در پس پیروزی انتخاباتی حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) چه می گذرد؟
پیتر شوآرتس / برگردان: آرام نوبخت
بسیاری از مردم با هراس و وحشت به پیروزی حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) در انتخابات ایالتی یکشنبۀ گذشته واکنش نشان داده اند. این حزب راستگرا، متشکل از گرایش های ملی-محافظه کار و فاشیستی، ۲۴ درصدِ آرای ایالت شرقی «زاکسُن-آنهالت» را به خود اختصاص داد، و توانست به پارلمان های «بادن-وورتمبرگ» و «راینلند» نیز با کسب به ترتیب ۱۵ و ۱۳ درصد آرا، راه یابد.
همۀ رأی دهندگان به AfD راسیست یا فاشیست نیستند. طبق نظرسنجی ها، تنها یک چهارم به دلیل توافق با مواضع این حزب از AfD حمایت کردند، در حالی که سه چهارم تنها به نشانۀ اعتراض به احزاب حاکم چنین کردند.
احزاب حاکم و رسانه ها به طور سیستماتیک AfD را تبلیغ کرده اند. آن ها در واکنش به موج همبستگی و کمک های فعال به پناهندگان از کشورهای جنگ زدۀ خاورمیانه در تابستان سال گذشته، عرصه را برای جولان دادن AfD و ترویج ترس و بیگانه هراسی فراهم آوردند. در این بین، ادعاهای رسانه ها دربارۀ تجاوزهای گستردۀ پناهجویان به زنان در طول جشن های شب سال نو در کُلن (که یا به شدت مبالغه آمیز بودند یا به احتمال زیاد اصلاً هرگز رخ نداده بودند) نقش محوری را ایفا کرد.
به دنبال انتخابات روز یکشنبه، این کارزار بدون هیچ تخفیفی ادامه یافته است. اکنون به سردمداری «هورشت زیهوفر»، رهبر «اتحاد دمکراتیک مسیحی» (CDU) و روزنامۀ محافظه کار «FAZ» این خواسته مطرح می شود که دستگاه سیاسی باید به «صدای مردم» گوش فرادهد و سیاست پناهندگی را بیش از قبل به راست چرخش دهد. گویی ۱.۳ میلیون نفری که از ۱۲.۶ میلیون واجد حقّ رأی به AfD رأی دادند، نمایندۀ همۀ مردم هستند.
صعود AfD بیانگر یک خطر واقعی است. نتایج انتخاباتی این حزب در «زاکسن-آنهالت»، بهترین نتیجه ای است که یک حزب راست افراطی از زمان سقوط رژیم نازی ها در ۷۱ سال پیش به دست آورده. برای مبارزه با این خطر، درک علت آن ضروری است. برای این منظور باید به این پرسش پاسخ داد که چرا تحت شرایط یک بحران اجتماعی و سیاسی عمیق، گرایش راست و نه چپ آمادۀ حمله شده است.
از زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸، نظام سرمایه داری جهانی با سرعتی به مراتب بیشتر به سوی پرتگاه در حرکت بوده است. این نظام مثل یک معتاد به مواد مخدر، با تزریق دائمی اعتبارات به بانک ها و بازارهای سهام زنده نگه داشته می شود. شمار رو به رشدی از کشورها در حال غرق شدن در جنگ هستند. میلیون ها کشته و میلیون ها نفر دیگر پناهنده شده اند. دمکراسی بورژوازی دارد راه را به سوی استبداد مطلق باز می کند.
فقر، بیکاری و نابرابری به طور چشمگیری از زمان بحران مالی افزاش یافته است. عنوان نسخۀ روز شنبۀ «اشپیگل» چنین بود: «یک ملت ازهم گسیخته: آلمانِ ۲۰۱۶- ثروتمندان، ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می شوند». مقالۀ اصلی این شماره به تفصیل شکافی را که در توزیع ثروت، درآمد و کیفیت زندگی به وجود آمده است شرح می دهد. امید زندگی برای یک پسربچه از طبقات پایین تر جامعه، ۱۰ سال پایین تر از کسی در همین ردۀ سنی از طبقۀ بالاتر است. با درنظر داشتن میزان تحّرک اجتماعی بر مبنای تحصیلات- یعنی فرصت برای پیشرفت اجتماعی بر مبنای میزان تحصیلات- آلمان یکی از کشورهایی است که در بین همۀ ملت های صنعتی پایین ترین رتبه را دارد.
تا مدت های مدیدی گمان می رفت که بحران های اجتماعی و اقتصادی خود به خود به رادیکالیزه شدن جامعه و تقویت احزاب چپ منجر می شوند. اما امروز این طور نیست، آلمان تنها مورد به شمار نمی رود. در فرانسه «جبهۀ ملی» رو به صعود است. در اروپای شرقی، احزاب راست افراطی در قدرت هستند، مانند حزب «اتحاد مدنی مجارستان» (Fidesz) و حزب «قانون و عدالت» (PiS) در لهستان. در ایالات متحدۀ امریکا نیز «دونالد ترامپ» فرصت خوبی برای تبدیل شدن به کاندیدای ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه دارد.
این تحولات به دلیل فقدان یک جوّ چپ گرایانه نیست. در عوض نتیجۀ نقشی است که احزاب موسوم به «چپ» یا احزابی که خود را چنین می نامند، ایفا کرده اند. در آلمان میلیون ها کارگر، جوان و اقشارمتوسط هستند که از AfD انزجار دارند و با نفرت حرکت به راست سیاست را دنبال می کنند. اما آن ها فاقد یک صدای سیاسی هستند.
«حزب سوسیال دمکرات» (SPD)، که در دورۀ پساجنگ به عنوان حزب کارگران عادی و اصلاحات اجتماعی نگریسته می شد، اکنون نقش تأمین کنندۀ اکثریت حاکم را برای حزب راستگرای «دمکرات مسیحی» دارد. نام حزب سوسیال دمکرات به طور جدایی ناپذیری با «قوانین هارتس»، یعنی بزرگترین یورش به دستاوردهای اجتماعی چند دهۀ گذشته، تداعی می شود.
«سِویم داغدلن»، «الکساندر اولریش» و «هایکه هانزل»، به عنوان نمانیدگان حزب چپ در پارلمان، تحلیل مشترکی از نتایج انتخابات منتشر کرده اند که در آن نقش «حزب چپ» به طور افشاکننده ای تصدیق می شود. نویسندگان این متن، دفاع حزب از سیاست های «آنگلا مرکل» و ناتوانی آن از برخورد با بحران اجتماعی را دلیل باخت گستردۀ این حزب عنوان کردند.
این ارزیابی دقیقی از سیاست های «حزب چپ» است. این سیاست ها اصولاً قابل تمایز با سیاست های صدراعظم محافظه کار و ضدّ اجتماعی آلمان نیستند. در هر یک از ایالت های آلمان که «حزب چپ» بر مسند حکومت بوده است، با بی رحمیِ به مراتب بیشتری نسبت به سایر احزاب بورژوازی از هزینه های عمومی کاسته و کارگران را اخراج کرده است.
هدف «حزب چپ» ساختن یک جنبش چپ در برابر سرمایه داری نیست، بلکه دقیقاً جلوگیری از چنین تحولی است. این برداشت که «حزب چپ»، به عنوان حزبی متشکل از کارگزاران سیاسی، مقاماتی دولتی، بروکرات های اتحادیه های کارگری و نمایندگان ممتاز طبقۀ متوسط می تواند خشم اجتماعی طبقۀ کارگر و روحیۀ شورشی جوانان علیه سرمایه داری را بسیج کنند، مضحک است.
«حزب چپ» و گروه های چپنمای متعددی که در صفوف یا در حاشیۀ آن فعال هستند، مسئول اصلی صعود AfD هستند. از زمان بنیان گذاری حزب چپ در ۲۶ سال پیش و سلف آن «حزب سوسیالیسم دمکراتیک» (PDS)، این حزب در جستجوی آن بوده که با لفاظی های چپ نمایانه کلّ اعتراضات اجتماعی را به دست بگیرد و به سوی یک بُن بست هدایت کند. این موضوع شرایط را برای صعود یک حزب راست افراطی نظیر AfD فراهم آورده تا درماندگی و خشم احتماعی را به نفع خود کانالیزه کنند.
نقش ارتجاعی «حزب چپ» در آلمان بخشی از یک پدیدۀ بین المللی است. «سیریزا» در یونان که «حزب چپ» از نزدیک با آن همکاری دارد، نشان داده است که چنین احزابی قابلیت انجام چه کارهایی را دارند. سیریزا که سوار بر موج اعتراضات مردمی علیه ریاضت دیکته شدۀ اتحادیۀ اروپا به قدرت رسید، یک برنامۀ ریاضتی به مراتب وحشیانه تر را پذیرفته و اجرا کرده است. سیریزا امروز به عنوان دربان سیاست ضدّ پناهندگی اتحادیۀ اروپا عمل می کند. خطر بهره برداری فاشیست ها از این قبیل سیاست ها بسیار عظیم است.
«حزب چپ» و «سیریزا» و سایر گروه ها مثل «پودموس» در اسپانیا و «حزب ضدّ سرمایه داری نو» در فرانسه و «سازمان بین المللی سوسیالیستی» امریکا هیچ یک چپ نیستند، بلکه سازمان هایی چپنما هستند. این ها گرایش های راست اقشار بالایی طبقۀ متوسط هستند که سیاست های راست خود را با لفاظی های چپ پنهان می کنند. «دیوید نورث» در کتاب خود با عنوان «مکتب فرانکفورت، پُست مدرنیسم و سیاست های چپنمایان» می نویسد که گرایش های چپنما از «شعارهای پوپولیستی و عبارات دمکراتیک برای ترویج مناقع اقتصادی-اجتماعی اقشار مرفه و صاحب امتیاز طبقۀ متوسط» بهره برداری می کنند.
«نورث» توضیح می دهد که چپنمایی «ضدّ مارکسیستی» و «ضدّ سوسیالیستی» است و این که «با مبارزۀ طبقاتی ضدّیت دارد و نقش محوری طبقۀ کارگر و ضرورت انقلاب را در دگرگونی مترقی جامعه انکار می کند». چپنمایی «سیاست های “هویتی”… را برای توزیع مناسب تر درآمد میان ثروتمندترینِ ۱۰ درصد جمعیت تشویق می کند. چپنمایی در جستجوی دسترسی بیشتر به امتیاز اجتماعی است و نه نابودی آن».
خیانت های سیریزا در یونان تأییدی بوده است بر شکاف غیرقابل پر شدنی که چپنمایی را از توده های وسیع کارگران جدا می سازد. این شکاف در شکست های عظیم «حزب چپ» آلمان در بحبوحۀ یک بحران سیاسی و اجتماعی عمیق نیز آشکار است.
دوره ای که چنین احزابی قادر بودند مبارزۀ طبقاتی را منکوب کنند، رو به پایان است. انتخابات ایالتی روز یکشنبه و بحران احزاب حکومتی، نشان از دوره ای از کشمکش های سیاسی و اجتماعی خشن دارد.
بخش هایی از طبقۀ کارگر و جوانان از نو جهتگیری خواهند کرد و به جستجوی یک مسیر سوسیالیستی حقیقی برخواهند آمد. اما این یک فرایند خود به خودی نیست. بلکه مستلزم مداخلۀ آگاهانه یک حزب مارکسیستی دارد. ساختن «حزب برابری سوسیالیستی» و «کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم» اکنون مبرم ترین وظیفه است.
۱۶ مارس ۲۰۱۶