به مناسبت ۲۳ اکتبر، شصتمین سالگرد انقلاب سیاسی مجارستان (بخش دوم و پایانی)

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه
کلر دویل / برگردان: آرام نوبخت / ویراستار: امید علی­زاده

عقب نشینی سربازان

دشمن تقریباً به طور کامل تار و مار شده بود. روز ۳۰ اکتبر، عقب نشینی سربازان روس رسماً اعلام شد. قدرت در دست طبقۀ کارگر بود، اما همان طور که در موقعیت های انقلابی معمول است، از دیدن این واقعیت ناتوان بودند. فرصت برای جاروب کردن سیاستمداران قدیم و نظام منفور حکومتی آن ها مدام می آمد و می رفت. زمام قدرت به دست سایر نیروهایی افتاد که یا مایل نبودند یا توانش را نداشتند که مبارزۀ قدرتمند کارگران را به نتیجۀ موفقیت آمیز و مطلوب هدایت کنند.

«ناگی» صرفاً داشت دروازه را برای بازگشت گماردۀ کرملین، «کادار»، باز نگه می داشت. «کادار» بعداً با دستورالعمل های سفیر مجارستان در کرملین، «یوری آندوپوف»، حکومتی جداگانه را در شرق مجارستان مستقر کرد.

وقتی اعتصاب عمومی هم­چون موج مد کلّ کشور را درنوردید، یک حزب کارگری مستقل مجهز به رهبری انقلابی می توانست شعار «تمام قدرت به دست شورای مرکزی کمیته های انقلابی» را مطرح و اقدام به بازداشت وزرای حکومت تحت الحمایۀ کرملین کند. می شد فراخوانی به برادران و خواهران شان در کشورهای همسایه داده شود تا همین کار را انجام دهند و برای حکومت های کارگری و دهقانی حقیقی مبارزه کنند. در بخش های مختلف مجارستان کارگران غریزتاً از به رسمیت شناختن رهبری «ناگی» امتناع می کردند. اما هیچ رهبر بدیلی که معتمد کارگران باشد به صحنه نیامد.

برنامۀ دمکراسی کارگری

از همان روزهای نخستین انقلاب، مطالبات جنبش یکسان با اصولی به نظر می رسیدند که لنین و تروتسکی برای تضمین دمکراسی کارگری حقیقی به عنوان نطقه های سوسیالیسم ترسیم کرده بودند. آن ها تأکید داشتند که رهبران جدید باید منتخب باشند؛ هیچ اعتمادی نباید به دولت قدیم داشت؛ مردم باید مسلح شوند؛ مدیریت و تصمیم گیری کارگری از طریق شوراهای منتخب باید در همه جا به کار گرفته شود؛ هیچ امتیاز ویژه ای در کار نیست؛ دستمزدها و حقوق مستمری و کمک هزینه های خانوار باید افزایش پیدا کنند؛ حقوق دمکراتیک اولیه مانند آزادی مطبوعات، آزادی دانشگاه ها، آزادی بیان، حق تجمع و شرکت احزاب در انتخابات تضمین شوند. آزادی از کلیۀ اشکال ستم ملی، به معنی عقب نشینی کامل و فوری سربازان روس بود.

هر کسی پشت این برنامه بود. اگر حزب و رهبرانی مانند بلشویک های روسیه در سال ۱۹۱۷ وجود می داشت، کارگران می توانستند قدرت را بگیرند. یک رهبری انقلابی می توانست سیر احتمالی رویدادها را ترسیم کند، استراتژی و تاکتیک های شکست دشمن را طرح ریزی کند و کمیته های انقلابی را به یک هیئت واحد برای استقرار حاکمیت حقیقی کارگران و دهقانانی مبدل سازد. این می توانست همان انقلاب سیاسی «کلاسیک» علیه استالینیسم باشد که تروتسکی در ذهن داشت. اما پس از دهه های طولانی دیکتاتوری و ستم ملی، چنین حزبی شکل نگرفته بود.

مبارزین شجاع انقلاب مجارستان جان خودشان را فدای برنامۀ ضدّ انقلاب فاشیستی نمی کردند! هیچ مفسّری، حتی از خاستگاه بورژوایی هم نمی توانست انکار کند که این جنبش از نظر اهداف سوسیالیستی، همگون و متفق القول بود.

مردان و زنان منفور پلیس مخفی، با خشم و غیظِ مردمی رو به رو شدند که به اسم شان دست به قتل و ضرب و شتم زده بودند. صدها تن از آنان کشته شدند. اما نظم انقلابی حکمفرما شد.

اما یک موقعیت انقلابی، بدون مداخلۀ به موقع یک حزب انقلابی می تواند به فاجعه ختم شود. به جای زاده شدن یک جامعۀ نو، یک تراژدی به دنبال می آید.

تهاجم دوم

در نخستین روزهای نوامبر ۱۹۵۶، بروکراسی کرملین، در تبانی با «کادار»، مشغول تدارک یک انتقام بسیار خونین بود. «ناگی» روز ۳ نوامبر به سفارت یوگسلاوی گریخت. در آن روز شوم، کارگران و جوانان جسور بوداپست تک و تنها رها شدند تا شاهد تهاجم دوم و به مراتب وحشیانه تر «شوروی» باشند.

نیروهای جدید و تازه نفس از جمهوری های دوردست اتحاد شوروی آورده شده بودند. بسیاری از آن ها حتی روسی نمی توانستند صحبت کنند، چه رسد به زبان مجار. این نیروها با دروغ گویی هایی از این دست تغذیه و تحریک شده بودند که گویی که علیه فاشست های برلین یا امپریالیست ها در مصرِ تحت حاکمیت جمال عبدالناصر اعزام می شوند (به آن ها گفته شده بود که دانوب همان کانال سوئز است و الآن به دست سربازان اشغالگر بریتانیایی و فرانسوی افتاده!) کارگران و جوانانی که برخی در سنین نوجوانی بودند، در تلاش برای متوقف کردن مسیر حرکت آن ها کوکتل مولوتوف به سوی شان پرتاب می کردند. سنگربندی ها که سراسیمه برپا شده بودند، منهدم شدند. هزاران تن جان خود را از دست دادند. هزاران نفر دیگر مجروح شدند. مناطق کارگری که به چشم سرسخت ترین و لجوج ترین دژ مقاومت دیده می شدند، با بمباران های هوایی و تانک ها با خاک یکسان شدند. هر یک از شهرهای مهم مجارستان از زمین و هوا هدف رگبار قرار گرفتند و سپس به اشغال همین لشکرهای خارجی درآمدند.

اعتصاب عمومی سراسری دیگری فراخوانده شد «تا زمانی که آخرین سرباز روس خاک مجارستان را ترک گوید». در مناطقی مانند «دوناپِنتِل» و «چِپِل سرخ» کارگران اعتصاب خود را برای یک هفتۀ دیگر حفظ کردند. در جنوب، معدنچیان «پِچ» با نیروی میلیشیای خود تا سه هفته مقاومت کردند.

۵۰۰ نمایندۀ شورای کارگران بوداپست روزهای ۱۳-۱۴ نوامبر گرد هم آمدند. اربابان روس تانک ها را برای محاصرۀ نشست اعزام کردند. رهبران برجستۀ کارگری دستگیر و زندانی شدند. با این وجود اعتصاب ها و کُندکاری ها به نشانۀ سرپیچی ادامه یافتند و حتی در برخی موارد به مدت بیش از یک سال.

پیامدها

تلفات رویدادها ترسناک بود. بیش از ۳۰۰ هزار نفر کشته شدند، صدها هزار تن مجروح و بی خانمان. ۲۰۰ هزار تن به اتریش و دیگر کشورها پناهنده شدند. ۲۶ هزار تن بازداشت، زندانی یا دیپورت شدند. سازمان «سی.آی.ای» تخمین می زد که تا ۱۲۰۰ نفر اعدام شدند. «مالِتِر» و «ناگی» با فریب از سفارت یوگسلاوی بیرون کشیده شدند، سپس ربوده و به رومانی منتقل شدند. اوایل ۱۹۵۸ آن ها به فرمان کرملین اعدام شدند. «کوپاچی» به حبس ابد محکوم شد که تنها در دورۀ موسوم به «یخ شکنیِ» اوایل دهۀ ۱۹۶۰ آزاد شد.

خطرناک ترین چیز برای بروکراسی «شوروی»، امکان پیروزی انقلاب سیاسی بود. چنین تحولی، همراه با فراخوان مستقیم به کارگران اروپای شرقی برای پیگیری همین فرایند، می توانست منجر به سقوط دومینو وار رژیم های استالینیستی سراسر منطقه از جمله در خود اتحاد جماهیر شوروی شود.

اما چرا «غرب» به جبهۀ «دمکراسی» در مجارستانِ ۱۹۵۶ وارد نشد؟ مسأله صرفاً این نبود که بحران سوئز حواس شان را پرت کرده. آن ها قدرت اعتقادات سوسیالیستی کارگران و خطر قدرت گیری کارگران را برای سرمایه داری جهانی به خوبی می دانستند. اگر حمایت از سرمایه داری بازار و ضدّ انقلاب همه جانبه در کشور قوی تر بود، کمک بیرونی یا حتی کمک داخلی مخفیانه از راه می رسید.

یکی از بزرگ ترین دروغ های اردوگاه به اصطلاح «کمونیستی»، پوزش­خواهان استالینیسم و حتی روشنفکران «چپ» این بود که اکتبرِ مجارستان باید به مدد تانک ها درهم شکسته می شد تا «دولت کارگری» در برابر ارتجاع محافظت شود! هیچ ارتجاعی در کار نبود که در موردش صحبت کنیم. هیچ اثری از مداخلۀ قدرت های سرمایه داری به چشم نمی خورد. نه مهم ترین عناصر یک دولت کارگری بروکراتیک- مالکیت و برنامه ریزی دولتی- بلکه تنها مدیریت استبدادی واقعاً موجود به چالش کشیده شده بود.

بدون استراتژی و تاکتیک های روشن یک رهبری انقلابی، انقلاب نمی توانست پیروز شود. بلکه یک دولت کارگری که به شکلی زننده ای دفُرمه شده بود و سابقاً وجود داشت، بازگردانده می شد. این همان چیزی است که رخ داد.

نتایج

با این وجود هیچ چیز در مجارستان دیگر نمی توانست مثل سابق باشد. «کادار» وادار به انجام اصلاحات و عفو زندانیان و رهبران کلیساها و افزایش حقوق کارگران و کشاورزان شد.

پیروزی «دوبچک» در سال ۱۹۶۸ و تبدیل آن به چالشی در برابر مسکو، از شکوفه های «بهار پراگ» بود. «کادار» وادار شد استانداردهای زندگی را ارتقا بخشد و به دنبال توصیۀ خروشچف دربارۀ نحوۀ برخورد با کارگران ناراضی «دهان آن ها را با خوراکِ گولاش پُر کند»!

بیرون از مجارستان، استفاده از تانک در برابر انقلاب کارگران باعث تظاهرات در خیابان های شهرهای مهم اروپا و استعفای هزاران تن از احزاب «کمونیست» اروپا شد. آن ها با دیدن که استالینیسم معرف و نمایندۀ سوسیالیسم نیست، بهت زده و منزجر شده بودند.

اسلاف حزب سوسیالیست بریتانیا در آن مقطع این پرسش را پیش روی کمونیست های حقیقی قرار دادند: «دو اعتصاب عمومی و دو شورش ظرف سه هفته. چرا؟ برای بازگشت سرمایه داری و زمینداری؟! عجب دروغ کثیفی!» حتی در چکسلاواکی، بیش از یک دهه بعد، هدف هنوز نه سرمایه داری بازار، بلکه «سوسیالیسم با سیمای انسانی» بود.

حتی زمان که اتحادیۀ کارگری «همبستگی» لهستان در دهۀ ۱۹۸۰ رشد کرد، برخی رهبرانش همچنان وفاداری و الزام سفت و سخت خود را به عقاید سوسیالیستی حفظ کردند. اما شکست جنبش در لهستان، ضربۀ بزرگی به اعتماد به نفس طبقۀ کارگر لهستان زد. تا دهۀ ۱۹۸۰ روشن شده بود که در لهستان و همین طور اتحاد شوروی، بار سنگین کنترل استبدادی- متمرکز یا غیرمتمرکز- به مانعی واقعی در برابر رشد اقتصادی بیشتر شده است.

درست مانند سایر بخش های بلوک «شوروی»، نخبگان بروکرات برای نجات اوضاع دست به اصلاحاتی زدند. سپس تصمیم گرفتند اقتصاد بابرنامۀ دولتی را کنار بگذارند. این مدل دیگر نمی توانست حتی بروکرات ها را به سبک زندگی و درآمدهایی که عادت کرده بودند اطمینان دهد، دیگر چه رسد به نیازهای مبرم طبقۀ کارگر که مدت های مدیدی زیر فشار بود.

در مجارستان، پایان استالینیسم نسبتاً به شکلی مسالمت آمیز فرارسید. کارگران امید خود را به احیای دوبارۀ اقتصاد بابرنامۀ دولتی و درحال جان کندن خود به واسطۀ اقدام خودشان از دست داده بودند. با سقوط ممتد استانداردهای زندگی و ریشه دواندن ایدۀ سرمایه داری بازار تا نهایتاً فروپاشی دیوار برلین، «ایمره پوژگای» (جانشین «کادار») گزینۀ گذار سریع به سرمایه داری را انتخاب کرد. آن چه روزی یک حزب «کمونیست» آهنین بود، صرفاً نامش را تغییر داد و به حزب علنی مدافع بازگشت سرمایه داری مبدل شد.

سرمایه داری نشان داده که مدرسه ای تلخ برای طبقۀ کارگر مجارستان بوده است. اثبات شد که قهرمانان ۱۹۵۶ محق بودند که هنوز چشم به مالکیت دولتی و برنامه ریزی، منتها منهای بروکرات ها داشتند. برنامۀ خشن سیاستمداران راستگرا و سرمایه دار امروز، احیای ظرفیت مبارزاتی افسانه ای طبقۀ کارگر مجارستان را می طلبد. ساختن سازمان های نیرومند کارگری بر مبنای یک برنامۀ تغییر سوسیالیستی، بهترین راه برای پاس­داری از شهدای ۱۹۵۶ و ادامۀ سنن کارگران بی باک «چِپِل سرخ» و «اویپشت»، «گیور» و «دوتاپنتل» است.

۲۳ / ۱۰ / ۲۰۱۶

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 1 = 1