مارکسیست ها و اخلاقیات
پال داماتو / آرام نوبخت
لفاظی های سیاستمدارانِ هر دو حزب امریکا دربارۀ نیاز به ترویج ارزش های «اخلاقی» و «خانوادگی» تمامی ندارد.
با این وجود، خودِ این احزاب سیاست هایی را پیش می برند که زندگی را بیش از پیش برای اکثر خانواده ها مشقتبار می کند: دسترسی کمتر به بهداشت و درمان ارزان؛ دستمزدهای راکد یا رو به تنزل؛ سقوط خدمات اجتماعی و مزایای بازنشستگی؛ وخامت وضعیت آموزش و پرورش؛ فقدان مسکن مناسب و ارزان، تسهیلات نگهداری از کودگان و دسترسی به سقط جنین. هر دو حزب بر مبنای دروغ پردازی، از جنگ در عراق حمایت کرده اند؛ هر دو بودجه هایی تصویب می کنند که به بزرگترین شرکت ها صدقه می دهد (یعنی رفاه برای ثروتمندان)، اما همان ها با افاضاتی از این دست خوشمزگی می کنند که فقرا باید «فرهنگ وابستگی» را کنار بگذارند و خلاصه «ماهی گیری» یاد بگیرند.
البته هیچ سیاستمداری اعتراف نخواهد کرد که این صحبت های اخلاقی، سرپوشی است برای اقدامات غیراخلاقی آن ها. به علاوه کل این جدل ها بر سر اخلاقیات، همیشه بحث را از حکومت و شرکت ها به سمت افراد و چند «سپر بلا» منحرف می کنند. امروز بحث های غالب دربارۀ «ارزش های اخلاقی»، چیزی نیستند جز همان روش خوب و قدیمیِ سرزنشِ خودِ قربانی.
با این حال به ما یاد می دهند که اخلاقیات و فلسفۀ اخلاق جهانشمول هستند، و برای رفتار بشر «قوانینی» پایه ای وجود دارند که در همۀ زمان ها و مکان ها مناسب اند: با حیوانات مهربان باشید، دزدی نکنید، آدم نکشید، در قبال اعمالتان مسئول باشید و الی آخر. البته این مفاهیم اخلاقی، در مواجهه با واقعیت فرومی ریزند- کشتن سگ هار مشکلی ندارد، یا ایالت های امریکا مجاز به کشتن مجرمان قاتل هستند.
در حقیقت چیزی به اسم اخلاقیات «جهانشمول» وجود ندارد. اخلاقیات تاریخاً مقید به جامعه ای است که از دل آن بیرون می آید، و بنابراین در طول تاریخ تغییر کرده است. مثلاً به تغییرات عظیمی فکر کنید که در رویکردها و قوانین مربوط به رابطۀ جنسی خارج از ازدواج، یا طلاق صورت گرفته است.
همان طور که انگلس نوشت: «تمامی تئوری های اخلاق، تاکنون و در تحلیل نهایی، محصول شرایط اقتصادی غالب جامعه در یک مقطع هستند. و همان طور که جامعه تاکنون با تخاصمات طبقاتی حرکت کرده، اخلاقیات نیز همواره اخلاقیات طبقاتی بوده است … و توجیه کنندۀ سلطه و منافع طبقۀ حاکم».
تئوری های اخلاقی طبقۀ حاکم، عمیقاً مزوّرانه و ریاکارانه هستند. همان طور که لئون تروتسکی گفت «طبقۀ حاکم، هدف های خود را بر جامعه تحمیل می کند و جامعه را عادت می دهد که هر ابزار مغایر با اهدافش است را غیراخلاقی بداند. این عملکرد اصلی اخلاقیات رسمی است».
خشونت مرگبار و بی مانند حکومت امریکا، ظاهراً با انگیزۀ بالاترین شاخص های اخلاقی صورت می گیرد: رهایی، آزادی و دمکراسی. اگر هر یک از اقدمات شنیع آن ها را در سطح علنی افشا کنید-مثلاً شکنجه- همه آن را به عنوان رفتاری پست رد می کنند. اما از طرف دیگر خشونت «دشمن» نه به عنوان مقاومت مشروع در برابر اشغال نظامی ناخواسته، که به عنوان تروریسم ترسناک با هدف جلوگیری از «دمکراسی» در عراق توصیف می شود.
این قالبی هست که تقریباً در همۀ روزنامه های جریان اصلی امریکا استفاده می شود. در سطح داخلی، یک مادر مجرّد که وابسته به کمک دولتی برای سیر کردن شکم فرزندانش هست- چون یا قادر به یافتن شغل نیست، یا نمی تواند کاری پیدا کند که دستمزدش کفاف هزینه های فرزنداش را بدهد- همچون یک شهروند تنبل و بی اخلاق توصیف می شود. اما لابد حکومتی که کمک به او را قطع و او را وادار به زندگی در پناهگاه بی خانمان ها می کند، دارد صرفاً به او فرصتی برای «مستقل» شدن می دهد.
شرکتی که به طرح مزایای بازنشستگی کارکنانش حمله می کند یا از مزایای درمانی می زند (یعنی زندگی کارگران را تباه می کند تا درآمدهایش را بالا ببرد)، در تلاش برای ایجاد پیش شرط های مالی «رشد اقتصادی سالم» تصویر می شود. اما کارگرانی که وارد اعتصاب می شوند تا از سلامت و آتیۀ مالی خود محافظت کنند، به عنوان افرادی حریص و اخلالگر معرفی می شوند.
برای مارکسیست ها، خصلت عمیقاً غیراخلاقی سرمایه داری در این واقعیت نهفته است که این نظام از یک سو ثروت های عظیم انباشته است و از سوی دیگر فقر می زاید. یعنی شرایط رفاه و خوشگذرانی تعدادی اندک، متکی بر کار طاقت فرسای باقی مردم، با کمترین پاداش است. بنابراین ما در برابر این روند اخلاقی جلوه دادن طبقۀ حاکم و سلطۀ آن، باید اخلاق همبستگی و برابری را قرار دهیم؛ یعنی به قول انگلس اخلاقیات طبقۀ کارگر که «معرف خشم آن ها نسبت به این سلطه و منافع آتی ستم دیدگان است».
۱۰ دسامبر ۲۰۰۴