آیا حیوانات حقوق دارند؟
این برداشت که انسان ها حقوق لایتغیری دارند که از «وضع طبیعی» به ارث برده اند- وضعیتی که گویا پیش از «قرارداد اجتماعی» برای برپا کردن جامعۀ سازمان یافته، وجود داشته- مهمل است. انسان ها همیشه حیواناتی اجتماعی بوده اند. اگر نبودیم، نمی توانستیم انسان باشیم، چرا که خصوصیات اصلی متمایزکنندۀ ما از سایر حیوانات- ابزارسازی، تفکر انتزاعی و قوۀ ناطقه- تنها در جامعه و از طریق جامعه بود که می توانست تکامل پیدا کند و کرد.
این باور که انسان ها زمانی موجوداتی منفرد بودند که بعدها گردهم آمدند و جامعه را برپا کردند، منطقاً مضحک است. چه طور انسان ها می توانستند در موقعیت مذاکره برای یک «قرارداد اجتماعی» باشند، در صورتی که ابتدا توانایی تفکر انتزاعی و صحبت را (که لازمه اش این است انسان ها قبلاً خود در جامعه زندگی کرده باشند) تکامل نداده باشند؟ اما این تئوری در دوره ای شکل گرفت (قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی) که هنوز مفهوم تکامل ناشناخته بود و تقریباً همه بر این اعتقاد بودند که یک خدای قادر مطلق انسان ها را به متکامل ترین شکل شان خلق کرده است.
انقلاب و حقوق انسان
در هر حال این تئوری نقش مهمی در تاریخ ایفا کرد. این تئوری، ایدئولوژی طبقۀ نوظهور تجّار سرمایه داری بود که در مبارزه شان علیه حاکمیت استبدادی پادشاهان و اشراف به کار گرفته شد؛ به این معنا که: اگر انسان ها حقوقی ذاتی دارند که پیش از جامعه و دولت وجود داشته، و در واقع هدف جامعه و دولت صیانت از این حقوق بوده، اما دولت به این حقوق انسانی احترام نگذاشته است، پس انسان ها محق هستند که در مقابلش مقاومت و آن را سرنگون کنند و در عوض دولتی را مستقر کنند که ضامن این حقوق باشد. این کاربرد انقلابی آموزۀ حقوق طبیعی انسان، استفادۀ تبلیغاتی خوبی برای کسانی داشت که به سرمشق انقلاب امریکا در سال ۱۷۷۶ و انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ بدل شدند.
همین جنبۀ تئوری حقوق طبیعی است که مخالفین برخورد بی رحمانه با حیوانات را جذب خود کرده است. این تئوری که حیوانات هم حقوق تغییرناپذیری دارند که باید مورد احترام قرار گیرد، توجیهی است برای کمپین های آن ها، از جمله نافرمانی مدنی و در برخی موارد حتی خشونت و تروریسم. اما تئوری حقوق طبیعی حیوانات حتی مضحک تر از تئوری ای است که انسان ها را صاحب حقوق طبیعی می داند.
حیوانات البته در یک «وضع طبیعی» وجود دارند و هرچند طبیعت به اندازۀ افسانۀ رایج عمومی «خونین در چنگ و دندان» نیست، اما این هم درست است که برخی حیوانات از طریق کشتن و خوردن سایر حیوانات بقا دارند. طبیعت به این شکل تکامل یافته و این جزء لاینفک همۀ اکوسیستم ها است. پس چه طور می توان گفت که در طبیعت یک حیوان «حق» کشته و خورده نشدن را دارد؟
در واقع اگر «حقوق» از رفتار در طبیعت نتیجه گرفته شوند، می شد گفت که برخی حیوانات «حقّ» کشتن سایر حیوانات را دارند، و از آن جا که انسان ها هم حیواناتی هستند که همیشه گوشت خوار بوده اند، پس چرا نباید از همین «حق» برای کشتن و خوردن سایر حیوانات برخوردار باشند؟ یا اگر قرار است که از این کار منع شوند، آیا سایر حیوانات هم باید از کشتن دیگر حیوانات منع شوند؟ مثلاً آیا باید خوردن خرگوش را برای روباه ممنوع اعلام کرد؟
اگر انصاف به خرج دهیم می بینیم که اکثر فعالین حقوق حیوانات علاقه ای به این دست نتیجه گیری های فلسفی ندارند که منطقاً از عنوانی که برای خود انتخاب کرده اند استنتاج می شود. پیام ها آن به مراتب ساده تر و ابتدایی تر از این صحبت ها است، و بیش از آن که از آرای «توماس پِین» یا «روسو» متأثر باشد، از آن ترانۀ مشهور «الویس پریسلی» الهام گرفته است که «بیرحم نباش». منتها این پیامی است که منحصراً خطاب به انسان ها بوده و صرفاً دغدغۀ رفتار انسان ها نسبت به سایر حیوانات را دارد. در نتیجه معقول این است که طوری صحبت نکنند که گویا حیوانات واقعاً حقوق طبیعی تغییرناپذیری دارند، بلکه تلاش کنند انسان ها را مجاب کنند که بدرفتاری با حیوانات و بی رحم بودن نسبت به آن ها به نفع بشر نیست.
برخی نظریه پردازان حقوق حیوانات چنین رویکردی را به این دلیل رد می کنند که «انسان محور» است و به لحاظ نظری احتمال توجیه بدرفتاری با سایر حیوانات را- در صورتی که بتوان نشان داد که این بدرفتاری به طور کلی به نفع انسان ها است- باز می گذارد. البته که این رویکرد انسان محور است (به همین خاطر ما سوسیالیست، یعنی خواهان بهترین جهان ممکن برای انسان ها هستیم)، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا این رویکرد باید به بهای رنج دادن به سایر حیوانات باشد یا در عمل به قساوت نسبت به حیوانات و توجیه آن بیانجامد. با این حال این رویکرد این نتیجه گیری را کنار نمی گذارد که حیوانات می توانند به عنوان خوراک انسان ها پرورش داده و کشته شوند، منتها تا زمانی که با بی رحمی همراه نباشد.
شرایط ظالمانه
این استدلال که بدرفتاری با حیوانات به طور کلی به نفع بشر نیست، با تأکید بر دو نکتۀ زیر است:
نخست این که حیوانات یا دستکم سایر حیوانات مورد بحث (تنها معدودی افراد عجیب و غریب ادعا می کنند که حشرات هم «حقوق» دارند)، شباهت های قابل تشخیصی با ما دارند- آن ها هم همان ساختار پایه ای یک سر، چهار پا، دو چشم، یک بینی، دو گوش و غیره را دارند، و مهم تر این که مانند ما موجوداتی صاحب ادارک هستند، می توانند درد را احساس کنند و آن را نشان بدهند. مدارا کردن با اعمال درد و رنج عامدانه به آن ها، به معنای کم ارزش کردن مخالفت با رنج دادن به انسان ها هم هست و به این ترتیب برای برخی انسان ها رنج دادن عامدانه به دیگران و قسر در رفتن، ساده تر می شود. به طور خلاصه، چنین چیزی به ایجاد یک جهان غیرانسانی تر کمک می کند.
ثانیاً حیواناتی که تحت شرایط بی رحمانه پرورش یافته اند، حیوانات سالمی نیستند، و برای خوردن مناسب نخواهند بود؛ همین موضوع در وهلۀ نخست کلّ هدف بشر از پرورش دادن آن ها، یعنی تأمین خوارک مغذی برای برخورداری از یک زندگی سالم را به شکست می کشاند.
این ها استدلال هایی قوی هستند که باعث شده برخی سوسیالیست ها گیاهخوار شوند و باقی ما هم تلاش کنیم نسبت به غذایی که می خوریم محتاط باشیم. اما اگر این استدلال ها قوی هستند، پس چرا غالب نمی شوند؟ چرا انسان ها مطابق با بهترین منافع خود عمل نمی کنند و در عوض به بدرفتاری با حیوانات همچنان ادامه می دهند؟
دلیل آن اساساً این است که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که منفعت انسان در کل به هیچ گرفته می شود. ما در یک جامعۀ طبقاتی زندگی می کنیم که منفعت یک اقلیت مالک و کنترل کنندۀ ابزار تولید غالب است- و منفعت آن ها، به عنوان بازتاب منطق اقتصادی سیستم، چیزی نیست جز افزایش ثروت با کسب سود.
حیوانات مورد سوء رفتار قرار می گیرند، چون منفعت مالی کسانی که پول خود را در تولیدِ تاحدّ امکان ارزانِ گوشت برای حفظ رقابت پذیری سرمایه گذاری کرده اند، چنین ایجاب می کند؛ حتی اگر این مستلزم به کارگیری دامداری صنعتی، مرغ های باتری و پرورش گوسالۀ گوشتی در قفس باشد. بخش دیگر طبقۀ مالک هم منتفع می شود، از این نظر که دیگر مجبور نیست دستمزدهای بالاتر و مزایای دولتی پرداخت کند، چون هرچه هزینۀ گوشتی که کارگران خریداری می کنند کمتر باشد، کارفرمایان نیز به همان اندازه کمتر بابت نیروی کار کارگران یا وسیلۀ معاش آن ها می پردازند.
هیچ شکی در صداقت دامدارانی نیست که می گویند از سرنوشت گوساله هایشان پس از فروش خوشحال نیستند، منتها آن ها گزینۀ دیگری ندارند، چرا که باید گذران زندگی کنند و این بازاری برای محصولات شان ایجاد می کند که بتوانند گلیم شان را از آب بیرون بکشند. بنابراین مسأله بر سر بدسیرت بودن آن ها نیست، بلکه مسأله آن چیزی است که نظام اقتصادیِ تولید برای فروش در سطح بازار با نگاه به کسب سود، آنان را وادار به انجامش می کند.
نظام سود
نظام سود است که مشکل محسوب می شود. این نظام به تصمیم گیرندگان اقتصادی فشار می آورد که یا ارزان ترین روش های تولید را انتخاب کنند، یا به کل از حرفه شان بیرون رانده شوند. اگر در حوزۀ تولید گوشت و همین طور سایر حوزه ها منفعت عمومی انسان ها لحاظ شود، در آن صورت نظام سود باید رخت بربندد. این نظام می بایست با یک نظامِ تولید برای مصرف جایگزین شود که تنها می تواند بر مبنای مالکیت اشتراکی و کنترل دمکراتیک منابع مولد از سوی کلّ جامعه وجود داشته باشد.
در یک نظام حقیقتاً سوسیالیستی از این نوع، می توان انتظار داشت که بی رحمی نسبت به حیوانات پایان بیابد، چرا که دیگر پایه ای برای وقوع آن وجود نخواهد داشت. پایان دادن به ستم و استثمار انسان به دست انسان- و همین طور برخورد بی رحمانۀ سربازان، پلیس و نگهبانان به عنوان سیاست دولتی- موجب خواهد شد که تحمل پذیری انسان ها در قبال اعمال ستم به سایر حیوانات پایین تر بیاید.
مسلماً گیاهخواران آزاد خواهند بود که بحث های خود را تبلیغ کنند، افراد جدیدی را متقاعد کنند و رژیم های غذایی را به انتخاب خود دنبال کنند، اما اکثر انسان ها مشخصاً به همان صورت به خوردن گوشت ادامه می دهند که نوع بشر همواره کرده است. انسان با ظرفیت خوردن گوشت و همین طور سبزیجات و میوجات تکامل یافتند؛ از زاویۀ اکولوژیکی، به دست آوردن برخی مواد غذایی ما (که نهایتاً انرژی خورشیدی ذخیره شده هستند) به شکل گوشت- به خصوص در زمستان که سبزیجات محلی و تازه در دسترس نیستند- یا به شکل حیوانات (نظیر جوجه، گوسفند و خوک) که قادر به تغذیۀ گیاهان و پس مانده هایی هستند که ما نمی نمی توانیم بخوریم، قابل درک است.
بنابراین حیوانات به عنوان غذا پرورش خواهند یافت، اما مطلقاً هیچ فشاری برای استفاده از روش های پرورش و سلاخی که آن ها را زجر بدهد در کار نخواهد بود. حاکمیت مطلق بازار و رقابت پذیری، از میان خواهد رفت، و ما آزاد خواهیم بود که از بهینه ترین روش های تولید گوشت با بهترین کیفیت استفاده کنیم که این خود مستلزم برخورد انسانی با حیوانات است.
مه ۱۹۹۵