حزب پیشتاز
پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت
سوسیالیست هایی که خود را «لنینیست» می دانند، اغلب بابت این که خواهان ایجاد یک «حزب پیشتاز» هستند، مورد سرزنش و نقد قرار می گیرند.
تاجایی که این منتقدینِ لنینیسم مشغول نکوهش چیزی هستند که در واقع کاریکاتوری از لنین محسوب می شود (مثلاً این که هر حزب پیشتاز، یک حزب مستبد و دستوری از بالا به پایین است)، چیز چندانی برای گفتن باقی نمی ماند. بدون تردید سازمانهای «پیشتاز» خودخواندهای با چند صد نفر عضو یا حتی کمتر هستند که اصولاً هیچ چیزی و هیچ کسی را رهبری نمی کنند و در عوض به تکرار کلیشههای کهنه مشغول اند.
اما لنین خود رهبر یک حزب تودهای در روسیه بود که هدایت یک انقلاب موفقیت آمیز را در کارنامهاش ثبت کرد. لنین و بلشویکها به معنی واقعی کلمه پیشتاز بودند و نه مشتی افراد هپروتی منزوی.
پافشاری لنین بر نیاز به یک حزب انقلابی، از این ایده نشأت می گیرد که طبقۀ کارگر نمی تواند به دست کسی در بیرون از صفوف خود یا بر فراز سر خود رها بشود. به همین خاطر است که لنین مثلاً با تروریسم فردی مخالف بود. چون تروریسم فردی یک اکثریتِ منفعل را می ساخت که منتظر می شدند یک اقلیت کوچک بیاید و به جای آنها دست به عملی بزند. به همین ترتیب لنین با سوسیالیسم پارلمانی، یعنی این بینش که سیاستمداران می توانند از طرف طبقۀ کارگر سوسیالیسم را محقق کنند، مخالف بود.
به طور خلاصه، برای لنین- و همین طور مارکس- رهایی طبقۀ کارگر الزاماً باید امر خودِ طبقۀ کارگر باشد. اما موانعی بر سر راه خودرهایی طبقۀ کارگر وجود دارد. وگرنه که سرمایه داری مدتها قبل کارش تمام شده بود.
سرمایه داران وقتی نیاز ببینند که برای چیدن دم مردم دست به زور ببرند، می توانند روی دولت حساب کنند. اما اغلب زور هم ضروری نیست. چون اکثریت، کم و بیش جامعه را همان طوری که هست می پذیرد. یک اینرسی یا لَختی ساده در ساختار جامعه شکل می گیرد. چون مردم نمی توانند وضعیت را طور دیگری تصور کنند.
علاوه بر این، ماهیت رقابتی نظام سرمایه داری می تواند کارگران را به جان هم بیندازد. آن چه که مارکس «ایدههای حاکم بر جامعه» نامید هم وارد عمل می شود. رسانههای در خدمت کمپانیها و مدارس سعی می کنند ما را قانع کنند که در بهترین دنیای ممکن زندگی می کنیم.
با در نظر داشتن این ها، کارگران دربارۀ امکان تغییر در هر لحظۀ معین، درجات مختلفی از آگاهی دارند. برخی نظام سود را به عنوان بهترین نظام می پذیرند، درحالی که برخی دیگر آن را یکجا رد می کنند. برخی به اسم همبستگی تمام کارگران، نژادپرستی را رد می کنند، برخی دیگر خارجیها را مقصر مشکلاتشان می دانند. به همین دلیل است که کارگران یک شَبه عقاید خود را تغییر نمی دهند.
سرمایه داری، کارگران را وادار به مبارزه می کند- خواه کارگران پمپ بنزین شیکاگو باشند یا کارگران خودروسازی برزیل. در فرایند مبارزه، ایدههای همبستگی، برابری و ضدیت با ستم به سطح می آیند.
اما کارگران همزمان به جایگاه و قدرت خود در جامعه پی نمی برند. برخی سریع تر از دیگران حرکت می کنند و آماده اند که رهبری را به دست بگیرند. بنابراین در هر مبارزه همیشه نوعی رهبری وجود خواهد داشت. اما سؤال این است که از چه نوعی؟
اکثر کارگران فکر می کنند مجبورند برای هر تغییری، به دیگران اتکا داشته باشند؛ اگر بدیل روشنی در برابر این برداشت نباشد، در آن صورت رهبران میانه رویی که می خواهند مبارزه را در چهارچوب جامعۀ موجود نگه دارند، می توانند هر جنبش بالقوه انقلابی را به بیراهه بکشانند.
در قلب مفهوم حزب «پیشتاز» لنین، این ایدۀ ساده است: مبارزترین عناصر طبقۀ کارگر و سایر فعالینی که به این نتیجه رسیده اند بساط کل نظام را باید برچید، می بایست در یک سازمان واحد گرد بیایند تا تلاشهای خود علیه نظام را متمرکز و هماهنگ کنند.
آنارشیستی مانند «موری بوکچین» در جزوۀ معروف «گوش بده مارکسیست!» (۱۹۶۹) به لنینیسم یا در واقع کاریکاتوری از آن حمله می کند، اما بعد این نتیجه را می گیرد:
«ما نیاز به هماهنگی میان گروه ها، انضباط، برنامه ریزی موشکافانه و وحدت در عمل را نفی نمی کنیم. اما اعتقاد داریم که اینها باید داوطلبانه و با انضباط فردیِ حاصل از درک و اقناع و نه اجبار و تبعیت بیچون و چرا و کوته فکرانه از دستورات از بالا، تحقق یابند».
بوکچین استدلال می کند که انقلابیون برای «ارائۀ مترقیترین مطالبات»، «فرمول بندی وظایف فوریای که باید برای پیشبرد فرایند انقلابی انجام شوند» و ایجاد «مستحکمترین عناصر در عمل و ارگانهای تصمیم گیری انقلاب»، سازمان یابند.
مضحک آن است که این گفته، درست مشابه همان توصیف لنین از حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷ است!