۲۹ به رشتۀ تحریر درآمد، زمانی که وی هنوز در بِی اوغلو، بخش خارجی قسطنطنیه، اقامت داشت. این نامه بیش از یازده سال پیش، قبل از قدرت گیری هیتلر، قبل از جنگ های داخلی اتریش و اسپانیا یا عروج جنبش کارگری نیرومند فرانسه نوشته شد و یک دهه پیش از آغاز دومین جنگ جهانی. برخی بخش های متن کهنه شده و با سیر رویدادها عقب رفته اند. کمینترن دیگر بیش از آن­که قابل اصلاح باشد منحط شده و انترناسیونال چهارم به یک ضرورت تاریخی در مبارزه برای رهایی کلیۀ ستم دیدگان مبدل شده است. این فرصت را یافته ایم که نامۀ مذکور را به خاطر جاذبۀ تاریخی و همین طور صحّت بسیاری از نکات آن و پیش بینی های تأیید شده دربارۀ تحولات امروزین ایالات متحدۀ امریکا، باز انتشار دهیم.

***

نامه ای به بلشویک-لنینیست ها

سردبیران میلیتانت

دوستان گرامی:

نشریۀ شما را با علاقۀ وافر دنبال می کنم و از روحیۀ مبارزه جویانه اش به وجد می آیم. تاریخِ منشأ اپوزیسیون امریکا خود بسیار منحصر به فرد و آموزنده است. پس از پنج سال مبارزه علیه اپوزیسیون روسیه، سفر اعضای کمیتۀ مرکزی حزب امریکایی (حزب کمونیست- ویراستار) و حتی دفتر سیاسی آن به کنگره ای در مسکو لازم بود تا برای نخستین بار پی ببرند که این به اصطلاح «تروتسکیسم» چیست. این واقعیت به تنهایی در حکم کیفرخواست کوبنده ای است علیه رژیم حاکمیت پلیسی حزب و تحریفات مسموم آن. «لاوستون» و «پِپِر» (۱) خالق این رژیم نبودند، اما افسران ستاد آن هستند. من لاوستون را متهم به یک تحریف ایدئولوژیک شنیع کردم (نگاه شود به کتابم با عنوان «اروپا و امریکا»). تحت یک رژیم نسبتاً نرمال، همین به تنهایی کفایت خواهد کرد که فردی را تا مدت های مدید، اگر نه تا ابد، به خاک بسپارد یا دست­کم وادار به اعتراف و ابراز ندامت کند. اما تحت رژیم کنونی، «لاوستون»ها برای تحکیم دوبارۀ جایگاه خود تنها نیاز دارند که لجوجانه تحریفاتی را که افشا شده اند تکرار کنند. آن ها این کار را با بی شرمی تمام به تقلید از رؤسای خود انجام می دهند. روح «لاوستون»ها و «پپر»ها اساساً در تقابل با روح انقلاب پرولتری است. دیسیپلینی که ما برایش تلاش می کنیم- و ما البته برای یک دیسیپلین آهنین تلاش می کنیم- تنها بر پایۀ اعتقاداتی می تواند بنا شود که آگاهانه جزئی از گوشت و خون شده باشند.

فرصت ارتباط نزدیک با سایر عناصر حاکم حزب کمونیست امریکا را نداشته ام- به جز مطمئناً «فاستر». فاستر همیشه برای من باجَنَم تر و قابل اعتمادتر از لاوستون و پپر به نظر می رسید. در انتقادهای فاستر به رهبری رسمی حزب همیشه موارد درست و دقیق زیادی بود. اما تا جایی که او را می فهمم، فاستر یک تجربه گرا است. او نمی خواهد یا نمی تواند که تفکر خود را تا به آخر پیش ببرد و بر مبنای انتقادهای خود به حکم کلی ضروری برسد. به همین دلیل هرگز برایم روشن نبوده که انتقاد فاستر او را به کدام سو هُل می دهد: به سمت چپ یا راستِ سانتریسم رسمی. باید به یاد آوریم که در کنار اپوزیسیون مارکسیستی یک اپوزیسیون فرصت طلب نیز وجود دارد (براندلر، تالهایمر، سووَرین و سایرین). همین تجربه گرایی است که ظاهراً کلّ شکل فعالیت فاستر را به او تلقین می کند: یعنی مبارزه علیه شیطان کوچک با حمایت ابلیس. فاستر سعی می کند خودش را با درآوردن به رنگ دفاع از استالینینسم پنهان کند تا از این مسیرِ قاچاقی به سمت رهبری حزب امریکایی حرکت کند. در سیاست انقلابی بازی قایم موشک هرگز تاکنون نتایج جدّی به بار نیاورده است. بدون یک موضع کلی اصولی بر سر مسائل انقلاب جهانی و پیش از هر چیز مسألۀ سوسیالیسم در یک کشور، شما نمی توانید پیروزی های انقلابی جدی و دائمی داشته باشید. بلکه فقط می توانید پیروزی های بروکراتیک داشته باشید، نظیر آن­چه استالین دارد. اما بهای این موفقیت های مقطعی با شکست پرولتاریا پرداخت می شود و فروپاشی کمینترن. گمان نمی کنم فاستر حتی به آن اهداف درجه دومی هم که دنبال می کند دست یابد، چرا که «لاوستون»ها و «پپر»ها برای پیشبرد یک سیاست سانتریسم بروکراتیک به مراتب مطلوب تر هستند، چون شخصیتی واقعی ندارند و بیست و چهار ساعته آماده اند که به هرگونه زیگ زاگی بسته به ضرورت های اداری خدمۀ استالین دست بزنند (۲).

کاری که اپوزیسیون امریکا باید انجام دهد از اهمیتی تاریخی و بین المللی برخوردار است. چرا که در تحلیل نهایی تاریخی، تمامی مشکلات سیارۀ ما در خاک امریکا حل خواهد شد. شواهد زیادی به نفع این برداشت وجود دارد که از منظر نظم انقلابی، اروپا و شرق جلوتر از ایالات متحده می ایستند. اما سیر رویدادها می تواند به شکلی باشد که این نظم به نفع پرولتاریای ایالات متحده شکسته شود. به علاوه حتی اگر فرض کنید امریکایی که کل دنیا را می لرزاند آخر از همه به لرزه خواهد افتاد، این خطر باقی است که شرایط انقلابی در امریکا پیشتازِ پرولتاریای امریکا را غافلگیر کند، همان طور که در آلمانِ ۱۹۲۳، انگلستانِ ۱۹۲۶ و چینِ ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۷ چنین شد. ما حتی یک دقیقه هم نباید این واقعیت را از یاد ببریم که قدرت سرمایه داری امریکا بیش از پیش بر بنیان یک اقتصاد جهانی با تضادها و بحران هایش استوار است، هم از حیث نظامی و هم انقلابی. این بدان معنی است که یک بحران اجتماعی در ایالات متحده شاید خیلی سریع تر از آن چه بسیاری فکر می کنند فرابرسد و از ابتدا تحولی پرتب و تاب داشته باشد. از این رو چنین نتیجه می شود که آمادگی ضرورت دارد.

تا جایی که می توانم قضاوت کنم، حزب کمونیست رسمی شما خصوصیات اندکی از حزب سوسیالیست قدیم به ارث نبرد. این موضوع زمانی برایم روشن شد که پپر توانست حزب کمونیست امریکا را با مانور مفتضحانه ای به حزب «لافولت» بکشاند. این سیاست مبتذل فرصت طلبی پارلمانی در پس این قبیل وراجی های «انقلابی» پنهان شده که انقلاب اجتماعی در ایالات متحده را نه پرولتاریا، که کشاورزان تباه شده انجام خواهند داد. وقتی پپر تئوری اش را هنگام بازگشت از امریکا به من توضیح داد، تصورم بر این بود که باید با یک مورد عجیب و غریب انحراف فردی برخورد کنم. تنها با اندکی تلاش فهمدیم که {این تئوری} کاملاً نظام مند است و حزب کمونیست امریکا به این نظام کشیده شده. سپس برایم روشن شد که این حزب کوچک نمی تواند بدون بحران های درونی عمیقی که آن را در برابر پپریسم و سایر بیماری های مضر واکسینه خواهد کرد، تحول پیدا کند. نمی توانم این ها را بیماری دورۀ کودکی بنامم. برعکس این ها بیماری های دورۀ سالخوردگی هستند، بیماری های اختگی بروکراتیک و نازایی انقلابی.

به همین دلیل است که گمان می کنم حزب کمونیست بسیاری از کیفیات حزب سوسیالیست را با خود حمل می کند، که با وجود جوانی اش، مرا با ویژگی های کهن سالگی خود حیرت زده کرد. برای اکثر آن سوسیالیست ها- لایه های حاکم مدّ نظرم است- سوسیالیسم یک مسألۀ فرعی است، یک دغدغۀ دست دوم برای پُر کردن اوقات فراغت. این حضرات شش روز هفته را مصروف مشغولیات روشنفکرانه یا کسب و کار می کنند و با توفیق به مال و اموال شان می افزایند و روز هفتم خودشان را با مشغولیت به آرامش روحی و روان راضی می کنند. در کتاب خاطراتم («زندگی من»- ویراستار) این نوع «بابیت»های* سوسیالیست مآب را ترسیم کرده ام. مشخصاً کم نیست تعداد این حضراتی که توانسته اند با لباس مبدل خود را کمونیست جا بزنند. اینان نه مخالفین روشنفکر، که دشمنان طبقاتی هستند. اپوزیسیون مسیر خود را نه با «بابیت»های خرده بورژوا، بلکه با «جیمی هیگینز»های پرولتری باید پیش ببرد که برایشان کمونیسم، وقتی جسم و جان شان را تسخیر کرد، به محتوای همۀ زندگی و فعالیت شان بدل می شود. در فعالیت انقلابی هیچ چیز نفرت انگیزتر و خطرناک تر از تفنّن گرایی خرده بورژوازیِ محافظه کار و خودخواه و خودشیفته و ناتوان از ایثار به اسم ایده های بزرگ، نیست. کارگران پیشرو باید این قاعدۀ ساده، اما تغییرناپذیر را سفت و سخت دنبال کنند: آن رهبران یا نامزدهای رهبری که در دوره های آرامش و روزمرگی ناتوان از فدا کردن وقت و نیرو و داشته هایشان در راه هدف کمونیسم هستند، بیش از هر کسی در دورۀ انقلاب به خائنین مستقیم تبدیل می شوند یا سر از اردوگاهِ کسانی درمی آورند که منتظر می نشینند تا ببینند پیروزی از آنِ کدام طرف است. اگر عناصری از این دست در رأس حزب قرار بگیرند، بدون تردید با فرارسیدن آزمون اصلی آن را نابود می کنند. آن بروکرات های بی کله ای که صرفاً خود را همان طور به کمینترن اجاره می دهند که به سردفتر اسناد رسمی و مطیعانه خودشان را به هر رئیس جدید وفق می دهند، وضع بهتری ندارند.

البته اپوزیسیون، یعنی اپوزیسیون بلشویک-لنینیست، شاید همسفرانی در کنار خود داشته باشد که هرچند تماماً خود را وقف انقلاب نمی کنند، اما خدماتی هم به هدف کمونیسم می رسانند. قطعاً استفاده نکردن از آنان خطا خواهد بود، چون می توانند سهم قابل توجهی به فعالیت ادا کنند. اما این همسفرها، حتی صادق ترین و متعهدترین شان، نباید تظاهر به رهبری کنند. رهبران باید در لحظه لحظۀ کار روزانۀ خود در پیوند با کسانی باشند که رهبری می کنند. کار آن ها باید در پیش چشم توده، فارغ از این که این توده در مقطعی معین چه قدر کوچک باشد، پیش برود. من یک پول سیاه هم برای آن رهبری ای ارزش قائل نیستم که با تلگراف مسکو یا هرجای دیگری فراخوانده می شود، بدون این که توده ها حتی توجهی به آن داشته باشند. چنین رهبری ای به معنی ورشکستگی تضمین شده از پیش است. ما باید مسیر خود را با پرولترهای جوانی پیش بگیریم که مشتاق دانستن و مبارزه کردن هستند و قادر به فداکاری. از چنین افرادی است که باید کادرهای حقیقی حزب پرولتاریا را جلب کنیم و تعلیم دهیم.

هر عضو سازمان اپوزیسیون باید موظف باشد که چندین کارگر جوانِ ۱۴-۱۵ ساله به بالا را زیر نظر و راهنمایی خود داشته باشد. ارتباط مستمر خود را با آن ها حفظ کند. به آن ها در امر خودآموزی کمک کند. مسائل مربوط به سوسیالیسم علمی را آموزش دهد. به طور نظام مند سیاست انقلابی پیشتاز پرولتاریا را به آن ها معرفی کند. یک عضو اپوزیسیون که خود به اندازۀ کافی آمادۀ چنین فعالیتی نیست باید پرولترهای جوانی را که جذب کرده به رفقای باتجربه تر و مجرب تر بسپارد. ما کسانی را نمی خواهیم که از فعالیت ناهموار هراس دارند. بلشویک خواندن یک انقلابی، تعهداتی به دنبال دارد. اولینِ این تعهدات، مبارزه برای جوانِ پرولتر، برای هموار کردن مسیر به سوی ستم دیده ترین و فراموش شده ترین لایه های آن است. آن ها نخستین کسانی هستند که زیر پرچم ما می آیند.

بروکرات های اتحادیه های کارگری، درست مثل بروکرات های کمونیسم جعلی، در فضای پیش داوری های اشراف منشانۀ لایه های فوقاتی کارگران زندگی می کنند. یک تراژدی خواهد بود اگر اعضای اپوزیسیون حتی کم ترین درجۀ آلودگی را به این خصوصیات پیدا کنند. ما می بایست نه فقط این پیش داوری ها را طرد و محکوم کنیم، بلکه آن را تا آخرین بقایا و آثارش از آگاهی خود بزداییم. ما باید راه دسترسی به محروم ترین و تاریک ترین لایه های پرولتاریا را بیابیم. شروع آن از سیاهان است که جامعۀ سرمایه داری به طبقۀ طردشدگان تبدیل کرده. آن ها باید در وجود ما برادران انقلابی خود را ببینند. این تماماً به انرژی و ازخودگذشتگی ما برای کار بستگی دارد.

از نامۀ رفیق کانِن چنین درک می کنم که مصر هستید شکلی سازمان یافته تر به اپوزسیون بدهید. من تنها از این خبر استقبال می کنم. این تماماً از همان خطی پیروی می کند که در بالا تشریح شد. در کاری که دارید انجام می دهید، وجود یک سازمان خوش ترکیب ضروری است. غیاب روابط تشکیلاتی روشن، از سردرگمی روشنفکرانه نشأت می گیرد یا بدان منجر می شود. قیل و قال بر سر یک حزب دوم و یک انترناسیونال چهارم صرفاً مضحک است و باید آخرین چیزی باشد که ما را متوقف می کند. ما هر درجه هم که ناامید باشیم انترناسیونال کمونیست را با بروکراسی استالینیستی، یعنی با سلسله مراتب «پپر»ها، یکسان نمی گیریم. بلکه از آن در برابر اشتباهات و تخطی های غول پیکر کنگره های پنجم و ششم و در برابر دم و دستگاه غاصب سانتریست هایی که یک پهلو دارند کلاً به سمت صفوف تِرمیدوری ها می روند، دفاع خواهیم کرد.

برای هر مارکسیستی روشن تر از روشن است که علی رغم منابع مادی هنگفت دم و دستگاه استالینیسم، جناح حاکم فعلی کمینترن به لحاظ سیاسی و نظری مُرده است. پرچم مارکس و لنین در دستان اپوزیسیون قرار دارد. تردیدی ندارم که شاخۀ امریکایی بلشویک ها، جایگاهی شایسته تحت لوای این پرچم به خود اختصاص خواهد داد.

با درودهای صمیمانه،

ل. تروتسکی

قسطنطنیه، مارس ۱۹۲۹

***

توضیح مترجم:

*«بابیت» قهرمان رمانی به همین نام از سینکلر لوئیس (۱۹۲۲) است که در آن فرهنگ و جامعه و رفتار جامعۀ امریکایی و پوچی زندگی طبقۀ متوسط امریکا و فشار آن برای راحت طلبی به سخره گرفته می شود.

توضیح ویراستار:

۱) لاوستون و پپر در آن مقطع در رهبری حزب کمونیست امریکا بودند و اخراج تروتسکیست ها را با آغاز کارزارهایی از خشونت علیه آنان هدایت کردند؛ اقداماتی که متعاقباً از سوی گروه لاوستون انکار شد.

۲) لاوستون و پپر که در جریان بحث های حزب کمونیست، متحد بوخارین بودند، پس از اطلاع از این که طی «کنگره ای پشت پرده» در جریان کنگرۀ ششم کمینترن تصمیم به خلاصی از شرّ بوخارین گرفته شده است، تلاش کردند مهره ها را تعویض کنند، اما دیگر برای اعلام وفاداری شان به استالین بیش از حد دیر بود. تداعی شدن آن ها با بوخارین آن ها را مظنون و رهبری شان را در ایالات متحده محکوم به فنا کرده بود.

https://www.marxists.org/archive/trotsky/1929/03/letter-american.htm

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

80 + = 88