درک مادّی تاریخ
پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت
عموماً جامعه به عنوان یک تودۀ ناهمگون از افراد توصیف می شود و هر فرد همچون یک «اتم» در جامعه.
این دقیقاً همان شیوه ای است که ایدئولوگ های بازار از ما می خواهند به جامعه نگاه کنیم. منتها مبنای مادی این طرز تفکر، وجود خودِ بازار است.
اگر هدف، اتمیزه و تکه تکه کردن طبقۀ کارگر باشد و تشویق مردم عادی به این که خودشان را جزئی از یک طبقه یا مجموعه در نظر نداشته باشند، در این صورت چنین برداشتی بسیار کارایی دارد. چیزی که این دیدگاه مخدوش می کند این است که انسان ها نمی توانند در انزوا، در خلأ عمل کنند، بلکه در شکل های مختلف سازمان اجتماعی و از خلال آن است که چنین می کنند.
همان طور که مارکس زمانی نوشت، این یک تخیل بورژوایی است که بخواهیم از منظر یک فرد منزوی به جامعه نگاه کنیم. با این حال «تولید یک فرد منزوی در بیرون جامعه … همان قدر مضحک است که تکامل زبان بدون وجود افرادی که باهم زندگی کنند و حرف بزنند».
یکی از خصوصیات زندگی بشر، سازماندهی اجتماعی است. انسان ها، به استثنای آن هایی که کشتی هایشان غرق شده، نیازهای مادی خودشان را به عنوان یک گروه و نه به طور مجزا و انفرادی رفع می کنند. مارکس دوباره می نویسد: «کلّ تولید عبارت است از … دخل و تصرف در طبیعت از سوی یک فرد در داخل و از طریق یک شکل معین جامعه».
برای مارکس، کشف عوامل تعیین کنندۀ اساسی سازمان اجتماعی بشر و این که چه طور در طول زمان تغییر کردند، موضوع کلیدی بود. برای اقتصاددانان بورژوازی، چنین پرسشی مطرح نبود، چون تا جایی که به آن ها بازمی گشت، بازار به عنوان یک شکل بنیادی سازماندهی اجتماعی از زمان آغاز بشریت وجود داشته است.
بخش اعظم تحقیق و تفحص های تاریخی از این نظر دلبخواهی هستند که نمی توانند عوامل مادی اصلی شکل دهندۀ تاریخ را کشف کنند. برداشت ایده الیستی- ایده ها تاریخ را شکل می دهند- کمتر از همه رضایت بخش است، چون بیش از همه دلبخواهی است. چنین برداشتی نمی تواند توضیح دهد که چرا عقاید و ایده هایی خاص در یک لحظۀ معین در تاریخ پا به عرصه می گذارند، یا چرا در این لحظۀ خاص از تاریخ این ایده ها قادر بودند بر سیر رویدادها تأثیر بگذارند.
عزیمت از این واقعیت که انسان ها بخشی از جهان طبیعی هستند و بنابراین تابع قوانین آن، ما را روی زمینی به مراتب سفت ترقرار می دهد. اما این فقط نقطۀ عزیمت است.
بیولوژیست هایی هستند که می گویند رفتار انسان ها، محصول ساختار ژنتیکی آن ها است. و از آن جایی که ساختار ژنتیکی ما نسبتاً ثابت است، پس رفتار هم چنین هست. البته عناصر مهمی از حقیقت در این گفته هست، تا جایی که راست قامتی و راه رفتن روی دو پا، مغز بزرگ و ظرفیت برای زبان محصولات میراث ژنتیک ما هستند. بر این اساس هر کسی می تواند ادعا کند این واقعیت که انسان ها حیوانات اجتماعی هستند و نه «موجودات گوشه گیر»، خود محصول توسعۀ تکاملی ما است.
با این حال چیزی که دترمینیسم (جبرگرایی) ژنتیک توضیح نمی دهد این است که چه چیزی توضیح دهندۀ اختلافات، یا دقیق تر بگوییم، تغییرات در سازماندهی اجتماعی بشر طی زمان است. این که صرفاً خصوصیات ژنتیکی را فهرست کنیم، کفایت نمی کند، اگر قرار است توضیح بدهیم که چگونه ما از شکارچی و جمع آورندۀ خوراک به جایی که الآن هستیم رسیدیم.
زبان انسان ها و مهارت های ابزارسازی، به سازمان اجتماعی بشر انعطاف پذیری خاصی می دهد که در سایر گونه ها نیست. تغییرات تکنولوژی- در ابزارهای اولیۀ مورد استفاده برای تولید مایحتاج- تغییراتی را در سازمان اجتماعی بشر به وجود می آورد. این ایده، اساس «ماتریالیسم تاریخی» مارکسیستی است.
انگلس می نویسد: «درک مادّی تاریخ، از این پیش فرض آغاز می کند که تولید ابزار تأمین معاش انسان، و در کنار تولید، مبادلۀ چیزهای تولید شده، بنیان کل ساختار اجتماعی است؛ یعنی در هر جامعه ای که در تاریخ پدیدار شده، طرز توزیع ثروت و تقسیم جامعه به طبقات یا نظام ها، وابسته است به این است که چه چیزی تولید می شود، چگونه تولید می شود و چگونه محصولات مبادله می شوند».
به مسألۀ تقسیم جامعه به طبقات در مطالب آتی خواهم پرداخت. نکتۀ مهم در این جا این است که برای درک تاریخ بشر، ما باید نخست به تغییرات بنیان های اقتصادی جامعه نگاه کنیم. منتقدین مارکسیسم شیفتۀ این ادعا هستند که این تئوری «تقلیل گرا» است، یعنی سایر عوامل غیر اقتصادی را از قلم می اندازد. اما این انتقاد مثل این است که اگر بگوییم اتم ها بلوک های سازندۀ ماده هستند، پس تمامی عناصر را به اتم های سازنده شان تقلیل داده ایم.
انگلس به منتقدین چنین پاسخ داد: «مطابق با درک مادّی تاریخ، مؤلفۀ نهایتاً تعیین کننده در تاریخ، تولید و بازتولید زندگی واقعی است. غیر از این، نه مارکس و نه من هیچ ادعایی نکرده ایم. از این رو اگر کسی این گفته را چنین تحریف کند که مؤلفۀ اقتصادی، تنها مؤلفۀ تعیین کننده است، این پیش فرض را به یک عبارت بی معنی، انتزاعی و احمقانه تبدیل کرده است».