مارکسیسم: «راهنمای عمل و نه دُگم»
پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت
«مارک تواین» زمانی نوشته بود «اخبار مرگ من، بسیار اغراق آمیز بود». همین را عیناً می شود در مورد مارکسیسم، به عنوان مجموعه ای از باورها گفت.
البته که مارکس سال ها قبل، به طور دقیق ۱۸۸۳، درگذشت. «آدام اسمیت»، اقتصاددان بازار آزاد، تقریباً یک قرن پیش از این، یعنی در ۱۷۹۰ مُرد. با این حال به طور غریبی هیچ کتابی نیست که بگوید «مکتب اسمیت» مرده است.
«مارکار ملکونیان»، نویسندۀ امریکایی-ارمنی، می پرسد اگر مارکسیسم مرده، «پس چرا اقتصاددانان و جامعه شناسان و مورخین غیر مارکسیست این قدر نگرانش هستند؟» پاسخ او به این قرار است: «خودِ سرمایه داری چنان است که سوسیالیسم را دوباره به دستور برنامه بازمی گرداند».
تداوم بقای سرمایه داری، شاید مدافعین و پوزش خواهانش را وا دارد تا آن را شکل «نهایی» کمال بشر اعلام کنند. برای صدها میلیاردر دنیا، سرمایه داری قطعاً رو به کمال است. اما برای اکثریتی که با دستمزد پایین، بهداشت و درمان بی کیفیت، تبعیض های نژادی و جنسیتی و بیکاری رو به رو است، سرمایه داری را به زحمت می توان رو به کمال دانست.
بقای یک چنین نظام استثمارگری، خود تضمین می کند که مارکسیسم نخواهد مرد. اگرچه ادعاهای بی شماری خلاف این وجود خواهد داشت. با این حال کشف این که مارکسیسم چیست، ساده ترین معمایی نیست که حل کنیم. چون به نظر می رسد گرایش های بسیار متفاوتی هستند که همگی خود را مارکسیست می دانند، و برخی دقیقاً در نقطۀ مقابل هم هستند.
آیا مارکسیسم، کنترل به دست کارگران است یا کنترل بر کارگران؟ آیا دمکراتیک است یا دیکتاتوری؟ یک راه برای برخورد با این مشکل، این است که برای تعریف مارکسیسم، به نظرات مختلف در این باره رجوع کنیم.
برای ایدئولوگ های حامی سرمایه داری، این به معنای ربط دادن مارکسیسم به رعب و وحشت های استالینیسم است. از منظر مارکسیست های آکادمیک، وسیله ای است بر پول درآوردن از آخرین مُد روز روشنفکری، فارغ از این که چه قدر این با خود دیدگاه های مارکس زاویه دارد.
اما اگر بتوان هم قدرت کارگران و هم دولتی را که به کارگران ستم می کند «مارکسیستی» محسوب کرد، در آن صورت داریم با یک اصطلاح بی معنی سر و کله می زنیم. شاید مارکسیسم صرفاً هر آن چیزی است مارکس و انگلس نوشتند. اما این هم یک رویکرد ملامکتبی است که با مارکسیسم مثل متون مقدس رفتار می کند.
همان طور که تروتسکی نوشت، مارکسیسم تجربه را «نقطۀ عزیمت خود می گیرد» و «همیشه به آن بازمی گردد» و «تجربه، امری پیچیده، پویا و در تغییر مداوم است». جامعه، درست مثل یک ارگانیسم، تغییر می کند؛ اما این تغییر، بر مبنای الگوها و قوانین قابل تشخیص است. مارکسیسم سعی می کند این الگوها و قوانین را تشخیص دهد، نه به عنوان یک عملِ نظاره گریِ منفعل، که به عنوان ابزاری برای کشف راه های تغییر جهان.
آیا می توانیم به کسی که بدن، فرایندهای بیولوژیک آن و همین طور استفاده از ابزار جراحی را یاد گرفته اما هرگز دست به یک عمل هم نزده، جراح بگوییم؟ دقیقاً به همین دلیل است که اصطلاح «مارکسیسم آکادمیک»، متناقض و نوعی حشو است.
همان طور که لنین، به نقل از انگلس نوشت: «آموزۀ ما… نه یک دُگم، که راهنمای عمل است. این گفتۀ کلاسیک، با رسایی و نیرویی خیره کننده، بر آن جنبه از مارکسیسم تأکید می کند که اغلب از نظرها غایب است. با نادیده گرفتن این جنبه، ما مارکسیسم را به چیزی تک بُعدی، تحریف شده و بی روح تبدیل می کنیم».
مارکس و انگلس بر این اعتقاد بودند که ایده ها باید با تجربه محک بخورند. اما منظورشان از تجربه این نبود که باید منفعلانه در گوشۀ عزلت نشست و منتظرِ گذشتِ تاریخ بود تا ببینیم پیشبینی مان درست از آب در می آید یا نه. مقصود آن ها تجربۀ مبارزه بود، تجربۀ تلاش به تغییر فعال جامعه. از این نظر، ایده های آن ها نه مذهبی و آکادمیک، بلکه انقلابی بود.
سوسیالیست های پیش از مارکس، دیدگاه هایی از یک جهان بهتر در سر داشتند، اما مارکس و انگلس، سوسیالیسم را بر بنیان علمی سوار کردند. مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی» نوشتند «کمونیسم برای ما، وضعیتی نیست که باید مستقر شود، ایده آلی نیست که واقعیت باید خود را با آن تطبیق دهد. ما کمونیسم را جنبشی واقعی می دانیم که شرایط کنونی را ملغا می کند.»
استدلال مهم آن ها چه بود؟
وفوری که روش های کاپیتالیستی تولید ایجاد کرده بود، قید و بندهایی مادی را که در گذشته تقسیم طبقاتی را برای پیشرفت تاریخی ضروری می ساخت، از میان برده بود؛ صنعت کلان در مقیاس بزرگ، طبقۀ کارگری با نیروی جمعی و تمایلات اشتراکی برخلاف طبقات تحت استثمار سابق به وجود آورده بود؛ تناقض های سرمایه داری، به ویژه بحران های ادواری «اضافه تولید»، زمینه ساز عروج مبارزۀ طبقاتی و بنابراین احتمال سرنگونی انقلابی نظام، و توسعۀ شکل عالی تری از جامعه (جامعۀ بی طبقه)، جایی که در آن وفور مادی به طور جمعی تولید و به اشتراک گذاشته شود، شده بود.
این تئوری ای بود که درک عمیق از قوانین تکامل تاریخی را با شناخت نقش انسان های فعال در دگرگونی جامعه، ترکیب کرد.