ساندرز و فریب «چپ» در سیاست سرمایه داری

زمان تقریبی مطالعه متن ۷ دقیقه
پتریک مارتین / برگردان: آرام نوبخت

چهار روز پیش از نخستین انتخابات ریاست جمهوری اصلی، برنی ساندرز، کاندیدای «سوسیالیست دمکراتیکِ» خودخوانده، با اختلافی دو رقمی نسبت به هیلاری کلینتون در ایالت «نیوهمپشایر»، از این وزیر خارجۀ سابق و نامزد دمکرات ها که گمان می رفت پیشتاز حزب باشد، سبقت گرفته است.

نخستین نظرسنجی ملی به دنبال عملاً برابری ساندرز با کلینتون در نظرسنجی های انجمن های حزبی «آیووا»، نشان داد که این سناتور «ورمونت» در سطح کشوری صعود کرده و تنها با اختلافی ناچیز از کلینتون (۴۲ به ۴۴ درصد) عقب افتاده است. اگر این روند در نظرسنجی های بعدی تأیید شود، نشانه ای خواهد بود از یک چرخش قابل توجه در فضای سیاسی نسبت به سه ماه پیش، زمانی که کلینتون با نسبت ۶۱ به ۳۰ درصد ساندرز را پشت سر گذاشته بود.

حمایت رو به رشد از ساندرز، علامتی است از چرخش سریع فضای سیاسی ایالات متحده، و از این رو جهان. چنین تغییری به خصوص در کشوری برجسته تر می شود که عقاید سوسیالیستی به مدت سه ربع قرن از گفتمان سیاسی رسمی حذف و ممنوع شده است.

سه دهۀ گذشته به طور اخص شاهد تنزل فوق العادۀ فرهنگ سیاسی، حتی بر حسب استانداردهای سیاست خودِ امریکا بوده است. محیط سیاسی کاملاً راکد و زیر سلطۀ تمجیدهای بی امان از ثروت و پس زدن هر آن چیزی بوده است که طعم مخالفت حقیقی بدهد. در همۀ «سخنرانی های وضعیت کشور» در کنگره، از جمله سخنرانی ماه گذشتۀ پرزیدنت اوباما، بر حسب وظیفه دلگرمی داده می شده است که همه چیز در امریکا خوب پیش می رود.

رسانه های تحت کنترل شرکت ها، هنر خلق افکار عمومی ساختگی و بی ارتباط با جوّ واقعیِ اکثریت مطلق مردم را به حد کمال رسانده اند. و سپس از همین به اصطلاح اجماع عمومی برای توجیه سیاست های ارتجاعی طبقۀ حاکم استفاده کرده اند. حمایت گسترده از ساندرز و بحران کمپینِ به ظاهر غیرقابل شکست کلینتون، که کل دستگاه سیاسی و رسانه ها را بهت زده کرده است، پرده از خصلت شیادانۀ آن چیزی برمی دارد که به اسم نظرسنجی عمومی قالب می شود.

به خصوص نکتۀ شایان توجه، رادیکالیزه شدن جوانانی است که در طی رأی گیری انجمن های حزبی آیووا، با نسبت ۸۴ درصد به ۱۴ درصد از ساندرز در برابر کلینتون پشتیبانی کردند. طبق جدیدترین نظرسنجی ها ساندرز در ایالت نیوهمپشایر و در بین رأی دهندگان ۳۰ ساله و کم­تر حامی دمکرات ها نیز با اختلاف مشابهی پیشتاز است.

همان طور که «کاترین رامپل»، ستون نویس «واشنگتن پست» در نسخۀ روز جمعۀ این روزنامه با اکراه اعتراف کرد، نسل کنونی جوانان که خود او نیز به آن تعلق دارد «ساندرز را نه علی رغم سوسیالیسم او، که به خاطر آن دوست دارد. بسیاری از ما درست زمانی پا به بازار کار گذاشتیم که به نظر می رسید سرمایه داری افسارگسیخته دارد اقتصاد جهانی را منهدم می کند. شاید به همین دلیل است که نسل هزاره عملاً به نظر می رسد سوسیالیسم را به سرمایه داری ترجیح دهد».

حمایت از ساندرز پیوندی ناگسستنی دارد با تظاهر او به خصومت سرسختانه با اشرافیت مالی حاکم بر جامعۀ امریکا. در بحث پنج شنبه شب در نیوهمپشایر، ساندرز دوباره اعلام کرد که «مدل کسب و کار وال استریت شیادانه است»، و در عین حال مجدداً بر انتقادهای خود به کلینتنون بابت پذیرفتن میلیون ها دلار کمک به کمپین و حق الزحمۀ سخنرانی از بانک گولدمن ساکس و سایر نهادهای مالی بزرگ تأکید کرد. کل ساعت اول مناظره به بحث دربارۀ نقش مهلک سرمایۀ بزرگ اختصاص داده شد و این که آیا برای جلوگیری از بازگشت سقوط وال استریت در سال ۲۰۰۸ باید بانک های بزرگ را تجزیه کرد یا خیر.

صعود ساندرز پاسخی است به دهه ها جنگ و ارتجاع، با نقطۀ اوج آن در سقوط مالی سال ۲۰۰۸، همراه با پیامدهای ویرانگرش بر شرایط اجتماعی ایالات متحده. در همان حال که پیامدهای بحران جهانی سرمایه داری رخ نشان داده است- یعنی نابودی مشاغل با دستمزد مناسب، سیاست های ریاضتی حکومت های سرمایه داری سرتاسر جهان، گردآمدن نیروهای یک دولت پلیسی برای سرکوب اعتراضات طبقۀ کارگر، و جنگ های بی پایان امپریالیسم امریکا- ده ها میلیون نفر از کارگران و جوانان آغاز به کسب نتایج رادیکال تر از پیش کرده اند.

علائمی از ترس در درون کمپین کلینتون و کل حزب دمکرات به چشم می خورند. منتها نه به این دلیل که خودِ ساندرز را تهدیدی در برابر سرمایه داری یا سلطۀ سیاسی نخبگان مالی و صاحبان شرکت می بینند. طبقۀ حاکم امریکا تجربه ای طولانی با این «سوسیالیست مستقل» اهل ورمونت دارد. ساندرز چندین دهه، ابتدا در «مجلس نمایندگان» و سپس «سنا»، با حزب دمکرات نشست های انجمن های حزبی را برگزار کرده و از هر یک از نامزدهای انتخاباتی حزب دمکرات و حتی حکومت دمکرات ها پشتیباتی کرده است.

ساندرز که همیشه با احترام مورد برخورد قرار گرفته، به عنوان یک دارایی سیاسی ارزشمندی نگریسته می شود که بر حزب دمکرات یک پوشش چپ می کشد و به این توهم دامن می زند که این حزب سرمایه داری راست­گرا به نوعی یک حزب مترقی برای مردم است.

با این حال اعتبار مردمی دمکرات ها به شدت به دنبال هفت سال حکومت اوباما تضعیف شده است. در این وضعیت، خطر عظیم پیش روی طبقۀ سرمایه دار امریکا، عبارت است از پدیدار شدن یک جنبش سیاسی خارج از نظامِ دو حزبی امریکا که سلطۀ ابرثروتمندان بر همۀ جوانب جامعۀ امریکا را به چالش بکشد. برنی ساندرز جلودار یک چنین جنبشی نیست، بلکه پیامبر دروغینی است که نه حقیقتاً سوسیالیست است و نه حقیقتاً مستقل.

«حزاب برابری سوسیالیست» اهمیت کمپین ساندرز را نه با وعده های انتخاباتی او یا توهمات کسانی که اکنون از وی دفاع می کنند، بلکه بر مبنای تحلیل مارکسیستی از مناسبات طبقاتی وعینی و چشم انداز بین المللی تاریخی ارزیابی می کند.

ظهور این «سوسیالیست» ورمونت صرفاً یک پدیدۀ امریکایی نیست، بلکه نمود امریکایی یک یک فرایند بین مللی است. تحت تأثیر بحران اقتصادی جهانی سرمایه داری، طبقۀ حاکم یک کشور از پس دیگری، احزاب بورژواییِ «چپ» را برای منحرف ساختن اپوزیسیون مردمی به مجاری بی خطر پیش کشیده است. این وظیفه ای است که چهره هایی نظیر «جرمی کوربین»، رهبر منتخب جدید حزب کرگر بریتانیا، و «پودموس» در اسپانیا که اکنون برای تشکیل یک حکومت ائتلافی با سوسیال دمکرات های بدنام مانور می دهد، ایفا می کنند. در افراطی ترین موارد، مانند یونان، «چپ» مستقیماً و در قالب حکومت سیریزا به قدرت رسانده شده است تا مسئولیت اعمال سیاست های ریاضتی سرمایه داری بر توده های مردم را به عهده بگیرد.

لئون تروتسکی، از رهبران انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، توضیح داد که چگونه طبقۀ حاکم دستگاه سیاسی را در چهارچوب دمکراسی بورژوایی دست­کاری می کند. همان طور که تروتسکی می نویسد «بورژوای سرمایه دار با خود این طور محاسبه می کند» که «درست سر بزنگاه، من احزاب اپوزیسیونی را خلق می کنم که فردا هم ناپدید می شوند، منتها امروز مأموریت خود به انجام می رسانند، به این ترتیب که به اقشار پایینی طبقۀ متوسط امکان می دهند خشم خود را ابزار کنند، بی آن که آسیبی برای سرمایه داری داشته باشند» (تروریسم و کمونیسم، ص. ۵۸)

اگر الیگارشی مالی امریکا ساندرز را تهدیدی حقیقی در برابر منافعش می دید، هرگز او را به تلویزیونی ملی راه نمی داد که در برابر انبوه مخاطبین نوحه سرایی کند. نخبگان حاکم بیش از یک قرن تجربۀ استفاده از چنین چهره هایی را برای دستکاری کردن احساسات مردمی و تضمین نظام سود در برابر چالش از پایین دارند. مثلاً تلاش های «حزب پوپولیست» دهۀ ۱۸۹۰، جنبش «ترقی خواهی» اوایل قرن بیستم، «حزب کارگر و کشاورز» روبرت لا فولت در ویسکانسین در دهۀ ۱۹۲۰ (و گروه های مرتبط در مینه سوتا و داکوتا) و «حزب مترقی» هنری والاس در ۱۹۴۸. همۀ این کمپین ها دیر یا زود منحل شدند و به حزب دمکرات بازگشتند.

در نیم قرن گذشته، نخبگان حاکم تلاش کرده اند با استفاده از خودِ حزب دمکرات به عنوان ابزار اصلی مهار و متفرق کردن اپوزیسیون مردمی گسترده نسبت به نخبگان حاکم امریکا- چه در جنگ ویتنام، حملات خشن به مبارزات کارگری دهۀ ۱۹۸۰ یا جنگ های بی پایان در خاورمیانه و رشد حیرت آور نابرابری اجتماعی- از شکل گیری هرگونه جریان جدی «چپ» جلوگیری کنند. از پی «یوجین مک کارتی» و «رابرت کندی» در سال ۱۹۶۸ و «جورج مک گاورن» در ۱۹۷۲، «جس جکسون» در ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸، «هاوارد دین» در ۲۰۰۴ و اکنون «برنی ساندرز» سر رسیده اند.

آن چه در این بستر تاریخی دربارۀ ساندرز جالب توجه به نظر می رسد، این است که این به اصلاح رادیکالیسم او واقعاً چه قدر پوچ و توخالی است. او در زمینۀ سیاست داخلی خود حتی کم­تر از «پوپولیست»ها، کمپین های ریاست جمهوری «ویلیام جنینگز براین» علیه وال استریت و حزب «کشاورز و کارگر» رادیکال است. در حوزۀ اساسی سیاست خارجی، او عملاً قابل تمییز دادن از اوباما و هیلاری کلینتون نیست، حتی بر سر موضوعاتی نظیر تجارت با چین هم او از زاویۀ راست می تازد. وقتی سال قبل مستقیماً از او دربارۀ رویکردش نسبت به مداخلات نظامی امریکا در خارج سؤال شد، پاسخ داد که او مدافع «پهبادها، همۀ آن و بیش­تر» است.

اگر ساندرز در نامزدی دمکرات ها و ریاست جمهوری پیروز شود، آشکارا و با سرعت فوق العاده به آروزها و خواسته های هوادارانش خیانت خواهد کرد. هزاران بهانه پیش کشیده خواهد شد تا توضیح داده شود که چرا جنگ ها باید در خارج ادامه پیدا کند و هیچ کاری برای مهار کردن وال استریت در داخل نمی توان انجام داد.

ساندرز نمایندۀ جنبش طبقۀ کارگر نیست. در عوض او ذی­نفع موقت موج رو به صعود اپوزیسیون مردمی است که در حال حاضر از مراحل اولیۀ پوست اندازی اجتماعی و طبقاتی خود در حال عبور است.

«حزب برابری سوسیالیستی» از هر نشانۀ چرخش به چپ و رادیکالیزه شدن جوانان و کارگران استقبال می کند. شرایطی عینی بحران سرمایه داری و جنگ امپریالیستی نیروهای محرک یک چرخش به چپ ژرف در آگاهی ده ها میلیون ها نفر هستند. اما هیچ چیز قابل تحقیرتر از سوء استفاده از توهماتی که خصلت مرحلۀ اولیه و کنونی در توسعۀ آگاهی طبقاتی و اپوزیسیون مردمی است، نیست. این خصلت ویژۀ زائده های چپ نمای متعدد طبقۀ حاکم و حزب دمکرات است.

سوسیالیست های حقیقی مجازند که رویکردی صبورانه و همدردی با رشد اپوزیسیون مردمی داشته باشند، اما به لحاظ سیاسی انطباق سیاسی با سطح درک غالب جنبش مطلقاً جایز نیست. افشای تناقض میان عوام فریبی اجتماعی ساندرز و برنامۀ بورژوایی او، بدون تلقین این که گویی او می تواند با فشار مردمی از پایین به چپ هُل داده شود، ضروری است.

«حزب برابری سوسیالیستی» وظیفۀ خود می داند که مسیر جدیدی را برای جنبش طبقۀ کارگر باز کند و زمینه را برای گسترش و تعمیق رادیکالیزه شدن مردم، گسست بی چون و چرای آن ها از حزب دمکرات و تمامی اشکال سیاست بورژوایی و حفظ استقلال سیاسی طبقۀ کارگر بگشاید. این پایۀ لازم دگرگونی اعتراضاتِ رو به رشد به سوی یک جنبش آگاهانۀ سیاسی و انقلابی برای سوسیالیسم بین المللی است. پیش شرط این وظیفه، گفتن حقیقت به طبقۀ کارگر است.

۶ فوریۀ ۲۰۱۶

 

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 29 = 37