تنها کارگران قادر به توقف جنگ هستند
برگردان: آرام نوبخت
***
– آیا جنگ جهانی اجتناب ناپذیر است؟ اگر بله، آیا این به معنای پایان نظام سرمایه داری خواهد بود؟
بله، یک جنگ جهانی اجتناب ناپذیر است، اگر یک انقلاب مانع آن نشود. اجتناب ناپذیری جنگ، نخست از بحران علاج ناپذیر نظام سرمایه داری نشأت می گیرد؛ و دوم، از این واقعیت که تقسیم بندی کنونی سیارۀ ما، و پیش از هر چیز، تقسیم بندی مستعمرات، دیگر متناظر با وزن خاص اقتصادی دولت های امپریالیستی نیست. دولت های «تازه به دوران رسیده»، در جستجوی فرار از این بحران مرگبار، سودای تقسیم بندی جدید جهان را در سر دارند و نمی توانند نداشته باشند. تنها بچه های شیرخواره و «پاسیفیست»های حرفه ای که تجربۀ ناموفق «اتحادیۀ ملل» به آن ها مطلقاً هیچ چیز نیاموخته است، می توانند گمان کنند که بازتقسیم «منصفانه»تر قلمروها می تواند دور میزهای سبز دمکراسی محقق شود.
پیامد شکست اسپانیا
اگر انقلاب اسپانیا پیروز می شد، انگیزۀ نیرومندی به جنبش انقلابی فرانسه و دیگر کشورهای اروپا داده بود. در این حالت، می شد با اطمینان امید داشت که جنبش سوسیالیستی پیروزمند، مانعِ جنگ امپریالیستی شود، آن را بی فایده و ناممکن سازد. اما پرولتاریای سوسیالیست اسپانیا به دست ائتلاف استالین-آزانا-کابالرو-نگری
البته هرچه کارگران پیشرو با انرژی و جسارت بیش تری در تمامی کشورها علیه میلیتاریسم و امپریالیسم بجنگند، با وجود شرایط نامساعد، به همان میزان سریع تر نیز قادر به توقف جنگ در زمان آغاز آن خواهند بودند؛ به همین میزان امیدها برای رستگاری تمدن ما از نابودی بالاتر خواهد بود.
بله، تردیدی ندارم که جنگ جهانی جدید، با اجتناب ناپذیری مطلق، انقلاب جهانی و سقوط نظام سرمایه داری را برخواهد انگیخت. حکومت های امپریالیست تمامی کشورها دارند به هر آن چه ممکن است دست می زنند تا به این سقوط شتاب ببخشند. تنها ضروری است که پرولتاریای جهانی دوباره با رویدادهای بزرگ غافلگیر نشود.
وظیفه ای که انترناسیونال چهارم پیش روی خود قرار می دهد، و گذرا به اشاره می کنم، دقیقاً آماده سازی انقلابی پیشتازِ {پرولتاریا} است. دقیقاً به این خاطر است که خود را حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی می نامد.
توده های آلمان راهی خواهند یافت
– آیا دنیا بیش از حد از هیتلر نترسیده است؟
حکومت های دمکراتیک به هیتلر، که موفق به «انحلال» مسألۀ اجتماعی شد، با تحسین و ترس نگاه می کنند. طبقۀ کارگر، که طی یک قرن و نیم، به تناوب کشورهای متمدن اروپا را با شورش های خود بهت زده کرد، ناگهان به سکوت کامل در ایتالیا و آلمان تقلیل پیدا می کند. حضرات سیاستمداران رسمی این «موفقیت» را به ویژگی های درونی و شِبه رمزوارۀ فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم نسبت می دهند. در واقع قدرت هیتلر نه در او است و نه در فلسفۀ قابل تحقیر او، بلکه در فریب وحشتناک توده های کارگر، سردرگمی و خماری آن ها است.
پرولتاریای آلمان طی دهه ها یک سازمان اتحادیه ای و یک حزب سوسیال دمکرات را بنا کرد. بعدها، پهلو به پهلوی سوسیال دمکراسی قوی، یک حزب کمونیست نیرومند هم پدید آمد. و تمامی این سازمان ها، که از روی شانه های پرولتاریا برخاستند، در لحظۀ سرنوشت ساز صفر بودند و در برابر تهاجم هیتلر خُرد شدند. آن ها در خود شهامت فراخواندن توده ها به مبارزه را نیافتند، چرا که خود کاملاً منحط و آغشته به بورژوازی شده، و سنت اندیشیدن به مبارزه را از دست داده بودند.
توده ها از چنین فجایعی به سختی و آهستگی عبور می کنند. این که بگوییم پرولتاریای آلمان خود را با هیتلر آشتی داده است، خطا است! پرولتاریای آلمان دیگر به احزاب قدیم، به شعارهای قدیم باور ندارد و در عین حال هنوز مسیر جدیدی نیافته است. همین امر، و تنها همین امر قدرت مطلق فاشیسم را توضیح می دهد. مادام که توده ها زخم های خود را التیام نداده باشند، خود را احیا نکرده باشند و باری دیگر سر خود را بالا نگیرند، این ادامه خواهد یافت. به نظرم می توانیم این را در دوره ای نه چندان بلند انتظار داشته باشیم.
نبرد برای سلطۀ جهانی
ترس بریتانیای کبیر و فرانسه از هیتلر و موسولینی، خود توضیح می دهد که جایگاه جهانی این دو کشور صاحب مستعمره، همان طور که قبلاً گفته شد، دیگر با وزن خاص اقتصادی آن ها برابری نمی کند. جنگ، هیچ چیزی نمی تواند برای آن ها به ارمغان بیاورد، اما در عوض می تواند خیلی چیزها از آن ها بگیرد. طبیعی است که آنان تلاش می کنند لحظۀ بازتقسیم جهان را به تعویق بیاندازند و همانند اسپانیا و چکسلاواکی، جلوی موسولینی و هیتلر استخوان پرتاب کنند.
نبرد، بر سر تملیک مستعمرات، برای سلطه بر جهان است. تلاش برای این که جدالِ منافع و جاه طلبی را همچون نبردی میان «دمکراسی» و «فاشیسم» معرفی کنیم، تنها فریفتن طبقۀ کارگر است. «چمبرلین» به تمام دمکراسی های جهان (تعداد زیادی از آن ها باقی نمانده) یک دَهم هند را خواهد داد.
قوّت هیتلر (و در عین حال ضعف او) در این واقعیت نهفته است که او تحت فشار موقعیت درماندۀ سرمایه داری آلمان، آماده است که به ابزارهای افراطی تر، استفاده از باج گیری و بلوف زدن، متوسل شود، آن هم با علم به این که چنین چیزی می تواند به جنگ منجر گردد. هیتلر پیش از هرگونه تعرض، ترس مستعمره داران قدیم را کاملاً درک و از آن بهره برداری کرده است؛ اگرنه با جسارت خیلی زیاد، ولی دستکم با موفقیت بی چون و چرا.
توصیه ای برای کارگران
– آیا «دمکراسی»ها و اتحاد جماهیر شوروی باید برای درهم شکستن هیتلر متحد شوند؟
احساس نمی کنم وظیفۀ من است که به حکومت های امپریالیستی، حتی اگر خودشان را دمکراتیک بنامد، و باند بناپارتیست کرملین، حتی اگر خود را سوسیالیست خطاب کند، توصیه کنم. من فقط می توانم به کارگران نصیحت کنم. توصیۀ من به آن ها این است که حتی لحظه ای فکر نکنند جنگ دو اردوگاه امپریالیستی می تواند چیزی به جز ستم و ارتجاع در هر دو اردوگاه در پی داشته باشد. این جنگ برده دارانی است که چهرۀ خود را زیر نقاب های مختلفی پنهان می کنند: «دمکراسی»، «تمدن» از یک سو، و «نژاد» و «افتخار» از سوی دیگر. تنها سرنگونی تمامی برده داران می تواند یک بار برای همیشه به جنگ پایان دهد و عصر تمدن حقیقی را بگشاید.
– آیا هیتلر بیانگر یک خطر بزرگ برای دمکراسی ها است؟
«دمکراسی»ها خود بیانگر خطری به مراتب عظیم تر برای خودشان هستند. رژیم دمکراسی بورژوایی بر بنیان سرمایه داری لیبرال، یعنی رقابت آزاد، ظاهر شد. این عصر مدت ها است که به گذشته پیوسته است. سرمایه داری انحصاری کنونی که بورژوازی خُرد و متوسط را تجزیه و تنزل داده است، زمین زیر پای دمکراسی بوروژایی را تحلیل برده. فاشیسم محصول این تحول است. فاشیسم به هیچ وجه از «خلأ» نمی آید. در ایتالیا و آلمان، فاشیسم بدون مداخلۀ خارجی فاتح شد. دمکراسی بوروایی نه فقط در اروپا، که همین طور در امریکا مُرده است.
سرمایه داری را نمی توان نجات داد
اگر انقلاب سوسیالیستی به موقع فاشیسم را نابود نکند، فاشیسم به ناگزیر در فرانسه، انگلستان و ایالات متحده، با کمک موسولینی و هیتلر یا بدون این کمک، چیره خواهد شد. اما فاشیسم تنها یک فُرجه است. سرمایه داری محکوم به مرگ است. هیچ چیزی آن را از سقوط نجات نخواهد داد. هرچه سیاست پرولتاریا قاطعانه تر و متهورانه تر باشد، انقلاب سوسیالیستی قربانی کمتری خواهد گرفت و بشریت زودتر به مسیر جدیدی قدم خواهد گذاشت.
نظر من دربارۀ جنگ داخلی اسپانیا؟ من در مطبوعات بارها نظر خودم را در این باره گفته ام.
انقلاب اسپانیا در جوهرۀ خود سوسیالیستی بود: کارگران چندین بار تلاش به سرنگونی بورژوازی، و اشغال کارخانه کردند؛ دهقانان می خواستند زمین را بگیرند. «جبهۀ خلقی» به رهبری استالینیست ها، انقلاب سوسیالیست را به اسم یک دمکراسی بورژوایی فرتوت، خفه کرد. و از این رو بود ناامیدی، سرخوردگی، دلسردی توده های کارگر و دهقان، از دست رفتن روحیۀ ارتش جمهوری خواه، و در نتیجه سقوط ارتش.
«دمکراسی»ها به یاری فرانکو شتافتند
گواه گرفتن سیاست خائنانۀ انگلستان و فرانسه هیچ چیز را توضیح نمی دهد. البته امپریالیست های «دمکراتیک» از دل و جان در کنار ارتجاع اسپانیا بودند و تا حدّ امکان به فرانکو کمک کردند. این طور بود و همیشه هم خواهد بود. بریتانیایی ها طبیعتاً در طرف بورژوازی اسپانیا قرار داشتند که خود تماماً به جانب فرانکو رفته بود. تنها در آغاز چمبرلین بود که به پیروزی فرانکو باور نداشت و ترسید که با آشکار کردن زودرس همسویی هایش خود را بی آبرو کند. فرانسه، مانند همیشه، ارادۀ بورژوازی فرانسه را جاری کرد. حکومت شوروی برای نشان دادن قابلیت اعتماد و وفاداری خود به لندن و پاریس، نقش دژخیمان را نسبت به کارگران انقلابی اسپانیا ایفا کرد.
دلیل بنیادی شکست یک انقلاب نیرومند و قهرمانانه، سیاست خائنانۀ ضدّ سوسیالیستی به اصطلاح «جبهۀ خلقی» است. اگر دهقانان، زمین را و کارگران کارخانه ها را تصرف کرده بودند، فرانکو هرگز نمی توانست پیروزی را از دستان شان بقاپد!
– آیا رژیم فرانکو می تواند خود را حفظ کند؟
البته نه برای هزار سال، آن طور که ناسیونال سوسیالیسم آلمان با غرور وعده می دهد. اما فرانکو به یُمن همان شرایط هیتلر مدت معینی خود را حفظ خواهد کرد. پس از تلاش ها و فداکاری های عظیم، پس از شکست های وحشتناک، با وجود همۀ این ایثارها، توده های کارگر اسپانیا باید هم از صمیم قلب نسبت به احزاب اصلی کهنه ناامید می شدند: سوسیالیست ها، آنارشیست ها، «کمونیست»ها که با نیروهای مشترک خود، زیر پرچم «جبهۀ خلقی»، انقلاب سوسیالیستی را خفه کردند. کارگران اسپانیا، ناگزیز، از دوره ای یأس و سرخوردگی عبور خواهند کرد، تا پیش از این که آهسته و لجوجانه جستجوی یک مسیر جدید را آغاز کنند. دورۀ به خاک افتادن توده ها، دقیقاً مصادف با دورۀ سلطۀ فرانکو خواهد بود.
تهدید ژاپن
شما سؤال می کنید که تهدید ژاپن برای اتحاد جماهیر شوروی، انگلستان و ایالات متحده چه قدر جدی است. ژاپن در مقیاس بزرگ قادر به جنگ نیست، بخشاً به دلایل اقتصادی، اما مهمتر از همه به علل اجتماعی. ژاپن که هنوز تاکنون خود را از میراث فئودالیسم رها نکرده است، یک مخزن انفجار انقلابی عظیم است. از بسیاری جهات امپراتوری تزار را در آستانۀ ۱۹۰۵ به ذهن متبادر می کند.
محافل رهبری کنندۀ ژاپن تلاش می کنند که با تسخیر و غارت چین، از تناقاضات داخلی فرار کنند. اما تناقاضات داخلی، موفقیت خارجی را تا حدّ زیادی غیرعملی می کنند.
تسخیر موقعیت های استراتژیک در چین یک چیز است؛ مطیع ساختن چین، چیز دیگری. اگر یک تخاصم روشن و انگشت نما میان باند حاکم کرملین و مردم شوروی وجود نداشت، ژاپن هرگز جرأت نمی کرد اتحاد شوروی را به چالش بکشد. رژیم استالین، که در حال تضعیف اتحاد جماهیر شوروی است، می تواند جنگ شوروی-ژاپن را ممکن سازد.
– نتایج این جنگ چه خواهد بود؟
نمی توانم لحظه ای به پیروزی ژاپن باور داشته باشم. به گمان من از جمله نتایج بی چون و چرای جنگ، سقوط رژیم قرون وسطایی «میکادو» و رژیم بناپارتیست استالین خواهد بود.
کار من در مکزیک
در مکزیک مراودات من بسیار محدود است. از طرف مقامات، من با هیچ چیز جز لطف رو به رو نشده ام. من مطلقاً از حیات سیاسی مکزیک جدا هستم، اما تلاش های مردم مکزیک برای کسب استقلال واقعی و کامل را با همدلی گرم دنبال می کنم.
در حال اتمام کتابی دربارۀ استالین هستم، امسال در ایالات متحده، انگلستان و سایر کشورها منتشر خواهد شد. این کتاب، بیوگرافی سیاسی استالین است و هدف از آن، توضیح این است که چگونه وقتی ارتجاع ترمیدوری آغاز می شود، یک انقلابی رده دوم یا سوم، می تواند در رأس کشور ظاهر شود. این کتاب به طور اخص نشان خواهد داد که چگونه و چرا بلشویک سابق، استالین، اکنون کاملاً مستعد اتحاد با هیتلر است.
کویوآکان. ۱۸ مارس ۱۹۳۹