گورستان «مدیترانه»: لکۀ ننگ ابدی بر چهرۀ سرمایهداری
با گذشت تقریباً پنج سال، همین فرد به پیشتازِ حزب دمکرات برای انتخابات ریاست جمهوری بدل شده و کشتار و مرگ همچنان بی وقفه ادامه یافته است: لیبی، سوریه، عراق و گورستانی دسته جمعی به نام «دریای مدیترانه».
با انتشار خبر غرق شدنِ قریب به ۹۰۰ پناهنده، هفتۀ گذشته به یکی از مرگبارترین هفته ها در سال جاری بدل شد.
از سال ۲۰۱۴ بیش از ۸ هزار پناهجو در سفر پرمخاطرۀ خود برای عبور از مدیترانه و قدم گذاشتن به خاک اروپا، جان باخته اند. اکثریت این پناهجویان، سفر دریایی مرگبارشان را از ساحل لیبی آغاز کرده بوده اند.
نه کلینتون و نه رقبایش در مسابقۀ ریاست جمهوری امریکا- از «سوسیالیستِ» خودخوانده ای مانند «برنی ساندرز» گرفته تا «دونالد ترامپِ» فاشیست از حزب جمهوری خواه- هیچ یک مطلقاً کلمه ای دربارۀ کشتارهای فعلی در مدیترانه به زبان نیاورده اند.
علت مسکوت گذاشتن این موضوع برجسته در انتخابات امریکا روشن است.
دولت امریکا، هر دو حزب بورژوایی اصلی آن و شخصِ کلینتون، در این هرج و مرجی که ده ها میلیون نفر را به فرار و تقلای مستأصلانه برای حفظ جان واداشته است، سهم داشته اند.
تلفاتی که یک ربع قرن مداخلات نظامی امریکا، جنگ های نیابتی و عملیات «تغییر رژیم» برجای گذاشته اند، بهت آور است. هر کشوری که اثری از ردّپای این مداخلات و تهاجمات در آن باقی است، امروز جزئی از این بدترین بحران جهانی پناهندگی از زمان جنگ جهانی دوم است.
در عراق که سال ۲۰۰۳ هدف تهاجم امریکا قرار گرفت، آمار مرگ و میر ناشی از مداخلات امریکا به بیش از یک میلیون رسیده است. نابودی سیستماتیک زیرساخت های اجتماعی، همراه با پیگیری سیاست عامدانۀ ایجاد و گسترش شکاف ها و درگیری های فرقه گرایانۀ مذهبی، قومی و ملی، هم هیولای داعش را متولد کرد و هم جنگ داخلی کنونی را؛ جنگی که نشانه هایی از بروز کشتارهای وحشتناک جدید تری را در شهرهای فلوجه و موصل در خود دارد.
در افغانستان نیز وضعیت مشابهی را می بینیم. از زمان لشگرکشی سال ۲۰۰۱ به خاک افغانستان، نیروهای امریکا چنان قلمرویی از رعب و وحشتِ هرروزه را به وجود آورده اند که در آن قتل مرتب شهروندان غیرنظامی، تحت «تلفات جانبی» نادیده گرفته می شود. گزارش «مأموریت همیاری سازمان ملل» برای افغانستان، شمار تلفات غیرنظامیِ جنگ امریکا در این کشور را به طور محافظه کارانه ای دستکم ۱۱ هزار نفر برآورد می کرد که خود البته رکورد جدیدی است؛ و باید افزود که حداقل ۳ میلیون تن نیز هم اکنون پناهنده شده اند.
در سوریه که در حال حاضر امریکا و متحدین منطقه ای اش همچون ترکیه و عربستان ارکستر «تغییر رژیم» را رهبری می کنند و ایران و روسیه حفظ رژیم را، بیش از یک چهارم میلیون نفر کشته شده اند، بیش از نیمی از جمیعت کشور آواره شده و قریب به ۴ میلیون نفر در تنها چهار کشورِ لبنان، اردن، ترکیه و عراق به عنوان پناهنده زندگی می کنند.
به این موج پناهندگی، آفریقایی هایی از کشورهای نیجریه و سومالی هم اضافه شده اند. یعنی کشورهایی که شاهد اعزام یگان های عملیات ویژۀ امریکا و پرواز بمب افکن های بی سرنشین برای گسترش بیشتر «جنگ علیه تروریسم» بوده اند.
در لیبی نیز پس از مداخلۀ امریکا و ناتو در سال ۲۰۱۱ برای سرنگونی رژیم قذافی، با تصویر مشابهی رو به رو هستیم: قایق های زهواردرفتۀ مملو از پناهجویانی که در تلاش اند به اروپا راه پیدا کنند؛ نابودی ساختارهای اقتصادی-اجتماعی؛ و فرو رفتن کشور در یک جنگ داخلی خونین. با گذشت تقریباً ۵ سال از این مداخله، لیبی سه حکومت دارد که یکی از آن ها («دولت وحدت ملی») اخیراً با حمایت غرب برای مشروعیت بخشیدن به مداخلۀ نظامی دیگری ایجاد شده است. هیچ کدام از این حکومت ها بر بخش قابل توجهی از خاک کشور کنترل ندارند. پیامدهای فاجعه بار این جنگ جنایتکارانه در سال ۲۰۱۱ اکنون به بهانۀ امپریالیسم امریکا و ناتو برای توجیه مداخلات بیشتر تبدیل شده است، به طوری که تکاوران نیروهای ویژۀ امریکا و بریتانیا نقداً در خاک این کشور حضور دارند.
مانند بسیاری دیگر از موارد، مداخله و تاراج امپریالیستی لیبی و سوریه برای اعمال هژمونی امریکا بر مناطق استراتژیک جهان، زیر پرچم کثیف و دروغین «حقوق بشر» انجام شد. در واقع این مداخلات «بشردوستانه» به بهانۀ ساختگی حمایت از شهروندان غیرنظامی لیبی و سوریه، منجر به سلاخی صدها هزار نفر و آوارگی میلیون ها نفر شده است. در این میان، جریان های به اصطلاح چپی نیز بودند که همچنان با «انقلاب» خطاب کردن این تحولات، صراحتاً یا تلویحاً از این مداخلات حمایت کردند.
هیچ یک از این جنایات تاریخی امپریالیسم امریکا در کارزار انتخاباتی کنونی امریکا مطلقاً به بحث گذاشته نمی شوند و اصولاً نباید هم بشوند. به محض آن که آرا به صندوق ریخته شوند و فارغ از این که چه کسی از درون صندوق بیرون بیاید، شاهد شتاب گیری میلیتاریسم امریکا در سراسر جهان خواهیم بود. چرا که گسترش میلیتاریسم امریکا، بیش از هر چیز واکنشی است به انحطاط اقتصادی امپریالیسم امریکا در صحنۀ جهانی. صحبت های فاشیستی ترامپ دربارۀ ممنوعیت ورود مسلمانان و «ساخت دیوار» و جلوگیری از ورود کارگران مهاجر مکزیکی، پوستۀ تشریفاتی سیاست امریکا را کنار می زند و ماهیت کلّ دستگاه سرمایه داری حاکم را به روشن ترین و بی پرده ترین شکل بیان می کند.
سیاست های ضدّ پناهندگی اروپا، از جمله مسدود کردن «مسیر بالکان» و همین طور سرکوب مهاجرین مرز مکزیک و امریکا، به یکسان پناهجویان و مهاجرین را هر بار به مسیرهای خطرناک تری می کشانند. سرمایه داریِ بحران زده، از یک سو با جنگ ها و مداخلات نظامی خود چنین موجی از پناهندگی و آوارگی و مهاجرت را ایجاد کرده و از سوی دیگر در بحبوحۀ عمیق ترین بحران اقتصادی خود سیل ورود پناهجویان را مقصر بیکاری و کاهش استانداردهای زندگی جامعه معرفی می کند. شدت گیری بیگانه هراسی، ناسیونالیسم افراطی و شووینیسم ضدّ مهاجرین، نه امری تصادفی، که سیاست عامدانۀ سرمایه داری در بحران است.
حملات تروریستی نوامبر ۲۰۱۶ در پاریس، دسامبر ۲۰۱۵ در سن برناردینو (کالیفرنیا) و مارس ۲۰۱۶ در بلژیک، همگی به بهانه ای در دست طبقۀ حاکم برای سرکوب باقی مانده های حقوق دمکراتیک طبقۀ کارگر در داخل و گسترش مداخلات نظامی در خارج تبدیل شده اند. این مداخلات بیشتر، بحران پناهندگی کنونی را وخیم تر خواهند کرد.
دفاع از پناهجویان و مهاجرین، جزئی لاینفک از مبارزه علیه جنگ است و مبارزه علیه جنگ، جزئی جدایی ناپذیر از مبارزه علیه نظام زایندۀ آن، یعنی سرمایه داری. فجایعی نظیر جنگ های خونین خاورمیانه و شمال آفریقا و مرگ پناهجویان در آب های مدیترانه، تنها زمانی یک بار و برای همیشه پایان خواهند یافت که با خود نظام سرمایه داری قاطعانه تعیین تکلیف شود. سرمایه داری با خلق گورکنان خود، پتانسیل یک چنین گام مهمی را به وجود آورده است.
اعتصاب عمومی گستردۀ یونان علیه حکومت سیریزا، اعتراضات بریتانیا با خواست عزل دیوید کامرون، اعتصابات و اعتراضات کنونی فرانسه با وجود «وضعیت فوق العاده» علیه حکومت «حزب سوسیالیست»، اعتراضات کارگران غول مخابراتی «ورایزن» در امریکا، گسترش بی سابقۀ اعتصابات کارگران چین، اعتصاب ۱۵۰ میلیون کارگر هندی در اواخر سال گذشتۀ میلادی، همه و همه نشان دهندۀ صعود مبارزۀ طبقاتی در سطح جهانی هستند. در بسیاری از این موارد، ما شاهد اعتراض به حکومت های سوسیال دمکرات و چپ های رفرمیستی هستیم که سوار بر موج نارضایتی و ناامیدی مردمی مدتی قادر بودند روی کار بیایند و با جولان دادن، مبارزۀ طبقاتی را پس بزنند. نقش واقعی این جریانات در عمل برای طبقۀ کارگر روشن شد. اما این ها به تنهایی کافی نیستند. این مبارزات، به یک چشم انداز سیاسی روشن و یک استراتژی انقلابی نیاز دارند. این چشم انداز تاریخی و جهانی، چیزی نیست جز یک برنامۀ سوسیالیستی، و این برنامه چیزی نیست جز هستۀ اصلی و مرکزیِ شکلدهی به یک رهبری انقلابی، یعنی ایجاد یک حزب انقلاب جهانی، که مبارزات پراکنده را به یک مبارزۀ واحد تبدیل می کند. وضعیت کنونی به خوبی و برای چندمین بار در طول تاریخ نشان می دهد که ما با بحران رهبری انقلابی رو به رو هستیم، و وزن و اهمیت مؤلفۀ رهبری انقلابی، کمتر از خود انقلاب نیست. تمام این تحولات بار دیگری مسألۀ سرنگونی دولت سرمایه داری و تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقۀ کارگر و به رهبری حزب پیشتاز انقلابی را با قدرت مطرح می کند.
۱۳ خرداد ۱۳۹۵