۱۹۸مین سالروز تولد کارل مارکس

زمان تقریبی مطالعه متن ۱۰ دقیقه

کارل مارکس: محق تر و مرتبط تر از هر زمان دیگری!

الکس گرانت / برگردان: آرام نوبخت

«مانیفست کمونیست» با این خطوط آغاز می شود که «شبحی بر فراز اروپا در گشت و گذار است». بیش از ۱۶۰ سال بعد، به نظر می رسد که شبح مارکسیسم، با افزایش هر روزۀ مخالفین و هوادارانش، نیرومندتر از هر زمانی است. اما چرا یک شاگرد فلسفۀ آلمان قدیم که بیش از ۱۰۰ سال پیش در گورستان «های­گیت» لندن به خاک سپرده شده، این چنین مناقشه انگیز است؟

اگر هر کسی به روزنامه ها، گفته های سخنگویان دولت، قضات، تجار و آکادمیسین ها یا حتی جناب پاپ مقدس سر بکشد، خواهد شنید که مارکسیسم کهنه، بی ربط، نادرست و مرده است. اما این سؤال مطرح می شود که اگر هست، پس چرا چنین وقت و انرژی و پولی صرف ردّ چیزی می شود که مرده است؟ دست­کم جناب پاپ باید این گفتۀ انجیل را به یاد بیاورد که «بگذار مردگان، مردگانِ خود را دفن کنند».

سرمایه داران هم هر خصلتی می توانند داشته باشند جز دست و دل بازی و ولخرجی. پس در پاسخ به این که چرا ثروتمندان و قدرت­مداران چنین پول ها و وقت هایی را برای مبارزه با این ایدۀ به اصطلاح «مرده» بذل و بخشش می کنند، تنها به این نتیجه می رسیم که چون این ایده به هیچ وجه نمرده است؛ در واقع مارکسیسم واقعیت نظام این حضرات، یعنی سرمایه داری را افشا می کند و آن ها هم باید هر آن چه را که لازم است انجام دهند تا این واقعیت را از دید مردم- به خصوص کارگران و جوانان- پنهان کنند.

«مارکسیسم کهنه شده»

گفته می شود که مارکسیسم، یک ایدۀ کهنه است و ما به چیزی جدید نیاز داریم. این نقد، با انواع مغلطه ها همراه هست. فراوان هستند ایده های قدیمی که امروز درست به اندازۀ زمان شکل گیری شان معتبر هستند. آیا مثلاً باید کل فلسفۀ یونان را دور بیندازیم، چون قدیمی است؟ آیا هیچ چیزی نیست که بشود از ظهور و سقوط امپراتوری روم، امپراتوری بریتانیا، آلمانِ نازی و غیره آموخت؟ ضمناً چه چیزی خیلی «قدیمی» محسوب می شود؟ هر چیزی که مال ۱۰۰ سال پیش باشد؟ یا ۵۰ سال؟ یا ۱۰ سال؟ ماه پیش؟ دیروز؟ نتیجۀ منطقی چنین نقدی این است که ما باید همۀ دانش و تجربه را دور بیندازیم. به علاوه چنین ادعایی از طرف سرمایه داری ریاکارانه است. اگر مارکسیسم قدیمی است، در آن صورت سرمایه داری که قدیمی تر است. «آدام اسمیت» که اقتصاد سیاسی کلاسیک سرمایه داری را تکامل بخشید، درست یک قرن پیش از مارکس قلم می زد! اما اسمیت هنوز هم در دانشگاه ها تدریس می شود و خود یکی از سرفصل های دروس اقتصادی است.

شما یک نسخه از «مانیفست کمونیست» را بردارید، بعد به کتابخانه بروید و دربارۀ هر کتاب دیگری که در قرن ۱۹ نوشته شده باشد جستجو کنید. به استثنای کتاب «منشأ انواع» داروین، هر کتاب دیگری که انتخاب کنید تقریباً به طور قطع صرفاً موضوعیت تاریخی دارد و دربارۀ جامعۀ امروز حرف نسبتاً کمی دارد. برعکس، به استثنای این یا آن کتاب، هیچ کتابی مدرن تر از «مانیفست» مارکس و انگلس پیدا نمی کنید. در این کتاب، مسألۀ تقسیم جامعه به طبقات، پدیدۀ جهانی سازی، بحران های جهانی اضافه تولید، دولت، استثمار و ستم بر زنان توضیح داده می شود.

بعد می گویند: «اما مارکس دربارۀ طبقۀ کارگر حرف می زد- طبقۀ کارگر دیگر به آن صورتی که در قرن ۱۹ بود، وجود ندارد!». این گفته کاملاً درست است، اما در عین حال نقد به مارکسیسم نیست. کسانی که به چیزهای «قدیمی» وقعی نمی گذارند، اغلب با سرخوشی تمام اصلاً نمی دانند که وضعیت امور در گذشته چگونه بوده است. اگر قرار بود افسانه ها را باور کنیم، لابد ارتش کارگران صنعتی صبح به صبح که بلند می شد آماده بود که انجیل مارکس مقدس را بخواند، اما امروز که ما در دنیای «آی­پد» و رسانه های اجتماعی هستیم، حواس و حوصله برایمان نمی ماند. ای کاش این فانتزی درست بود. در دورۀ مارکس و انگلس، اکثریت قاطع بشریت، دهقانان بودند و نه کارگران مزدبگیر. تنها در بریتانیا بود که طبقۀ کارگر اکثریت جامعه را می ساخت. در کمون پاریسِ ۱۸۷۱، یعنی تنها انقلابی که مارکس برای دیدنش زنده بود، یک کارگاه متوسط متشکل از تنها هشت کارگر بود. این کم تر از نصف تعداد «همقطاران» در یک فروشگاه فست فود یا کافی شاپ است که ظاهراً «اتمیزه» شده اند و آگاهی طبقاتی به هیچ شکل در آن ها نفوذ نمی کند. با این وجود کارگران پاریس به بیان مارکس «به آسمان یورش بودند».

منتقدین می گویند که این رویداد برای پاریسِ سال ۱۸۷۱ خوب بود، اما الآن وضعیت فرق کرده. باز هم در این جا روشن نمی شود که تفاوت در چیست و چرا این تفاوت چنین تأثیر تعیین کننده ای دارد. تو گویی مردمی که در این رویدادها شرکت داشتند، نه انسان، بلکه موجوداتی از کرۀ مریخ بودند. این نوع اتهام، صرفاً در مورد مردمی نیست که به دوره های زمانی دیگری تعلق دارند؛ بلکه برای توجیه این هم استفاده می شود که چرا نمی توانیم از جنبش ها و رویدادهای سایر نقاط جغرافیایی بیاموزیم. یک برداشت اساساً نژادپرستانه وجود دارد مبنی بر این جنبش ها در سایر کشورها، مثل تحولات «بهار عربی»، هیچ چیزی ندارند که به ما بیاموزند، چون ما مثل آن مردم نیستیم. یکی از نقل قول های قدرتمند مارکسیستی که این گفته را رد می کند، چنین است «هستی اجتماعی است که آگاهی اجتماعی را تعیین می کند». بر این مبنا، اگر شما مردمی را مدتی کافی در شرایط نابرابری و بی عدالتی قرار دهید، آن ها نهایتاً برخواهند خاست. این برداشت به مراتب عمیق تر از این است که بگوییم هیچ کدام از ما هیج وجه اشتراکی با دیگران نداریم- یعنی صرفاً افرادی تصادفی هستیم که آزادانه و بی منظور، این دور و بر شناور هستیم.

اتفاقاً در فیزیک پیش بینیِ حرکت یک مولکول گاز ناممکن است، اما اگر میلیون ها مولکول را جمع کنید در آن صورت می شود پیش بینی های دقیقی داشت. این به «حرکت براونی» شهرت دارد. مارکس هرگز نگفت که شرایط فردی، آگاهی فردی را تعیین می کند، و خودش همیشه تلاش های صورت گرفته برای جعل تئوری او به این شکل جبرگرایانه را تمسخر می کرد. مارکسیسم تماماً با جبرگرایی اقتصادی بیگانه است (اگرچه برخی استالینیست ها بابت این اتهام مقصر هستند)؛ همۀ آن چه که مارکس و انگلس گفتند، این بود که شرایط اقتصادی یک زیربنا را شکل می دهد، و سیاست و فرهنگ به طور غیرمستقیم به این زیربنا واکنش نشان می دهند. باز هم می بینیم که این گفته به مراتب عمیق تر از این است که بگوییم اقتصاد اصلاً هیچ تأثیری ندارد.

«طبقۀ کارگر وجود ندارد»

برگردیم به این نکته که طبقۀ کارگر امروز به همان شکل دورۀ مارکس وجود ندارد. این که بدهی و پُرواضح است. طبقۀ کارگر، تولید مانوفاکتور در کارگاه های کوچک را آغاز کرد. صنعت بزرگ و خط مونتاژهای «فوردیسم» در واقع خصوصیات دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ هستند، یعنی مدت ها پیش از درگذشت مارکس (گرچه او این را پیش بینی کرده بود). متعاقباً از دهۀ ۱۹۷۰ به این سو یک فرایند «صنعت زُدایی» در جهان غرب وجود داشته است. با این حال در مقیاس جهانی درست نیست بگوییم که طبقۀ کارگر ضعیف تر از قبل است؛ درست برعکس. به عنوان مثال در سال ۲۰۱۳ چین بالغ بر ۲۳۰ میلیون کارگر صنعتی داشت، یعنی افزایشی معادل ۲۹ میلیون کارگر طی پنج سال گذشته. این را باید مقایسه کرد با کل نیروی کارِ ۱۵۵ میلیونی ایالات متحدۀ امریکا که شامل کارگران همۀ بخش ها می شود. طبقۀ کارگر تغییر کرده است، و همیشه تغییر می کند، اما به این معنی نیست که این مردم، کارگر نیستند. اگر شما برای یک حداقل بخور و نمیر کار کنید و برای پرداخت صورتحساب ها لنگ دستمزد باشید، در این صورت جزئی از طبقۀ کارگر هستید و مشاهدات مارکس در مورد شما هم مصداق دارد. کارگرانِ بخش خدمات هم هنوز کارگر هستند. مضحک است که در دهۀ ۱۹۳۰، منتقدین مارکسیسم گمان می کردند که خط مونتاژ، پاسخی به مارکسیسم است. کنار درِ کارخانه های بزرگ خودروسازی، نگهبانان مسلح مستقر بودند و سازماندهان اتحادیه ها خوش شانس بودند که فقط با یک بار کتک خوردن، از مهلکه بگریزند. در آن مقطع با صدایی به بلندی ناقوس کلیسا گفته می شد «ببینید! طبقۀ کارگر تغییر کرده». با این وجود منطق مبارزۀ طبقاتی نهایتاً پیروز شد. بعد از یک رشته اعتصابات مبارزه جویانه و اشغال کارخانه، کارگران این کارخانه ها متشکل شدند. متعاقباً کارگرانی که به طور خصمانه ای با تشکل ضدیت داشتند، به ستون فقرات جنبش کارگری در دورۀ پس از جنگ تبدیل شدند. امروز این دستاوردها به خاطر بُرون سپاری تولید و قرارداد با پیمانکار بیرونی با خطر رو به رو هستند، و کارگران چین هم هنوز مبارزات تندتری را برای کسب حقوق ابتدایی خود در راه دارند. مبارزۀ طبقاتی ادامه دارد.

واقعیت این است که وضعیت امروز با آن چه در دورۀ مارکس بود تفاوت دارند: طبقۀ کارگر بخشی به مراتب نیرومندتر از جمعیت، با نیرویی به مراتب بیش­تر را شکل می دهد. این که آیا کارگران نسبت به این موضوع آگاه هستند یا خیر، موضوع دیگری است و به مسألۀ رهبری برمی گردد. با این حال در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری، کار مزدی تا ۸۵ درصد جمعیت و بیش از ۵۰ درصد جمعیت جامعه در تقریباً هر یک از کشورهای کرۀ زمین را شکل می دهد. تا پیش از جنگ جهانی دوم، کم تر از ۵۰ درصد جمعیتِ اکثر کشورهای اروپایی در زمرۀ طبقۀ کارگر بودند.

با این حال، در سالن های همایش دانشکده ها، اساتید هم­چنان به ما می گویند که طبقۀ کارگر دیگر وجود خارجی ندارد. با این حال کاملاً غافل اند که بالأخره یک کسی-که نمی دانیم کیست- درِ سالن سخنرانی را باز کرده، دیگری طبقات را نظافت و زباله ها را جمع کرده. دیگرانی هستند که نیروی برق چراغ ها، پروژکتورها و سایر چیزهایی را که به چشم می آیند تأمین کرده اند تا فردی بیاید در جمع دانشجویان بگوید انجام دهندگان این کارها وجود ندارند! موقع ناهار، در کافه تریای دانشگاه، لابد غذا با سحر و جادو بدون کمک کسی که اهمیتی داشته باشد، پدیده آمده. گاهی این افرادِ نامرئی وارد اعتصاب می شوند، که آن وقت نادیده گرفتن شان دشوارتر می شود. اوایل سال ۲۰۱۴، بیش از ۱ هزار رانندۀ کامیون در بندر ونکوور بابت شرایط بهتر کاری دست به اعتصاب زدند. این اقدام باعث شد که هر هفته کالاهایی به ارزش ۸۸۵ میلیون دلار از انتقال بازبمانند.

شاید درست باشد که کارگران صنعتی کم­تری در کشورهای غربی هستند، اما آن هایی که باقی مانده اند هنوز هم نیروی عظیمی دارند، منتها اگر از آن استفاده کنند. کارگران بخش خدمات پراکنده تر هستند و برخی نیروی کم­تری دارند، اما این کارگران هم با دستمزد پایین و شرایط وخیم رو به رو هستند. برای این دسته از کارگران شاید ورود مستقیم به مبارزۀ سیاسی ساده تر باشد، در حالی که ایجاد یک تشکل و اتحادیه به خاطر تغییر شیفت های کاری دشوار باشد. بسیاری از این کارگران تحصیلات عالی دارند و قادرند به انجام مشاغل پیچیده تری هستند. همین تناقض میان جوانان تحصیل کرده و فقدان چشم انداز شغل و زندگی شایسته بود که انگیزه و تکانه ای برای تحولات «بهار عربی» شد. نهایتاً شرایط اجتماعی مشابه، منجر به آگاهی اجتماعی مشابه می شود.

«همه چیز توی سرمایه داری معرکه است»

راست­گراها ادعا می کنند که سرمایه داری بهترین راه تخصیص منابع است. اگر چنین چیزی واقعاً درست بود، دیگر لازم نبود از همان ابتدا این بحث را داشته باشیم، چون همه خیلی راضی تر و خوشحال تر از این بودند که به مارکس اهمیت دهند. در این حالت مارکسیسم همان قدر جذابیت داشت که نظام فئودالی (و به همان نسبت هم تلاش برای نقد را می طلبید، یعنی عملاً هیچ تلاشی). این افراد اغلب خودشان را به شگفت انگیزترین و ریاکارانه ترین شکل، در تناقاضات گیر می اندازند. ابتدا یک نفس می گویند که سرمایه داری فوق العاده است، و بعد خواهان ریاضت اقتصادی و کاهش شدید استانداردهای زندگی طبقۀ کارگر می شوند. خوب بالأخره کدام است؟ آیا سرمایه داری فوق العاده است و بنابراین می تواند مسکن، شغل، آموزش رایگان، مهدکودک و حمل و نقل عمومی را در اختیار مردم قرار بدهد یا یک نظام بحران زده است که قادر به تأمین این ها نیست؟ قاعدتاً نمی تواند هر دو باشد.

بحران مالی جهانی سال های ۲۰۰۸-۲۰۰۹، یک نقطۀ عطف در وضعیت جهان بود و استراتژیست های سرمایه هیچ راه خروجی نمی بینند. آن ها ۱۰ تا ۲۰ سال ریاضت اقتصادی و کاهش هزینه های عمومی را پیش بینی می کنند. این آهسته ترین «بهبود» در تاریخ سرمایه داری به شمار می رود و هر بهبودی هم که وجود دارد، قطعاً متوجه حال اکثریت جمعیت نیست.

طبقۀ کارگر و جوانان نیاز ندارند کسی به آن ها بگوید که بحران اقتصادی رخ داده. کلّ چیزی که نیاز دارند این است که به ترازنامه های بانکی و کارت اعتباری شان نگاهی بیندازند. با این وجود در همان حال که ناامنی در یک قطب رو به افزایش است، ثروت در قطب دیگری انباشته می شود. بهره وری، یعنی مقدار ثروت تولیدی به ازای هر ساعت کار، از سال های دهۀ ۱۹۷۰ به این سو در اکثر کشورهای غربی بیش از ۵۰ درصد افزایش یافته است، و با این حال دستمزدهای واقعی در همین مقطع دستخوش رکود بوده اند. این مازاد ثروت نصیب ثروتمندترین هایِ جامعه می شود، یعنی همان کسانی که «جنبش اشغال» به عنوان «۱ درصدی ها» خطاب می کند. سازمان «آکسفام» آماری منتشر کرد که نشان می داد ۸۵ ابرثروتمند جهان، ثروتی بیش از فقیرترین نیمۀ جهان، یعنی ۳.۵ میلیارد نفر دارند. مارکس همۀ این ها را پیش بینی کرد که به روشنی می توان در نقل قول زیر دید:

«ولی کارگر امروزین با پیشرفت صنعتی ترقی نمی کند، بلکه برعکس بیش از پیش به پایه ای پایین تر از شرایط زندگی طبقۀ خویش تنزل می کند. کارگر مسکین می شود و این مسکنت با سرعتی بیش از افزایش جمعیت و ثروت، شدت می یابد. از این جا روشن می شود که بورژوازی نمی تواند بیش از این در نقش طبقۀ فرمانروای جامعه باقی بماند و شرایط بقای طبقۀ خویش را به عنوان یک قانون تنظیم کننده به جامعه تحمیل کند. بورژوازی توان فرمانروایی ندارد، زیرا نمی تواند برای بردۀ خویش حتی گذران برده وار را تأمین کند و مجبور است بگذارد تا برده اش به چنان وضعی تنزل کند که به جای آن که بورژوازی از قِبَل او تغذیه کند، خودش او را غذا دهد، جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند، بدین معنی که زندگی بورژوازی دیگر با جامعه همساز نیست».

چه باید کرد؟

هیچ زمانی روشن تر از این نبوده است که مارکس حق داشت و ما جامعۀ جدیدی می خواهیم. اما درست همین نکته بسیار مناقشه انگیز است. مجلۀ «رولینگ استونز»، روزنامۀ «نیویورک تایمز» و حتی «اکونومیست» همگی تفسیرهای هایی در ستایش قدرت تحلیل مارکس منتشر کرده اند. با این حال همۀ آن ها روی نقد مارکس به سرمایه داری متمرکز می شوند و به هر مفهومی که بخواهد جایگزین سرمایه داری شود، می تازند. در عوض آن ها اصلاحات ملایم نظام مالیاتی را پیش می کشند که به هیچ وجه دست به ترکیب مناسبات بنیادی مالکیت نمی زند. سرمایه داری از این جهت در بحران نیست که اشتباه کار می کند، بلکه در بحران است چون دقیقاً آن طور که باید کار می کند.

در امریکا، شرکت ها بیش از ۱.۵ تریلیون دلار «پول مرده» را بدون سرمایه گذاری تلنبار کرده اند. در کانادا این رقم به ۶۲۶ میلیون دلار می رسد، یعنی بالاترین سهم پول انباشته در کشورهای «گروه هفت». چون بازاری برای سرمایه گذاری این مبالغ هنگفت و سودآوری برای سرمایه دار وجود ندارد. اقتصاددان امروزی به این پدیده «اضافه ظرفیت» می گویند، در واقع به این دلیل از چنین اصطلاحاتی استفاده می کنند کهم ی ترسند هر چیزی را به اسم واقعی اش صدا بزنند. این پدیده، «اضافه تولید» است، درست همان طور که مارکس در سال ۱۸۴۸ توضیح داده بود. مارکس هم­چنین توضیح داد مادام که کارفرمایان مالکیت ابزار تولید را حفظ می کنند، هیچ راهی برای وادار کردن آنان به سرمایه گذاری این منابع و ذخایر نیست. یک تناقض بنیادی در سرمایه داری وجود دارد، به این نحو که افزایش دستمزدها از سود می کاهد و افزایش سود، از دستمزدها. هیچ «تقسیم منصفانه» ای در درون این نظام نیست، و استثمار نمی تواند در دل این نظام مالکیت خصوصی اصلاح شود.

مارکس به نتیجۀ انقلاب می رسد، انقلابی که به واسطه اش کارگران می توانند در نبرد برای دمکراسی پیروز شوند. سرمایه، ابزار تولید و تپه های پول، باید از دست طبقۀ انگلی سرمایه دار گرفته و به دستان کارگران، اکثریت عظیم بشر که کار واقعی را برای خلق این ثروت انجام می دهند، سپرده شود. اولین هدف، سرمایه گذاری این منابع برای رفع نیازهای واقعی انسان و نه انتفاع خصوصی است؛ برای تأمین مسکن همگانی، آموزش رایگان و بهبود عظیم بهره وری کار. مارکس گفت که بانک ها باید ملی شوند و برای رفع نیازهای انسان تحت کنترل دمکراتیک کارگران در آیند.

مارکس بر این مبنا بود که برای تعیین تکلیف با این همه کثافت، پلیدی و ناکارایی نظام سرمایه داری از انقلاب سخن گفت. از درون جامعه ای که با فقر و بی عدالتی و شکاف طبقاتی تکه پاره شده است، یک جامعۀ نو بر مبنای تولید برای رفع نیاز بنا گذاشته خواهد شد. این جامعۀ جدید سوسیالیستی برای محو طبقات کار خواهد کرد و اجازه نخواهد داد که فردی کار دیگران را تابع خود کند. همان طور که مارکس گفت «به جای جامعۀ کهن بورژوایی، با طبقات و تخاصمات طبقاتی، ما اجتماعی خواهیم داشت که در آن تکامل آزاد هر فرد، پیش شرط تکامل آزاد همه خواهد بود».

موضوعیت و حقانیت مارکس هیچ زمانی بیش از امروز نبوده است. این وظیفۀ نسل ما است که حرف های او را به عمل تبدیل کنیم.

۱۷ سپتامبر ۲۰۱۴

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

68 + = 69